امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آیینه ی زبان پارسی

#1
Photo 
[rtl]آیینه‌ی ربان فارسی[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]زبان پارسی پیشینه‌ای کهن دارد. پ‍ژوهشگران،زمان زرتشت را نزدیک به سه هزار، سه هزار و سد، سه هزار و چهارسد، چهار هزار سال و هشت هزار سال پیش دانسته‌اند. سروده‌های گاهان در اوستا، نامه‌ی دینی زرتشتیان را، که سخنان زرتشت است، در دست داریم. از سوی دیگر آگاهی‌هایی از سومریان نزدیک به هفت هزار سال پیش داریم که زبانشان شناسایی شده است. در میان این زبان‌های کهن ایرانی، ریشه و نشانه‌هایی از زبان پارسی را می‌توان یافت.[/rtl]
[rtl]فرهنگ و شهر یگری سومریان، زیرساخت فرهنگ شهر نشینیبابلی‌ها و دیگران در میانرودان و سپس در جاهای دیگر می‌گردد. از این میان، زبان‌های سومری وام‌های فراوانی به زبان‌های بابلی و آشوری می‌دهد. در دفتر «مشرق‌زمین گهواره‌ی تمدن» چنین آمده است: «پیوند زبان‌های بابلی و آشوری از یک‌ سو و زبان سومری از سوی دیگر مانند پیوند دو زبان فرانسوی و ایتالیایی از یک سو و زبان لاتینی از سوی دیگر است».[/rtl]
[rtl]جدا شدن واژه‌های سومری ایرانی در زبانباشندگان میانرودان پس از سومریان از زبان‌های ایرانی به گمان نویسنده، بیش‌تر بر پایه‌ی کارکرد زیست‌بوم به‌ویژه آب و هوا بوده است. ایرانیان بیش‌تر در سرزمین‌های کوهستانی و جلگه‌ی کوهستانی زیسته‌اند و بابلی‌ها و تازیان در دشت و سرزمین‌های بیابانی گرم. بدین گونه واژه‌های سومری در زبان اینان در درازای چند هزار سال دگرگون گشته و امروزه تنها اندکی از آن‌ها را که از زبان‌های کهن سرزمین‌های ایرانی به زبان بابلی‌ها، آشوری‌ها و دیگران رفته است، می‌شناسیم.[/rtl]
[rtl]زبان آریایی با گویش ایرانی به نام زباناوستایی، گویش به‌هندرفته‌ی آن به نام زبان سنسکریت و گویش به‌اروپارفته‌ی آن به نام زبان لاتین را می‌شناسیم. نخست درمی‌یابیم که زبان آریایی، ریشه‌ی زبان پارسی، در زمان باستان سه شاخه گشته و جهانی از هند، ایران بزرگ تا بخش‌های بزرگی از اروپا را فراگرفته است. زبان‌های فراگیر ایرانی شناخته شده که از آن‌ها نوشته داریم و هر  کدام شاخه‌هایی داشته‌اند(گویش‌ها) بدین گونه نامیده شده‌اند:[/rtl]
[rtl]۱- اوستایی، گویش ایرانی زبان آریایی،زبان دفتر دینی زرتشتیان، اوستا، نیاک زبان پارسی.[/rtl]
[rtl]۲- پارسیباستان، زبان هخامنشی، مادربزرگ پارسی.[/rtl]
[rtl]۳- پهلوی، زبان اشکانیان و ساسانیان،مادر زبان پارسی.[/rtl]
[rtl]زبان پهلوی یا پارسی میانه به دو بخش پهلویاشکانی یا پارتی یا پهلوی اپاختری و پهلوی ساسانی یا پارسیک یا پهلوی نیمروزی نامیده شده‌اند. این دو زبان نزدیک‌به‌هم، از یک ‌ریشه و خانواده با ناسانی‌های اندک هستند. دو زبان پارسی باستان و پهلوی از هخامنشیان، اشکانیان تا ساسانیان در فرمان‌روایی‌های جهانی این دودمان‌ها، بر جایگاه جهانی بوده‌اند. زبان پارسی با گویش‌های آن دنباله و فرزند زبان پهلوی است و به‌ویژه برگرفته از پهلوی اشکانی است.[/rtl]
[rtl]زبان پارسی با آن‌که از تازش بیگانگان آسیبدیده است، همچنان به راه پرفرازونشیب خود در تاریخ ره سپرده است. از سده‌های سوم تا ششم و هفتم، نمونه‌های درخشانی از این زبان را دردست داریم. تاریخ‌نویس و زبان‌شناس، احمد کسروی درباره‌ی زبان پارسی می‌گوید:[/rtl]
[rtl]«فارسی یکی از به‌ترین زبان‌هاست. در میان هفتیا هشت زبانی که من می‌شناسم و از هر کدام کم‌یابیش آگاهی دارم، فارسی شیرین‌تر و آسان‌تر از همه‌ی آن‌هاست. این سخن را ناسنجیده نمی‌گویم، و تعصب ایرانیگری را در آن دخالتی نیست. تا آن‌جا که من می‌دانم فارسی یگانه زبانی است که بی‌دستیاری دستور (صرف و نحو) یاد توان گرفت. در آذربایجان که این زبان را با درس‌خواندن یاد می‌گیرند و تا چند سال پیش دستوری درس داده نمی‌شد، ما با همه‌ی آسانی، آن زبان را یاد گرفته‌ایم؛ ولی چنین کاری با زبان دیگری نشدنی است …».[/rtl]
[rtl]دکتر محمد معین، زبان‌شناس و فرهنگ‌نویسنامدار، چنین می‌گوید: «فارسی، یکی از بزرگ‌ترین زبان‌هایی ایرانی است که امروز بدان تکلم و کتابت می‌شود. در میان زبان‌های متعدد ایرانی، فارسی یگانه زبانی است که در قاره‌ی آسیا به مقام و نفوذی دست یافته است که هیچ‌ یک از زبان‌های دیگر ایرانی بدان نرسیده (بازگویی از بیلی). وسعت آن از شمال شرقی به آسیای میانه و از مغرب سراسر آسیای صغیر سرایت کرده بود و قرن‌ها زبان ادبی و درباری هندوستان فارسی بود. هم‌اکنون زبان رسمی دو کشور ایران و افغانستان (که پشتو نیز زبان دیگر آن است) فارسی است و در کشورهای مجاور مانند پاکستان، هندوستان، عراق (عرب)، تاجیکستان و قفقازیه (آذربایجان شوروی) به زبان فارسی کمابیش تکلم و کتابت می‌شود. ادبیات فارسی و به‌ویژه اشعار (عشقی و عرفانی) آن در میان ادبیات جهانی رتبه‌ای شامخ دارد».[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]کارکرد ریشه‌های زبان پارسی در زبان‌هایدیگر[/rtl]
[rtl]ریشه‌های زبان‌های ایرانی چه آریایی و چه زبانبومیان این سرزمین (مانند سومری و ایلامی) ازآن‌جاکه تاریخ فرهنگ و شهرنشینی کهن‌تری در برابر فرهنگ‌های دیگر دارند، کارکرد آن آشکار شده است. در سرآغاز، نگاهی گذرا به آن افکنده شد. در این‌جا، گفته‌ی دو زبان‌شناس آورده می‌شود. محمدعلی لاریجانی، زبان‌شناس و فرهنگ‌نویس، می‌گوید: «امروز می‌بینیم ریشه‌ی هر لفظ فارسی در عربی موجود است. عربی هنوز ریشه‌شناسی نشده و چون بشود حیران خواهد گردید که می‌بیند ریشه‌ی الفاظش در زبان‌های آریایی موجود است».[/rtl]
[rtl]«… ریشه‌ی الفاظ تمام زبان‌های آریایی (فرنگی،ایرانی و هندی) از زبان سنسکریت به دست می‌آید. وقتی که پای فرنگی‌ها به هند باز و زبان سنسکریت آموختند تعجب کردند که دیدند ریشه‌ی الفاظ زبان‌هایشان در آن موجود است… پس اروپایی‌ها از برکت سنسکریت علم ریشه‌شناسی را مرتب کردند. زبان سنسکریت فرزند بلاواسطه‌ی زبان ایل آریاست…»[/rtl]
[rtl]هارولد والتر بیلی، فرنشین انجمن واژه‌شناسیانگلستان، چنین می‌گوید: «زبان‌های هند و اروپایی (ایرانی و هندی و اروپایی) در سده‌های گوناگون، از چین (زبان ایرانی در دوره‌ی مغولان حتا در پکن هم گفت‌وگو می‌شد) تا جزیره‌های ایرلند به کار می‌رفته است. پس یک دانش‌جوی انگلیسی هم که بخواهد زبان مادری خود را نیک بیاموزد، باید از سنگ‌نبشته‌های فارسی باستان آگاهی به دست آورد.»[/rtl]
[rtl]«زبانفارسی در بررسی‌های ایران‌شناسی نیز جایگاهی بسیار برجسته و ارزنده دارد و در زمینه‌ی بررسی‌های فراگیر زبان‌شناسی، این زبان ویژگی نرمش‌پذیری و گسترش خود را، از دیدگاه درازای زمان و گونه‌ی زبان نشان داده است و آن‌چه که از ریخت‌های باستانی وی به جای مانده جدایی‌پذیری و واکاوی‌پذیری بسیار دارد. (از بیلی).»[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]کارکرد واژه‌های زبان پارسی در زبان‌هایدیگر[/rtl]
[rtl]کارکرد واژه‌های ایرانی در زبان‌های دیگر راامروزه بیش از کارکرد ریشه‌های زبان‌های دیگر می‌شناسیم. نویسنده و زبان‌شناس، صادق هدایت، از این‌که بیش‌تر اروپاییان واژه‌های پارسی با ریشه‌ی چند هزار‌ ساله را از زبان‌های دیگر می‌دانند، چنین می‌گوید: «متاسفانه اغلب متخصصین زبان‌شناس اروپایی، لغاتی که سابقه‌ی چندین هزار ساله در ایران دارد به‌محض این‌که در یک سند پانصد سال قبل ملت کوچکی ببینند که سابقه‌ی درخشان ادبی و تاریخی نداشته و در زمان پیشین دست‌نشانده‌ی پادشاهان ایران بوده، بدون تردید فارسی بودن آن را انکار می‌کنند و این لغت را به آن ملت گمنام می‌دهند …».[/rtl]
[rtl]در زیر چند نمونه از گفته‌های زبان‌شناسانآورده می‌شود:[/rtl]
[rtl]استاد محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا) زبان‌شناس،چنین بازگویی می‌کند: «علمای علم زبان‌شناسی معتقدند لغاتی که در زبان عرب دیده می‌شود که نظیر آن‌ها در سایر ملل سامی از عبری و سریانی و حبشی دیده نمی‌شود، بی‌شک از لغات آریایی است که از هندی یا فارسی یا یونانی و روم در زبان آنان داخل شده است… لیکن همه متفقند که عرب از زبان فارسی بیش‌تر لغت گرفته است».[/rtl]
[rtl]زبان‌شناس آسوری ادی شیر می‌گوید: «زبان عربیپر از واژه‌های بیگانه است و عرب‌ها از روزگاران پیشین زیر دست بابلی‌ها، مصری‌ها، ایرانی‌ها، یونانی‌ها و رومی‌ها به ‌سر می‌بردند و قبیله‌های پراکنده‌ای بودند که با همه‌ی قوم‌های همسایه‌ی خود آمیزش داشتند و از زبان‌های آنان واژه‌های فراوانی وام گرفتند؛ اما زبانی که در وام‌دادن واژه به عربی از همه پیشی ربوده است، فارسی بود و نه‌تنها قبیله‌های همسایه‌ی ایرانیان، بلکه قبیله‌های دور از آنان نیز واژه‌های بی‌شمار از آن‌ها به‌ عاریه گرفتند.»[/rtl]
[rtl]پارسی از هندوستان نیز پا فراتر نهاده است: «زبان‌شناساندر زبان کنونی اندونزی و مالزی بیش از سیصد و پنجاه واژه‌ی فارسی بازشناخته‌اند که نود درصد آن مربوط به فرهنگ و تمدن مادی است … در کشور پهناور چین بود که ابن بطوطه در سده‌ی هشتم هجری شعر سعدی را از زبان رامشگران شنید و به گفته‌ی سعدی در گلستان، شعر او در زمان خودش به کاشغر می‌رسید و در آن‌جا دوستاران فراوان داشت.»[/rtl]
[rtl]زبان پارسی در سرزمین‌های باختری نیز ره سپردهاست: «نفوذ فرهنگی ایران در شبه‌جزیره‌ی اناتولی یعنی ترکیه‌ی امروزی، مانند عربستان و مصر پیشینه‌ی باستانی دارد؛ ولی زبان فارسی در روزگار سلجوقیان پس از چیرگی ایرانیان بر آن سرزمین مدت‌ها زبان رسمی و همگانی گردید و سپس تا همین سده، پایگاه خویش را به ‌عنوان زبان ادبی و فرهنگی و یکی از پایه‌های اصلی زبان ترکی حفظ نمود. کشور یوگسلاوی نیز گروهی فارسی‌زبان و فارسی‌سرای داشته است و در آموزشگاه‌های مسلمانان آن به دانش‌جویان، دستور فارسی و متن‌های فارسی به‌ویژه گلستان سعدی و بهارستان جامی و دیوان حافظ و مثنوی مولوی آموخته می‌شده است. این کشور پیش از چیرگی عثمانی‌ها نیز با ایران رابطه‌ی دینی داشت.»[/rtl]
[rtl]«فارسی نه‌تنها در زبان‌های شبه‌جزیره‌یبالکان، بلکه حتا به انگلیسی راه ‌یافته است و زبان‌شناسان پیرامون هشتاد واژه‌ی ایرانی در آن زبان یافته‌اند. آری، از خاور دور تا باختر دور نفوذ بی‌واسطه ‌یا باواسطه‌ی زبان ما پذیرفته و آشکار است و این حقیقت نشان‌دهنده‌ی گسترش و نفوذ تاثیر جهانی فرهنگ ایرانی است.»[/rtl]
[rtl]ارمنیان را با ایرانیان هم‌نژاد می‌دانند وپیوستگی‌های تاریخی فراوان با هم داریم. در زمینه‌ی واژه‌های ایرانی در زبان ارمنی، زبان‌شناس ارمنی هراچیا آچاریان ریشه‌های بسیاری از واژه‌های ارمنی از ایرانی را روشن ساخته است.[/rtl]
[rtl]بانو ماریا آیوازیان، زبان‌شناس ارمنی، چنینمی‌گوید: «از دیرزمانی قبل از اسلام که ارمنستان به دست شاه‌زادگان ایرانی اداره می‌شد، زبان رسمی این سرزمین به‌ترتیب پارتی و فارسی میانه بود. در تاریخ زبان ارمنی ذکر شده که تا قبل از اختراع حروف ارمنی تمام فرمان‌ها، احکام، پیمان‌ها و حتا نوشته‌های عادی به زبان ایرانی نوشته می‌شد. زبان ارمنی که از زبان‌های هند و اروپایی (ایرانی هندی و اروپایی) است، به‌شدت تحت تاثیر زبان ایرانی قرار گرفت. اصطلاحات و واژه‌های فراوان و بسیاری از کلمات مقروض از زبان پارتی و فارسی میانه در زبان ارمنی به چشم می‌خورد. تشابهاتی که هنوز هم میان این دو زبان وجود دارد، به‌خوبی این تاثیر را نشان می‌دهد. نزدیکی زبان ارمنی به زبان ایرانی چندان زیاد است که در زمان قدیم می‌پنداشتند که زبان ارمنی نیز در زمره‌ی شاخه‌های دیگر زبان‌های ایرانی، یعنی افغانی، بلوچی، کردی و غیره قرار دارد و شاخه‌ای از آن است. هوبشمان، زبان‌شناس معروف آلمانی، اولین کسی بود که ثابت کرد این زبان جزو زبان‌های ایرانی نیست بلکه زبانی مستقل و متاثر از زبان ایرانی است؛ اما نخستین کسی که با دقت علمی و جامع به مساله‌ی واژه‌های وام‌گرفته ایرانی در ارمنی پرداخت، آچاریان بود.»[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ویژگی‌های زبان پارسی[/rtl]
[rtl]ویژگی‌های زبان پارسی که در میان زبان‌هایجهانی بدان برتری می‌دهد بر پایه‌ی «ساخت واژه» «بهره‌وری از واژه» و «دستور زبان» است. ارزنده‌ترین برتری‌های زبان پارسی را به‌گونه‌ی زیر می‌توان برشمرد:[/rtl]
[rtl] ۱. آواهای دشوار که در زبان‌های کهنایرانی (به دید امروز) بوده و امروزه نیز در برخی زبان‌های جهانی یافت می‌شود، کنار نهاده شده است. آواهایی که به‌ یاری لب، زبان و گلو گفته می‌شوند.[/rtl]
[rtl] ۲. نام‌ها به نرینه و مادینه جدا نشده‌اند.[/rtl]
[rtl] ۳. جمع بستن واژه‌ها روشمند و ساده است.[/rtl]
[rtl] ۴. گردانش پویه‌ها (فعل) در زمان‌هایگوناگون روشمند و ساده است.[/rtl]
[rtl] ۵. ساختن زاب‌ها (صفت) روشمند است.[/rtl]
[rtl]۶. ساختن پویه‌ها روشمند است.[/rtl]
[rtl] ۷. ساختن گزاره‌های نایی و پرسشی، سادهاست.[/rtl]
[rtl]۸. ساختن گفته‌های ناییِ پرسشی بی‌نیاز به جابه‌جاییواژگان یا به کاربردن پویه‌ی یاور (فعل کمکی) ساده انجام می‌گردد.[/rtl]
[rtl]۹. توان ساختن انبوهی از واژگان نو از واژه‌هایریشه‌ای. نمونه: از واژه‌ی آب با پیشوند و پسوند گرفتن، چند صد واژه پدید می‌آید (آبادی، آبادان، آبادانیدن، آبپاش، آبی …)[/rtl]
[rtl]۱۰. ساختن واژه‌های نو با پیشوندها، میانوندهاو پسوندهای فراوان به‌ویژه برای رشته‌های گوناگون دانشی دشوار نیست. در میان زبان‌های زنده‌ی جهان، تنها زبانی است که واژه‌های بنیادی آن به‌سختی به سه‌هزار می‌رسد و این بدان روی است که از نیروی شگرف واژه‌سازی برخوردار است. برتری چشمگیر زبان پارسی در نیروی شگرف آمیزش و پیوندپذیری آن است. بسیاری از واژه‌های این زبان از پیوند یک یا دو واج و بیش‌تر پدید می‌آیند.[/rtl]
[rtl]۱۱. دریافتنِ نوشته‌های کهن پارسی دشوار نیست.[/rtl]
[rtl]برخی از زبان‌شناسان اروپایی نیز به ارزش وتوانایی زبان پارسی پی برده‌اند. ونت، زبان‌شناس آلمانی چنین می‌گوید: «کوتاه آن‌که زبان فارسی یک زبان ناگردانشی و از دیدِ رسایی کم‌مانند است. این زبان می‌تواند چون نمونه‌ای والا برای یک زبان یاریگر جهانی به کار آید.»[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]سادگی زبان پارسی[/rtl]
[rtl]درباره‌ی سادگی زبان پارسی که از ویژگی‌هایارزشمند آن است، یک کارشناس زبان‌آموزی در آمریکا چنین می‌گوید: «زبان پارسی برای یادگیری کودکان از همه‌ی زبان‌های دیگر آسان‌تر است… کودکان ایرانی پیش از یک‌سالگی لب به سخن می‌گشایند و واژگانی که می‌گویند، روشن است ولی بچه‌های انگلیسی‌زبان، بعد از ۱۵ ماهگی توانا به گفتن می‌شوند و تا چند ماه نخست، واژگانشان نافهمیدنی است… دشواری زبان انگلیسی این است که برای ساختن آوا باید جنبش‌های زبان و لب‌ها هماهنگ شود؛ ولی چنین دشواره‌ای در زبان پارسی نیست … پارسی زبانان به انگیزه‌ی نداشتن دشواری هماهنگ‌ساختن لب‌ها و زبان در هر سنی می‌توانند زبان‌های دیگر را بیاموزند و کمابیش بی‌ سرزبان (لهجه) گفت‌وگو کنند.»[/rtl]
[rtl]برداشت نویسنده از گفته‌ی پایانی این زبان‌شناسکه می‌گوید ما پارسی‌گویان دشواری هماهنگ‌ساختن لب و زبان نداریم و می‌توانیم زبان‌های دیگر را کمابیش بی سرزبان بیاموزیم این است که چون هماهنگی لب، زبان و گلو در زبان پارسی نداریم (گلو را هم باید بیفزاییم. زبان تازی و برخی از زبان‌های جهانی دیگر، آوای توگلویی هم دارند) از خردسالی لب، زبان و گلو را به‌گونه‌ی هماهنگ برای سخن‌گفتن به کار نگرفته‌ایم و مانند یک نوار خام می‌ماند که می‌توانیم آواهای زبان‌های دیگر را به‌خوبی روی آن پرکنیم.[/rtl]
[rtl]چند ویژگی در زمینه‌ی سادگی زبان پارسی راروشن‌تر می‌سازیم:[/rtl]
[rtl]نخست، ساده شدن واژه‌ها، از چندین آوا به کم‌ترینآوا، مانند واژه چیچست (دریاچه‌ی ارومیه)، می‌رسیم. در اوستایی چه‌اچسته، در پهلوی چیچست و در پارسی چچست. از چهار آوا در اوستایی به دو آوا در پهلوی و یک آوا در پارسی ساده شده است.[/rtl]
[rtl]دوم، آواها بیش‌تر زبانی می‌گردند (۱۱ واک).لب و گلو کم‌تر به ‌یاری سخن‌گفتن می‌آیند (هر یک سه واک) لب هم ساده واک‌ها را واگویش می‌کند و مانند برخی از زبان‌های جهانی آوای لب‌غنچه‌ای نداریم (آوای تو دماغی هم نداریم).[/rtl]
[rtl]با این ویژگی‌ها، زبان پارسی به‌سادگی کم‌مانندیمی‌رسد (سخن‌گویی با لب، زبان و گلو به‌گونه‌ی هماهنگ همچنان در زبان‌های جهانی امروزین به‌ جا مانده است و کمابیش با اندکی نرمی در گویش‌های ایران).[/rtl]
[rtl]سوم: دگردیسی آوای «اَ» که دهان باز می‌شود و«اُ» تااندازه‌ای، به «اِ» که دهان کمی باز می‌شود. درباره‌ی این ویژگی بر این گمانم که بر پایه‌ی گسترش شهرنشینی و افزایش باشندگان … بوده است؛ چراکه در روستانشینی و پراکنده‌نشینی بر پایه‌ی زندگی کشاورزی و دام‌داری، نیاز به بلندگفتن است و بانگ‌برداشتن.[/rtl]
[rtl]برای این کار دهان باید با آوای «اَ» باز شود.امروزه نیز روستاییان و چادرنشینان درگیر با زیست‌بوم، بلند سخن می‌گویند. در شهرنشینی که خانه‌ها تنگ هم هستند و کار کم‌تر در کوه و دشت انجام می‌گیرد، بیش‌تر آهسته سخن‌گفتن پیش می‌آید.[/rtl]
[rtl]در زبان پهلوی واژه‌هایی مانند خانک، آشیانک ونامک … در روند ساده و نرم‌شدن با افتادن «ک» در زبان پارسی، خانه، آشیانه و نامه گشته که هنوز در گویش‌ها به جا مانده و بازمانده‌ی روستانشینی و چادرنشینی با زندگی کشاورزی و دام‌داری است. در پارسی امروزین می‌گوییم خانه، آشیانه، نامه …[/rtl]
[rtl]آلفونس دوده می‌گوید: «مردمی که شکست خورَد،تا زمانی که زبان خود را نیک پاس بدارد، گویی کلید زندانش را در دست دارد».[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]پاس‌داری از زبان[/rtl]
[rtl]ویژگی‌های این زبان با پیشینه‌ای کهن و دگرگونی‌هایبنیادی انجام شده به‌ سوی سادگی، این زبان را همچنان تا نزدیک به صد و پنجاه سال پیش که در هندوستان روایی (رواج) داشت، در شمار زبان‌های جهانی کرده بود. این زبان با این ویژگی‌ها، زمانی جهانی بود، (به ‌نیرو، همچنان جهانی است) تا این‌که از سوی بیگانگان در هند و ایران بزرگ پس رانده شده است. در این نبرد فرهنگی ما چه کرده‌ایم؟ در دفتر نای هفت‌بند می‌خوانیم: «اگر روح نظامی از آسمان فرود آید و سراغ قبر خود را بگیرد، باید دو مترجم همراهش باشد، یک مترجم روسی و یک مترجم ترکی.» چراکه بر روی سنگ آرامگاه این پارسی‌گوی بزرگ که او را یکی از پنج ستون ادب پارسی می‌دانیم (فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ) به زبان ترکی و به نویسه‌ی روسی نام او را نوشته‌اند! این نمونه‌ی آشکاری است از ایرانی‌زدایی فرهنگ به دست بیگانگان که زبان را هم دربرمی‌گیرد.[/rtl]
[rtl]امروزه، زمان پاس‌داری از زبان و فرهنگ خودیدر گستره‌ی جهانی به چشم می‌خورد: «ناراسیمارایو، نخست‌وزیر هند از مقامات قضایی آن کشور خواست، از ترجمه‌ی قوانین به زبان انگلیسی که درک آن برای مردم مشکل است خودداری و زبان‌های هندی را جایگزین آن کنند … بعضی از قوانین حتا برای کسانی که به زبان انگلیسی مسلط هستند، بسیار پیچیده و مبهم است. او هشدار داد اگر این روند ادامه ‌یابد، هیچ ‌کس به‌جز محافل قضایی مفهوم قوانین را درک نخواهد کرد.» این سخن، ما پارسی‌زبانان را به‌ یاد آیین‌های دادرسی خودمان می‌اندازد که‌ یک زبان من‌درآوردی است و کسی از آن سر در نمی‌آورد. زبانی برساخته که زاده‌ی زبان کلیله و دمنه، مرزبان‌نامه و دره‌ی نادره و همانند آن‌هاست. نه پارسی است و نه تازی. بدین گونه زبان ساده و نیرومند پارسی را چنان شیر بی‌یال و دم کرده‌اند که نخست باید زبانمان را پاک سازیم و سپس سکوهای جهانی ازدست‌رفته‌ی آن را بازیابیم. این نبرد فرهنگی در کشورهای اروپایی هم به چشم می‌خورد.[/rtl]
[rtl]«…به درخواست جامعه‌ی نویسندگان فرانسه و به پیشنهاد وزیر فرهنگ این کشور، برای حفظ و جلوگیری از اختلاط زبان فرانسه با زبان‌های دیگر، با تصویب مجلس فرانسه، به کاربردن زبان و اصلاحات انگلیسی در گفتار و نوشتار عمومی فرانسه ممنوع اعلام شد …»[/rtl]
[rtl]جدا از پاس‌داری زبان، بایسته است که تاریخفرهنگ و شهریگری سرزمینمان، به روش دانشی نگاشته شود. نه به آن‌گونه که برخی از بیگانگان تاریخ و فرهنگ شهرنشینی ما را جابه‌جا و وارونه نشان داده‌اند. در این میان زبان پارسی هم با پیشینه‌اش در چارچوب فرهنگ و شهرنشینی پیش می‌آید و جدا از هم نیستند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]پایان سخن[/rtl]
[rtl]امروزه با دردست‌داشتن نوشته‌ها و واژه‌نامه‌هایزبان اوستایی، سومری، ایلامی، فارسی باستان، پهلوی و فرهنگ گرانسنگ پارسی به پارسی و تازی به پارسی، واژه‌نامه‌های گویش‌ها، نوشته‌های ارزشمند پارسی به‌ویژه در سده‌های چهارم و پنجم خورشیدی، بازنگری و فرهنگ‌نویسی نو بر پایه‌ی ارزشمندنمودن واژه‌های ایرانی بایسته است. آن‌گاه درخواهیم یافت که زبانی نیرومند و دانشی داریم. زبان و واژه‌هایی که در نوشته‌های کهن و فرهنگ‌ها گرد می‌خورند و از سر زبان‌ها افتاده‌اند و امروز به جای آن‌ها زبانی با کنارهم‌چیدن واژه‌های تازی، پارسی و فرنگی پیش آمده است که آن را دنباله‌ی زبان کلیله و دمنه می‌دانیم.[/rtl]
[rtl]ما برای پارسی‌گویان آن سوی مرزهای کنونیایران نیز هیچ پیامی نداریم جز ماناک همین «زبان کلیله و دمنه». یکی از ویژگی‌های زبان‌های جهانی، توانایی آن‌ها در زبان دانشی است. پورسینا و جوزجانی در دانش‌نامه‌ها، بیرونی در التفهیم … و بخاری در هدایه‌المتعلمین فی الطب، جرجانی در ذخیره‌ی خوارزمشاهی و دیگران نخستین کوشش‌ها را برای باززنده‌سازی زبان دانشی پارسی نموده‌اند. امروزه با برپایی فرهنگستان‌ها، نگارش فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌های دانش‌ها، این کار سرآغاز دیگری است که توان زبان پارسی را در واژه‌سازی برای دانش‌ها نشان می‌دهد، تلاشی که در سرزمین‌های دیگر نیز به چشم می‌خورد: «… شاید برای ما غیرقابل‌تصور باشد که ایسلند برای زبان علمی خودش چه‌قدر هزینه می‌کند… مردم ایسلند از ۲۰۰ سال پیش مشغول واژه‌سازی و تقویت زبان خود بوده‌اند … هندی‌ها عملن از سال ۱۳۴۰ واژه‌گزینی را آغاز کردند و در مدت کوتاهی بیش از ۳۰ هزار اصطلاح علمی، فنی، فلسفی جدید در زبان هندی ساختند. هند، زبان رسمی‌اش در دانشگاه‌ها و در مراکز صنعتی، انگلیسی است… ژاپنی‌ها خیلی زود ژاپنی‌کردن زبان علمی خود را آغاز و بیش‌تر اصطلاحات علمی را به ژاپنی ترجمه کردند. شاید برای ما غیرقابل‌تصور باشد که لغاتی مثل الکتریسیته، الکترون، پروتون، اکسیژن و … تمامن به ژاپنی ترجمه شده است. چینی‌ها هم همین راه را رفتند …»[/rtl]
[rtl]بر این پیشنهادم که نخست زبانمان را تا آن‌جاییکه می‌توانیم بر پایه‌ی نگرش نویسنده‌ی تاریخ سیستان در همه‌ی زمینه‌ها باید پاک نگاه داریم و سپس در نبرد فرهنگی، سرافرازی گذشته زبان پارسی را بازیابیم.[/rtl]
[rtl]امروزه مردمان جهان در پی پاس‌داری از زبانخود هستند و نیاز این کار را دریافته‌اند. بر ماست که نیاز به ارزش‌نهادن و پاس‌داری از زبانمان را دریابیم و با برنامه‌ریزی‌های زمان‌بندی‌شده در دفترهای درسی از دبستان تا دانشگاه و در رسانه‌های همگانی زبان پارسی را از این گونه‌ی ناگوار «زبان کلیله و دمنه» به‌درآوریم.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بن‌مایگان:[/rtl]
[rtl]۱.  آجاریان، هراچا؛ فرهنگ واژه‌هایهمانند ارمنی، اوستایی، پهلوی، فارسی، دفتر نخست، بخش ۱؛ تهران: بنیاد نیشابور.[/rtl]
[rtl]۲.  آیرازیان، ماریا؛ وام‌واژه‌هایایرانی میانه غربی در زبان ارمنی؛ تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،۱۳۷۱.[/rtl]
[rtl]۳.  اطلاعات؛ شماره ؟؛ اردیبهشت ۱۳۷۳.[/rtl]
[rtl]۴.  اطلاعات؛ ضمیمه؛ شماره‌ی ۲۰۳۲۴(۳۰ مهر  ۱۳۷۳).[/rtl]
[rtl]۵. امام شوشتری، س. محمدعلی؛ فرهنگ واژه‌هایفارسی در زبان عربی؛ تهران: انجمن آثار ملی.[/rtl]
[rtl]۶. اورنگ، ؟؛ فرهنگ اورنگ؛ تهران: چاپ‌کننده:نگارنده.[/rtl]
[rtl]۷. ایران کوده؛ سال ؟؛ شماره‌ی ۱۵ ،۱۳۷۷.[/rtl]
[rtl]۸.  باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛نای هفت‌بند؛ چاپ چهارم؛ تهران: موسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۳.[/rtl]
[rtl]۹. بهار، محمدتقی؛ سبک‌شناسی، چاپ پنجم؛تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۹.[/rtl]
[rtl]۱۰. بهرامی، احسان؛ فرهنگ واژه‌هایاوستایی؛ به ‌یاری فریدون جنیدی؛ تهران؛ بنیاد نیشابور، ۱۳۶۹.[/rtl]
[rtl]۱۱. بیرشک، احمد؛ گاه‌نامه‌ی تطبیقی سه‌هزارساله؛تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۷.[/rtl]
[rtl]۱۲. پورداوود، ابراهیم؛ اوستا نامه‌یمینوی زرتشت؛ جلیل دوستخواه؛ تهران: مروارید.[/rtl]
[rtl]۱۳. پیام یونسکو؛ سال بیست و پنجم؛ شماره۲۸۲؛ آذر ۱۳۷۲ چاپ، بهمن ۱۳۷۴) برگ ۶.[/rtl]
[rtl]۱۴. تاریخ سیستان؛ بی‌نام؛ تهران: پدیدهخاور؛ ۱۳۶۶.[/rtl]
[rtl]۱۵. تبریزی، محمدحسین؛ برهان قاطع؛ بهکوشش: محمد معین؛ تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۲.[/rtl]
[rtl]۱۶. جام؛ شماره‌ی ۱؛ دوره‌ی جدید؛ (۱۳۵۷)۲۵۳۷.[/rtl]
[rtl]۱۷. حسابی، محمود؛ دیدگانی کوانتیک؛ تهران:دانشگاه تهران، ۱۳۵۸.[/rtl]
[rtl]۱۸. دورانت، ویل؛ تاریخ تمدن، مشرق زمینگاهواره‌ی تمدن، ترجمان‌ها: احمد آرام، ع.پاشایی، امیرحسین آریان پور؛ تهران: سازمان انتشارات و آموزش اسلامی؛ ۱۳۷۲.[/rtl]
[rtl]۱۹. دهخدا، علی‌اکبر؛ لغت‌نامه؛ به کوشش:محمد معین؛ تهران: دانشگاه تهران، سازمان لغت‌نامه، ۱۳۳۷.[/rtl]
[rtl]۲۰.  زمخشری خوارزمی، محمود؛ مقدمهالادب؛ به کوشش: سیدمحمدکاظم امام، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۳۷.[/rtl]
[rtl]۲۱.  سجادیه، محمدعلی؛ نیاکان سومری ما؛تهران: بنیاد نیشابور، ۱۳۶۵.[/rtl]
[rtl]۲۲.  سجادیه، محمدعلی؛ واژه‌های ایرانیدر زبان انگلیسی؛ تهران: بنیاد نیشابور، ۱۳۶۴.[/rtl]
[rtl]۲۳.  سروش، سال هفدهم، شماره‌ی ۷۷۰؛ شنبه۹ دی‌ماه ۱۳۷۴.[/rtl]
[rtl]۲۴.  شاملو، محسن؛ پالایش زبان فارسی، تهران:پدیده، ۱۳۵۶.[/rtl]
[rtl]۲۵.  فرهنگستان زبان ایران؛ برابرهایپارسی برخی از واژه‌های آموزشی (تصویب شده)، تهران: فرهنگستان زبان ایران، ۱۳۵۳.[/rtl]
[rtl]۲۶.  فره‌وشی، بهرام؛ فرهنگ زبانپهلوی؛ چاپ دوم؛ تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۵۸.[/rtl]
[rtl]۲۷.  کاتراک، جمشید؛ زمان زرتشت؛ ترجمان:کیخسرو کشاورزی؛ تهران: نشریه‌ی چیستا، ۱۳۷۳.[/rtl]
[rtl]۲۸.  کریمر، ساموئل؛ الواح سومری؛ ترجمانداود رسایی؛ تهران، ابن سینا، ۱۳۴۰.[/rtl]
[rtl]۲۹.  گروه واژه‌گزینی علوم اجتماعی؛پیشنهاد شما چیست؟؛ شماره‌ی ۳؛ ویراستاران: حمید عنایت و داریوش آشوری؛ تهران: فرهنگستان زبان ایران، ۱۳۵۳.[/rtl]
[rtl]۳۰.  لاریجانی، سیدمحمدعلی؛ فرهنگنظام، چاپ دوم؛ تهران، دانش، ۱۳۶۴.[/rtl]
[rtl]۳۱.  معین، محمد؛ فرهنگ فارسی؛ ۱۳۶۳.[/rtl]
[rtl]۳۲.  ناتل خانلری، پرویز؛ تاریخ زبانپارسی، چاپ چهارم؛ تهران: نشر نو، ۱۳۶۹.[/rtl]
[rtl]۳۳.  نشر دانش، سال پانزدهم، شماره‌یچهارم، خرداد و تیر ۱۳۷۴.[/rtl]
[rtl]۳۴.  وهومن، شماره‌ی پنجم، پاییز ۱۳۷۲.[/rtl]
[rtl]۳۵.  هدایت، صادق؛ نوشته‌هایی ازصادق هدایت درباره‌ی ایران و زبان فارسی؛ تهران: بی‌تا.[/rtl]
[rtl]۳۶.  همایون‌فرخ؛ رکن‌الدین؛ تاریخ هشتهزار سال شعر ایرانی «پارسی»؛ تهران؛ نشر علم.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]این نوشتار با اندکی دگرش (تغییر)، از ماه‌نامه‌یآوین برگزیده شده است.[/rtl]
[rtl] [/rtl]

[rtl]سرگذشت زبان فارسی[/rtl]

[rtl] [/rtl]

[rtl]در آغاز فروردین سال ١٣٠٨ خورشیدی، در گزارشاوستای خود، جلد یکم یشتها نوشته‌ام: «هرچند که زبان ما پس از استیلای عرب با لغات سامی ‌درآمیختهاست، ولی ریشه‌ی آریایی خود را نباخته و رشته‌ی ارتباطش با فرس (پارس باستان) و زبان اوستا و پهلوی از هم نگسسته است. به‌جاست که در مدارس عالی ما تدریس فرس و اوستا و پهلوی معمول گردد؛ همان‌طوری که در مدارس بزرگ اروپا تدریس زبان‌های یونانی و لاتینی که ریشه‌ی السنه‌ی مغربی است، معمول است. امید است که به‌زودی دولت ما چند تن از پارسیان دانشمند اوستا و پهلوی‌دان را به تهران جلب نموده، تحصیل این دو زبان را برقرار سازد و به ملیت ما روح تازه‌ای بدمد...».[/rtl]

[rtl]دیگر باره در برلن در دیباچه‌ی جلد دوم یشتهادر تاریخ یکم فروردین‌ماه ١٣١٠ نوشته‌ام: «سزاوار است دولت ایران در میان شاگردانی که هر ساله از برایِ تحصیل به اروپا می‌فرستد، چند نفر را از برای تحصیل اوستا و پهلوی تخصیص دهد یا چند تن از دانشمندان اوستا و پهلوی‌دان پارسی را از برای تدریس به تهران بخواهد...».[/rtl]

[rtl]از آن تاریخ که چنین آرزوهایی داشتم، سی و نهسال و نیم می‌گذرد. در هنگام این سال‌ها، دری از ایرانِ باستان به روی فرزندان میهن کهنسال ما گشوده گردید، کمابیش فروغی از روزگاران درخشان به دل‌ها تابیدن گرفت و به کارنامه‌ی نیاکان پارسا و پهلوان خود راه یافتند. امروزه در میان درس‌خواندگان و ‌تربیت‌یافتگان ما کم‌‌تر کسی است که از روزگاران سرافرازی این مرز و بوم آگاه نباشد و از زبان‌های دیرین ما چون اوستایی و پارسی باستان و پهلوی چیزی نخوانده و یا دست‌کم چیزی نشنیده باشد.
آن‌چنان‌که امیدوار بودم، اکنون در همه‌ی دانشگاه‌های ایران، زبان‌های باستانی آموخته می‌شود؛ هر چند با کم‌و‌کاست فراوان، باز جای شادمانی و سپاس‌گزاری است که روزنه‌ای نمودار شده، امید می‌رود که رفته‌رفته از پرتو استادان دانا و آزموده، این کم‌وکاست از میان برود و جوانان ما آن‌چنان‌که باید به زبان‌های دیرین پدران خود راه یابند و به سرچشمه‌های زبان بومی ‌خود رسند و از آن آبشخورهای باستانی به «پارسی» جان و توانی دهند و هم به ‌میانجیِ کارنامه‌ی درخشان خویش، رازی از آن‌همه رستگاری و کام‌یابی بر آنان گشوده شود.
[/rtl]

[rtl]زبان بومی‌ما، پارسی، باید از این تنگنا به‌درآیدو بیش از این دست دریوزگی به ‌سوی خوان ناچیز دیگران نبریم و کار را به ‌جایی نرسانیم که در نوشته‌های ما جز «است» و «نیست»، دیگر نشانی از یک زبان کهن‌سال آریایی ما دیده نشود:[/rtl]

[rtl]نه ایران و نه ‌ترک و تازی بود   سخن‌ها به‌ کردار بازی بود[/rtl]

[rtl]نیازمندی‌های پارسی نو، باید به ‌دستیاریپارسی میانه (پهلوی) برکنار شود، اگر نشد، به پارسی باستان روی آوریم؛ هر چند که از این زبان بیش از پانصد - ششصد واژه در سنگ‌نبشته‌های پادشاهان هخامنشی، به جای نمانده است.[/rtl]

[rtl]از این دو زبان باستانی گذشته، زبان اوستاییکه یکی از زبان‌های دیرین کشور ماست، بسیاری از نیازمندی‌های ما را برکنار خواهد کرد. اگر از هیچ‌ یک از این زبان‌ها واژه‌ای را که جویا هستیم، نیافتیم، سانسکریت که یکی از زبان‌های کهن‌سال برادران آریایی ماست، به داد ما خواهد رسید. سانسکریت به ما بیگانه نیست؛ آن را خواهر زبان‌های اوستایی و پارسی باستان خوانده‌اند. شک نیست که روزی ایرانیان و هندوان با هم می‌زیستند و از یک زبان و آیین برخوردار بودند.[/rtl]

[rtl]بیش از هر چیز باید به زبانی بپردازیم که پیشاز پارسی نو، زبان نیاکان ما بوده و آن پارسی میانه است. پارسی نو فرزند پارسی میانه است و پارسی میانه فرزند پارسی باستان است.[/rtl]

[rtl]همه‌ی این‌ها در بُن گویشی بوده است در پارس،سرزمینی که از آن‌جا هخامنشیان برخاستند و زبان زادگاهشان (دشت مرغاب) زبان همگانی کشورهای ایران گردید. همچنین پس از به‌سرکارآمدن خاندان ساسانی در آغاز سده‌ی سوم میلادی که از همان سرزمین پارس (استخر) بودند، دیگرباره زبان آن‌جا که همان زبان ساده شده‌ی روزگار هخامنشی است، زبان همگانی کشورهای ایران گردید. این پارسی میانه را امروزه پهلوی نامند و به پارت‌ها بازخوانند. پارت‌ها یا اشکانیان را که گروهی از ایرانیان خاوری هستند، گویشی بوده بسیار نزدیک به گویش جنوبی ایران و نمونه‌ای از آن در سنگ‌نبشته‌های نخستین پادشاهان ساسانی نیر به جای مانده است.[/rtl]

[rtl]پارت‌ها که پیش از ساسانیان در هنگام ۴۷٦ سالفرمان‌گزاران ایران بودند، زبانشان که پهلویک باشد، در کشورهای ایران رواج داشت. پس از سپری‌شدن روزگار آنان، زبان جانشینان آنان رواج گرفت. این نامه که فرهنگ پهلوی خوانده شده، واژه نامه‌ی پارسی میانک است؛ زبانی که پیش از دست‌یافتن تازیان به ایران و چندی پس از آن، زبان نیاکان ما بود.

 
[/rtl]

[rtl]خوشبختانه این نامه که همه چشم به راه آنبودیم، گردآورده‌ی دوست گرامی ‌و دانش‌پژوه من دکتر بهرام فره‌وشی است؛ کسی که سال‌های بلند در تهران و پاریس از ایران‌شناسان نامور، زبان‌های باستانی ما را آموخت. نامه‌ایست نمودار زبان دیرین پدران ما و گویای کار و کوشش یکی از فرزندان پاک‌نهادی است که با مهر سرشار و آویزش فراوان، رنج چنین کار دشواری را بر خود هموار ساخت. از خدا خواستارم هماره او را کام‌یاب و از بخشایش ایزدی خود برخوردار دارد و به انجام این‌گونه نامه‌های سودمند دلگرم سازد.[/rtl]

[rtl]خوب است یادآور شوم که این فرهنگ پهلوی، پس ازیک «فرهنگ پهلویک» که در روزگار ساسانیان نوشته شده، به دست فرزندان این مرز و بوم سپرده می‌شود. «فرهنگ پهلویک» دست‌کم بایستی هزار و سیصد سال پیش نوشته شده باشد. در این نامه‌ی بسیار کوچک و گران‌بها که از پیشامدهای سهمگین رهایی یافته به ما رسیده است، هزار و سیصد واژه برشمرده شده است؛ همانند فرهنگ کوچک دیگری است که آن هم یادگاری است از روزگار ساسانیان و در آن هزار واژه اوستایی به ٢٢۵٠ [دو هزار و دویست و پنجاه]  واژه‌ی پهلوی (پارسی میانک) گردانیده شده است و فرهنگ «اوئیم» Oim خوانده می‌شود.
در «فرهنگ پهلوی» واژه‌های "آرامی" که "ازوارش" یا "هزوارش" خوانده می‌شود، به واژه‌های ایرانی یا پارسی میانک گردانیده شده است، چون: منا-ختای، ارتا-زمیک، میا-آب، تورا-گاو، لهما-نان، بسرا-گوشت، ملکا-شاه، جمنا-اش‌تر، توما-سیر، کلبا-سگ و جز این‌ها.
[/rtl]

[rtl]این واژه‌ها دسته‌بندی شده و در هر در (=باب)یک رشته واژه که با هم پیوستگی دارد، یاد گردیده است: در یکم، نام‌های خدا و مینویان؛ در دوم، گیتی و آن‌چه از آن است چون خاک و شهر و خانه؛ در سوم، در آب و رود و زره و جوی و جز این‌ها؛ در چهارم در دانه‌ها و میوه‌ها؛ در پنجم، در خورش‌ها و آشام‌ها، همچنین است درهای دیگر این فرهنگ. نام نویسنده‌ی این فرهنگ به ما نرسیده است و نه زمان گردآوردنده‌ی آن یاد گردیده است، اما بی‌گمان فرهنگی است از روزگار فرخنده‌ی ساسانیان. چند نامه‌ی دیگر پهلوی که از نوشته‌های دینی زرتشتی به شمار نمی‌آید، همه از روزگار خود ساسانیان است؛ یعنی از هنگامی‌است که هنوز میهن ما گرفتار آسیب جدی نشده بود. از آن نامه‌هاست: درخت آسوریک، ایاتکار زریران، ارتخشیر پاپکان، خسرو کواتان، و ریتک، چترنگ نامک، ماتیکان هزار داتستان، شترستان‌های ایران. شترستان‌ها (= شهرستان‌ها) نامه‌ای است که در آن برخی شهرها و بنیادگذاران سنتی آن‌ها یاد گردیده است. شک نیست که این نامه از روزگاران ساسانی است، پس از آن شهر بغداد به آن افزوده گردیده و در پاره‌ی ٦١ گفته شده: «شترستان بگداد ابو گافر جگون شان ابو دوانیک خواننت کرت». باید به‌ یاد داشت که پس از چیره‌شدن بیگانگان به ایران، مردم این سرزمین چنان گرفتار شده بودند که جز رهاندن خود، آرزوی دیگری نداشتند. روی‌آوردن گروه انبوهی از آنان به چین و هند به همین امید و آرزو بود و یک رشته از نامه‌های دینی که در نخستین سده‌های اسلامی ‌نوشته شده همه از برای این بوده که مردم رابه آیین کهن دلگرم سازند، اما از بخت بد، شمشیر دشمن کارساز‌تر از پند و اندرز موبدان و هیربدان بوده. نامه‌های بسیاری در آن روزگاران سهمگین به زبان پهلوی درباره‌ی مزدیسنا نوشته شده و بسیاری از آن‌ها پندنامه و اندرزنامه خوانده شده. در سر این‌گونه نامه‌ها باید دینکرت یاد گردد که از بزرگ‌‌ترین و سودمند‌ترین نوشته‌های پهلوی است؛ آن‌چنان که دشوار‌ترین آن‌هاست. این نامه به دست آذر فرنبغ پسر فرخ‌زاد در روزگار مامون خلیفه‌ی عباسی (١٩٨-٢١٨ هجری) آغاز گردید. پس از فرنبغ فرخزادان، موبدی از همان خاندان به نام آذرپات پسر امیت (امید) آن را در روزگار خلیفه المعتمد عباسی (٢۵٦-٢۷٩ هجری) به‌پایان رسانید. از این کتاب بسیار گران‌بها بخش یکم و دوم از میان رفته است. یک نامه‌ی دیگر گران‌بهای پهلوی که به همین آذر فرنبغ فرخزادان بازخوانده شده «گجستک ابالیش» نام دارد. این ابالیش بد خوانده شده؛ باید عبدالله باشد. آذر فرنبغ در حضور خلیفه مامون با عبدلله (ابالیش) پلید (=گجستک) که زندیک (زندیق) یا پی‌روان آیین مانی بوده، به مباحثه‌ی دینی پرداخت و او را شکست داده، مایه‌ی حشنودی خلیفه گردید.
«بندهشن» یا دین آکاسیه den akasih یکی دیگر از آن نوشته‌های ارجمند پهلوی است و در آن از آفرینشگیتی سخن رفته است. این نامه به زبان پهلوی به جای دامدات که چهارمین نسک ازدست‌رفته‌ی اوستا است، به جای مانده است. «شکند گمانیک ویچار» در دومین نیمه از سده‌ی نهم میلادی نوشته شده. نویسنده‌ی آن مردان‌فرخ، پسر اورمزدداد است. در این نامه دین‌های اسلام و یهود و عیسویت و مانوی رد شده است. داتستان دینیک گردآورنده‌ی منوچهر پسر گشن‌جم پسر شاپور، موبد بزرگ فارس و کرمان بود. خود گشن‌جم در حدود سال‌های ٢۵٠ یزدگردی از سران و پیشوایان نام‌بردار بود. از پسرش منوچهر، گذشته از داتستان دینیک، نامه‌ی سودمند دیگری به جای مانده که نامکی‌های منوشچهر خوانده می‌شود و از پسر بزرگ‌تر گشن‌جم که زات‌سپرم نام داشت و از موبدان بزرگ سیرکان (در سی فرسنگی جنوب کرمان) بود، نامه‌ی بسیار سودمندی در دست داریم که چیتکی‌های زات‌سپرم خوانده می‌شود. زات‌سپرم موبدی بود آزاده‌منش، با برادر که‌تر خود منوچهر در سر بسیاری از آیین‌های دینی سازشی نداشت. روایات پهلوی که یاد خواهم کرد از نوه‌ی گشن‌جم است. پسر سوم گشن‌جم اشوهیشت Asavahist خوانده شده، او را پسری بود به نام همیت (؟) که نویسنده‌ی روایاتپهلوی است.
[/rtl]

[rtl]نوشته‌های دیگر را که از پارسی میانه (پهلوی) بهجای مانده در این‌جا برمی‌شمریم تا دانسته شود از واژه‌هایی که در این فرهنگ پهلوی گردآوری شده، از کجاست: پندنامک وزرک مهر، پندنامک زرتشت، اندرز پوریوتکیشان، اندرز اوشنرداناک، اندرز آذرپات مهر اسپندان، اندرز پیشینیکان، اندرز خسرو کواتان (انوشروان)، اردای ویراف‌نامه، شایست نه شایست، ماتیکان یوشت فریان، ماتیکان ماه فروردین روز خوردات، جاماسپ نامک، وچر کرت دینیک، مینوک خرت، نیرنگستان، هرپتستان، پتت ایرانیک (توبه‌نامه)، پتت آذرپاد مهراسپندان، آفرین شش گاهنبار، اودی‌های سکستان (شگفتی‌های سیستان)، سور سخن، پهلوی روایات، زند وهمن یشت، و جز این‌ها.[/rtl]

[rtl]برخی از این نوشته‌ها بسیار کوتاه است. ایننوشته‌ها برخی از سده‌ی پنجم و ششم هجری است؛ یعنی از روزگاری است که زبان پهلویِ روی به تباهی نهاده دیگر زبان رایج نبود و چندی موبدان آن را نگاه داشته بودند (آن‌چنان‌که چندی در اروپا زبان لاتین را نگاه داشته بودند). زند وهمن یشت که باید در سده‌ی ششم هجری نوشته شده باشد پهلوی آن دگرگون شده و ساختگی است. نوشته‌های دینی پهلوی که برشمردیم، روی‌هم‌رفته به ۴۴٦٠٠٠ واژه برآورد شده و نوشته‌های غیردینی پهلوی روی‌هم‌رفته ۴١٠٠٠ واژه در بر دارد.[/rtl]

[rtl]در میان نوشته‌های پهلوی، گزارش (تفسیر) اوستاکه زند خوانند، یکی از گران‌بها‌ترین یادگارهایی است که از روزگار ساسانیان به جای مانده است. درست است که این گزارش پهلوی مانند خود متن اوستا آسیب فراوان دیده و بخش بزرگ آن در تاخت‌وتاز تازیان از دست رفته است، آن‌چه از این گزارش به ما رسیده، یکی از آبشخورهای پاک زبان نیاکان پارسای ماست. گزارش پهلوی اوستا شاید هنگام پادشاهی بلاش یکم اشکانی (۵١-۷٨ میلادی) آغاز شده بود. آن‌چنان‌که می‌دانیم اوستا در جنگ اسکندر و پس از آن در هنگام هشتاد سال فرمان‌گزاری جانشینان وی آسیب فراوان دید و پس از به ‌سر کار آمدن پارت‌ها در سال ٢۵٠ پیش از میلاد، دیگرباره ایران آزاد گردیده، از یوغ بیگانگان به ‌در آمد و از پرتو همین پارت‌های غیرتمند است که دین دیرین ایران نیز جانی گرفت و اوستای پراکنده و پریشان، گردآوری شد و از برای زبان کهن‌سال اوستا تفسیری نوشتند. ناگزیر این تفسیر به زبان رایج پارت‌ها بوده که پهلوانی یا پهلوی (پهلویک) خوانده شده است. در سنت است، آن‌چنان‌که در دینکرت آمده، نخستین گردآورنده‌ی اوستا، بلاش است. چنین می‌نماید که از خاندان اشکانیان این بلاش یکم باشد. گزارش اوستایی که امروزه در دست داریم همه در زبان رایج روزگار ساسانیان است که خاورشناسان آن را از برای بازشناختن از پارسی باستان و پارسی نو، پارسی میانه نامند و خود مردم روزگار ساسانی زبان خود را پارسیک می‌نامیدند.[/rtl]

[rtl]از هر یک از بخش‌های اوستا که یسنا و ویسپرد ویشت‌ها و خرده‌اوستا و وندیداد باشد، کم‌وبیش گزارش پهلوی آن‌ها هم به جای مانده که روی‌هم‌رفته ١۴١٠٠٠ واژه برآورد شده است.[/rtl]

[rtl]در میان این‌ها گزارش پهلوی وندیداد به‌تنهاییچهل و هشت هزار (۴٨٠٠٠) واژه برآورد شده است که چهارصد واژه‌ی آن اوستایی است که در طی آن تفسیر از پاره‌های اوستایی به کار آمده است. چنان‌که دیده می‌شود، گزارش پهلوی وندیداد، خود جداگانه یک نامه یا نوشته‌ی بزرگ پهلوی است و باید یکی از سودمند‌ترین و کهن‌‌ترین سرچشمه‌های زبان روزگار ساسانیان به شمار آید.[/rtl]

[rtl]شک نیست که در سراسر روزگار ساسانیان کارگزارش اوستا پایدار بوده، در فرگرد چهارم وندیداد، در پاره‌ی ۴٩ از مزدک بامداتان نام برده شده؛ کسی که آیین نو آورد و مایه‌ی گمراهی مردمان گردید. مزدک هم‌زمانِ قباد، پدر انوشیروان است و می‌توان گفت تا پایان روزگار ساسانیان، تا سال سی و یکم هجرت موبدان و دانایان در کار گزارش اوستا بودند.
نام چند تن از این گزارندگان اوستا در خود گزارش پهلوی وندیداد از برای ما به جای مانده است. از آنان است گوگشسپ، ماه‌اهورمزد، ماه‌گشسپ، ماه‌وندات، مدیوماه و دیگران.
[/rtl]

[rtl]گزارش پهلوی وندیداد واژه‌به‌واژه انجامگرفته؛ یعنی از برای هر یک از واژه‌های اوستایی یک واژه‌ی پهلوی به کار رفته و بسا هم به چند واژه و جمله توضیح داده شده و گاهی هم گزارنده، آزادی جسته به شرح بیش‌تر پرداخته است. این است که در زمینه‌ی پهلوی‌شناسی از این گزارش گران‌بها بی‌نیاز نیستیم و هزار‌ها واژه‌ی پهلوی از همین گزارش به دست می‌آید. این گزارش نزد نویسندگان نامه‌های پهلوی نیز اعتباری داشت و بسا جمله و عبارت آن را در نوشته‌های خود یاد کرده‌اند، از آن‌هاست در دینکرت، داتستان دینیک، نامکی‌های منوشچهر، شایست نه شایست و جز این‌ها.[/rtl]

[rtl]اینک رسیدیم به یک رشته از نوشته‌های پهلوی کهاز خود پادشاهان خاندان ساسانی، در سنگ‌نپشته‌ها به ‌یادگار مانده است.
سنگ‌نپشته‌هایی که از پادشاهان ساسانی به جای مانده از سده‌ی سوم و چهارم میلادی است.
[/rtl]

[rtl]از خود بنیادگذار شاهنشاهی این خاندان، اردشیربابکان (٢٢٦-٢۴١ میلادی) و پسرش شاپور (٢۴١-٢۷٢) و از نرسی (٢٩٢-٣٠١) آن‌چنان‌که از برخی دیگر از شهریاران این خاندان یادگارهایی در نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور و طاق بستان به جای مانده است.[/rtl]

[rtl]این یادگارها از نخستین پادشاهان ساسانی به سهزبان کنده‌گری شده: پهلوی اشکانی یا پارتی، پهلوی ساسانی یا پارسیک، یونانی. شاهنشاهان هخامنشی نیز نپشته‌های خود را به سه خط میخی و به سه زبان به جای گذاشته‌اند: پارسی باستان، بابلی، ایلامی ‌[عیلامی].[/rtl]

[rtl]در میان سنگ‌نپشته‌های ساسانی، نپشته‌ای که ازشاپور در حاجی‌آباد و در کعبه‌ی زرتشت مانده، بزرگ‌تر و مهم‌تر از همه است و این یادگار از دومین شاهنشاه ساسانی همانند سنگنپشته‌ی داریوش، سومین شاهنشاه هخامنشی است در بغستان (بیستون).
چهار سنگنپشته از کرتیر Kartir، موبدانِ موبد ایران در روزگار شاپور و بهرام دوم، به جای مانده:یکی در نقش رجب و دیگری که بلند‌تر است در کعبه‌ی زرتشت در زیر نپشته‌ی شاپور، سومی ‌و چهارمی‌ در نقش رستم و سرمشهد به جای مانده است. همچنین سرمشهد، سنگنپشته‌ای از بهرام دوم (٢۷۵-٢٩٢)، پنجمین شاهنشاه ساسانی در بر دارد و یک سنگنپشته بزرگ نیز از شاهنشاه نرسی در پایکولی Paikuli به ‌یادگار مانده و آنامروزه بیرون از مرز و بوم ایران، در سرزمین کردنشین عراق کنونی است، در جنوب شهر سلیمانیه.
[/rtl]

[rtl]نگفته خود پیداست که این سنگنپشته‌ها که ازخود شهریاران دودمان ساسانی به جای مانده تا چه‌اندازه گران‌بهاست و گواه درست و استواری است برای زبان ایران پیش از اسلام، همچنین نپشته‌های کرتیر - موبدان موبد زرتشتی که هماورد سرسخت آیین مانی بود- همان ارزش زبانی را دارد.
در این‌جا به‌جاست یادآور شوم: مانی که خود را خاتم‌النبیین و بودا و زرتشت و عیسی را پیغمبران و رهبران پیش از خود می‌دانست، در سال ٢۴٠ میلادی به پیغمبری برانگیخته شد، یکی از نامه‌های دینی او که شاپورگان خوانده شده در سال‌های آغاز سده‌ی بیستم میلادی از زیر ریگ تورفان (‌ترکستان شرقی چین) به‌درآمده، این نامه‌ی بسیار گران‌بها یادگار شایانی است از پارسیک یا زبان روزگار ساسانیان. در این نامه هیچ گونه زوارش یا اوزوارش و هوزوارش که ایدئوگرام idéogramme باشد به کار نرفته است؛به جای آن‌ها خود واژه‌های پارسیک آورده شده است. این ایدئوگرام‌ها همان واژه‌های آرامی ‌است که ابن الندیم در الفهرست گفته: «ایرانیان را هجایی است که آن را زوارشن گویند و آن در حدود هزار کلمه است، آن‌ها را می‌نویسند، اما به زبان نمی‌آورند، مثلن کسی که بخواهد گوشت بنویسد که در عربی "لحم" است "بسرا" می‌نویسد و گوشت می‌خواند».
[/rtl]

[rtl]آن‌چه ابن‌الندیم در سده‌ی چهارم هجری نوشته،درست است. همین واژه‌های بیگانه‌ی آرامی ‌است که پهلوی یا پارسیک را بسیار دشوار ساخته است؛ این است که شاپورگان نامه‌ای که این ایدئوگرام‌ها در آن به کار نرفته، یگانه نوشته‌ی پرارزشی است که از زبان نیاکان در روزگار ساسانی به ما رسیده است.[/rtl]

[rtl]باید گفت اگر این واژه‌های آرامی‌نبود و اگرالفبای نارسای پهلوی که آن هم از الفبای آرامی ‌است، نبود، از برای ما پارسی زبانان، پارسی میانه یا پارسیک چندان دشوار نبود. آری زبان پهلوی با آن‌همه سادگی که دارد، از این دو عنصر غیرایرانی بسیار سخت و دشخوار گردید و امروزه یک نوشته‌ی پهلوی را درست‌خواندن، هنری به شمار می‌رود.
نوشته‌های پهلوی که از روزگاران ساسانیان به ما رسیده، از بخت بد بسیار کم است، از برای هنگام چهار صد و بیست و پنج سال که دوران شاهنشاهی این خاندان است، آن‌هم از دورانی که مردمش از فرهنگ و دانش و هنر برخوردار بودند، این اندازه نامه و نوشته که برای ما به جای مانده، بسیار ناچیز است.
[/rtl]

[rtl]این‌که نوشته‌اند بسیاری از نامه‌های ایرانیانرا عرب‌ها به آب افکندند یا سوزانیدند، نه گزافه است و نه افسانه. به‌ گواهی پیشینیان به فرمان خود خلیفه‌ی دوم، نامه‌های مجوسان (زرتشتیان) که با قرآن سازگاری نداشت، باید از میان برود. گذشته از این‌که نزد عرب‌ها آثار کفر بایستی نابود شود! خود زمانه هم در نابودکردن آن نوشته‌ها بی‌گناه نبود. پس از چیره‌شدن عرب به ایران، زبان و خطش نیز به زبان و خط ایرانی چیره شد؛ دیگر نامه‌ای به خط پهلوی نگاشته نشد و پس از گذشتن سالیان بلند، آن برگ‌های ناپایدار، ناگزیر مشتی خاک گردید و رهِ نیستی سپرد.[/rtl]

[rtl]به‌دستیاری بسیاری از دانشمندان ایرانی و عرب‌زبان،نام‌هایی بسا از نامه‌های پهلوی به ما رسیده که امروزه از آن‌ها، جز همان نام چیزی در دسترس نیست؛ از آن‌هاست خوتای نامک پهلوی که روزبه پسر داذویه معروف به ابن‌المقفع آن‌ را در سال ١۴٢ هجری به تازی گردانیده، خدای‌نامه خواند. از آن پس خدای‌نامه‌ها یا سیرالملوک‌ها و شاهنامه‌های گوناگون از روی همان خدای‌نامه ابن مقفع ساختند. یکی از آن‌ها شاهنامه‌ی منثور ابومنصوربن عبدالرزاق توسی است که در نیمه‌ی سده‌ی چهارم (٣۴٦ هجری) نگارش یافت. همین شاهنامه‌ی ابومنصوری است که نخست دقیقی و پس از وی فردوسی به‌ رشته‌ی نظم کشیده و به نام شاهنامه، یک شاهکار جاودانی برای ما به جای گذاشتند.[/rtl]

[rtl]دیگر از نوشته‌های گران‌بها که از یک آبشخورپهلوی برخاسته، داستان ویس و رامین است که فخرالدین اسعد استرآبادی گرگانی آن را از یک داستان پهلوی به شعر فارسی روان و دل‌انگیز درآورده است. داستان ویس و رامین که از روزگار پارت‌ها (اشکانیان) به یادگار مانده، در سال ۴۴٠ هجری از پهلوی به نظم فارسی درآمده است.[/rtl]

[rtl]دیگر از نوشته‌ها که درخور یادآوری است، کلیلهو دمنه است؛ نامه‌ای که در روزگار ساسانیان، از سانسکریت به پهلوی گردانیده شده است. این نامه در سرزمین خود هند به زبان سانسکریت پنچتنترا Pancatantra پنج پند خوانده شده وبه نام دو شغالی که با همدیگر گفت‌وگویی دارند. این کتاب را کرتکه و دمنکه Karataka
Damanaka
خوانده‌اند و در پهلوی کلیلک و دمنک شده و در فارسی کلیله و دمنه. در این‌جا باید یادآور شوم، نامه‌ی کوچک پهلوی که از آن نام بردم، چترنگ نامک (=شترنگ، معرب آن شطرنج) که ٨٢٠ واژه‌ی پهلوی در بردارد، نیز از سرزمین هند است و در سانسکریت چتورنگه Caturanga خوانده شده که به معنیچهار اندام است: فیل، گردونه، سواره و پیاده.
[/rtl]

[rtl]بختیارنامه (راحه الارواح فی سرورالمفراح)سرگذشت بختیار نامی ‌است که از بازماندگان رستم دانسته شده و آن‌هم در بن نامه‌ای بوده به زبان پهلوی و از پهلوی به عربی و پس از آن از عربی به پارسی برگردانیده شده است. درباره‌ی این نامه باید یادآور شد که نسخه‌ای از آن به نام بختیارنامه، نوشته‌ای است بسیار ساده و روان و دلکش و نسخه‌ی دیگر که راحه الارواح فی سرورالمفراح خوانده شده، نوشته‌ای است بسیار سنگین و ساختگی و مانند خود نام کتاب چیزی است دلپاش یا دارویی که منش‌گشتگی آورد. سندباد‌نامه نوشته‌ای است که مسعودی در مروج الذهب و ابن‌الندیم در الفهرست آن را از داستان‌های هندی یاد کرده‌اند؛ آن هم مانند کلیله و دمنه از سانسکریت به پهلوی درآمده و از این زبان به تازی گردانیده شده و در سده‌ی چهارم هجری در روزگار سامانیان به پارسی گردانیده شده است.[/rtl]

[rtl]از آن‌چه گفته شد به‌خوبی پیداست که پارسیمیانه آن‌چنان از میان نرفته که هیچ گونه نام و نشانی از خود در پارسی نو که زبان کنونی ماست به جای نگذاشته باشد؛ چیزی که هست باید کارنامه‌ی روزگار ساسانیان را به‌تر بشناسیم و به زبان مردم آن زمان به‌تر آشنا شویم تا دریابیم که رشته‌ی پیوند ما هنوز هم نگسسته است. بنیاد پهلوی و پارسی یکی است و هر دو از یک سرچشمه آبیاری شده‌اند و باید زبان ما از همان سرچشمه‌ی جاودانی شاداب و خرم بماند.[/rtl]

[rtl]
پورداود
تهران، تیرماه ١٣۴٦ خورشیدی
[/rtl]

[rtl] [/rtl]

[rtl]برگرفته از پیش‌گفتار كتاب فرهنگ زبان پهلویكه «استاد ابراهیم پورداوود» (رویه‌ی سه تا چهارده) در تیر ماه سال ١٣۴٦ خورشیدی بر فرهنگ زبان پهلوی به ‌کوشش «دكتر بهرام فره‌وشی» می‌نویسد.
فرهنگ زبان پهلوی / تألیف بهرام فره‌وشی - تهران: دانشگاه تهران، ١٣٨١.
[/rtl]

[rtl] 
[/rtl]
[rtl]شكل‌گیری‌زبان‌‌‌ها

[/rtl]

[rtl]بشر، حرف‌زدن‌ رابا لال‌بازی‌ شروع‌ كرد![/rtl]

[rtl]احتمال‌ این‌كه‌زمانی‌ زبانی‌ واحد و مشترك‌ میان‌ آدمیان‌ بوده‌ است‌ وجود ندارد. از زبان‌ مردم‌ دوران‌ پارینه‌سنگی‌ هیچ‌ آگاهی‌ نداریم‌. حتا‌ نمی‌دانیم‌ كه‌آیا مردم‌ آن‌ دوران‌، آزادانه‌ با زبان‌، بیان‌ مقصودمی‌كرد‌هاند یا نه‌؟ از نقاشی‌‌های‌مردم‌ پارینه‌‌سنگی‌ بر ما آشكار شده‌ كه‌ این‌ مردم‌ سخت‌ به‌ شكل‌‌ها و حركات‌ توجه‌ داشتند وچنین‌ پنداشت‌هاند كه‌ ایشان‌ بیش‌تر با حركات‌ دست‌ و صورت‌ و دیگر اندام‌‌های‌ آن‌چه‌می‌خواستند بیان‌ می‌كرد‌هاند. شاید كلماتی‌ كه‌ مردم‌ كهن‌ به‌ كار می‌برد‌هاند بیش‌تر فریادهراس‌ و شهوت‌ و هیجان‌ و نام‌ و چیز‌های‌ محسوس‌ بوده‌ و در بسیاری‌ از مواد شاید این‌صدا‌ها تقلیدی‌ بوده‌ از صدای‌ آن‌ چیز‌ها یا صدا‌هایی‌ كه‌ به‌ آن‌ چیز‌ها بستگی‌داده‌ شده‌ بود. سر آرتور اوانس‌ (Sir Arthur Evans) می‌گوید كه‌ زبانِ‌ علامتی‌ در آمریكا زودتر ازسخن‌گفتن‌ پدید آمده‌ است‌. از آن‌رو كه‌ زبان‌ علامتی‌ در میان‌ همه‌ی‌ سرخ‌ پوستان‌ آمریكای‌ شمالی‌ یكسان‌و زبان‌ آوایی‌ گوناگون‌ است‌. نخستین‌ زبان‌‌ها شاید مجموع‌های‌ بودند از كلمات‌ شگفتی‌ و هراس‌انگیز وشهوی‌ و هیجانی‌ و نام‌ چیز‌ها. شاید نام‌‌های‌ واحد را بافشار‌ها و قطع‌ و وصل‌های‌ صوتی‌ برای‌ رساندن‌ مفهوم‌های‌ گوناگون‌ ادا می‌كردند. مثلن مردم‌ پارینه‌سنگی‌ واژ‌ه‌ای‌برای‌ «اسب‌» یا «خرس‌« داشتند. آن‌گاه‌ با فشار‌ها و ژست‌ها می‌رساندند كه‌ «خرس‌» می‌رودیا «خرس‌» را باید شكار كرد یا «خرس‌ مرده‌» یا «خرس‌ این‌جا بود» یا «خرس‌این‌ كار را كرد» و مانند این‌ها

زبان‌های‌ كهن‌ خیلی‌ كم‌ واژه‌داشتند
با گذشتن‌ زمان‌های‌ دراز آدمیان‌روش‌ بیان‌ عمل‌ و رابطه‌ی‌ میان‌ مفاهیم‌ مختلف‌ را ساختند. زبان‌های‌ امروزی‌ هزار‌ها واژه‌دارد، اما كهن‌ترین‌ زبان‌ها تنها چند صد واژه‌ داشتند. گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ روستاییان‌امروز تنها با یك‌ هزار واژه‌ یا چیزی‌ كم‌تر بیان‌ مقصود می‌كنند و سخن‌ می‌گویندو به‌‌خوبی‌ می‌توان‌ پذیرفت‌ كه‌ حتا‌ مردم‌ آغاز نوسنگی‌ مجموعه‌ی‌ لغاتی‌بس‌ محدود و انگشت‌شمار داشتند. شاید مردم‌ آن‌ روزگار با هم‌ به‌ بحث‌ و مكالمه‌ و توصیف‌ چیز‌ها نمی‌پرداختند. برای‌ نقل‌ حوادث‌ دست‌ به‌ پای‌‌كوبی‌ و ادادرآوردن‌می‌زدند. نیروی‌ شمارش‌ ایشان‌نیز بسیار محدود بود.

دستورگر زبان‌ چه‎قدر پیشینه‌ دارد؟
 
پیشرفت‌ سخن‌گفتن‌ نخست‌ بسیار آهسته‌ بود و ضوابط‌ دستور زبان‌ و بیان‌ اندیشه‌‌های‌ژرف‌ شاید بسیار دیر پدیدار شده‌ باشد، مثلن شاید در زمان‌ ۴٠٠ یا ۵٠٠ نسل‌پیش‌.

١. زبان‌های‌ آریایی‌
 زبان‌شناسان‌می‌گویند كه‌ نتوانسته‌اند با قاطعیت‌ صفات‌ مشتركی‌ در میان‌ همه‌ی‌ زبان‌های‌آدمیان‌ بیابند. در سرزمین‌های‌ پهناوری‌ گروه‌هایی‌ از زبان‌ها یافته‌اند كه‌ ریشه‌ی‌ واژه‌‌های‌ آن‌ها یكی‌ است‌ و روش‌ بیان‌ مقصود و اندیشه‌ در میان‌ آن‌ها یكسان‌است‌، اما در جا‌های‌ دیگر زبان‌هایی‌ یافته‌اند كه‌ میان‌ آن‌ها حتا‌ در ساختمان‌اساسی‌ آن‌ها سازگاری‌ نیست‌ و در میان‌ عمل‌ و روابط‌ یكسان‌ نیستند و ضوابط‌ دستوری‌آن‌ها هم‌ كاملن با یكدیگر متفاوت‌ است‌.

مردمانی‌ با اندیشه‌ وزبان یکسان   ‌  (زبان‌های آریایی یا هند و اروپایی)
[/rtl]
یك‌ گروه‌ بزرگ‌ زبان‌هایی‌ كه‌ تقریبندر سراسر اروپا تا هند رواج‌ دارند، مشتملند بر انگلیسی‌ و فرانسوی‌ و آلمانی‌ واسپانیایی‌ و ایتالیایی‌ و یونانی‌ و روسی‌ و فارسی‌ و زبان‌های‌ گوناگون‌هندی‌، این‌ زبان‌ها را هند و اروپایی‌ یا آریایی‌ خوانند، ریشه‌‌های‌ اصلی‌ و ضوابط‌دستوری‌ یكسانی‌ در آن‌ها می‌توان‌ یافت‌. مثلن واژه‌ی‌ Father  و Mother انگلیسی‌ را Vater  و Mutter آلمانی‌ و Pater و Mater لاتین‌ و Pater و Mater یونانی‌ و  Pere و Mere فرانسوی‌ و Hair  و Mair ارمنی‌ و Pitar و Matar  سانسكریت‌ و مانند آن‌ها بسنجید.بر همین‌ اساس‌ واژه‌‌های‌ زبان‌های‌ آریایی‌ با قاعده‌ی‌ خاصی‌ از یكدیگرمتفاوت‌ می‌شوند. مثلن F در زبان‌های‌ ژرمانیك‌ در لاتین‌ P است‌ و از قانونی‌ پیروی‌ می‌كنند كه‌ به‌ نام‌ «قانون‌گریم»‌ معروف‌ است‌. این‌ زبان‌ها چیز‌های‌ گوناگونی‌ نیستند، بلكه‌ ازریشه‌‌های‌ واحدی‌ گوناگونی‌هایی‌ پدیدآمده‌ و زبان‌های‌ مختلف‌ شده‌ است‌ و مردمی‌ كه‌ به‌ این‌ زبان‌ها سخن‌ می‌گویند روش‌ اندیشه‌ای‌یكسان‌ دارند.
[rtl]
زبان‌ آریایی‌ در ٨٠٠٠ سال‌ پیش‌شكل‌ گرفت‌
 زمانی‌در گذشته‌ی‌ دور در عصر نوسنگی‌ مثلن٨٠٠٠ سال‌ پیش‌ یا بیش‌تر شاید یك‌ زبان‌ واحد اصلی‌ بود، كه‌ همه‌ی‌ این‌ زبان‌های‌ آریایی‌ ازآن‌ برآمد‌ه‌اند. در جایی‌ در میان‌ اروپای‌ میانه‌ و آسیای‌ غربی‌ شاید مردمی‌ از قبایل‌ مختلف‌سرگردان‌ بودند و با هم‌ آن‌‌چنان‌ در آمیخته‌ بودند كه‌ یك‌ زبان‌ در میانشان‌ به‌كار برده‌ می‌شد. برای‌ آسانی‌ سخن‌ به‌تر است‌ ایشان‌ را آریایی‌ بنامیم‌. سر جانستون‌ ایشان‌ را «آریاییان‌ روسی‌» نامیده‌ است‌. ایشان‌بیش‌تر به‌ نژاد‌های‌ گروه‌ سفید و مو بور و آبی‌ چشم‌ و پاره‌ی‌ فرعی‌ مردم‌ شمال‌ یا نژادنوردیك‌ بستگی‌ دارند.

هم‌‌زبان‌ها لزومن هم‌‌نژاد نبود‌ه‌اند
 
در این‌جا باید هشدار داده‌ شود. زمانی‌ زبان‌شناسانی‌ زبان‌هاو نژاد‌ها را با هم‌ در می‌آمیختند و چنین‌ می‌پنداشتند كه‌ همه‌ی‌ مردمی‌كه‌ به‌ یك‌ زبان‌ سخن‌ می‌گویند هم‌‌نژادند كه‌ این‌ سخن‌ درست‌ نیست‌ و زنگیان‌آمریكایی‌ به‌ انگلیسی‌ سخن‌ می‌گویند و یا ایرلندی‌ها جز برای‌ نمایش‌های‌سیاسی‌ به‌ زبان‌ ایرلندی‌ سخن‌ نمی‌گویند و مردم‌ كورن‌ كه‌ زبان‌ سلتی‌ اصلی‌خود را فراموش‌ كرد‌ه‌اند به‌ زبان‌های‌ دیگری‌ سخن‌ می‌گفته‌اند. اما آن‌چه‌از یك‌ زبان‌ مشترك‌ می‌توان‌ دریافت‌ همانا در آمیختگی‌ است‌ كه‌ میان‌ مردمی‌بوده‌ و امكان‌ درآمیختگی‌ اگر به‌ اصلی‌ مشترك‌ رهبری‌ نكند دست‌كم‌ آینده‌ی‌مشترك‌ این‌ مردم‌ را نشان‌می‌دهد. اما حتا‌ این‌ زبان‌ اصلی‌ آریایی‌ كه‌ زبانی‌ بوده‌ كه‌ در ٦٠٠٠ یا۵٠٠٠ سال‌ پیش‌ بدان‌ سخن‌ گفته‌ می‌شد زبانی‌ بدوی‌ یا زبان‌ مردمی‌ وحشی‌نبوده‌ است‌. كهن‌ترین‌ كسانی‌ كه‌ به‌ این‌ زبان‌ سخن‌ می‌گفته‌اند یا در مرحله‌ی‌تمدن‌ نوسنگی‌ بودند یا از آن‌ در گذشته‌ بودند. این‌ زبان‌ها ضوابط‌ دستوری‌ و اصول‌صرف‌ فعل‌ و بعضی‌ پیچیدگی‌های‌ خاص‌ داشته‌اند، مثلن روش‌های‌ به‌ فراموشی‌سپرده‌ی‌میان‌ مردم‌ دوران‌های‌ اخیر پارینه‌‌سنگی‌ شاید ناپخته‌تر از ابتدایی‌ترین‌شكل‌ آریایی‌ بوده‌ است‌. شاید گروه‌ زبان‌های‌ آریایی‌ در ناحیه‌ی‌ پهناوری‌ میان‌رود‌های‌ عمده‌ی‌ دانوب‌ و دنیپر و دون‌ و ولگا كه‌ از شرق‌ به‌ كوه‌های‌ اورال‌و شمال‌ دریای‌ خزر می‌رسید، رواج‌ داشته‌ است‌. ناحیه‌ای‌ كه‌ در آن‌ آریایی‌زبانان‌ در گردش‌ بودند، شاید تا مدت‌های‌ درازی‌ به‌ اقیانوس‌ اطلس‌ و به‌ جنوب‌ دریای‌سیاه‌ و آسیای‌ صغیر نرسیده‌ باشد. در آن‌ هنگام‌ اروپا و آسیا در بُسفر به‌ هم‌ پیوسته‌بودند و این‌ تنگه‌ی‌ آبی‌ در میان‌ نبود، دانوب‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ می‌رفت‌ وبه‌ دریایی‌ می‌ریخت‌ كه‌ تا نواحی‌ ولگا در جنوب‌ شرقی‌ روسیه‌ و تركستان‌ می‌رسیدو دریا‌های‌ سیاه‌ و خزر و آرال‌ امروزی‌ را در برمی‌گرفت‌ و حتا‌ خلیج‌هایی‌ ازآن‌ به‌ سوی‌ دریای‌ منجمد شمالی‌ نیز كشیده‌ می‌شد. این‌ دریا می‌بایستی‌ سدی‌ بس‌شگرف‌ بوده‌ باشد در میان‌ آریایی‌‌زبانان‌ و مردم‌ شمال‌ شرق‌ آسیا.

در جنوب‌ این‌ دریاكرانه‌ای‌ از بالكان‌ تا افغانستان‌پیوسته‌ بود و در شمال‌ غربی‌ این‌ دریا ناحیه‌ای‌ بود پر مرداب‌ و پر باطلاق‌ كه‌ به‌بالتیك‌ می‌رسید.

٢. زبان‌های‌ سامی‌ که كاملن جدا از زبان‌های‌ آریایی‌اند
زبان‌‌شناسانی‌ به‌ گروه‌ زبان‌های‌دیگری‌ كه‌ گویا كاملن جدا از زبان‌های‌ آریایی‌ پدیدار شده‌ باشند، قائلند به‌ نام‌ زبان‌های‌ سامی‌.عبری‌ و عربی‌ با هم‌ خویشی‌ دارند و چنین‌ می‌نماید كه‌ این‌ها از ریشه‌ی‌ یك‌ رشته‌ واژه‌‌های‌دیگری‌ جدا از زبان‌های‌ آریایی‌ مشتق‌ شد‌ه‌اند. روابط‌ و اصول‌ دستوری‌ آن‌هانیز با زبان‌های‌ آریایی‌ متفاوت‌ است‌ و به‌ احتمال‌ قوی‌ این‌ زبان‌ها در میان‌جامعه‌‌هایی‌ پدیدار شد‌ه‌اند كه‌ با آریاییان‌ هیچ‌ پیوستگی‌ و سروكار نداشته‌اند.
عبری‌ و عربی‌ و حبشی‌ و آسوری‌ باستان‌ و فینیقی‌ باستان‌ وگروهی‌ دیگر از زبان‌های‌ وابسته‌ به‌ این‌ها را ریشه‌گرفته‌ از زبانی‌ اصلی‌ می‌دانندبه‌ نام‌ زبان‌ ساسی‌. در آغاز دوران‌ تاریخ‌ نوشته‌شده‌ یعنی‌ ۴٠٠٠ سال‌ پیش‌ از میلاد و پیش‌از آن‌ گواه‌ بستگی‌هایی‌ میان‌ آریاییان‌ و سامیان‌ از جنگ‌ و دادوستد دركرانه‌‌های‌ شرقی‌ مدیترانه‌ هستیم.‌ اما پیش‌ از این‌ زمان‌ بایستی‌ هزار‌هاسال‌ جدایی‌ كامل‌ میان‌ این‌ دو مردم‌ بوده‌ باشد. سامیان‌ گویا در جنوب‌ عربستان‌ یادر شمال‌ شرقی‌ آفریقا می‌زیسته‌اند، در آغاز دوران‌ نوسنگی‌ مردم‌ اصلی‌ سامی‌و آریاییان‌ اصلی‌ شاید كاملا جدا از هم‌ می‌زیستند.

٣. زبان‌های‌ حامی‌؛ همسایه‌ی‌ زبان‌های‌ سامی‌
 زبان‌شناسانی‌با اختلاف‌ كلمه‌ از زبان‌های‌ گروه‌ سومی‌ نیز سخن‌ می‌گویند به‌ نام‌ گروه‌ حامی‌كه‌ بعضی‌ آن‌ها را جدا از زبان‌های‌ سامی‌ می‌دانند و برخی‌ پیوسته‌ی‌ به‌آن‌. اكنون‌ بیش‌تر برآنند كه‌ درروزگار‌های‌ بسیار كهن‌ میان‌ این‌ دو گروه‌ پیوستگی‌ بوده‌ است‌. گروه‌ زبان‌های‌ حامی‌ بی‌گمان‌دامنه‌ای‌ پهناورتر و پرشمارتر از زبان‌های‌ سامی‌ و آریایی‌ دارند و زبان‌های‌ سامی‌ پیوستگی‌و همانندی‌ بیش‌تری‌ از زبان‌های‌ آریایی‌ دارند. زبان‌های‌ سامی‌ شاید همچنان‌ كه‌مرغان‌ از یك‌ گروه‌ خاص‌ مهره‌داران‌ برخاسته‌اند از زبان‌های‌ بسیار كهن‌ حامی‌سرچشمه‌ گرفته‌ باشند و نیز چه‌بسا كه‌ زبان‌های‌ آریایی‌ نیز همچنان‌ كه‌ پستانداران‌از گروهی‌ دیگر از مهره‌داران‌ برخاسته‌اند از گروه‌ خاص‌ از زبان‌های‌ حامی‌سرگرفته‌ باشند. این‌ فرضیه‌ بسیار دلفریب‌ است‌، اما هیچ‌ پایه‌ی‌ پذیرفتنی‌ ومستدلی‌ برای‌ این‌ امر در دست‌ نیست‌ كه‌ زبان‌های‌ آریایی‌ از زبان‌های‌ حامی‌ بسیاركهن‌ و زبان‌های‌ سامی‌ از زبان‌های‌ حامی‌ در زمانی‌ اخیرتر مشتق‌ شده‌ باشند.
حامی‌زبانان‌ امروزمانند سامی‌زبانان‌ بیش‌تر از نژادمدیترانه‌ای‌ هستند. از زبان‌های‌ حامی‌ زبان‌ مصریان‌ قدیم‌ و قبطیان‌ و زبان‌های‌ بربر‌ها(مردم‌ كوهستان‌های‌ شمال‌ آفریقا و توآرگ‌های‌ نقابدار و گروهی‌ از این‌ مردم‌) و آن‌چه‌ به‌ نام‌گروه‌ زبان‌های‌ اتیوپی‌ آفریقایی‌ در شرق‌ آفریقا است‌ گالا‌ها و سومالیان‌را باید نام‌ برد. این‌ زبان‌ها شاید از یك‌ مركز در كرانه‌‌های‌ آفریقایی‌ مدیترانه‌سرچشمه‌ گرفته‌ باشد و از راه‌های‌ خشكی‌ موجود در آن‌ زمان‌ گسترش‌ یافته‌ و تااروپای‌ غربی‌ رفته‌ باشد.

صفت‌ مشترك‌ سه‌ گروه‌ زبان‌: آریایی‌،سامی‌ و حامی‌
 
همه‌ی‌ این‌ سه‌ گروه‌ بزرگ‌ زبان‌ دارای‌ یك‌ صفت‌ مشترك‌هستند كه‌ در زبان‌های‌ دیگر یافته‌ نمی‌شود و آن‌ جنسیت‌ است‌ از لحاظ‌ قواعد دستوری‌. اما این‌كه‌ این‌صفت‌ می‌تواند دلیلی‌ بر آن‌ باشد كه‌ این‌ سه‌ گروه‌ از یك‌ ریشه‌ برخاسته‌اند یا نه،‌موضوعی‌ است‌ كه‌ بیش‌تر مربوط‌ می‌شود به‌ زبان‌شناسی‌ و در این‌ حقیقت‌ روشن‌ یعنی‌ جدابودن‌مردمی‌ كه‌ به‌ این‌ زبان‌ها سخن‌ می‌گویند، اثری‌ نمی‌كند.
نژاد‌های‌ سامی‌و نوردیك‌ دارای‌ مشخصات‌ ظاهری‌ بسیارآشكاری‌ هستند و چنین‌ می‌نماید كه‌ ایشان‌ مانند زبان‌هایشان‌ دارای‌ خصایص‌ و برجسته‌تر وخاص‌تری‌ از مردم‌ حامی‌زبان‌ باشند.

۴. زبان‌های‌ اورال‌ - آلتایی‌
 
در سراسر نواحی‌ مسكون‌ آریاییان‌ و سامیان‌ بایستی‌ زمانی‌ گروه‌زبانی‌ مشخصی‌ رایج‌ شده‌ باشد که امروزه‌ به‌ نام‌ گروه‌ زبان‌های‌ تورانی‌ یااورال‌ - آلتایی‌ خوانده‌ می‌شود. این‌ گروه‌ شامل‌ زبان‌های‌ لاپی‌ در لاپلند و سامویی‌سیبری‌ و فنلاندی‌ و مجاری‌ و تركی‌ و تاتاری‌ و منچویی‌ و مغولی‌ است‌. اما از آن‌جاكه‌ زبان‌شناسانی‌ اروپایی‌ هنوز بررسی‌ كاملی‌ در این‌ زبان‌ها نكرد‌ه‌اند،شواهد كافی‌ در دست‌ نیست‌ كه‌ زبان‌های‌ كر‌ه‌ای‌ و ژاپنی‌ هم‌ از این‌ گروهند یا نه‌. ‌هال‌برت‌ مقایسه‌ای‌ از لحاظ‌ دستوری‌ از زبان‌های‌ كر‌ه‌ای‌ و بعضی‌ زبان‌های‌دراویدی‌ هندوستان‌ كرده و نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ میان‌ این‌ زبان‌ها همانندی‌های‌ بسیار نزدیك‌ وجود دارد.

۵. زبان‌های‌ چینی‌
 
گروه‌ پنجم‌ زبان‌ها در ناحیه‌ی‌ جنوب‌ شرقی‌ پدید آمده‌ و هنوز هم‌ در آن‌جا رواج‌دارد. این‌ زبان‌ها یك‌‌هجایی‌ هستند بی‌تصریف‌ و اشتقاق‌. تنها آهنگ‌ صدا و فشار معنی‌ كلمه‌را معین‌ می‌كند. این‌ را می‌توان‌ گروه‌ چینی‌ یا یك‌هجایی‌ خواند و مشتمل‌است‌ بر چینی‌ و برمه‌ای‌ و سیامی‌ و تبتی. تفاوت‌ میان‌ زبان‌های‌ چینی‌ وزبان‌های‌ مغرب‌ آن‌ بسیار فراوان‌ است‌. در زبان‌ پكنی‌ چینی‌ تنها ۴٢٠ یك‌ هجایی‌هست‌، پس‌ هر یك‌ از آن‌ها بار سنگینی‌ دارند و برای‌ چیز‌هایی‌ مختلف‌ به‌ كار می‌روند.در این زبان مفهوم‌های‌ گوناگون‌ یا با فحوای‌ كلام‌ و مضمون‌ معلوم‌ می‌شود یا بانحوه‌ی‌ ادای‌ آن. رابطه‌ی‌ این‌ كلمات‌ با یكدیگر بر اساسی‌ ‌ كاملن جدا از روش‌ معمول‌ در زبان‌های‌آریایی قرار دارد‌. دستور زبان‌ چینی‌ چیزی‌ است‌ جدا از دستور زبان‌ انگلیسی.بسیاری‌ از نویسندگان‌ چینی‌ می‌اندیشندكه‌ زبان‌ چینی‌ دستور ندارد و باید گفت‌ كه‌ اگر نظر به‌ یكسانی‌ و مقایسه‌ باشد، درست‌است‌. پس‌ ترجمه‌ی‌ تحت‌اللفظی‌ از چینی‌ به‌ انگلیسی‌ ممكن‌ نمی‌شود. زیرا كه‌ اصلن اندیشه‌ دراین‌ دو زبان‌ متفاوت‌ است‌ و فلسفه‌ی‌ چینی‌ از این‌رو است‌ كه‌ برای‌اروپاییان‌ مفهوم‌ نیست‌ و فلسفه‌ی‌ اروپا هم‌ برای‌ چینیان‌، چون‌ ماهیت‌ شیوه‌ی‌ اندیشیدن‌و چه‌گونگی‌ بیان‌ موضوع‌ با هم‌ تفاوت‌ كلی‌ دارد. برای‌ روشن‌ شدن‌ این‌ امرمثالی‌ می‌آوریم‌. چهار علامت‌ چینی‌ كه‌ به‌ مفهوم‌ «امور و پرستش‌ و واجب‌ و كهن‌»است‌، اگر پشت‌ سر هم‌ گذاشته‌ شود، «چرا باید به‌ راه‌های‌ كهن‌ رفت‌؟» معنی‌ می‌دهد.پس‌ یك‌ چینی‌ تنها به‌ دادن‌ لُب‌ مفاهیم‌ اكتفا می‌كند. در صورتی‌ كه‌ یك‌ انگلیسی‌همان‌ مفهوم‌ را با بیانی‌ آشكارتر و بی‌پرده‌تر می‌گوید. چه‌ بسا كه‌ آن‌انگلیسی‌ درباره‌ی‌ كهنه‌پرستی‌ در آشپزی‌ و یا صحافی‌ سخن‌ بگوید و عبارت‌ «چراباید به‌ راه‌های‌ كهن‌ رفت‌» را به‌ كار برد.
آقای‌ آرتور ویلی‌ در مقاله‌ای‌ كه‌درباره‌ی‌ روش‌ اندیشه‌ و سخن‌سرایی‌ چینی‌ در آغاز كتاب‌ «١۷٠ شعر چینی‌«نوشته‌ است‌ چه‌گونگی‌ محدود نگاه‌داشته‌شدن‌ فكر چینی‌ به‌ كلمات‌ ضروری‌ و پرهیزاز آوردن‌ روابط‌ را توجیه‌ كرده‌ است‌.

٦. گروه‌های‌ زبان‌های‌ دیگر
گذشته‌ از این‌ گروه‌ها زبان‌شناسان‌گروه‌های‌ دیگری‌ را نیز مشخص‌ كرد‌ه‌اند. همه‌ی‌ زبان‌های‌ سرخ‌پوستان‌ آمریكا كه‌ تفاوت‌های‌بسیاری‌ با یكدیگر دارند و از زبان‌های‌ جهان‌ كهن‌ كاملن مجزا هستند. در این‌جااین‌ها را در یك‌ دسته‌ می‌گذاریم‌ نه‌ از جهت‌ اینكه‌ وابسته‌ به‌ یك‌ خانواده‌هستند، بلكه‌ از لحاظ‌ جداكردن‌ آن‌ها از دیگر زبان‌ها.
یك‌ گروه‌ بزرگ‌ دیگر زبان‌ در آفریقااست‌ كه‌ از اندكی‌ بالاتر ازاستوا تا جنوبی‌ترین‌ بخش‌ آفریقا رواج‌ دارد، از بانتو گرفته‌ تا زبان‌های‌ دیگری‌ در مركز آفریقا كه‌ دراین‌جا به‌ شرح‌ آن‌ها نمی‌پردازیم‌.
همچنین‌ شاید دو گروه‌ زبانی دیگری نیزباشد. یكی‌ دراویدی‌ در جنوب‌ هند و دیگری‌ مالایایی‌- پولینزی‌ كه‌ در جزایر پولینزی‌كه‌ اكنون‌ بعضی‌ از آن‌ها جزو زبان‌های‌ هندی‌ نیز به‌‌شمار می‌آید.
[/rtl]

[rtl] [/rtl]

زبان‌های ایرانی نو

 زبان‌های ایرانینو زبان‌هایی هستند كه پس از فتح ایران به دست مسلمانان رفته‌‌رفته در مناطق گوناگون پدیدار شدند و با آن‌كه برخی از آن‌ها هم‌زمان با برخی از زبان‌های ایرانی میانه رایج بودند، از لحاظ ساختاری تحول‌‌هایی در آن‌ها دیده می‌شود كه آن‌ها را از زبان‌های ایرانی میانه متمایز می‌سازد. مورخان و جغرافیانویسان دوره‌ی اسلامی، همچون اصطخری در "المسالك والممالك"، مقدسی در "احسن التقاسیم" و حمدالله مستوفی در "نزهه القلوب"، نام و گاه نمونه‌‌هایی از واژه‌‌ها یا جمله‌‌های برخی از زبان‌ها و گویش‌های ایرانی نو را كه پیش از سده ١٠ق/١٦م در مناطق گوناگون ایران رواج داشته است، آورده‌اند.

اكنون مركز زبان‌هایایرانی نو، ایران، افغانستان و تاجیكستان است،‌ اما برخی از آن‌ها در جمهوری‌‌های آسیای مركزی،‌تركستان چین،‌‌تركیه، كشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس، سوریه، شبه قاره‌ی هند، عراق، فلات پامیر و قفقاز نیز رواج دارد. از میان زبان‌های ایرانی نو فقط فارسی (با 3 گونه‌ی اصلی ایرانی، افغانی، و تاجیكی) و یغنابی به‌ترتیب بازمانده‌‌های مستقیم فارسی میانه و سغدی هستند؛ اصل‌ونسب دیگر زبان‌های ایرانی نو به‌درستی دانسته نیست.

مهم‌‌ترین ومتداول‌ترین زبان ایرانی نو فارسی دری است كه به‌تفصیل درباره‌ی‌ آن سخن گفته خواهد شد. دیگر زبان‌ها و گویش‌‌های ایرانی نو را – كه شمارشان به صدها می‌رسد – بر پایه‌ی نزدیکی‌‌های ساختاری و جغرافیایی به دو گروه غربی و شرقی بخش كرده‌ اند:

 

 الف- گروه غربی

زبان‌ها و گویش‌‌هایایرانی نو غربی این‌هاست:

١. گویش‌‌های مركزی ایران:

این گویش‌‌ها را– كه در منطقه‌ی‌ میان اصفهان، تهران‌،‌ همدان و یزد رواج دارد – به ٦ گروه بخش می‌كنند:

١. گروه شمال غربی در غرب جاده‌ی قم – اصفهان: خوانساری،محلاتی، و انشانی...؛

٢. گروه شمال شرقی در منطقه‌ی كاشان و نطنز:‌ آرانی، ابوزید آبادی،ابیانه‌ای، بادرودی، تاری، جوشقانی، سویی، فریزندی، قهرودی، كشه‌ای،‌میمه‌ای،‌نطنزی، یرندی، گویش یهودیان كاشان،...؛

٣. گروه جنوب غربی در اصفهان: سدهی،كفرانی، گزی، ورزنه‌ای، گویش یهودیان اصفهان....؛

۴. گروه جنوب شرقی: اردستانی،اناركی،‌ زفره‌ای، نایینی،‌گویش زردشتیان كرمان و یزد (معروف به بهدینی)،‌گویش یهودیان كرمان و یزد...؛

۵. گویش‌‌های منطقه‌ی‌ تفرش:آشتیانی، آمره‌ای الویری، كهكی، وفسی، ویدری...؛

٦. گویش‌‌های دشت كویر: خوری،‌فروی(یا فرویگی) مهر جانی....

 
 ٢. گویش‌‌های حاشیه‌ی دریای خزر:‌

١. گویش‌‌های گیلكی:‌رشتی، لاهیجانی،لنگرودی، ماچیانی...؛

٢. گویش‌‌های مازندرانی (طبری كهن): بابلی، ساروی، شهمیرزادی، گرگانی(اكنون مرده است)

٣. گویش‌‌های منطقه‌ی سمنان: افتری،بیابانكی، سرخه‌ای، سمنانی، سنگسری، لاسگردی...،

 
٣. گویش‌‌های شمال غربی:

١. تاتی شمالی در میان یهودیانداغستان و شمال شرقی جمهوری آذربایجان؛

٢. تاتی جنوبی در میان مسلمانان و برخی از مسیحیان شمال شرقی جمهوریآذربایجان؛

٣. گویش‌‌های تالشی در آذربایجانایران و جمهوری آذربایجان: پره‌سری،‌ زیده‌ای، ماسالی، ماسوله‌ای...،

۴. گویش‌‌های آذری كه گاه تاتیخوانده می‌شوند: اشتهاردی، الموتی، تاكستانی، چالی، خوینی، رودباری، سگزآبادی، شالی، كجلی، كرینگانی،‌هرزنی، هزاررودی....

 
۲. گویش‌‌های جنوب غربی:

١. سیوندی

٢. گویش‌‌های منطقه‌ی فارس: اردكانی، بورنجانی،‌خلاری، دشتستانی، دوانی،سمغانی، كلاتی، كندازی، ماسرمی...؛

٣. گویش‌‌های لری: بختیاری،‌ فیلی،كهگیلویه‌ای، گیانی، ممسنی

 

۵. گویش‌‌های جنوب شرقی:

١. گویش‌‌های لارستانی: اردی، اوزی،بستكی، بنارویه‌ای، بیخوبی،‌خنجی، فداغی، فیشوری، گراشی، لاری …،

٢. گویش‌‌های بشاگردی: بندری (در بندر عباس)‌، رودانی، ‌رودباری، مینابی، هرمزی….،

٣. كمزاری: در شبه جزیره مسندم در عمان.

 

٦. گویش‌‌های كردی:

١. كردی شمال غربی (یا كرمانجی) درآذربایجان غربی، كردستان، خراسان، بلوچستان، افغانستان،‌تركیه و سوریه؛

٢. كردی شمال شرقی در جمهوری‌‌های آذربایجان، ارمنستان،‌تركمنستان،قرقیزستان، قزاقستان، گرجستان، و نیز در موصل و دوهك عراق، معروف به بادینانی:

٣. كردی مركزی: سورانی (در اربیل،خانقین، سلیمانیه و كركوك (سنه‌ای (سنندجی) و مكری (در جنوب آذربایجان غربی و كردستان)؛

۴. كردی جنوبی: سنجابی، كرمانشاهی،كلهری،‌ لری پشت كوه، لكی.

 

۷. گویش‌‌های زازا و گورانی، كه گاه به غلط  كردی خوانده می‌شوند:

١. زازا یا دیلمی در میان كردهای ‌تركیه؛

٢. اورامانی (در غرب سنندج در پاوه،‌نوسود،...)، باجلانی (در اطراف سر پل زهاب، قصر شیرین،‌ خانقین،‌كركوك، موصل،...)، كندوله‌ای (در شمال شرقی كرمانشاه) و گورانی (در شمال كرمانشاه).

 

٨. گویش‌‌های بلوچی:

رخشانی (در میان اكثر بلوچ‌های ایران، افغانستان، پاكستان و نیز درشهر مرو در‌تركمنستان)،‌ سراوانی (در بلوچستان ایران)،‌ كچی (در مكران پاكستان)، لاشاری (در جنوب ایرانشهر)، بلوچی شرقی (در شرق و شمال شرقی كویته‌ی پاكستان)،‌ كرشی (در میان شترداران ایل قشقایی در فارس) و گویش‌‌های ساحلی (در ایران و پاكستان).

 

ب- گروه شرقی

زبان‌ها و گویش‌‌هایایرانی نو شرقی این‌هاست:

١.آسی، در مناطق مركزی قفقازی با دو گویش ایرونی (گویش شرقی) و دیگوری (گویش غربی.(

٢.پشتو، در افغانستان و پاكستان با ۴ گویش اصلی شمال شرقی (پیشاوری)،‌ شمال غربی (كابلی)، جنوب شرقی (وزیری) و جنوب غربی (قندهاری).  

٣. ارموری و پراچی، در شرق افغانستان و پاكستان.  

۴. مونجانی و یدغه:  مونجانی در دره مونجان در شمال شرقی افغانستان و یدغه در شرق درهمونجان.  

۵. یغنابی، در دره یغناب در تاجیكستان.  

٦. زبان‌های پامیر،‌ در دو سوی رودخانه‌ی آب پنجه در مرز افغانستان و پاكستان:  

اشكاشمی، زباكی، سنگلیچی، وخی؛ونجی (اكنون مرده است)؛

یزغلامی:

برتنگی، رشروی، روشانی، شغنی،سریكلی. سریكلی شرقی‌‌ترین زبان ایرانی نو است و در كنار مرزهای چین رواج دارد.

شمار اندكی از زبان‌هاییادشده دارای خط و ادبیات مكتوب هستند. خط عربی قرن‌‌هاست كه با پاره‌ای تغییرات برای نگارش زبان‌های پشتو و كردی،‌ و اخیرن نیز برای نگارش زبان بلوچی به كار گرفته می‌شود.

خط آسی در اواخرسده ١٢ق/١٨م بر پایه‌ی الفبای دینی اسلاوی بود، اما مدتی بعد به سیرلی و سپس به لاتینی تغییر یافت. از ١٩٣٨م/١٣١۷ ش در جمهوری خودمختار آسی شمالی خط سیریلی، ‌و از ١٩٦٩م/١٣١٨ ش در ایالت خودمختار آسی جنوبی (در جمهوری گرجستان) خط گرجی رواج یافت، اما اكنون همه آسی‌‎زبانان از خط سیربلی استفاده می‌كنند.

آثار اندكی بهخط عبری از یهودیان تاتی زبانی كه در گذشته در داغستان زندگی می‌كردند،‌ محفوظ مانده است. تاتی‌زبانان داغستان از ١٩٢٨م/١٣٠۷ش از خط لاتینی استفاده می‌كردند، اما از ١٩٣٨م تا كنون خط سیربلی را مورد استفاده قرار می‌دهند.

اگرچه اكثر كردی‌زبانانقرن‌هاست كه از خط عربی استفاده می‌كنند، از ١٩٣١م/١٣١٠ش تا كنون خطی بر پایه‌ی لاتینی در میان كردان سوریه رایج شده است. به‌علاوه كردان ساكن در جمهوری‌‌های آذربایجان، ارمنستان،‌تركمنستان، قرقیزستان، قزاقستان و گرجستان از ١٩۴۵م/١٣٢۴ش تا كنون خط سیربلی را مورد استفاده قرار می‌دهند.

 

فارسی دری

ابن ندیم درالفهرست به نقل از ابن مقفع زبان‌های ایرانیان را در پایان دوره‌ی ساسانی چنین برشمرده است:

١- فهلوی (پهلوی)، كه منظور از آن احتمالن پهلوی اشكانی یا پهلوانی یاپارتی بوده است؛

۲- فارسی (پارسی)،كه همان فارسی میانه، زبان رسمی دولت ساسانی و زبان مورد استفاده در كتاب‌‌های زردشتی بوده است؛

٣- سریانی، كه از زبان‌‌های سامیرایج در بین‌النهرین بوده است؛

۴- خوزی، كه احتمالن بازمانده زبانایلامی در خوزستان بوده است؛

۵- دری منسوب به دربار كه زبان محاوره‌ایدرباریان و ساكنان پایتخت تیسفون= مدائن بوده است.

اگرچه با وروداسلام به ‌ایران، زبان عربی زبان دین و دولت شد، فارسی دری – كه در واقع صورت تحول‌یافته‌ی فارسی میانه بود – همچنان در میان عامه مردم در اكثر نقاط ایران رواج داشت. نهضت‌‌های استقلال‌طلبانه‌ای كه در سده‌‌های نخستین اسلامی در ایران به وقوع پیوست،‌ منجر به پیدایی سلسله‌‌های ایرانی طاهریان (٢٠۵-٢۵٩ق/٨٢٠-٨۷٣م) در خراسان و صفاریان (٢۵٣-٢٩٨ق/٨٦۷-٩١١م) در سیستان شد. یعقوب لیث،‌ مؤسس سلسله صفاری نخستین كسی بود كه شعرا را به سرودن شعر فارسی تشویق می‌كرد،‌ اما دولت سامانی (٢٦٣-٣٩۵ق/٨۷۷-١٠٠۵م) – كه در اوج قدرت بر خراسان و ماوراءالنهر و بخش‌هایی از ایران و افغانستان كنونی فرمان می‌راند و مركز آن بخارا بود ـ مقتدرترین دولت پشتیبان زبان و ادب فارسی محسوب می‌شد. از جمله خدمات سامانیان به ادب فارسی تشویق دانشمندان ایرانی به‌ ترجمه‌ی كتاب‌های مهم عربی به زبان فارسی بود كه از آن میان می‌توان به ‌ترجمه‌ی تاریخ طبری (معروف به تاریخ بلعمی) و ‌ترجمه‌ی تفسیر طبری به فرمان امیرمنصور بن نوح سامانی اشاره كرد.( حك ٣۵٠-٣٦۵ق/٩٦١-٩۷٦م)

فارسی دری درزمان حكومت غزنویان (٣٦٦ـ۵٨٢ ق/٩۷۷ـ١١٨٦م) و سلجوقیان (۴٢٩ـ۵۵٢ ق/١٠٣٨ـ١١۵۷م) همچنان مورد توجه برخی از درباریان بود، تا آن‌جا كه در عهد وزارت فضل بن احمد اسفراینی، وزیر سلطان محمود غزنوی (وزارت:٣٨٨ـ٣٩٨ ق/٩٩٨ـ١٠٠٨م)، و ابونصر كندری، وزیر طغرل و آلب ارسلان سلجوقی، فارسی زبان دیوان‌ها و دفترهای دولتی و مكاتبات رسمی بود. پس از آن نیز در عهد خوارزمشاهیان (ح ۴۷٠ـ٦٢٨ ق/١٠۷۷ـ١٢٣١م) دیوان رسائل غالبن به فارسی بود.

گسترش زبانفارسی در شرق شمال شرقی ایران، در شهرهایی چون بخارا، بلخ، سمرقند، طوس، مرو و هرات از یك سو، و كاربرد آن در دربار امیران ‌ترك زبان غزنوی و سلجوقی از سوی دیگر، سبب ورود واژه‌‌هایی از زبان‌های پارتی، سغدی و‌ تركی به زبان فارسی شد. با وجود این، از آن‌جا كه زبان عربی همچنان زبان علم و دین بود، شمار واژه‌‌های دخیل عربی در فارسی رو به افزایش گذاشت، به‌گونه‌ای كه نسبت واژه‌‌های عربی در فارسی كه در سده ۴ق در حدود ٣٠% بود، در سده ٦ق به حدود ۵٠% رسید.

پس از مرگ جلال‌الدینخوارزمشاه (٦٢٨ق) و استیلای مغول بر ایران، در زمان حكومت ایلخانان (٦۵۴-۷۵۴ق/١٢۵٦-١٣۵٣م) و تیموریان (۷۷١ـ٩١٢ ق/١٣٦٩ـ ١۵٠٦م) فارسی‌نویسی همچنان رواج بسیار داشت، اما ویرانی خراسان و ماوراءالنهر موجب شد كه مركزیت زبان فارسی به شهرهای مركزی و جنوبی ایران، به‌ویژه شیراز، انتقال یابد. در این دوره نیز واژه‌‌هایی از زبان مغولی، به‌ویژه در زمینه‌ی امور لشكری و كشوری، وارد زبان فارسی شد.

از سوی دیگرنفوذ زبان ‌تركی در آذربایجان ـ مركز حكومت ‌تركمانان آق‌قویونلو (ح ٨٠٠ـ٩٠٨ ق/١٣٩٨ـ١۵٠٢م) ـ تا اندازه‌ای بود كه صفویان ایرانی‌تبار ‌ترك‌زبان شدند و حتا در زمان پادشاهان صفوی (٩٠۷ـ ١١٣۵  ق/١۵٠١ـ١۷٢٣م) زبان ‌تركی در آذربایجان چنان گسترش یافت كه گویش آذری را ـ كه از گویش‌های كهن ایرانی بود ـ به كناری نهاد.

پس از دورهافشاریان (١١۴٨ـ١٢١٠ ق/١۷٣۵ـ١۷٩۵م) و زندیان (١١٦٣ـ١٢٠٩ ق/١۷۵٠ـ١۷٩۴م) و روی كار آمدن سلسله قاجار (١١٩٣ـ١٣۴٢ ق/١۷۷٩ـ١٩٢۴م) تهران مركز تجمع ادبا، نویسندگان و صاحبان مناصب اداری و دولتی شد و رفته‌‌رفته گونه تهرانی زبان فارسی بر دیگر گونه‌‌ها غالب آمد و زبان معیار گردید.

كسی به‌درستینمی‌داند كه خط عربی از چه تاریخی برای نوشتن زبان فارسی مورد استفاده قرار گرفت، چه، كهن‌‌ترین متن تاریخ‌دار فارسی به خط عربی كتاب الابنیه عن حقائق الأدویه ابومنصور موفق هروی، به خط اسدی توسی است.

كهن‌‌ترین آثارمكتوب فارسی نو، ٣ كتیبه به خط عبری است كه در تنگه ازائوا در غرب افغانستان بر دل كوه كنده‌اند. گونه‌ی زبانی به‌كاررفته در این كتیبه‌‌ها را فارسی ـ یهودی می‌ خوانند. دو كتیبه از این مجموعه دارای تاریخ ١٠٦۴ سلوكی (= ١٣۵ ق/۷۵٢م) است. آثار مشابهی نیز به خط عبری به دست آمده كه برخی از آن‌ها ‌ترجمه و تفسیر بخش‌هایی از تورات است.

فارسی دری درسده‌ی ۴ق به خط مانوی نیز نوشته می‌شد. برای نمونه می‌توان به بخش‌هایی از یك قصیده‌ی فارسی و منظومه‌ی معروف بلوهر و بوداسف اشاره كرد كه در ‌تركستان چین یافته‌‌اند و زمان نگارش آن‌ها را نیمه‌ی نخست سده‌ی ۴ق/١٠م می‌دانند.

در میان دست‌نوشته‌‌هاییكه از واحه‌ی ‌ترفان (در ‌تركستان چین) به دست آمده است، بخشی از‌ ترجمه‌ی فارسی زبور داوود به خط سریانی نیز وجود دارد. فارسی ایران و افغانستان قرن‌هاست كه به خطی مأخوذ از عربی نوشته می‌شود. تاجیكان نیز قرن‌ها از خط عربی استفاده می‌كردند، تا این‌كه در ١٩٢٨ م خط لاتینی را به كار گرفتند، اما از ١٩٣٩م/١٣١٨ش تاكنون خط سیریلی را به كار می‌ برند.

خطوط عبری، عربیو سریانی، مانند بسیاری از خطوط ایرانی میانه (پارتی، فارسی میانه كتیبه‌ای، فارسی میانه كتابی، فارسی میانه زبوری، مانوی، آرامی ـ خوارزمی و سغدی) از خط آرامی گرفته شده‌اند. خط عربی بازمانده‌ی گونه‌ی نبطی خط آرامی است كه تا زمان انقراض سلسله نبطیان به دست رومیان (١٠٦م) در شهر پترا (در اردن كنونی) رواج داشت.

 
واژگان دخیل عربی در کهن ترین متن های فارسی نو
(به خط مانوی از مجموعه ی تورفان)
آگاهی ما از وضعیت اولیه ی تاریخ ادبیات فارسی، چه نثر و چه نظم، (۱) در گروهی از دستنویس ها بازتاب یافته است که در آستانه ی سده ی بیستم (۱۴- ۱۹۰۲) چهار هیئت کاوشگر آلمانی به سرپرستی آلبرت گرونوِدِل (۲) و آلبرت فُن لُکُک (۳) در واحه ی تورفان در ایالت شین جیان (۴) (ترکستان شرقی)، در غرب چین، کشف کرده اند. در حقیقت، قدیمی ترین مدارکِ زبان و ادب فارسی توسط مانویان برای ما به یادگار مانده است.(۵) پس از فرستادن نخستین گروهِ از مدارک بازیافته از تورفان به برلین، سرپرست وقتِ موزه ی مردم شناسی، فریدریش ویلهلم کارل مولر، (٦) «کسی که هیچ زبانی، از یونانی گرفته تا ژاپنی، برایش ناآشنا نبود»، (۷) در ۱۹۰۴ موفق به رمزگشایی خط این دستنویس ها شد. او نخستین کسی بود که متوجه شد اگرچه بیش تر متن های تورفانی مربوط به کیش مانی به خط ویژه ی مانوی نوشته شده، زبان برخی از این قطعه ها، نه سُغدی، پارتی یا فارسی میانه، بلکه فارسی نو است؛ و از این هیجان انگیزتر آن که حتا واژگان دخیل عربی نیز دارد. او یازده واژه ی دخیلِ عربی قطعه ی M106 را در اثرش، دستنوشته های بازمانده به خط استرانجلو از تورفان، ترکستان چین، (۸) نام برده است. (۹) پژوهش های بعدی نشان داد که زبان این قطعه های فارسی، نه آن فارسی دری فرهیخته و مورد انتظار، که زبانی است حد فاصلِ میان فارسی میانه و فارسی دری؛ زبانی در مرحله ی گذار که شاید بتوان آن را «فارسی نوِ آغازین» خواند.
بخش یکم: زبان و املا فارسی نوِ مانوی و نفوذهای عربی
زبان عربی در ترکستان شرقی: نفوذ و جایگاه
متن های فارسی نو به خط مانوی، در تورفان، در مسیر شاخه ی شمالی جاده ی ابریشم و در محیطی مانوی ـ مسلمان، در حدود سده ی چهارم هجری قمری (نهم میلادی) نوشته شده است. با سقوط تدریجی سغدی در نخستین سده های اسلامی در سمرقند و بخارا و بسط و تثبیت فارسی در منطقه، سغدیان که در طول جاده ی تجاری غرب ـ شرقِ کاشغر ـ قراشهر در رفت و آمد بودند، وارثان انتقال فارسی تا دورترین نقاط شاخه ی شمالی جاده ی ابریشم شدند. در این زمان بود که تورفانی های مانوی، چه سغدی چه اویغوری یا اقلیتی دیگر، که «در مسایل فرهنگی همیشه از سمرقند الهام می گرفتند»، (۱۰) همگام با دیگر اقلیت های مذهبی ناحیه، از متقدم نویسی و نسخه برداری صرف دست فرو شستند و به فارسی نویسی روی آوردند. (۱۱) آنان، در واقع، به زبان مادری خود می نوشتند، ولا غیر؛ زبانی که به تدریج در حال پذیرش واژگانی از عربی بود. (۱۲) چندی پس از ورود اسلام، زبان و خط عربی به شرق، سقوط خط ویژه ی مانوی رقم خورد و فارسی نویسی به خط عربی معمول شد؛ مانویان به تدریج جذب اسلام شدند و «جامه ی مسلمانی» پوشیدند. حدود چهار سده ی بعد دیگر هیچ «اثری با مُهر مانوی» دیده نشده است.
رسم الخط متاخر مانوی: سنّت ها و گونه های نوینِ سبک شناسانه
تحول و دگرگونی ژرف تر زبان فارسی میانه در اوایل دوران اسلامی و تغییر شرایط فرهنگی در شرق ایران، برای آیین نگارش مانوی نیز شرایط و نیازهای جدیدی ایجاد کرد؛ و در همان حال که واژگان، مضمون ها و مفهوم های جدید هر چه گسترده تر و ژرف تر وارد جامعه ی مانوی می شد، مانویان نیز برای جذب عنصرهای جدید و تطبیق با شرایط جدید به تغییرهایی در سنت خویش ـ باز هم مطابق با سنّت دیرینه شان ـ دست یازیدند. نه تنها فُرم برخی از نویسه ها تغییر کرد، که نویسه هایی جدید آفریده شد تا نیازهای جدید برآورده شود . اما این کوشش فراگیر نبوده و همه ی واج های عربی را در بر نگرفته است (نک. کمی پایین تر). من در این جا تنها به شمار کمی از این کوشش ها اشاره می کنم که به نفوذ و ثبت واژگان دخیل عربی مربوط می شود؛ دخالتی که منجر به تغییرهای فنی در رسم خط مانوی شد.
عین. بر فراز نویسه ی «عین » (‘) (۱۳) دو نقطه گذاشته شد (‘¨) تا نمایشگر «عین عربی» باشد. مانند m’‘¨sy’t «معصیت» در متن .M411+M427a+5391/R/5 واکه ی کوتاه /a/ برای «عین» گاهی با نویسه ی <’> نشان داده شده است. این نویسه ممکن است پس از نویسه ی «عین» گذاشته شود، مانند ‘¨’δ’b/‘azāb/ «عذاب» در M106/I/R/2. از این نویسه البته نه همواره برای آوای «عین»، بلکه مطابق سنّت املایی فارسی میانه برای نشان دادن واکه ی کوتاهِ    /i/  آغازین یا نیم واکه ی /y/ نیز استفاده شده است؛ برای نمونه، ‘¨yl’ /illā/ «الّا» در M105b/R/8.
فا. معمولن کاتب مانوی، به پی روی از سنّت املایی فارسی میانه، برای نگارش آوای /f/ از نویسه ی
استفاده می کرد. او در دوره ی جدید نیز به این سنت وفادار است؛ اما نه به قول هنینگ (۱۴) تنها برای واژگان فارسی، که واژگان عربی را نیز در بر می گرفت، مانند δ[w]lpk¨’r /δu-l-faqār/ «ذوالفقار» در M786/R/3. اما به طور کلی، از آن جا که به زعم کاتبان مانوی «ف» فارسی اندکی متفاوت از «ف» عربی است و بنابراین نویسه ی آن باید اندکی متفاوت باشد، با قراردادن دو نقطه بر بالای
(به صورت ) کوشش می شد این تمایز نشان داده شود؛ برای نمونه، /Yūsuf/ ywsp¨  «یوسف» در M786/V/1[18]. با این حال، گاهی سهون از این آیین گریز می زند و واژه های فارسی را نیز با همین نویسه می نگارد. یکی از نمونه های نسبتن فراوانِ آن، واژه ی فارسی p¨rm’n /farmān/ «فرمان» در قطعه ی M5391/R/3  است.
قاف. در عصر فارسی میانه، نویسه ی «قاف» با افزودن دو نقطه بر بالای q که ارزش آوایی آن در متن های متقدم مانوی دقیقن برابر بوده، ابداع شده بود تا از آن برای نگارش متن های ترکی اویغوری استفاده شود. مانویانِ این دوره برای ثبت آوای «قاف عربی» نیازی به ابداع نویسه جدیدی ندیدند و از همین نویسه استفاده کردند؛ برای نمونه، ‘¨q¨rb /‘aqrab/ «عقرب» در M150/V/5. گهگاه، به جای این نویسه، به سادگی استفاده شده است؛ برای نمونه، ‘¨gl /‘aql/ «عقل» در M105b/R/15.  علت این امر آن است که در متن های متقدم، کاتب برای آوای <γ> از نویسه ی (غ) استفاده می کند؛ برای نمونه، bg /baγ/ «بغ»؛ اما او در این دوره در نگارش واژگان عربی، از آن رو که تفاوت آوای «غین» و «قاف» را در بیش تر موارد در نمی یابد، آن دو را سهون به جای هم به کار می برد؛ ما بر اساس چنین تفسیری است که قادر به درک استفاده ی نا به جا و سبک شناسانه ی (۱۵)  این نویسه  برای نگارش کلمه ی «خلق» به صورت xlg /xalq/ در M105b/V/13  می شویم.
ثای مثلثه و ذال. نویسه ی قدیمی <δ> که نویسه ای پربسامد در متن های سغدی است، برای نگارش کلمه های عربی جایگاهی وبژه و البته اندکی بغرنج می یابد. کاملن طبیعی بود که <δ> برای نشان دادن «ذالِ» عربی به کار رود؛ مانند ‘¨’δ’b /‘azāb/ «عذاب» در M106/I/R/2. اما مشکل این جا است که کاتبان مانوی این نویسه را برای نشان دادن         <θ>  یا «ثاء» عربی (ثاء مثلثه) ـ که مخصوص این زبان است ـ نیز به کار می بردند؛ مانند mδl /maθal/ «مَثَل» در M106/I/R/7.  این عدم تمایز می توانست مشکل آفرین باشد و تشخیص «ذ» و «ث» و تفاوت میان آن ها را، آن هم در آستانه ی ورود زبان و ادبیات عربی به ترکستان شرقی، بسیار سخت کند. به اعتقاد من، برای رفع این مشکل بود که گاهی برای نشان دادن «ثاء» از <δδ> (یعنی دو <δ>) استفاده می شده تا سهون «ذال» خوانده نشود؛ برای نمونه، tδδlyδδ  « تثلیث» در M150/V/3. از این رو، نتیجه می گیرم تاریخ این دسته از متن های باید متاخرتر از متن هایی باشد که در آن ها برای «ثا» ی عربی از یک <δ> استفاده شده است. بنابراین، دستنویس M150 باید جدیدتر از قطعه ی M106  باشد.
های غیرملفوظ. آوای /g/ در دوره ی انتقالِ مختصات زبانی فارسی میانه به دوره ی فارسی نو، می افتد و جای آن را  «ها»ی غیرملفوظ می گیرد (برای نمونه، خانه x’n’g /xāne/) . کاتب مانوی به تصور این که واژگان عربی پایان یافته به «ها»ی غیرملفوظ نیز باید قانون بالا را از سر گذرانده باشند، واژه ای مانند «جمله» را به صورت jwmlg می نگارد (M106/II/V/6)، اما بی تردید آن را باید به صورت /jomle/ آوانویسی کرد. به همین شکل، اگرچه وفاداری به سنّت املایی کهن عامل آن شد که کاتب دستنویسِ M9011 صورت عربی «کاسبی» (حاصل مصدر) را به صورت k’sbyg بنگارد (B/5)، آن را باید به صورت /kāsebī/ آوانویسی کرد. در نظر داشته باشیم که کاتب مانوی این دوره حتا کسره ی اضافه ی /ī/ را نیز به صورت ‘yg می نگارد (M106/I/V/8).
بخش دوم: دستنویس ها
واژه های دخیل عربی متن های مانوی این مقاله بر اساس یازده دستنویس تورفانی گرد هم آمده است. نخستین متن ما قطعه ی M150 است که در همان سال کشف رمز خط مانوی توسط مولر در ۱۹۰۴ بیش تر بخش های آن توسط خود او خوانده و منتشر شد. از این قطعه،که در باب گاه شماری است، واژه های عربی نسبتن فراوانی استخراج شده است. صاحب این قلم این دستنویس را چون همه ی دستنویس های دیگر بازخوانده، و افزون بر واژه های شناسایی شده توسط مولر، چند واژه ی عربی دیگر را نیز شناسایی کرده است. اما از آن جا که این قطعه پاره پاره و آسیب دیده است، احتمالن با کوشش کارشناسان دیگر و امکانات رایانه ای بیش تر و قوی تر بازهم بتوان واژه هایی دیگری به این گنجینه افزود.
هفت دستنویس این مجموعه پیش از این توسط هنینگ و زوندرمان منتشرشده اند. اما این نکته ی مهمی است که در سه قطعه ی M581، M613  و M9010 مطابق رده بندی هنینگ، متن A و B و قطعه ی M9130 (مطابق رده بندی هنینگ، متن C) -  که متن یکپارچه ای از روایت مانوی «داستان بلوهر و بوداسف» به دست می دهند ـ در آن چه که باقی مانده، حتا یک واژه ی عربی دیده نمی شود. بسیاری از واژه ها از قطعه ی M786 که هنینگ آن را در سال ۱۹٦۲ همراه با قطعه های بالا در مجموعه مقالات ران ملخ انتشار داده، و از  M403، M877 (مطابق رده بندی زوندرمان، متن A)، M411، M427a و M5391 (مطابق رده بندی زوندرمان، متن B) استخراج شده اند. دستنویس دوبرگی (۱٦) M106  و دو نسخه ی بدل M105b و M901 که روایتی یکپارچه در بیان گوهر به دست می دهند، مهم ترین قطعه های ما برای تکمیل گنجینه ی نخستین واژگان دخیل عربی در فارسی نو به شمار می آیند
از میان دستنویس های فارسی مانوی، در چهار دستنویس منتشرنشده ی زیر نیز واژگان دخیل عربی شناسایی شده استSad۱۷) قطعه ی M595(a,b,c) همراه با M9009 که دستنویسی واحد و متنی ظاهرن اخلاقی و گونه ی شایست ناشایستِ مانوی به دست می دهد. این دستنویس زیبا، دارای عنوان های فرعی (۱۸) با مرکب سرخ، برگی آسیب دیده و پاره پاره است. قطعه ی M8202 با رسم خط متقدمش تنها یک واژه ی عربی دارد. از ساختار کهن گرای متن آن چنین بر می آید که از دیگر قطعه های فارسی نوِ مانوی اندکی کهن تر باشد. برخی از این قطعه ها بسیار کوچک تر از آن هستند که بتوانند گنجینه ی ما را، آن چنان که ممکن است در آغاز کار انتظار رود، تکمیل سازند؛ اما تردیدی نیست که ارزش اسنادی شان بی نهایت بالا است: قطعه های M9011 و M746a نیز هر یک تنها یک واژه به واژه نامه ی کوچک ما می افزایند. برای استخراج مجموعه ی واژگان عربی متن های مانوی تورفانی، تصور می کنم همه ی دستنویس های منتشرنشده ی فارسی نوِ مانوی را دیده باشم.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Eye-blink کتاب زبان بدن (چگونه افکار دیگران را بخوانیم)
  اموزش زبان کره ای :)
  معرفی کتبی برای آموزش زبان عربی
  برای حفظ موجودیت زبان فارسی چه کرده ایم؟
  برگزاری نشست «پاسداشت زبان و ادبیات فارسی در منطقه اکو»
  نکاتی راجب زبان و ادبیات ترکیی
  سخت ترین زبان دنیا چیست؟!
  چرا نمیتوان کلمات بیگانه را -یکسره- از زبان حذف کرد!؟
  تاثیر فضای مجازی بر ادبیات و زبان فارسی
  شکل گیری زبان فارسی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان