امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان اگه گفتي من كيم (ی رمان کلکلیه باحااااااااااااااااااااااااااااااااال)

#1
اگه گفتي من كيم 1

خیلی باحاله در حد المپیککککککککککا توصیه میشود 100% تضمینی هم خوب تموم میشه ههم قشنگه

بهار راد 21ساله لیسانس معماری تنها فرزند ارمین راد هستم برعکس کسایی که می گن تک فرزندا (البته بلانسبتا) لوسن تنها خصوصیتی که ندارم همینه یه روز جدیم یه روز شوخم یه روز ارومم یه روز سگم،گلم،خانومم خلاصه خودمم نمیدونم واقعاً کی هستم تا دلتون بخواد دوست ورفیق دارم ولی با هیچ کس صمیمی نیستم.
8ساله ورزشکاره رزمیم در حد تیم ملی .
کسی جرات نداره نگاه چپ بهم کنه جالب اینجاست پدرومادرم خبر ندارن رزمی کارم
همیشه به بهونه ی کلاسای شنا یا پام تو کلاسای تکوندو،کاراته،کنگفو و...هر چی دلتون بخواد بود عاشق رقصیدنم همه جورشم بلدم از جوادی بگیر تا هیپ هاپ.
صدا اهنگ که بیاد از خود بی خودم .
قیافه ای هم ابروهای هشتی خیلی مشکی،چشمای قهوه ای روشن که دم به دقیقه رنگش عوض میشه،بینی هم خدادادی عملیه(بچه راست میگه من دیدم)ولبای متوسط .
همه از قیافم تعریف می کنن به نظر خودم که معمولیم (خوب من حرف زیاد میزنم ماشالله ماشالله چه جواهری)
از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایم ویه جورایی دستمون به دهنمون میرسه.
خونمون ولنجکه ویه خونه ی دوبلکسه 300 متری که به گرد پای عموهاوداییم نمیرسه.
2تا عموی باحال دارم به اسم فرشادو مهرشاد که 2قلوان 32سالشونه متعهلن عمو فرشاد یه دختر 2ساله به اسم پارمیس داره مهرشادم 1ساله ازدواج کرده بچه می خواد چی کار.
1دایی 28ساله هم دارم (میثم)بچم تازه داماده 3ماهه که مزدوج شده.
همیشه میگن هر که از هر چیز بدش اید سرش اید نقله منه
دوست ندارم ازدواج کنم نه بخاطر اینکه بگم میخوام مستقل باشم ازدواج زندگی رو از ادم میگیره یا خیلی دلیلای الکی دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون:
1به خاطر اشپزی(بلدم ولی اصلا عصابشو ندارم)
2کارای خونه(متنفرم ازش)
3نصف بیشتر روزم تو باشگاهم(دیگه شوهره منو کی ببینه،کی بریم بیرون،خرید،سیتی صفا
پس ازدواج برام معنی نمی ده کسی هم مغز خر نخورده بیاد منو بگیره
نمیدونم چرا این بابا بزرگم (پدری)گیر داده ما رو زود شوهر بده
انگار میخواد تلافی دختره نداشتشو سر من در بیاره 2روز پیش زنگ زده واسه خودش سر خود خیلی شیک میگه جمعه جایی قرار نزارین خانواده دوستم برا نوش میخوان بیان خاستگاری برای بهار
این وسط منم که سیرابی ادمم حساب نکردن
فردام قراره تشریف بیارن یه بلایی سرش بیارم....
8.30 شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشالاش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسلامتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در که وارد شدم دیدم بلههههه خانوم کجاست؟
-سلام عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو.....
-سلامو درد صداتو بیار پایین مهناز(دوسته مامانم)میشنوه صدا که نیست انگار سیستم ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام بالاس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-100 دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
-اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حالا مگه چی گفتم؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی والا کشمشم دم داره
-باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط 19سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته
+ما بین کل کلای ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه.....
مامان داشت میرفت wc
طبق عادت خودمو از رو کاناپه انداختم زمین یه جیغ زدم
-ماماننننننننن
+طفلی چنان از جاش پرید که دلم براش سوخت
مامان-وای خدا مرگم ننننده چی شد؟؟؟؟
-هاااااان؟؟؟هیچی خواستم بگم تو دست بزن من برقصم(قیافمنو مظلوم کردمو سرمو انداختم پایین)
مامان- ای درد نگیری بچه منو کشتی تو
+سریع اومد سمتم گفتم الانه که بکوبه تو گوشم به فاصله ی 1 قدمیم وایساد شروع کرد به رقصیدن
-عاشقه این اهنگم یالا دست بزن برا مادرت دارم میرقصم
خندم گرفته بود منم کم نیاوردمو پابه پاش رقصیدم
-هه فکردی وایمیستم نگات میکم؟؟؟
+از شانسه ما 3تا اهنگه شاد پشت سرهم پخش شد اهنگ اخرم رفتیم تو کاره جوادی مامانم کلیپس موهاشو باز کردو...
مامان-به قوله خردادیان باید از موهات استفاده کنی موهات باید وحشی باشه
+هی موهاشو تکون میدادو جوادی میومد حالا نه من ول کن بودم نه مامان انقدر تو حاله خودمون بودیم که صدای در اتاقو نشنیدیم ویدفعه صدای شلیکه خنده رفت هوا برگشتیم دیدیم باباو دایی میثم دارن هر هر به ریش ما میخندن .....
پاسخ
 سپاس شده توسط maede khanoom ، ~ CrAzY HuMaN ~ ، سمیرا 512 ، Nυмв
آگهی
#2
میشه بقیه اشم بزاریHeart
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
#3
اگه گفتی من کیم؟؟2
ابا-ماشالا عزیزم رو نمی کردی حالا چرا اینقدر مهوش پریوشی(جوادی خودمون) می رقصیدی؟ مامان-اِاِاِاِ شما کی اومدین؟ همون بهتر که اومدین این بهار ذلیل نشده دست منو به زور گرفته میگه باید بیای باهام برقصی خوب بـــــــــــــــچمه می تونم دلشو بشکنم؟؟؟ +1تای ابرومو دادم بالا -آره خوب من بودم مو باید وحشی باشه واینا؟ +آروم جوری که فقط خودم بشنوم... مامان-تو خفه لطفا(خیر سرمون یکی یک دونه ایم عوضه اینکه قربون صدقم برن اساسی قهوه ایم می کنن) میثم-بهاری تواستخون تو بدنت نیست؟ چجوری همه جارو باهم تکون میدی؟ ما تو خانواده رقاص نداشتیمـــــــا -وقتی آدمو جو بگیره دیگه گرفته کاریشم نمیشه کرد مامان-حالا چرا وایسادین بیاین بشینین میثم-نه باید برم اومدم 1سری مدارک از آرمین بگیرم سیما(خانومش)منتظره(راستی بابامومیثم باهم شریکن مهندسی هستن واسه خودشون) مامان-خوب برو دنبالش شام بیاین اینجا میثم-قربونت تعارف که نداریم -راست میگه سروته این بچرو بزنی اینجاست میثم-من میام که دلت زیاد برام تنگ نشه بــــــــــد میکنم به فکرتم؟ -نه عزیزم قدمت رو چشم میثم-چشـــــت دراد -جــــــــــــــــــــــــ ــــان؟؟؟؟ میثم-هـــــــــــــــــــــان منظورم اینکه خدا چشمتو نگه داره +بعد رفتن داییم تا شامو زدیمو یکمم من چرتو پرت بلغور کردم و مامانو بابا کل کل کردن وقتو گذ روندیم و شب بخیر گفتمو مسواکو لالا 3صبح با صدای زنگ گوشیم که صدای جیغ زدن بود از جا پریدم بدون اینکه شماره رو نگاه کنم.... -هــــاااااااان؟؟؟ میثم-هان چیه سلام بلد نیستی؟ +1دفعه هول کردمو از تخت پرت شدم پایین -چی شده؟ سلام سیما طوریش شده؟ میثم-نه بابا زنگ زدم حالتو بپرسم.خوب چه خبر چی کارا می کنی -یعنی خدایی دیگه وقت نبود؟زهرم ریخت پسر،کم مونده بود سکته رو بزنم میثم-حالا که سالمی خوب تعریف کن -از کجا؟ میثم-حالا هر جا حرف بزن بیکار نباشی -حوصله داریا منو این موقع بیدار کردی حرف بزنیم؟ میثم-اِاِاِاِ خواب بودی؟یعنی الان خواب از سرت پریده؟ -ای بگی نگی حالا چی کار داشتی؟ میثم-هیچی عزیزم زنگ زدم حالتو بگیرم اِ یعنی حالتو بپرسم که میبینم زنده ای خوب برو بخواب وقتمو نگیر کاری نداری؟ -واقعا دلم به حال اون سیمای بیچاره میسوزه چجوری تحملت می کنه؟ میثم-سیما که مشکلی نداره،بیچاره ااون شوهرته هر چند میدونم کسی مغز خر نخورده بیاد تورو بگیره. -اِاِ میثـــــــــــم (این دخی هم خوله یه روز میگه دایی یه روزم میثم) میثم-میثم و درد مگه دروغ میگم این خواستگاره رو رد نکنیا طرف خرمایس خوراکه خودته -خوب میام تورو میگیرم چرا برم سمت غریبه ؟ میثم- چی؟؟؟یعنی من خرم!!!! -هـــــــــــــاااااااااان ؟!نه دایی جون من کی این حرفو زدم؟ میثم-آره دیگه 2روز ولت کردم تربیت از یادت رفته -اشتباه نمیکنی؟چند ساعت پیش اینجا بودیا؟توجه کردی منوتو همه چیمون به هم می خوره الا دایی وخواهرزاده میثم-خیلی دلتم بخواد دایی به این جیگری داشته باشی از سرتم زیادم ولی چه می شه کرد -تو که راست میگی زنگ زدی با من کل کل کنی؟ اصلا سیما کجاست؟ میثم-رفته خونه باباش -اِ چرا؟ میثم-داییتو دست کم نگیر یکم ادبش کردم بعد فرستادمش خونه باباش -حالا مطمعنی؟ میخوای بهش زنگ بزنم؟ میثم-اِاِ بچه شوخی سرت نمی شه؟ زنگ نزنیا مادر زنم حالش بد بود امشب واونجا موند -آهان حالا شد میدونم از این جراتا نداری میثم- کمتر حرف بزن برو بخواب -باشه فعلا سحربخیر میثم-زرشک خداحافظ +گوشی رو قطع کردم خیلی تشنم بود پاشدم برم آب بخورم مابین اتاق مامانمینا بودم که برقا رفت چشمم که نمیدید پایین هم نمیشد برم نا خداگاه دستمو بردم رو دره اتاق خواب مامانینا،درو که باز کردم جیغ مامانم رفت هوا -نترس بابا منم مامان-دخترم نیا تو این جا به هم ریختس می خوری زمین(با ترس) +جـــــــــــــــــــــان دخترم؟؟؟؟؟؟؟معلوم نیست چی کار می کردن که.... داشتم منفجر میشدم از خنده خودمو کنترل کردمو .. -منظورت از دخترم همون دخ خرمه ببخشید بد موقع مزاحم شدم راحت باشین +درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم
+درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم اما چه خوابیدنی ساعت 9 صبح با زور کتک ولگد پرونی 2 تا عموهام از خواب بیدار شدم -من واقعا موندم حیرون بابا عموهای گلم کم تحویل بگیرین همین برخوردای فیزیکی رو دارین که آدم شوهر گیرش نمیاد مهرشاد-عروس خانم پاشو که عین خرس خوابیدی دیگه بسه -جـــــــــــــــــــااااا ان؟؟؟ مهرشاد-پاشو جوجه اگه زیادی بخوابی صورتت پف می کنه طرف راه اومده رو برگشته با این قیافت -بـــــــــــــــــه همگی شاد با فرشاد آرمین نصرتی پروداکشن از کی تا حالا تغییر جنسیت دادین مثل خانوما سراغ پوست ومو ومامانمینا شما همین جوریم جیگرین فرشاد-آره راست می گی من زود حیف شدم حالا اگه تو دوستات چند تا دافه آس داری معرفی کن تا ببینیم خدا چی می خواد با هم فکری فریبا(زنش) یه آســـــــــــــشو می خــــــــــــــــــــــــ ـــــرم برات Ok- مهرشاد-نه گلم این هنوز نزده می رقصه اینو وللش ما رو دریاب -من که دارم شوهر می کنم سرم شلوغ می شه،آبی هم ازم گرم نمیشه اما ماموریتمو می سپارم به زناتون مهرشاد-نه دیگه اونا دورا دورم لطفشون شامل حال ما هست بیشتر از این تو زحمتشون ننداز -آره خوب معلومه،حالا اجازه هست برم یه دوش بگیرم؟شدم عینهو اقدس هَپَل فرشاد-اینو که راست گفتی از وجناتت پیداست -اِ عمو !! اصلا شما اینجا چی کار می کنین؟ فرشاد-مامور شدیم نذاریم مثل سری های قبل بپیچونی -باشه ِبش(بهش)می گم حالا تا جیغم در نیومده با زبون خوش برین بیرون +هیچ راهه فراری نداشتم از طرفی هم این بابا بزرگم 3 پیچ شده حالا هر چی به من میگن بهار(البته گاهی هم سگ،پاچه گیر خیلی هم ارادت داشته باشن دلقک) ظهر مامان ناهار لوبیا پلو درست کرده بود،دور از چشم بقیه خودمو با سیر ترشی خفه کردم دوروبَرِ مسواک و آدامسم که عمرا، سمت هیچ کس هم آفتابی نشدم تا لحظه ی آخرتو اتاقم بودم جز 3 بار که مهرشاد همش در اتاقمو زد هی می گفت داری چه غلطی می کنی ومنم همش می پیچوندمش: -لباس تنم نیست -دارم مو اتو می کنم -اِاِاِ دارم آرایش می کنم تیپم خدای خز بازی،1 سارافون لی که روش 2تا جیب می خورد البته یه وَرش پاره بود زیرشم با بلیز آستین دارگل گلی مامان دوز وشلوار گشاد سرخابی آبی(خفنا)ویه روسری گل داره زرد جیغ که بدتراز همه بود انگار 500دفعه شستیش(همون فسیل) آرایشمم رژ کالباسی لپامم دایره ای قرمز کردم 1 عینک ته استکانی ذره بینی برا موارد اضطراری خریده بودم که امشبم به کارم میاد کفش پاشنه 10 سانتی مشکی سرخابی دوستم آرزو که ازش قرض کردمو (منو چه به این غلطا با 3 سانتم می لنگم چه برسه...)پوشیدم.تازه یکمم گشاده طرفای 7.30 زنگ خونه به صدا در اومد از پنجره دیدم یه ایل آدم دارن می یان جانه خودم بالای 10تا بودن آخه برا دفعه اول این همه آدم؟باز صدا در اتاقم اومد مامان-بهار چرا دروبستی بیا اومدن باز کن درو -اومدم مامان فقط موندم کت شلوار قهوه ای رو بپوشم یا کت دامن سفید مشکیه (آره ارواح عمه ی نداشتم) مامان-کت دامنه رو بپوش اون خیلی بهت میاد -سگ درصد مامان-چـــــی میگی بلند تر بگو -میگم برو اومدم +مثل بچه آدم رفتم پایین انگار شاخ شمشاد هنوزتو نیومده بود اوف خانواده خودمم که همه هستن بدون اینکه کسی منو ببینه بی سروصدا رفتم جلو در تا پسره از تیپم فیض ببره اما تا درو باز کردم چشمام 6 تا شد جفتمون زل زده بودیم به هم حتی پلک هم نمی زدیم چند دقیقه گذشت که مهرشاد اومد دمه در پشتم بهش بود قیافه پسره هم تو دید نبود مهرشاد-اِ شما اینجایین چرا نمیاین تو +سریع به خودم اومدم رفتم کنار تا مهرشاد ما رو دید چشماش داشت از کاسه در میومد خندم گرفته بود خیلی ریلکس.... -بفرمایین داخل خیلی خوش اومدین پسره-سلام حال شما شرمنده مزاحم شدم -اختیار دارین بفرمایین خواهش می کنم اِ عمو جان برو کنار ایشون می خوان رد شن +مهرشاد عین آدمای مات زده خودشو کشید کناروفقط به یه بفرمایید اکتفا کرد آخه قیافه پسره خیلی داغون بود اونم یه عینک عین من زده بود دندوناشم سیاه که با لبخندش تو چشم بود جای عطرم بو حشره کش می داد تا وارد اتاق شد چنان بوی جورابش همه جارو گرفت که داشتم بالا می آوردم برا اینکه از طرف مهرشاد مواخذه نشم سریع دنباله پسره راه افتادم تا وارد شدیم خانواده ها با دیدنمون عین برق از جاشون بلند شدن حتما با خودشون می گن خدا درو تخته رو خوب با هم جور کرده چی می خواستیم چی چی شد،صدا از کسی در نمیومد آخر خودم دست به کار شدم . -سلام خواهش می کنم بفرمایید چرا ایستادین دیگه بیشتر از این شرمندمون نکنین +بعد سلام و احوال پرسی اگه به همشون کارد می زدی خونشون در نمی اومد حتما توقع داشتن دختر شاه پریون عروسشون شه،2تا پدر بزرگا فقط تو این جمع عین خیالشون نبود یعنی خدایی من هم سطح اینم؟آقا جون واقعا چه فکری با خودش کرده کم کم همگی شروع کردن با همدیگه حرف زدن بعد کلی بخور بخور تعارف تیکه پاره کردن بحث رسید به ما دوتا علی آقا(پدر بزرگ پسره): -اگه اجازه بدین این 2تا برن با هم اول حرف بزنن تا ببینیم خدا چی می خواد +همه تایید کردن فرشاد-بله بلاخره این 2 می خوان 1 عمر باهم زیر 1سقف زندگی کنن پاشو عمو جون پاشو با هم برین زِراتونو بزنین... +جمع ساکت بود داشتم منفجر می شدم از خنده اول میثم بعدش مهرشاد شروع کردن قهقه خندیدن کم کم بقیه.... عجب سوتی باحالی زرزر؟؟بیچاره فرشاد از خجالت سرخ شده بود بابا-پاشو دخترم(یاد دیشب مامانم افتادم)پرهام جانو راهنمایی کن اتاقت ااپس اسمش پرهامه +از جام بلند شدم پرهام هم اومد دنبالم هنوز 6 قدم نرفته بودم که پام گیر کرد لبه ی فرش و نزدیک بود با مخ بخورم زمین ولی سریع خودمو کوبیدم تو دیواره نزدیکم و یه لنگه کفشمم پرت شد بغل فرشاد. یاد یه جکی افتادم 1بنده خدایی داشته تو خیابون راه می رفته چند تا دختر می بینه حواسش پرت می شه پاش گیر می کنه لب جوب می خوره زمین برا اینکه ضایع نشه یه دست و 1 پاشو می گیره بالا می گه:حــــــــــــــــرکتو داشتین؟ منم ناخداگاه رو به همه گفتم: -هـــــــــــــــــه حرکتو داشتین؟؟؟ +همه لبشونو می جوییدن که نخندن مامانمم از عصبانیت بنفش شده بود(خوب پام گیر کرد کفشه هم گشاد بود تقصیره منه؟)این پسره ی ایکبیری هم نیشش تا بنا گوش باز بود سرشو انداخته بود پایین وبه ریش نداشته ی من میخندید.دارم برات سیرابی کفشمو برداشتم پوشیدمو با هم رفتیم سمته اتاقم تا درو باز کردم گرخــــــــــــــــــــــ ــــیدم لباس زیرمو پهن کرده بودم رو شفاژخشک شه ولی یادم رفته بود بردارم بدون اینکه برگردم به پرهام نگاه کنم سریع رفتم برشون داشتم و پشت دستم قایم کردم پرهام-چیزی پشت سرتون قایم کردین؟(بازم این نیشش باز بود عوضی حتما دیده) -نه اصلا بشینین دیگه پرهام-چرا قایم کردی دستتو ببینم؟ +عجب پررویی بودا -به شما چه ربطی داره اگه می خواستم نشون می دادم دیگه +داشت میومد جلو من می رفتم عقب پرهام-حتما باید بزور ببینم چی دستته ؟ +رسیده بودم سمته پنجره اتاقم که خوشبختانه درش نیمه باز بود به سرعت نور چیزای ناموسیمو پرت کردم بیرونو درم سریع بستم. -اینم دستم چیزی واسه دیدن نیست بهتر نیست بشینیم صحبت کنیم؟ +یه پوزخند مسخره زد که می خواستم چشماشو در بیارم پرهام-حرف؟مگه حرف زدنم بلدی کوچولو؟ +شیطونه می گه براش سکو صورت نزارما آخه بدبخت اگه یه فوتت کنم که مردی.داشت میرفت سمته میز لب تابم سریع رفتم نشستم روصندلی مجبور شد بره سمته تختم دولا شد بشینه که در به ضرب باز شد و میثم پرید تو و جفتمون از جا پریدیم میثم-اینجــــــــــــا چه خبره؟ -چی شده دایی چرا اینجوری می کنی؟ +به جفتمون نگاه کرد میثم-پس اون که از پنجره.... +وای نه بدبختی از این بیشتر؟دیگه آبرویی برام نمونده بود -دایی 1 دقیقه بیا بیرون +با هم اومدیم بیرون مجبوری توضیح دادم چی شده فقط نگفتم طرف گیر داده چی دستته می خوام ببینم وقتی خیالش راحت شد گفت: -رفتم حیاط با تل بحرفم دیدم یه چی پرت شد رو کلم(خندید)که دیدم بله دیگه... +کلی هم مسخرم کرد اومد تو اتاق واز پرهام عذرخواهی کرد که مزاحم شده میثم- پرهام جان بشین راحت باش من رفتم +همین که دایی اومد پاشو از در بزاره بیرون پرهام نشستو و1صدای کاملا بی تربیتی از فضا خارج شد میثم برگشت ودهنش باز مونده بود پرهامم رنگ به رو نداشت منم هی می خندیدمو کلمو با تاسف تکون می دادم پرهام هم هول شدو....... پرهام-به جونه خودم من نبــــــــــودم +میثم فهمید کاره منه اونم دسته کمی از من نداشت خندشو نگه داشت سریع رفت بیرون که خودشو راحت کنه پرهام پتورو بالا زد وفهمید که چه بلایی سرش آوردم با چند قدم بلند خودشو رسوند به من چنان از جام پریدم که صندلی پرت شد زمین تا اومدم به خودم بجنبم دستامو گرفت و کوبیدم به دیوار(وحشیه دیگه) -هــــــــــــــــــــــــ ـووو چـــــــــــــــــــته؟ +صورتشوآورد نزدیک صورتمو...(با حرص) پرهام-دختره ی زبون نفهم انگار خیلی دوست داری با اعصاب من بازی کنی؟اما با دم شیر بازی نکن چون برات گرون تموم میشه +عینکمو از چشمام برداشت و یکم عینکشو کشید پایین زل زده بود تو چشمام عجب چشمای طوسی جیگری داشتا ایـــــــــول هیکل...تابلو بود ورزشکاره اما قیافه ای با عینک خیلی ضایس عیب نداره می گم چشمشو عمل کنه لنز بذاره دندوناشم درست می کنیم اَاَاَه چی دارم می گم اُاُ اوضاع داره ناموسی میشه چشاش داره هی میاد پایین دیـــــــــــــــــــــــ ــــــگه چی؟ دهنمو باز کردم و تو صورتش ها کردن -بلـــــــــــــــــــــــ ـــــهههههه ههههههههر چـــــــــی شماااااااا بگـــــــــــین هاهاهااها(بسشه یعنی خفه شد؟) +سریع ازم فاصله گرفت با تعجب نگام کرد ویه خنده ی موزماری هم کرد پرهام-انگار نمی خوایم حرف بزنیم پس بهتره بریم پایین وقته دیگرانم نگیریم +زیر لبی گفتم گمشو نکبت شَرِت کم پرهام 1تای ابروشو داد بالا و... -چیزی گفتی؟ -نه گفتم بریم +بازم یه پوزخند مسخره زدو... -که این طور +با هم به جمع پیوستیم من بغل میثم نشستم پرهامم بغل باباش پدر بزرگم(احمد): -خوب پسرم چی شد؟ صداشو صاف کردو... پرهام-راستش من باهاشون صحبت کردم گفتم که 3الی4 سال باید خارج از کشور زندگی کنیم وبعد میتونیم برگردیم ایران رشتمم که میدونین مهندسی عمران ومعماریه دلیل این 3،4سال خارج رفتنم هم خوب 1موقعیت شغلی عالی تو لاس وگاس بهم پیشنهاد شده اینه که نمی خوام این موقعیت رو از دست بدم البته چون 3 سال اون جا زندگی کردم یه جورایی جا افتادم من شرایتم رو بهشون گفتم ایشون هم شرایط منو پذیرفتن.سعی کردم همیشه روی پای خودم بایستم واز پس زندگیمم بر میام با وجود 28سال سن خوب تونستم خودمو بالا بکشم وبا قاطعیت می گم که می تونم آینده خوبی برای دخترتون فراهم کنم.دیگه هرچی شما امر بفرمایین . +دهنم5متر باز مونده بود من کی به این بله دادم؟اصلا کی باهاش حرف زدم؟از عصبانیت سرخ شدم چسبیده بودم به مبل سعی کردم خودمو کنترل کنم اگه بلند می شدم دیگه حالیم نبود تو ذهنم داشتم پرهامو به قصد کشت می زدم که بابابزرگم پا برهنه پرید تو ذهنم... -خوب دخترم پس توهم جوابت +؟ +فکر کنم از کلم بخار بلند می شد سرمو انداختم پایین یه نفس عمیق کشیدم اومدم بگم نه که بابابزرگ پرهام(علی): علی آقا:خب این سرخ شدن و سکوت علامت رضاست به سلامتی مبارک باشه و شروع کرد به دست زدن خانواده خودمم با تعجب نگام می کردنو دست می زدن یه نگاه به پرهام کردم پاشو انداخته بود رواون یکی پاشو ریز ریز می خندید دایی آروم در گوشم : میثم-خاک تو سرت آبرومونو بردی آخه این قیافه داره؟می تونی 1 عمر با این آدم سر کنی؟نکنه شوخی منو جدی گرفتی؟بگم می خوای فکر کنی؟هنوز نه به داره نه به بارها +خیلی بی تفاوت زل زدم تو صورتش... -عسل باید به دهنه بزی شیرین بیاد منم ازش خوشم میاد آره قیافش به دله من میشینه مشکل حل شد؟ +رومو کردم اون ور که قیافه بهت زده میثم رونبینم به چشمای پرهام زل زدم داشت با خنده نگام می کرد 1چشمکم برام زد هه فکر کرده، منم رفتم رو دنده پررو بازی و1لبخنده گله گشاد بهش زدم جوابه چشمکشم دادم ویه بوسم براش فرستادم قیافش واقعا دیدنی بود تو دلم گفتم دارم برات آقا پرهام تا به خودم بیام همه قولو قرارا گذاشته شد چون آقا باید ماه دیگه می رفتن اون ور آب باید همه ی برنامه ها تو این 1 ماه تموم می شد جلوی جمع گفتم تحت هیچ شرایطی جشن نمی خوام که همم مخالف 100%بودن اما من حرف خودمو می زدم و اینکه آخرم من موفق شدم. بعد از رفتن اونا خانوادم شروع کردن به دعوا کردن خونه شده بود میدونه جنگ مخه منم رفته بود تو قوطی آخرم بابا احمد به دادم رسید بابا احمد-بس کنین بچه ها این تصمیمه که بهارگرفته پس بهش احترام بزارین بابام-ولی بابا... بابا احمد-تمومش کن آرمین +دیگه صدا از کسی در نیومد کلا انگار همه یه جورایی باهام قهر بودن فرشادومهرشادومیثم خونمون نمیومدن یا اگرم میومدن یه ساعتایی که من خونه نبودم. حتی مامانو بابامم باهام سر سنگین بودن آخه یکی نیست بهشون بگه مگه شماها بچه این که این کارارو می کنین؟ 1هفته به همین روال گذشت طاقت نداشتم باهام این جوری قهر باشن چون پاسپورتم حاضر بود فقط میموند 1 اقامت که اونم با پارتی بازی 2سوته حل بود منم که بیکار یواشکی وسایلم رو جمع کردم وبا 3تا از بچه های باشگاه تکواندوم قرار گذاشتم یه مدتی بریم شمال اونام از خدا خواسته با کله قبول کردن کلید ویلامون رو برداشتم 1نامه ی مختصرم برای مامانو بابام: -طاقت ندارم باهام سر سنگین باشین یه مدت مدت می رم شمال شاید این طوری برا هممون بهتر باشه هر جوری هم که باشین خاطرتون همیشه عزیزه خواهشن بهم زنگ نزنین این جوری بهتره تا بعد............... بهـــــــــــــــار +5.30 صبح بچه ها اومدن دنبالم، خیلی خاکین حال می کنی باهاشون جایی بری (مریم ومهسا خواهرن 25 ساله از نوع 2 قلوش ولی اصلا شبیه نیستن.آرزو 23 سالشه فنچشونم که...(چاکریم شرمندم نکنین)) انقدرتو راه گفتیم و خندیدم ورقصیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم. آرزو-عجب ویلای باحالی دارینا،نزدیکه دریا یعنی برو حالشو ببر. -قابل نداره بردار ببرتازه پشتشم جنگله آرزو-تعارف هاتم خرکیه بچه بیا بریم تو. +ویلامون دوبلکسه،400 متری می شه طبقه ی اول هالو پذیرایی که به وسیله ی 4 تا پله از هم جدا میشه آشپزخونه ی اُپن و سرویس بهداشتی و 3 تا اتاق خواب که به نوبه ی خودش یه سوییت به حساب میاد(آخه تجهیزات کامله) طبقه ی دوم هم 4 خواب 1سرویس بهداشتی مشترک،اتاق منم بزرگترین اتاق این خونس همه چی هم داره فقط آشپز خونش کمه اونم ما راضییم(رو رو داری؟)(من اصل کاریو گفتم دیگه حوصله ی تعریف مبل داریم، میز داریم، این رنگیه، این جوریه رو ندارم خودتون تو ذهنتون این خونه رو تزیین و دکور کنین فقط هنگام جابه جایی مواظب وسیله ها باشین به جایی نخوره ،چینی هاشم نشکنه جهیزیه ننمه با تشکر) -خوب بچه ها بریم وسایلمون رو بزاریم تو اتاق خوابا بعد به فکر صبحونه باشیم . مهسا-من حوصله این همه پله رو ندارما یکی از اتاقای پایین رو برمی دارم مریم-آره راست می گه منم پایین می مونم آرزو-خوب همه پایین می مونیم -اِ لوس نشین دیگه اتاق من بالاس تنهایی که حوصلم سر میره؟خیر سرتون ورزشکارای این مملکتین. مریم-ما همش 3 ساله میایم باشگاه نه مثل تو که چند ساله این باشگاه اون باشگاه ولویی جا این حرفا پایین بمون یعنی خیلی واضح دارم می گم خفه شو -من که رفتم بالا شمام خوددانید وخدای خود آرزو-نترس یه شبم که بالا باشی از ترس سکته رو زدی اون وقته که مثل بچه آدم می یای ور دله خودمون -گوگولی النگوهات نشکنه ترس از چی؟ آرزو-حالا هرچی -می خوای شرط بندی کنیم؟ آرزو-من مشکلی ندارم -خوب سر چی؟ آرزو-هر چی -سر یه ساعت مارک دار آرزو-گذاشتم برات دیگه چی؟ -دیدی جا زدی؟ آرزو-جا نزدم قبول -خوب امروز که خسته ایم فردا شب ساعت1 هر کدوم باید تنهایی 1ساعت بریم جنگل بمونیم بعد هر کی تو این تایم دووم آورد اون برندس آرزو_تو جنگل؟خره گم میشیم -نشونی می زاریم می دونم تو جیگره این کارو نداری آرزو-قبوله(رو به مریم ومهسا)شمام هستین؟ مهسا-قربونت ما چیزه اضافی خورده باشیم که از این غلطا کنیم شمام بیخیال شین بابا اومدیم چند روز خوش بگذرونیما مریم-ولشون کن جفتشون دارن واسه هم لاف میزنن -بشین تماشا کن مهسا-حالا تا اون موقع، من می گم 2 ساعت دیگه ناهاره تا دوش بگیریم ویه استراحت کنیم خوب میریم بیرون ناهار میزنیم +سرمو خاروندمو..... -بایدم همین کارو کنیم چون هیچی تو خونه نداریم دریغ از 1تیکه نون خشک مریم-پس به فکرصبحونه باشیم یعنی نخود سیاه؟ -عوضش یه ناهارتوپ می خوریم +همه رضایت خودشون رو اعلام کردن بچه ها بعد از دوش گرفتنو کلی سوراخ سنبه ویلارو گشتن آماده شدن رفتیم رستوران واز خجالت شکمامون در اومدیم وبعدشم رفتیم خرید از شیر مرغ گرفتیم تا جونه آدمیزاد(خودشون که پول نمی دن بیچاره بابام)عصرم اومدیم خونه وسایلو جابه جا کردیمو از زوره خستگی هر کی یه وری افتاد 8.30بلاخره هیکل مبارکو از جا تکون دادیمو پاشدیم ،مریمم خدا خیرش بده غذا درست کرد(البته وظیفشه) مام زدیم به بدن. از ویلای ما تا دریا پیاده 5مین راه بیشتر نیست10هم یه کم خرتو پرت برداشتیمو رفتیم لب دریا،آتیش روشن کردیمو نشستیم دورش آرزو گیتارشو برداشت و شروع کرد به زدن. خیلی خلوت بود این آرزوی ورپریدم که آهنگه آروم میزد آدم خوابش میگرفت -بابا یه آهنگه شاد بزن این چیه؟دستمال نیاوردم اشکامو پاک کنما آرزو-ناراحتی بیا خودت بزن(می دونست بلد نیستم) -بده تا نشونت بدم آهنگ یعنی چی،فقط بچه ها همراهی کنین +گیتارو گرفتم برش گردوندم شروع کردم روش ضرب زدن(حداقل اینو بلدم) -رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم پسره همسایه ابرومو دیده رفته برا من موچین خریده همه-وای ور پریده وای ورپریده رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم پسره همسایه مژمو دیده رفته برا من ریمل خریده همه-وای ور پریده وای ورپریده -رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم پسره همسایه لبهامو دیده رفته برا من یه رژخریده همه-وای ور پریده وای ورپریده -رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم پسره همسایه موهامو دیده رفته برا من روسری خریده همه-وای ور پریده وای ورپریده -رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم پسره همسایه پاهامو دیده رفته برا من دامن خریده همه-غلط کرده خریده غلط کرده خریده... +برگشتم دیدم 10،12تا زن ومرد حدود 30 به بالا پشت سره ما وایسادن دارن دست میزنن(خدایی ملتو با این چرت وپرتام اسگل کردم)خوب شد به بقیه جاهای ناموسی شعرم نرسید کاناله آهنگمو عوض کردمو... رفتم لبه دالون تو اون نم نم بارون برام میزد ویالون آخ برم یه درو ببندم لگد نخوره به دندم به دندم حالا دست دست شله عمو سبزی فروش........ +من میزدمو می خوندم بقیم دست میزدنو می رقصیدن خلاصه واسه خودمون الکی خوشحال بودیم دیگه بعد کلی هنر نمایی 12 اومدیم خونه مریم-امروز خیلی خوش گذشت مهسا-آره دیگه منم آمار بازی کنم خوش می گذره آرزو-داره تفریح می کنه چی کارش داری؟ مریم-راستی شما 2تا امشب می رین جنگل؟ آرزو-بهار میگم امروز خسته ایم فردا بریم خوبه؟ -آره منم خستم باشه فردا +فردا تا بعد از ناهارم بیرون نرفتیم 4 بازم کارامونو کردیمو رفتیم لبه دریا تو این ساعت پرندم پر نمیزد این سری آرزو غافل گیرمون کردو همش با گیتارش آهنگای شاد میزد ما هم زده بودیم رو دنده ی دلقک بازی.(قر،جوادی وسایر اعضا) تو حال خودمون بودیمو از دوروبرمون بیخبر..... آرزو-بچه ها اونجارو پسره داره ازمون فیلم می گیره پس فردا می شیم سوژه ی ملت مهسا-غلط کرده بریم بگیم پاکش کنه +4تایی رفتیم سمته پسره مریم- جناب شما از ما فیلم می گرفتی؟ پسر-نه من از دریا فیلم می گرفتم آرزو-اِ جدا؟میشه گوشیتون رو ببینم؟ پسرِ ابرویی بالا انداخت.... -نُچ نمی شه آرزو-احیانا نمی خوای که گوشیت خورد شه؟پس بازبون خوش جلو خودمون پاکش کن. +پسرِ یه خنده ی خرکی کردو به پشت سرمون نگاه کرد.... -جدی خیلی ترسیدم +برگشتیم پشت سرمون 2تا نره غولودیدیم اووف عجب هیکلایی تابلوءِ از این آمپولیان که هی اینورو اون ورشونو قلمبه می کنن(منظورم بازو،سر شونشونه سینه هم می دن جلو...خدا شاهده اگه فکر بد کرده باشین...)یکی از اون 2 پسر: -شهاب چیزی شده؟ شهاب-نه خانوما اومدن پیشنهاد دادن 1نصف روزو در جوارِ هم باشیم مهسا-برو در جوارِ ننت باش یا همین الان اون کلیپو پاک می کنی یا اون گوشی رو تو سرت خراب می کنم شهاب-چـــــــــــــــــــــه غلطا.برو رده کارت مهسا-پاک نمی کنی دیگه؟ ok خوددانی +مهسا یه نگاه به مریم بعد آرزو ودر آخر هر3 به من....سرمو به چپ و راست تکون دادم شونمو انداختم بالا حوصله ی دعوا و نعشه کشی نداشتم اونام بهم چشم قره رفتنو برگشتن سمته پسره اون 2تای دیگم نیششون باز بود انگار دارن فیلم سینمایی می بینن. مریمینا دویدن سمته پسره و شروع کردن به زدن دوستاشم تا دیدن رفیقشون داره کتک می خوره اومدن کمک دوستشون حالا بزن کی نزن این 3تا هم که آبروی منو بردن اگه 2تا میزدن 4تا می خوردن خوب حق می دم زوره پسرا زیاد بود دیدم اینجوری نمیشه شالمو محکم بستم پشت سرم،آستینای مانتومو دادم بالا،3تا دکمه ی پایینه مانتومو باز کردم که وسط دعوا جر نخوره و منم بلاخره وارد میدون شدم ..... خیلی راحت از پس 3تاشون براومدم آرزویینام که عقب گرد کرده بودن تا می خوردن زدمشون هر3تا پسرا ولو شدن رو زمین رفتم سمته پسره گوشیشو چنان از جیبش کشیدم بیرون که جیبش جر خورد(فیلم هندی زیاد دیده)گوشیش رمز می خواست داد زدم: -رمـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــز؟؟؟ جواب نداد دولا شدم یقشو گرفتم... -انگار بازم می خوای کتک بخوری آدم نشدی نه؟ باشه حرفی نیست +دستمو مشت کردم بردم بالا سریع گفت: -4412 یقشو ول کردمو رمزو زدم،رفتم تو کلیپ گوشیش،بـــــــه بــــــــــــه چه فیلم باحالیم ازمون گرفته ،آخر خنده بازار اول برای خودم Bluetoothکردم بعد پاک کردم پسرا کم کم نیم خیز شدن و داشتن نگام می کردن بدونه هیچ حرفی رفتم سمته بچه ها 10 قدم دور نشده بودم که آرزو با داد.... -بهار پشت سرت +تا برگشتم یه سوزش خیلی بدی پایین زانوم حس کردم چنان دردم گرفت که افتادم زمین سرمو بلند کردم دیدم پسرا دارن فرار می کنن نا مردا با سنگ کوبیدن تو ساق پام بچه ها دویدن سمتم مهسا-چت شد،،دیدم عوضی سنگ برداشتا، شلوارتو بزن بالا مریم-چی چی رو بزن بالا پاش خیکه باده، شلوار بالا نمی ره، مهسا بدو برو ماشینو بیار ببریمش درمانگاه +به قدری حالم خراب بود که اصلا حرف نمی زدم فقط بی صدا از زورِ درد اشک می ریختم،سنگه خیلی بزرگ بود،باز جای شکرش باقیه تو کلم نزدن،با کمک بچه ها رفتیم درمانگاه تا پامو دید پاچه شلوارِ خوشکلم رو پاره کرد...وای ددم بی خیـــــــــــال پام قد یه طالبی اومده بود بالاو سیاهو کبود شده بود دکی گفت ضرب دیده وخداروشکر نشکسته 1هفته باید بسته باشه و زیاد راه نرم واین چرت وپرتا عجب خاطرات خفنی این آخر مجردی همیشه از بس کتک خوردمو خودمو دربوداغون کردم بدنم فولاد شده هــــــــِ یاد مهرشاد افتادم همیشه بهم می گفت تو چی کار می کنی که عین خره زخمو می مونی؟ بچه ها تا 9شب معطل من بودن شام هم سر راه گرفتیمو اومدیم خونه مهسا-انگار قسمته تو پایین بخوابی چلاقم شدی نمی تونی بالا بری +شامو تو سکوت خوردیم،غذام که تموم شد آروم بلند شدم،داروهامو برداشتم ورفتم سمته پله ها آرزو-کجا کجا؟نکنه با این پا می خوای بری بالا؟ -تریلی که از روم رد نشده،تو اتاقه خودم راحت ترم مهسا-بچه انقدر لجبازی نکن همین پایین بکپ دیگه،بزار ما هم آرامش داشته باشیم. -آرامشت تو حلقم گفتم که این جوری راحتترم، شبه همگیتون زیبا،کابوسای رنگی ببینین. +ای بابا خوب یه ذره دیگه اصرار می کردین،چه کاریه من با این پا از این همه پله برم بالا؟چه کنم که دیگه راه برگشتی نیست خودم کردم که(دور از جونم)لعنت بر خودم باد لنگون لنگون از پله ها اومدم بالا، یه لیوان آب برداشتم که نصف شبی خِر کِش کنون نرم دنباله آب،داروهامم خوردم وعین شاخ شمشاد دراز کشیدم گوشیمو نگاه کردم به به این قدر تحویلم گرفتن ذوق مرگ شدم حداقل یه زنگی،زونگی،لنگه کفشی چیزی برام حواله می کردین،بفهمیم ما هم آدمیم به مامانینا گفتم نزنگن،به میثم واون 2تا عموهای خجسته هم گفتم؟؟؟عیبی نداره منم خدایی دارم هممون تا 11 عینهو خرس خوابیدیم این سری مهسا صبحونه رو آماده کرد(چه کاره سختی)نا سلامتی من میزبانم هر چند چشمشون کور خودشون از خودشون پذیرایی کنن مهسا-امروز کجا بریم؟ آرزو-ناهار درست کنیم بریم جنگل؟ -نه بابا خودت تنهایی فکر کردی، من چه جوری پاشم بیام؟ آرزو-زیاد دور نمیشیم -حداقل بزارین 2روز بگذره بی انصافا،به خدا پام خیلی درد می کنه مریم-لوس نشو دیگه،خودمون کمکت می کنیم +بحث کردن فایده نداشت ساعت 1 با پای چلاق من رفتیم سمته جنگل چون پام درد می کرد بچه ها هیچ وسیله ای رو نزاشتن بیارم 1ربع به کوب راه رفتیم درد امونمو بریده بود،با داد.... -بسه دیگه مردم،فکر برگشتم کنید،دیگه نمی تونم بیام مریم-غر نزن اونجا رو ببین به درخته تاپ وصله،حداقل بریم اون سمت بتمرگیم +بازم 3مین پیاده روی... تا زیر اندازو پهن کردن، خودمو ولو کردم روش وچشمامو بستم مهسا-آخی نازی از بس وسیله سنگین با خودش آورده طفلی خسته شده -بزار پام بهتر شه 1 بلایی سرت بیارم؛روزی 1000بار به غلط کردن بیوفتی آرزو-جمع کن بابا انجام وظیفه کردی،حالا خوبه تو بیشترکلیپ خودت داشتی دلقک بازی در می آوردی -من خواستم شما رو شاد کنم،وگرنه مظلوم تر از من کسی دیدین
+جوری چپ چپ نگام کردن که...
-اِاِ خوب حتما دیدین دیگه ... مهسا-عصر بریم لب دریا؟ -جاااان؟ آرزو-کوفت نکنه می خوای بشینیم گوشه خونه؟ -خو چرا می زنی،شما برین من خونه میمونم. مریم-نه توهم میای می ریم. -من تا قبل برگشتنم باید بهتر شم نمی خوام کسی چیزی بفهمه آرزو-این کارارو کردی که شرط بندیو ندی؟ -کی من؟ خوبه خودم پیشنهاد دادم آرزو-حالا من جا زدم یا تو؟ -امشب حاضری؟ آرزو-مگه پات درد نمی کرد؟ -تا شب استراحت می کنم فوقش مسکن اضافه می خورم آرزو-باشه تا شب -از الان بگم من عصر بیرون نمیام،توهم نگی خستم امشب نه هااااا هرکی امشب جا بزنه باخته ******************** مریم-خوب الان 5 مین به1 .1میرین جنگل،2باید اینجا باشین،هرکسم نتونست برمی گرده،منو مهسام باید عین اسگلا منتظره شما باشیم،سوالی نیست؟ آرزو-نه +مهسا یکی1چوب وچراغ قوه بهمون داد هرکدوم رفتیم 1سمته جنگل،اونم تنها واقعا وجود می خواد نیم ساعت برا خودم چرخیدمو زهرِترک شدم آخرم 1گوشه نشستم تا نیم ساعت دیگه برگردم خونه گاهی صدای زوزه،خش خش برگا،کلا جون دادم تا این نیم ساعت تموم شه من جون به عزراییل نمی دم برم برای آرزو ساعت مارک دار بخرم؟ نزدیک خونه بودم..... حس کردم داره سرو صدا میاد،معمولا این موقع سال خیلی خلوته بی سرو صدا رفتم پشت 1 درخت ودیدم واااااای.... 8تا پسرآرزو،مریم ومهسا رو دوره کردن،نه گوشی همراهم بود که زنگ بزنم از یه ننه قمری کمک بخوام،نه عقلم کار می کرد دقت کردم دیدم 3تا شون همون پسرای دیروزین،نکنه اومدن تلافی دیروزو در بیارن؟! خوب مگه نیاوردن؟ای خدا چی کار کنم به خاطر پام نمی تونم زیاد کاری کنم... هرچه باداباد،بهتر تراز اینه بلایی سر این 3تا بیاد تا اومدم برم سمتشون،یهو یکی جلو دهنمو گرفت،با خودم گفتم دخلت اومده... خیلی آروم گفت: *جیغ نزن کاریت ندارم،می خوام دستمو بردارم،جیغ نزنیا. +دستشو برداشت.برگشتم سمتش یه نقاب به چشماش زده بود اون موقع هم دست از لودگی برنداشتم و.... -تو تارزانی؟نه بابا اون که لخته،رابین هودم که بهت نمیاد،بزار فکر کنم اووووم اِاِاِاِ زوروتویی چقدر عوض شدی؟عموجون اسبت کو؟ +هم خندش گرفته بود هم عصبی بود با جدیت.... *تو میدونی اینا کین؟این موقع شب اینجا چه غلطی می کردین؟ -به تو چه ننمی یا بابام؟ *نمی فهمی تو چه وضعیتی هستین؟ ما از پس خودمون بر می آیم +میونه کل کلای ما،صدای داد مهسا بلند شد،برگشتم دیدم یکی از پسرا موهای مهسای بیچاره رو گرفته داره چک می زنه تو صورتش این صحنه رو که دیدم قاطی کردم دیگه برام مهم نبود اگه منم برم کتک می خورم فقط می خواستم تلافی تک تک چکایی که به مهسا زدن و در بیارم با تمام توانم دویدم سمتشون،اول سراغ همون پسره که مهسا رو زد رفتم،با چوب چنان کوبیدم تو کمرش،درجا افتاد زمین این از اولیش،مریمینام با دیدن من شیر شدن وشروع کردن به زدن میون دعوای ماصدای جیغ مهسا...... -بهار پشتت.... +تا برگشتم دیدم پسره 1چوب آورده بالا سرش که بکوبه تو فرقه سرِمنه خوشبخت تا اومد بزنه،یکی از پشت چوبشو گرفت و نمی دونم کجاش زد که طرف شوت شد زمین اومدم ناجیمو ببینم....اِ این که زوروی خودمونه زورو-همین الان برین تو خونه -بچه ها برین خونه(الان داریم کتک کاری می کنیما) آرزو-ما نمی ریم -گفتم برین(خیلی قشنگ اینا رو می زنن می خوان تا آخرشم وایسن) 3تایی از خدا خواسته فرارکردن خونه،حالا ما 2 تا بودیمو6تا پسر دیگه باید هنر این 8 سال زحمتو نشون می دادم همیشه آرزوم بود یکی رو به قصد کشت بزنم(مریضم دیگه)الان بهترین موقعیته .... با زورو جون می زدیما اونم هنرهای رزمیش حرف نداشت منم فقط جاهای حساسو نشونه گرفته بودم،تا می زدم پخش زمین می شدن آخریا دیگه رمقی برام نمونده بود،پاهامم افتضاح درد می کرد اونام خدارو شکر فرار کردن،برگشتم سمته زورو که غافلگیرم کردو دستمو از پشت پیچوند زورو-مگه نگفتم برو خونه،برا چی موندی؟ -آی آی دستو ول کن به تو چه بازم می گم ننمی یا بابام؟ زورو-دوست داری دستتو بشکنم؟عوض تشکرته؟ -صبر نداری که خوب این دستو ول کن تا تشکر کنم +دستمو ول کرد،برگشتم سمتش،قیافمو مظلوم کردمو.... -دستمو دردآوردی اما به خاطر این لطفت می خوام جبران کنم +دستمو به حالت بغل کردن باز کردمو1 قدم رفتم جلو،اونم با تعجب 1قدم رفت عقب،هی من می رفتم جلوو اون عقب آخر خورد به 1دیوار ،دستمو رو دیوار ما بین صورتش گذاشتمو.. -این جوری نگام نکن.فقط یه تشکر سادَس +رو پاشنه پا بلند شدم که قدم باهاش یکی شه،آروم آروم صورتمو بردم جلو اونم هنوز با تعجب نگام می کرد،فاصله ی صورتم باهاش خیلی کم شده بود که چشماشو بست،یه نیش خندی زدمو،پریدم گوششو گاز گرفتم و با زانو کوبیدم زیر شکمش صدای دادش همه جارو گرفته بود منم 3سوته جیم زدم تا وارده خونه شدم دیدم آرزویینا هر کدوم 1لیوان آبه قند دستشونه و میل می کنن خنده داره والا -بچه ها سریع تمام درو پنجره هارو قفل کنین،اینجا دیگه امن نیست فردا بر می گردیم +همه جارو بستن -اینا از کجا پیداشون شد مهسا-عصر لب ساحل دیدیمشون،1جوری وانمود کردن انگار مارو تا حالا ندیدن مریم-اما مارو تعقیب کردن آرزو-احمقا رفتن آدم آوردن،راستی اون یارو نقابیه کیه؟ -زورو رو می گی منم نمی دونم از کجا پیداش شد مریم-الان کجاس؟ -هیچی سوت زد اسبش اومد دنبالش،رفت خونشون مهسا-راست می گی؟؟؟؟!!!!! آرزو-خره اسگلت کرده -پاشین بخوابین فردا صبح باید برگردیم مهسا-این شبه آخری گند زده شد به همه چی +داشتم از پله ها می رفتم بالا که باز برگشتم -راستی آرزو کی اومدی؟ مریم-این احمق هنوز 5مین نشده برگشت -پس ساعت یادت نره آرزو-نه من دلم شورِ اینا رو میزد،نگران شدم برگشتم -به من ربطی نداره ساعت و باید بخری آرزو-عمرا -سگ خور می دونم از تو چیزی در نمیاد +اومدم بالا دیدم در تراس بازه،وای یادم نبود عصری ببندم،رفتم بیرون دیدم خبری نیست درو بستمو 1مبل گنده هم گذاشتم جلو درش اتاقای بالارو گشتم و رفتم اتاق خودم لباس عوض کردم ومسکنامم خوردم نشستم جلو میز آرایشم،آهنگ می خوندمو موشونه می کردم که برس از دستم افتاد خم شدم برسو برداشتم تا آینه رو دیدم جیغم رفت هوا...... بازم دستشو گذاشت رو دهنم زورو-اَه چقدر جیغ می زنی یواش +اما من همچنان سعی می کردم جیغ بزنم،از جیبش 1چاقو در آوردو گذاشت رو گردنم *اگه 1 باردیگه جیغ بزنی هم دخل خودتو هم اون دوستای عتیقه تر از خودتو در میارم +منم دیگه لال شدم،بچه ها از جیغای بنفش من اومدن بالاو هی می کوبیدن به دراتاقم.این کی درو قفل کرد؟ *ردشون کن برن +رفتم سمته درو تا اومدم بازش کنم.... *اُ اُ درو باز نمی کنی ناچار از پشت درِ بسته..... -چتونه درو شکستین مهسا-چرا درو باز نمی کنی واسه چی جیغ زدی؟زنده ای؟خوبی؟خوشی؟سلامتی؟خانوا ده خوبن؟ -درد آره خوبم سوسک دیدم ترسیدم مریم-خوب درو باز کن +به زورو نگاه کردم،سرشو به علامت نه تکون داد -لباس تنم نیست می خوام برم حموم آرزو-قربونه اون تنه بلوریت منم مثله پرهام جون چه فرقی می کنه،1نظر حلاله.دروباز کن دورت بگردم +وای حالا کی جلو اینو بگیره الان می خواد هی چرت وپرت بگه این یارو هم انگار خوشش اومده،همچین نگاه می کنه که.... نکنه بلا ملایی سرم بیاره؟ خدایا خودمو سپردم به تو، من خودمو فدای دوستام کردم توام از سر تقصیراتم بگذر خدایا تو جهنم نفرستیما حالا جلو در بهشتم بود من راضیم وای اگه بمیرم چی؟چند وقت بود هوس لازانیا کرده بودما. ای کاش اول می خوردم بعد می مردم خدایا اون ورم می تونیم غذا سفارش بدیم؟اگر نه بگو وصیت کنم برام خیرات کنن،بلکه بهم برسه ای پرهام شوویه(شوهر)مهربانم برات نقشه ها داشتما چه کنم که این عمر وفا نکرد عاشقونه صدام نکرد حالا دست دست بگیر منو... چشمامو بسته بودمو تند تند برا خودم خیال می بافتم،آخرِفکرمم شعر می خوندمو می رقصیدم وجود زوروهم از یادم رفته بود،هی چشمو ابرو میومدمو،نیشمم باز بود 1دفعه از زمین کنده شدم وچسبیدم به دیوار تا چشم باز کردم این زوروی خیر ندیده لبامو بوسید،هی وول می خوردم از دستش خلاص شم،اما فایده نداشت نفسم بریده بود، این سواستفاده چی هم ول کن ماجرا نبود بلاخره رضایت دادو صورتشو کشید عقب *خواستم حالِ خوبتو،خوبتر کنم،خوشت اومد؟ -آره که خوشم اومد عشقم +کلمو به ضرب کوبیدم تو پیشونیش که مخه خودم سوت کشید،زوروهم 1ناله ی کوچیک کرد.... *تو واقعا خیلی وحشیی،اونم از نوعه خفنش -ولم کن تا نشونت بدم وحشی کیه +دیدم هیچ جوری نمی شه به عقب حلش بدم،ناچار دستمو انداختم پشت کمرش(اونم خر کیف) صورتمو بردم جلو،تا اومد بیاد جلو،جوری از بقل پرتش کردم زمین که افتادم روش همش می خواستم بزنمش که ضربه هامو دفع می کرد،اما 1بارم جوابه ضربه هامو نداد کم کم خسته شدم،که با 1 حرکت جا منو خودشو عوض کرد منم دیگه کاریش نداشتم،کله انرژیمو ازم گرفته بود،همدیگرو همین جور نگاه می کردیمو تند تند نفس می کشیدیم *هنر نماییت تموم شد؟ -تو کی هستی؟ *به قوله تو زورو -از من چی می خوای؟ *برگرد خونت -نمی گفتی هم فردا می رفتم،حالا اون هیکلو بکش کنار ِپرس شدم +یکم خودشو کشید کنار و بازم بهم نگاه کرد -چیه بازم کتک می خوای؟ +خندیدو... *تو واقعا خدای اعتماد به نفسی -من الان ضرب دیدم،زورم کم شده از من بترس *عزیزمی کوچولوی من(چی باز این پررو شد) -نمی خوای بری؟ +آروم گفتم ای کاش سیری،پیازی،چیزی خورده بودما اونم سرشو گذاشت رو شونم،دیدم تکون می خوره،معلوم بود داره می خنده وقتی نفساش به گردنم خورد یه جوری شدم ،سعی کردم ازش فاصله بگیرم کم کم سرشو بلند کردو یه جوری نگام کرد *ازت خوشم میاد،بانمکی،حوصله آدمو سر نمی بری،فقط مشکلت وحشی بودنته +باز این به من گفت وحشی؟حالت تدافعی به خودم گرفتم -اگه من وحشیم تو هم سگی،هاپ هاپ کن،آقا سگه،سگـــــــــــــــــــ ــه،هاپـــــــــو،خرسی،گر گی.... +زده بودم رو مسلسل وهمین جور ترور شخصیتیش می کردم که باز خفم کرد... (آخه چقدر سواستفاده،حرص آدمو در میاره) هی تقلا کردم دیدم نه،فایده نداره 1فکری به ذهنم رسید،دست از تقلا برداشتمو باهاش همراهی کردم اونم فکر کرد خرش شدم،کم کم دستامو ول کرد منم دستامو آروم آروم آوردم بالاودستمو داخل موهاش کردم 1دفعه موهاشو کندمو سرشو آوردم بالاوبا اون یکی دستم نقابشو کندم ولی اون سریع ازم فاصله گرفتو خودشو از پنجره اتاقم پرت کرد پایین چون چراغ خاموش بود،نشد ببینمش،پاشدم با دو رفتم سمته پنجره با خودم گفتم این چطور به این فرضی جیم زد؟
حالا من موندمو 1نقاب توی دستم..... ۸/۳۰صبح حرکت کردیم سمت تهران.تو راهم مثل اومدنمون،حسابی با هم گفتیم وخندیدیمورقصیدیم. این سفرم برای خودش خاطره ای شد،بچه ها اول منو رسوندن.. -خیلی خوش گذشت بچه ها،زحمت کشیدین. مهسا-زحمتو که تو کشیدی،حیف که داری میری،وگرنه بازم با هم مسافرت می رفتیم آرزو-آره بادیگاردی بهتر از تو پیدا نمی کنیم مریم-ای خسیس حداقل یه جشنی می گرفتی -هل هلی شد دیگه مریم-این چند روزو میای باشگاه -تقریبا 2هفته دیگه رفتنیم،اگر فرصت شد حتما میام،تو که می دونی من از هر چی بگذرم،از باشگاه نمی گذرم +از بچه ها خداحافظی کردم،اومدم خونه.کلید که انداختم دیدم بله،مهمون داریم. -سلام سلام من اومدم.... میثم-علیک سلام می زاشتی 1 ساعت قبل از پروازت میومدی -نیست شما هم خوش به حالتون نشد مامان-بیا عزیزم بشین خسته ای(جــــاااان با منه؟؟؟!!یادم نمیاد تا حالا باهام اینجوری حرف بزنه،مگر در موارد ویژه) بابا-خوب چه خبرا خوش گذشت؟ -جا شما خالی،شما چه خبر؟ بابا-سلامتی،می گذره،راستی زنگ بزنم پرهام فردا بیاد با هم برین واسه آزمایشو این چیزا،قرار محضرم شد 1هفته دیگه. -افتادین تو زحمت،دستت درد نکنه بابا.راستی دایی باز که خودت تنها اومدی پس زنت کو؟ میثم-کوه تو بیابونِ،با دوستاش مثلِ تو مجردی رفتن سفر. -اِ به سلامتی حالا کجا رفتن؟ میثم-کیش 3روز دیگه میان -داری حسابی حال می کنیا،چشمشو دور دیدی آره و اینا دیگه؟ میثم-نه بابا انقدر کار سرمون ریخته که فرصت هیچ کاریم نداریم -آخی نازی،تلف نشی یه وقت مامان-پاشین بیاین ناهار حاضرِ +خوشبختانه اخلاقه خانوادم به حالت اولش برگشته بود،نه من حرفی از قبل زدم نه اونا عصرهم عمو های گلم همراه با خانواده تشریف آوردن خونمون کلا ساختمون رو هوا بود ،هر کی مارو ببینه فکر می کنه 50 ساله هم دیگرو ندیدیم از بس همه با هم حرف میزدیم،کل کل می کردیم،شوخی،تو سرو کله هم زدن،خلاصه داستان داشتیم برا خودمون خانواده به این می گن،بی شیله پیله وخودمونی.. ای خدا من این پرهامو کجای دلم بزارم؟باید سریع تر کاتِش کنم مادر فولاد زره هم از پس این بر نمیاد،جونه سالم به در ببرم خیلیه... ۸/۳۰ صبح پرهام اومد دنبالم،من با یه تیپ کاملا ساده ولی شیک اومدم بیرون(دیگه اینجا نمی شد تیپ گل منگلی بزنم،جلو مردم آبرو دارما) پرهامم با تعجب فراوان یه تیپ اسپرت دختر کش اومده بود،خبری هم از عینک ته استکانیش نبود جفتمون عینک آفتابی زده بودیم قدِ قابلمه،با خودم گفتم این واقعا چطور جلوشو می بینه با اون وضع عینکی که این داشت.....خدا بهم رحم کنه پرهام-سلام خانم ستاره ی سهیل شدین،مسافرت تنها تنها؟(درد) -سلام نه بابا این چه حرفیه،آخر مجرد بازیه دیگه... +با یه لحنه خاصی نگام کرد... پرهام-خوب حالا خوش گذشت؟ -خیلی عالی بود.همش در حال گردشو تفریح بودیم،دیگه وقت سر خاروندنم نداشتیم. +یه کم اخماش رفت تو هم اما سریع لبخند زدو پرهام-خوب به سلامتی ایشالا...همیشه به سفر -سلامت باشی +دیگه حرف خاصی بینمون ردو بدل نشد،رفتیم آزمایشگاه تقریبا شلوغ بود کلاسشو که پیچوندیم،نشسته بودیم تا نوبتمون شه جالب اینجا بود نه من عینکمو برداشتم نه پرهام یکی از پرسنل های اونجا یه دختر مو بلُند خفن آرایشی که آدم با دیدنش یاد کیک تولد میوفته(دختررو کیک اسفنجی فرض کنین آرایش صورتشم خامه ی تولد) خیلی سعی می کرد به پرهام نخ بده اونم جلو من،برا من که اصلا مهم نبود ولی اون دیگه خیلی تابلو شورشو در آورده بود،عینکمو زدم بالاو زل زدم تو صورت دختره... -ازش خوشت میاد،قابل نداره بردار ببر،این سریو مهمونه ما باش +چندتایی که نزدیک ما بودن داشتن دختررو نگاه می کردن دخیه هم به طور کل از اونجا جیم زدو تا رفتن ما پیداش نشد ولی تا اون رفت این سری یه سیریشه دیگه تو نخ من بود،داشت با چشاش درسته قورتم می داد بعضیا واقعا خیلی تابلوان،پسره همش با دستش علامت تل در میاورد و می گفت تل بدم؟کلا رو مخم بود پرهامم که تو باغ نبود(میگم این یوله می گین نه)خدارو شکر یکی پسررو صدا کرد رفت ما هم عین این اسگلا نشسته بودیمو مگس می پروندیم،چند دقیقه ای گذشت خوابم گرفته بود پرهام-من برم بیرون الان بر می گردم -باشه برو ولی زود بیا الان نوبتمون میشه ها پرهام-زود اومدم +3مین بعدم پرهام اومدو نوبتمون شدو.... وقتی که داشتیم می رفتیم بیرون همون پسررو دیدم که هی چراغ می داد یه یخ گذاشته بود رو گونش تابلو بود کتک خورده کبودیه زیر چشمش داد می زد حقشه لابود باز هیز بازی در آورده حالشو گرفتن با پرهام رفتیم یه صبحونه ی تپل زدیمو،منو رسوند خونه،لباسامو عوض کردمو بازم آماده شدم برم بیرون -مامان دارم میرم از دوستام خداحافظی کنم،دیگه که فرصت نمیشه مامان-پس ناهار زود بیا -نه ناهار نمیام 8خونم بعدشم دیگه در خدمت شمام مامان-حالا این چند روزم که پیش مایی می خوای بری وردله دوستات؟ -عزیزمی،سعی می کنم زودتر بیام باشه؟ مامان-برو گمشو خوبی بهت نیومده -اِ باز کاناله اخلاقتو عوض کردی؟ +دمپاییشو درآوردو پرت کرد سمتم،منم اصلا حواسم نبود با یک حرکت برگشتم و با پشت پا ضربه زدم به دمپایی که رو هوا بود از شانسه من دمپایی محکم خورد به یکی از گلدونایی که مامانم خیلی دوستش داشت مامانم با تعجب نگام می کرد،دیدم اوضاع خیلی خیته سرمو خاروندمو.... -اِاِهی می گم نشینم این فیلمای اکشنو ببینما نگا... مامانم با جیغ:فقط برو بیرون +2 پا داشتم 4تا دیگم قرض کردم رفتم تک تک باشگاهایی که توش کار می کردم با همه ی مربیامو دوستام خداحافظی کردم ودر آخر رفتم خونه ی یکی از مربیام که اصل کاری بود..... خانوم ساجدی مربی کنگ فو همیشه می گفت بهترین شاگردش در طول مربیگریش من بودم،به خاطر همین پیشنهاد داد اگر علاقه دارم داداشش بهم هنر های رزمی مویتا رو آموزش بده منم از خدا خواسته ... اما چون داداشش به هر کسی آموزش نمی داد بعد از کلی اسرارو خواهش منو خواهرش قبول کرد بشه مربی خصوصیم روزایی که من با آقای ساجدی کلاس داشتم دسته کمی از جنازه نداشتم.... چون خانم ساجدی میدونست برای خداحافظی دارم میام به داداششم گفته بودو اونم اونجا بود -دیگه دارم میرم شما هم از دستم راحت میشین زیبا(ساجدی)_نه عزیزم این چه حرفیه،اتفاقا دلمونم برات تنگ میشه -شما لطف دارین دل به دل راه داره نکته (من به آقای ساجدی می گم عمو) عمو-حالا کجا می خوای بری؟ -لاس و گاس عمو-اِشهر پول دارا؟معلومه شوهرت مایهداره -می گن خر پوله(سریع خودمو جمع کردم)یعنی وضعشون خوبه عمو-یه خبر خوب دارم برات،استاد من 5 سالی میشه که اونجا زندگی می کنه،اگه دوست داری این ورزشو به صورت فوق حرفه ای کار کنی می تونم بهش معرفیت کنم -جدی می گی عمو اگه این کارو کنی که عالی میشه عمو-البته اون مثل من بهت راحت نمی گیره ها تو هنوزم باید قدرت بدنیتو ببری بالا -من هر موقع از پیشه شما می رفتم خونه بیهوش میشدم تازه می گین سخت نمی گرفتین؟ عمو-من به آدمای مبتدی آموزش نمی دم چون دیدم استعداد داری باهات کار کردم ولی هنوزم کار داری -هنوز پام نرسیده لاس وگاس میرم پیشش نمی خوام عقب بیوفتم زیبا-تو اگر تو مسابقات شرکت می کردی100%اول می شدی نمی دونم چرا تو هیچ مسابقه ای شرکت نکردی (تو دلم گفتم همینم مونده بابامینا بفهمن دخترشون دور از چشمشون یه پا فاطی کماندو شده) -قسمت نبود دیگه،خدارو چه دیدین شاید یه روزی شرکت کردم زیبا-در هر صورت امیدوارم موفق باشی عمو1 کاغذ داد دستم عمو-این آدرسو شماره تلِ استاد جمِ،خودمم بهش زنگ می زنم سفارش می کنم -لطف می کنین،من الان هرچی که هستم مدیونه زحمتای شمام زیبا-تلاش خودتم بوده +1ساعتم اونجا بودم،6از ترسه مامانم رفتم خونه کسی نبود،مامان 1 برگه به در اتاقم زده بود مامان-هو بهار اربابت صحبت می کنه،مهناز حالش بد شده،کسی هم خونشون نیست،غذاتو گرم کن بخور،باباتم دیر میاد،ورپریده خونه رو بهم نریزیا تازه تمیز کردم،فردا برمی گردم مواظب خودت باش.قربونم بری.جیگرت مریم. +مارو باش به خاطر کی زود اومدیم خونه لباسام رو عوض کردم و یه دوش نیم ساعتم گرفتم،چون کسی خونه نبود یه تاپ نیم تنه ی قرمز جذب با 1دامن لی کوتاه که کلا 1وجبو نیم قدش بود پوشیدم یکمم آرایش کردم،موهامم همین طور خیس دورم ریختم(عجب جیگری شدم) برای خودم چیپسو ماست آوردم ونشستم پای تی وی نیم ساعت بعد صدای اف اف بلند شد،پاشدم ببینم کیه که دستم خورد به ظرف ماست و ریخت زمین یعنی اگه مامانم اینجا بود باید اشهدمو می گفتم نمی دوستم اول خراب کاریمو جمع کنم یا ببینم کی پشت درِ بدونه اینکه نگاه کنم ببینم کیه درو زدم و سریع رفتم تو آشپزخونه،دستمال برداشتم واومدم خراب کاریمو جمع کنم. حسابی فرشو میزو برق انداختم،بلند شدم برم ببینم کیه در اتاقو باز کردمو سرمو بردم بیرون،خبری نبود در حیاط عین گاراژ باز بود،لابد این بچه های کوچه باز کرم ریختن،زنگ زدن در رفتن،آخه دفعه ی اولشون نیست دیدم لباسم ضایس اینجوری نمیشه برم تو حیاط،ولی حال از پله بالا اومدن هم ندارم ولِلِش می دوئم درو می بندم میام دیگه دورو برمو نگاه کردم،از همسایه ها خبری نبود،با دو خودمو رسوندم به در حیاطودرو بستم عجب بادی میومدبیخود نیست در تا ته بازِ،برگشتم برم خونه که.... دیدم در ورودی به خاطر باد داره بسته میشه،یه جیغ بنفش کشیدم..... -نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــه دویدم تا نزارم بسته شه(آخه دسته درمون از اونایی که از داخل باز میشه،سمت بیرونم با کلید،منم که کلید نداشتم) به فاصله ی 1قدمیم در محکم بسته شد،ای داد حالا چه غلطی کنم اونم تو این باد،با این موهای خیسو لباس لختی یکی کوبیدم به درو یکی کوبیدم پیشونیم.با صدای بلند عین این دیوونه ها،با خودم دعوا می کردم... -آخه دختر تو عقل نداری؟این چه وضعیه؟ببین تو چه دردسری افتادی،دلت خنک شد؟؟ راحت شدی؟حالا بتمرگ از سرما یخ بزن که بمیری،من نمیدونم چرا این مامان رفته بیرون مگه ما پرستار مردمیم؟به ما چه کی حالش بده؟ +رومو برگردوندم سمته حیاط که پرهامو تو 1 قدمیم دیدم،1جیغ خفن کشیدم(فکر کن تنهایی یهو یکی جلوت سبز شه) دستشو گذاشت رو دهنم.... پرهام-هیس آروم منم،ببخشید داشتم اون ور حیاط باتلفن صحبت می کردم،جیغ زدی گفتی نه برگشتم دیدمت. +دستشو از رو دهنم برداشت -زهــــــرِ...اِخوب چرا خبر ندادی میای؟منو که سکته دادی پرهام-آخه درو زدی گفتم شاید منو دیدی -کجا دیدمت فکر کردم مامانه +وای این جیگر شوهر منه بدونِ عینک خیلی نازِها،نه به هم می خوریم تیپشم دوست دارم،عطرشم خوبه،تیپ منم خوبه،بچمون چه شود اون خوش تیپ منم که خوش تیپ،یهو سرمو انداختم پایین ونگاه به لباسام کردم،پرهامم متوجه لباسام شد جوری نگام می کرد انگار لخت مادر زاد جلوش وایسادم دستمو گرفتم جلوم نمی دونستم پایینو بپوشونم یا بالارو... -روتو کن اون ور +اما حواسش نبود،چند بار صداش کردم جواب نداد،آخر دستمو جلو صورتش تکون دادم تا به خودش اومد.. -هوی عمو کجایی؟بپا غرق نشی،خوردیم،می گم روتو کن اون ور +روشو کرد اون ور.. پرهام-ما که چند روز دیگه رسما عقد می کنیم دیگه چه فرقی می کنه؟ -شاید برای تو فرقی داشته باشه اما برای من داره پرهام-خوب چرا بیرون وایسادی؟ -یعنی من این همه جیغ زدم نفهمیدی در بستس؟ پرهام-حواسم نبود،حالا چی کار می کنی نمیشه که بیرون بمونی -چی کار کنم؟میشینم عزای خودمو می گیرم،باید صبر کنم بابام بیاد،اصلا تو اینجا چی کار می کنی؟ پرهام-اومدم دنبالت شام بریم بیرون،به باباتم زنگ زدم -حالا که نمی تونم جایی بیام،بهتر تو بری خونه باشه یه وقت دیگه پرهام-نکنه می خوای همین جوری ولت کنم؟ -ای بابا مگه تو خیابونم؟برو منم زنگ می زنم بابا،می گم زود بیاد خونه فقط گوشیتو بده +گوشیو داد زنگ زدم بابا -الو بابا بابا-سلام بهاری،می دونم با پرهامی سرم شلوغه بعدا بهت زنگ می زنم... -الو قطع نکن الـــــــــــــــــــــــ ـــــــو +دوباره شماره رو گرفتم،خاموش کرده بود،کفری شدم حسابی -بیا جواب نمیده پرهام-درِ پنجره ای جایی باز نیست از اون جا بری؟ +دویدم سمته پنجره ها همش بسته بود فقط طبقه دوم اتاقه خودم باز بود.. دیگه مهم نبود جلو پرهام چی تنمه،راست میگه ما که چند روز دیگه به هم محرمیم ننه بابام ولم کردن به امونه خدا اون وقت این هنوز هیچی نشده مواظبمه می گه این جوری ولت نمی کنم اگه یکی قلاب می گرفت میشد یه جوری خودمو بکشم بالا -پرهام بیا قلاب بگیر کی خوام برم بالا +چشماشو گرد کردو... پرهام-مطمئنی؟ -نکنه می خوای من برا تو قلاب بگیرم؟یالا...بجنب بیا دیگه _اومد پایین پنجره اتاقم وقلاب برام گرفت،دستمو گذاشتم رو شونشو پامو بردم بالا،دیدم باز زوم کرده رو یقم دستمو برداشتمو صاف ایستادم.. -اگه 1 بار،فقط 1بار دیگه هیز بازی در بیاری خودت می دونی پرهام-تقصیره خودته،برا چی اینجوری لباس پوشیدی؟ -کف دستمو بو نکرده بودم شما می خوای تشریف بیاری پرهام-می خوای من برم بالا +یه نیشخند زدم -اگه می تونی برو +دیوار جای پا داشت میشد یه جوری(البته به سختی)ازش رفت بالا،چون لباسه من ضایع بود نمیشد برم وگرنه خوراک من از دیوار بالا رفتنِ،پرهام رفت عقب و بادو پرید رو دیوار اما همین که پاشو بلند کرد یه صدای(خـــــــــــــــــــ� �ــــــش)وشلوارش جر خورد....... تا این صحنه رو دیدم،زدم زیر خنده،اون بیچارم اومد پایین حالا هی اون بیچاره حرص می خورد ومن می خندیدم پرهام-بسه دیگه بهار،ببین به خاطر تو چه بلایی سرم اومد -به من چه خودت خواستی بری بالا پرهام-باز خوبه من خواستم برم،تو که عرضه همونم نداری. -یه نگاه به لباس من بنداز؟با این وضع می تونم مثل تو هنر نمایی کنم؟جا این حرفا بیا قلاب بگیر اون چشماتم ببند +باز برام قلاب گرفت و رفتم بالا،پاهام رو شونش بود ،دستمو گذاشتم لبه ی دیوار که سریع خودمو بکشم بالا اومدم به پرهام بگم یه کم برو سمته راست ،سرمو آوردم پایین ودیدم بــــــــــــــله... آقای هیز چشمش داره زیادی فعالیت می کنه،یکم پاموبردم بالاواز قصد... شست پامو زدم توچشمش،اونم یهو چشمشو گرفت و خم شد .... پرهام-آی چشــــــمم دختر مگه کوری،نمی بینی پاتو کجا میزاری؟ +حالا من آویزون دیوار بودمو اونم چرت وپرت می گفت -پرهام بلند شو منو بگیر الان میوفتم داغون میشما،پرهام با توام +بچه پرو جوابمو نمی داد،اگه دامن پام نبود قشنگ پامو بلند می کردمو خودمو می کشیدم بالا ولی این جوری نمیشد،همینم مونده درو همسایه اون جوری منو ببینن -ای بابا دارم میوفتم،بیا منو بگیر..... +فایده ای نداشت رومو برگردوندم آقا یکم اونورتر نشسته و چشمشو گرفته،دارم برات یک دستمو ول کردم وحالا نیمرخی آویزون دیوار بودم،ارتفاع یکم زیاد بود تو دلم گفتم:حالا که منو ول کردی به امون خدا هر بلایی سرت بیاد حقته،دستمو ول کردمو پریدم رو کمر پرهام... پرهام-آیییییی کــــــــمرم،ننــــــــــ ـــــــــه کجایی که پرهامتو کشتن +منم خودمو زدم به اون راه... -آخ آخ پاهام،وای دســـــــــــتم....همش تقصیره تواِ،اگه اومده بودی منو بگیری،الان این بلا سرمون نیومده بود.آی پام پرهام-خودتو یه جا دیگه پرت می کردی حتما باید می افتادی رو کمر منِ بدبخت؟ -من چه می دونستم تو کجا نشستی؟مگه من مخصوصا این کارو کردم؟ +جفتمون نشسته بودیم کنار دیواروبه جونه هم غر می زدیم +زیر ساختمونمون استخرو سونا جکوزی بود که یه در از بیرون حیاط داشت و یه در از تو خونه بلند شدم رفتم سمته دری که از بیرون باز میشه درشو باز کردمو رفتم تو همش دعا می کردم دری که از خونه باز میشه قفل نباشه اما امان از اون روزی که بدشانسی بیاری،همین جوری از درو دیوار برات میاد پرهام اومد تو و درو دید -تو ماشینت چیزی نداری بشه این درو باز کرد پرهام-نه ندارم سرش داد زدم -پس تو چی داری؟ اونم داد زد پرهام-به من چه ربطی داره؟ لبه استخر وایساده بود،رفتم سمتش،دستمو زدم به کمرم.... -سرِ من داد میزنی؟ پرهام-نه پس بزارم تو سر من داد بزنی؟ -نزار حالتو بگیرما پرهام-بپا حالت گرفته نشه +2تا دستمو فشار دادم به قفسه ی سینش که پرتش کنم تو آب،اونم سریع مچ دستمو گرفت و 2تایی افتادیم تو استخر... تو آبم ول کمه ماجرا نبودیم،اون می خواست سر منو زیر آب کنه یا من می خواستم خفش کنم اینقدر کارمون ادامه داشت تا جفتمون خسته شدیم،از آب اومدیم بیرون ولو شدیم،رو زمین.هیچ کدوم چیزی نگفتیم،بعد چند دقیقه بلند شدم خیلی سردم بود،شانس آوردم جکوزی روشن بود ،رفتم جکوزی نشستم... پرهامم اومد پرهام-منم سردمِ اجازه دارم بیام تو -بیا بابا دل رحمم دیگه(بابا کجایی که ببینی با داماد آیندت چی کارا نکردم) +5مین گذشت،اگه یه کفش درست حسابی پام بود با لگد درو میشکستم،اما جاش دمپایی پامه یاد کفشای پرهام افتادم... -کفشت کجاست؟ پرهام-لب استخر چطور؟ -بلند شو بیا پرهام-کجا تازه دارم گرم میشم -عجبا بلند شو دیگه +2تایی رفتیم لب استخر -کفشاتو پات کن پرهام-برای چی؟ -پات کن بهت میگم +کفششو پاش کردو بردمش سمت در -دیدی عین فیلما درو با لگد باز می کنن؟تو هم همون کارو کن +با پاش چندتا لگد زد به در(انگار داره توپ شوت می کنه) -نه اینجوری بدتر پات درد می گیره،هر کاری می گم بکن من تو فیلم دیدم چی کار می کنن.. نیم رخت به در باشه،پاهاتو تو شکم جمع کن بعد با کف پات ضربه بزن به در +هر کاری گفتمو کرد چند بار زد اما نتونست پرهام-نمیشه چی کار کنم +آروم لبه دیوار سر خوردم،دستامو گذاشتم رو سرمو چشمامو بستم ... ای خدا این دیگه کیه؟عرضه ی 1در باز کردنم نداره،اگه من بودم که با یه ضربه بازش کرده بودم خدا جون بیاو خوبی کن این در باز شه.....تـــــــــــــــــــ� �ـــق سرمو بلند کردمودیدم در بازِوپرهامم وایساده(دمت گرم خدا)سریع بلند شدم -درو باز کردی؟ پرهام-پس چی منو دستِ کم گرفتی؟ +انقدر خوشحال شدم که حالیم نبود،دویدم تو بغل پرهام جوری پریدم که طفلی تعادلشو از دست دادو افتاد زمین،برا اینمه سرش زمین نخوره دستمو گذاشتم پشت سرش(سرِ اون چیزی نشد ولی دست من داغون شد) پرهام-دختر تو قصد جونه منو داری؟ -عوض تشکرته نذاشتم کلت بخوره زمین؟ +اومدم از روش بلند شم دیدم دستشو انداخته پشت کمرم و نمی تونستم جم بخورم -دستتو بردار می خوام بلند شم پرهام-تو که داشتی میومدی تو بغلم؟ -اون موقع حالیم نبود دستتو بردار پرهام-مگه جات بده؟ -آره خیلی پرهام-همه دخترا آرزوشونه جا تو باشن،پس از موقعیتت استفاده کن. -همه ی پسرا آرزوشونه جای تو باشن ولی من گردن اون سو استفاده چی رو می شکنم پرهام-مال این حرفا نیستی -به ما نمی خوری(یعنی آدم حسابت نمی کنم) +با پام به جایی که نباید....زدم،پرهامم دستاش شل شد منم از موقعیت استفاده کردمو بلند شدم پرهامم داشت ناله می کرد پرهام-دعا کن دستم بهت نرسه،روزگارتو سیاه می کنم -واییی ترسیدم،جنبه داشته باش عزیزم بیا بریم بالا بهت لباس بدم،لباساتم خشک کنم تا کسی نیومده پرهام-بدبخت اگه من بچه دار نشم همه فکر می کنن اجاق تو کورِ -حالا که زنده ای و سالم بدو ۳۰/۸ شد بابا میادا....... +بلند شد با هم رفتیم تو خونه،رفتم سراغ لباسای بابا،هیچ کدوم اندازه ی پرهام نمیشد بابام خیلی لاغرِ، پرهامم هیکلی،بابا هم که ماشالاش باشه،همه ی تیشرتاش جذبِ،برگشتم پیشش -لباس نداریم قدت،چی بدم بهت پرهام-یه حوله بدی کافیه +حوله آوردم براش رفت تو اتاقم عوض کنه،منتظر شدم بیاد بیرون تا منم برم لباسمو عوض کنم. وقتی اومد بیرون،فقط همون حوله ای که بهش دادمو دورکمرش بسته بود -راحت باش خجالتم نکشیا پرهام-من مشکلی ندارم -تو برو تی وی ببین منم برم لباستو خشک کنم +لباسمو عوض کردم،اتو هم بردم پذیرایی زدم به برق تا داغ شه غذایی که مامان درست کرده بودو گذاشتم گرم شه،یه شربتم درست کردم بردم برای پرهام داشت کانالای ماهواره رو زیرو رو می کرد -دارم لباستو اتو می کنم اگه چیزی خواستی برو از آشپزخونه بردار پرهام-مثلا من مهمونما باید ازم پذیرایی کنی -شرمنده من از این کارا نمی کنم +رفتم سراغ پیرهنش پرهام-اول شلوارمو بدوزبعد خشکش کن +نگاهش کردمو یه تای ابرومو دادم بالا... -نوکرت نیستما،داری دستور می دی پرهام-همه ی این چیزا مقصرش تویی،پس خودتم باید جورشو بکشی -اِاِ حالا که اینجوره منم دست به هیچی نمی زنم پرهام-پس منم لخت لخت جلوت میشینم،ببینم کی کم میاره +رو صندلی دست به سینه نشستم وپامو انداختم رو پام پرهام-درست نمی کنی دیگه؟ +ابرومو انداختم بالا.... -نچ پرهام-باشه خودت خواستی +بلند شد اومد روبه روم پرهام-در میارما +شونه هامو انداختم بالا،یکم نگام کرد،دستشو برد سمته حولش.. دل تو دلم نبود نکنه یه وقت خر شه باز کنه؟عجب غلطی کردما 1دفعه دستشو حرکت داد،سریع چشمامو بستمودستمو گذاشتم رو چشمام صدای خندش بلند شد،دستشو گذاشت رو دستمو می خواست دستامو برداره ولی من محکم دستمو گرفته بودم رو چشمام،به زور دستمو برداشت،اما چشمامو باز نکردم... پرهام-چرا چشماتو بستی؟ -خیلی بی حیایی حولتو تنت کن. پرهام-خوب تنم می کنم حالا چشماتو باز کن -تا حولتو نپوشی باز نمی کنم پرهام-بلاخره خسته میشی خودت باز می کنی -فکر کن یه درصد،دستموول کن حالا پرهام-که باز بگیری جلو چشمات؟ -فضولو بردن جهنم،گفت وایسا پرهام جونمم بیاد +دیگه جوابمو نداد،2 دقیقه به سکوت گذشت..... ببینم مردی؟الــــــــــــــــــ ـو.....چرا حرف نمی زنی؟باشه بابا حولتو... +یهو کشیده شدم تو بغل پرهام،از ترسم سریع چشماموباز کردم،هر هر بهم خندید،آروم سرمو بردم پایین دیدم حوله تنشه.. -ای درد این کارا چیه؟ پرهام-چیه ذوق مرگ شدی؟فکر کردی می پرم بوست می کنم؟ +خیلی بهم بر خورد،از بغلش اومدم بیرون -فعلا تویی که داری واسم بال بال می زنی پرهام-اینا همش توهمات ذهنیه که واسه خودت ساختی،می خوای کل کل کنی مشکلی نیست ولی اول برو غذای سوختتو جمع کن +دویدم تو آشپزخونه،غذا یه کم ته گرفته بود ولی نسوخت.. زیرشو خاموش کردم،می خواستم براش غذا بکشم اما چون این حرفو بهم زد حناقم نمیدم بخوره،اومدم بیرون -اگه گشنته برو برای خودت غذا بکش بخور +نخ سوزن آوردم اول شلوارو دوختم بعد اتوش کردم، پرهامم پرو، پرو،برای خودش رفته بود آشپزخونه غذا می خورد پیرهنشو برداشتم اتو کنم که ،زنگ درو زدن،ساعتو نگاه کردم 30/9بود،اف اف رو برداشتم.... -بله؟ مامان-منم باز کن +10 متر از جا پریدم،بدون اینکه درو بزنم دویدم دنبال پرهام... -بدبخت شدیم مامانم اومد،بجنب لباساتو بردار برو تو اتاقم قایم شو پرهام-اونکه نمیومد.... -نمی دونم فقط برو +لباسشو برداشت اتو هم دادم دستش -برو تو حموم اتاقم درم ببند تا من بیام،بیرون نیایی +رفت بالا،منم همه جارو دید زدم،درو زدم ورفتم تو آشپزخونه ظرف غذارو برداشتمو خودمو مشغول ظرف شستن کردم مامان اومد تو -سلام چطوری؟مگه قرار نبود بمونی؟ مامان-سلام،چرا...داداششو زن داداشش اومدن گفتن می مونن -حالا بهترِ؟؟ مامان-آره یه کم بهتره -غذا خوردی؟ مامان-آره خوردم،چه عجب داری ناپرهیزی می کنی؟قبلا ظرف نمی شستی!!! -خودت سفارش کردی خونه رو به هم نریزم مامان-چقدرم تو حرف گوش کنی!! -من خستم می خوام بخوابم،کاری نداری؟ مامان-نه برو +داشتم می رفتم بالا که گوشی پرهامو رو میز دیدم،مامان هنوز آشپزخونه بود،گوشی رو برداشتمو تا برگشتم مامان اومد جلوم... مامان-تو که هنوز نرفتی -داشتم می رفتم مامان-چرا دستتو پشتت قایم کردی؟ +موندم چی بگم،گوشیو گذاشتم پشت کش شلوارمو دستمو آوردم بیرون... -همین جوری... مامان-آهان +از بغلش آروم رد شدم سریع گوشی رو برداشتم که پشتم نبینه،همین که خواستم از پله برم بالا.... مامان-بهــــــــــار +بدونه اینکه برگردم -بله؟
مامان-کنترل کجاست؟+ای تو روحت پرهام کنترلو کجا گذاشتی؟؟؟منم یه نفس راحت کشیدم.... -نمیدونم،خوب سرجاشه دیگه مامان-نه اونجا نیست،برا چی پشتتو کردی به من،برگرد ببینم... -حالم خوب نیست فردا صحبت می کنیم مامان-واااا مثلا چته؟؟ +داشت میومد نزدیکم،اگه گوشیو می دید فاتحمو باید می خوندم،الکی دستمو گرفتم جلو دهنمو شروع کردم به اُق زدن دویدم سمته بالا،از شانسه گلم مامانم دنبالم اومد،یه راست رفتم تو حموم اتاقمو درو از داخل قفل کردم،برگشتم پرهامم بود... پرهام-برا چی اومدی اینجا؟! -گوشیتو چرا برنداشتی؟از دسته مامان فرار کردم،این تا مارو گیر نندازه ول کنه ماجرا نیست مامان-بهار چت شد نکنه غش کردی؟زنده ای؟؟؟ +باز الکی شروع کردم به اوق زدن.. -خوبم مامان تو برو الان بهتر میشم مامان-بهت می گم این درِ بی صاحابو باز کن.. -وا صاحبش منما او..... +به پرهام گفتم پشت در قایم شه تا من برم بیرون،موبایلشم دادمو درو باز کردمو پریدم بیرون درم بستم خودمو انداختم رو تخت... مامان-ببینم چی خوردی؟ -هیچی نمی دونم یهو چم شد مامان-هی از این چرتو پرتای بیرون بخور که حاالو روزت بشه این -بی خیال شو دیگه ساعت چنده؟ +ساعتشو نگاه کرد.. مامان-واااای 10 شد،خاک تو اون سرت کنن،باز این سریالرو ندیدم،هی وقتمو گرفتی،پاشو یه آب قندی چیزی بخور نمیری،من کار دارم،حداقل برم بقیه فیلمو ببینم(با این طرز حرف زدنش جلو پرهام آبرومو برد) -باشه عزیزم برو به فیلمت برس مامان-اینم افتخاری به افتخار دختر گلم(ویک کار صدا دار بی تربیتی کرد) +چشمام داشت از تعجب گرد میشد مامان-چیه نگاه می کنی؟بادِ میادو میره،دسته آدمم که نیست،خواستم یه خاطره ی خفن از مادرت داشته باشی. -مامان فقط برو،حالا امشبو بیخیال خاطره شو جونه هر کی دوست داری مامان-نه تازه می خوام از این حالو هوا درت بیارم +التماس گونه نگاهش کردم.... -برو به خدا خوبم،مگه نمی خواستی فیلم ببینی؟ مامان-عیبی نداره تکرارشو می بینم نشست رو صندلی اتاقم.. مامان-می دونی این مهناز چرا مریض بود؟باز اسهال گرفته،بترکه از بس تو هم خوری می کنه حقشه ترتر بگیره،من که اونجا بودم 100دفعه رفت خلاء فکر کنم یه 10،20 کیلویی وزن کم کرده -میگما حرف قشنگ تری نیست راجع بهش صحبت کنیم،این جوری می خوای حالمو خوب کنی؟ مامان-خوب تو یه زری بزن،خداحافظیهات تموم شد؟ -آره خیالت راحت ... +خوشبختانه بابا اومدو مامان رفت پایین,یه نفس راحت کشیدم،گرچه دیگه آبرویی برام نمونده بود در اتاقو بستمو در حموم رو باز کردم پرهام یه گوشه نشسته بود وتا منو دید زد زیر خنده... پرهام-یعنی عاشق این مامانت شدم،خدایی یه دونست... -اِ خوب بیا مامانمو جا من بگیر پرهام-نه عزیزم اون صاحب داره فعلا که تو بی صاحابی +اومدم جوابشو بدم که صدای در اتاقم اومد،در حمومو بستمو در اتاقمو باز کردم،مامانو بابا هم زمان اومدن تو... بابا-سلام بهاری مگه با پرهام نرفته بودی بیرون؟ -سلام بابا،چرا رفتم اما یه کار فوری براش پیش اومد زود برگشتیم بابا-چی خوردی؟می خوای بریم دکتر -هیچی نخوردم،یه کم بخوابم خوب میشم مامان-اینا همش فیلمه عزیزم،عشق چشماشو کور کرده،داره خودشو لوس می کنه -من اگه لوس بودم مامانم جا عزیزم بهم نمی گفت درد....مرض....خاک تو اون سرت...این همه آدم بهم تیکه میندازن ککم هم نمی گزه وبا یه بالا چشمت ابروِ قهر نمی کنم بابا-داره باهات شوخی می کنه -می دونم به قول یه بنده خدایی،مامانم یه دونست،بابامم که رو تخم چشمام جا داره مامان-پاچه خواری نکن جا این که از من تعریف کنه داره از باباش تعریف می کنه -من غلط کردم مامان-اونو که می دونم لازم نبود بگی بابا-برو بخواب،منم برم بخوابم خیلی خستم +2تاییشونو بوسیدمو شب بخیر گفتم،درو قفل کردمو پرهامو آروم صدا زدم -بیا بیرون رفتن پرهام از حموم اومد بیرون،فقط شلوارش پاش بود و پیرهنشم دستش بود پرهام-من باید چجوری برم بیرون؟ -صبر کن اینا بخوابن،بعد برو پرهام-ساعتو نگاه کردی؟همین جوری هم دیر می رسم خونه،چه برسه به اینکه بخوام یکی،دو ساعت دیگم بمونم -می گی چی کار کنم؟100 دفعه گفتم برو خودت لج کردی،الانم مجبوری بمونی پرهام-پس امشب اینجا می مونم،صبح میرم +یکم صدام رفت بالا... -چـــــــی؟؟؟؟!!! پرهام-نشنیدی؟؟گفتم می مونم،اگرم ناراحتی،عیبی نداره همین الان میرم +رفت سمته در اتاق،قفلشم باز کرد،اومد درو باز کنه که رفتم جلوش.... درو قفل کردم،کلیدم گذاشتم تو جیبم... -چقدر ناز می کنی....بمون فردا برو،فقط باید رو زمین بخوابیا،من نمی تونم رو زمین بخوابم،کمر درد می گیرم پرهام-منم اصلا نمی تونم رو زمین بخوابم -به من ربطی نداره پرهام-نه پس به من ربط داره؟ +یه نگاه به تخت ویه نگاه به هم کردیم،هم زمان با هم دویدیم سمته تخت،این جور که ما پریدیم روش... تخت نشکست خیلی بود....تختم تقریبا بزرگ بود...جفتمون خوابیده بودیمو سعی داشتیم بیشترین جا رو بگیریم... همش به هم لگد می پروندیم.....بالشتو از زیر سر هم دیگه می کشیدیم....سر پتو هم دیگه بدتر.... شده بودیم عین این بچه های تخس که می خوان حرف خودشونو به کرسی بشونن... میون درگیری ما صدای تق تق دمپایی مامانم از پله اومد،رو تخت نشستمو با دقت به صدا گوش دادم... وای مامانم باز داشت میومد اینجا،برگشتم پرهامو صدا کنم که انگشتم رفت تو چشمش... پرهام-آآآ.... +سریع 2تا دستمو گذاشتم رو دهنشو فشار دادم،همش می خواست دستمو بردارم.. زور میزد که دستمو کنار بکشه ولی من همه ی حواسم به صدا بود... صدای در اتاقم اومد.... مامان-بهـار.... خوابی؟؟؟؟....... کپیدی.... خانم کوچولو..... گامبال..... اسب آبیه من..... +رومو کردم سمته پرهام بیچاره قرمز شده بود،دستمو برداشتم آروم و با التماس.... -جونه مادرت چیزی نگو +بدبخت فقط تند تند نفس می کشید،مامانمم 2،3 بار با الفاظ شیرینِ دیگه صدام کرد وقتی دید جواب نمی دم رفت...
[/size][/size][/size]
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#4
نمی تونم بخونم خیلی ریزه cryingcrying
چشمم ضعیفهcryingcrying

تو رو خدا درشت تر بنویسcrying

بینمcrying
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط Tɪɢʜᴛ
#5
خوب شدHeartHeartSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط Roxanna ، Nυмв
#6
مرسییییی خیلیییی باحاله
بقیشم بذاااااااار لطفا ^.^
پاسخ
آگهی
#7
دیگه نیس اگه بیشتر لایکو نظر باشه امشب میزارم اگه نه فردا
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#8
رمان اگه گفتي من كيم؟3
-آخیش به خیر گذشت


پرهام-واقعا من می خوام با تو زندگی کنم؟


-چیه خیلی خوشحالی؟


پرهام-نه دلم به حال خودم میسوزه


آروم گفتم:دلت به حال عمت بسوزه


پرهام-نشنیدم معذرت خواهیتو؟؟؟


-100ساله سیاه،واسه چی باید معذرت بخوام؟؟


پرهام-چشممو نا کار کردی،لباسام داغون شده،خونه هم نرفتم،جامم که تنگ کردی،اینا عذر خواهی نمی خواد؟؟


-ما که باهم این حرفارو نداریم،فکر کن 1%بخوام عذر خواهی کنم(استغفرالله) حالام بکش کنار می خوام بخوابم،حد فاصله خودتم رعایت کن


پرهام-هه اینو باید به تو گفت،حواستو جمع کن به من نزدیک نشی...


-اِ پس پاشو رو زمین بخواب،یه وقت حامله نشی


پرهام-خیلی بی حیایی ها


-همینه که هست،با چیش مشکل داری؟


پرهام-من مشکلی ندارم،اگه تو دلت بچه می خواد من آمادگیشو دارما...


-گمشو نکبت..


+با پام یکی کوبیدم بهش که پرت شد زمین


پرهام-تو چرا اینقدر بی جنبه ای؟


-بهت رو دادم پرو شدی؟


پرهام-بزار بیام بخوابم دیگه هیچی نمی گم...


+هر کدوم یه گوشه ی تخت خوابیدیم،انقدر خسته بودم زود خوابم برد


10/30 صبح کم کم چشمامو باز کردم...چشم ننم روشن....تو چه وضعیتی خوابیده بودم


سرم رو سینه ی پرهام بود،اونم که بغلم کرده بود،پاهامون قفل هم شده بود...بلیزم هم ماشالا...رفته بود بالا...


خودمو جابه جا کردم حداقل پرهام این وضعیتو نبینه....آروم صداش زدم


- پرهام.....


پاشو.....صبحه....


هــــــــو.....


هــــــــوششش...


هــــــی.....


هــــــی عمو....


+با مشت کوبیدم تو دلش،6متر از جا پرید


پرهام-چته....این چه طرز بیدار کردنه؟


-وای یادم رفته بود بپرم ماچت کنم...پاشو باید بری..


پرهام-باباتینا نیستن؟


-بابا سر کاره،مامانم هم معمولا این موقع میره پیاده روی


پرهام-چه خانواده فعالی تو چی کار می کنی؟


-زندگی...


پرهام-خسته نباشی منظورم به جز زندگی...


-کار خاصی ندارم،بی کار،بی عار،برای خودم می چرخم


پرهام-نمیری از فعالیت زیاد....


-غمت نباشه..


+بلاخره راضی شد،تشریف ببره......عجب روزی بود دیروز.....


روزها پس از دیگری می گذشت،تا چشم رو هم گذاشتم عقدم تموم شدو شوهرمون دادن رفت....


به خواسته ی من قرار شد این مدت رو منو پرهام هر کدوم در کنار خانواده خودمون باشیم


پرهام خوشبختانه مخالفتی نکرد،تو این چند روز باقیمونده،تا تونستم تو این پاساژا واسه خودم چرخیدمو خرید کردم


فردا 12 ظهر پرواز داریم،قرارِ از خانوادم جدا شم،خیلی سخته از عزیزانت دور باشی


گاهی با خودم فکر می کنم واقعا هدفت چی بود؟به کجا می خوای برسی؟


به قیمت دور شدن از خانوادت؟ارزششو داشت؟

اما امان از روزی که آدم طمع داشته باشه،منم که از بچگی همیشه بلند پرواز....بیشتر از حدم می خواستم...


3نصف شب بود،خوابم نمی برد،به معنای واقعی عین سگ پشیمون بودم که چرا این کارو کردم


از جام بلند شدم،بدون اینکه چراغو روشن کنم تو اتاق رژه می رفتم...غرق فکر بودم...یه صدایی اومد...


فکر کردم توهمه ولی دیدم باز صدا میاد،رفتم دم پنجره داشتم حیاطو نگاه می کردم،دیدم بلــــه....


از دیوار خونمون 3تا دزد خوشکلو مکشل جیگر داره میاد پایین


نکنه مصلح باشن؟/؟جلو مامانینا که نمی تونم کاری کنم.......باباهم تنهایی از پس اینا بر نمیاد....


باز نگاه کردم،داخل حیاط بودنو می خواستن بیان تو....اولین کاری که کردم زنگ زدم پلیسو گزارش دادم


اونام گفتن سریع خودشونو میرسونن....حالا نوبتی هم باشه نوبته منه....


برای آخرین بار می خوام از خانوادم حمایت کنم.....از تو کشوم لنز مشکی که خریده بودمو در آوردم


گذاشتم تو چشمام،پایین لبمو با مداد یه خال گذاشتم،یه تیپ سر تا پا مشکی زدم


کتونی مشکی هم پوشیدمونقاب زورو هم زدم به چشمم،موهامم داخل یه کلاه کردم


از پنجره رفتم پایین،برادران دزدم رفته بودن تو خونه،بی سرو صدا وارد خونه شدم


برا خودشون داشتن کیف می کردن،دیدم یکی داره از پله ها میره بالا....


-هوی عمو کجا؟؟


+3تایی برگشتن سمتم یه نگاه به هم دیگه کردن...یکی از اونا:


*سیسسسس یواش،بیدار میشن،هر چی برداشتیم نصف نصف


+هـــــــِِ، دِ بیا اینا فکر کردن من دزدم؟چه بهتر سرشونو گرم می کنم تا پلیس بیاد


-از الان بگم 50،50


*زرشـــــــک،،همه چی تقسیم بر 4 میشه


-نیستم 50،50


*چرت نگو همینه که هست


بابا-اینجا چه خبرِ؟؟؟!!


+وای تو از کجا پیدات شد؟؟بابا،با یه میله ی بارفیکس از پله ها دویید پایین..


آخه یکی نیست بگه چجوری می خوای حریف4 نفر بشی؟؟؟اومد یکی از اونا رو بزنه از دستش فرار کرد


دیدم 3تایی دارن میرن سمته بابا،بیچاره گرخیده بود،میله رو ازش گرفتنو یه مشت خوابوندن تو صورتش...


چـــی بابای منو میزنین؟؟رفتم سمت اونی که میله ی بارفیکس دستش بود،گردنشو گرفتمو بایه حرکت تـــق تموم شد...


اون 2تا با تعجب نگام می کردن،به خودشون اومدنو حمله کردن سمته من با میله کوبیدم توشکم یکیشون


اون یکی هم یه چرخش پرشیو پام کجاست؟؟تو صورت یارو...


رفته بودم تو حسه جکی جانی وحسابی از خجالت همشون در اومدم،هر 3تا پخش زمین بودن


برگشتم سمته بابا...همین جور دهنش باز بودو به من نگاه می کرد،رفتم سمتش


1قدم رفت عقب وخورد به دیوار(هه بابای مارو)تو،یه دستم میله بود،اون یکی دستمو گذاشتم رو دیوار کنار صورت بابام...


داشتم نگاهش می کردم....یعنی از فردا نمی بینمت؟؟چطور طاقت میارم؟


صورتمو نزدیکه صورتش آوردم،چشماش 4تا شد...لپشو بوسیدم،هنوز ازش فاصله نگرفته بودم که...


کمرم حس کردم خورد شد،برگشتم دیدم مامان دم پله ها وایساده..از اون جایه گلدون پرت کرده تو کمر منه بدبخت....


صورتش خیلی عصبی بود


مامان-کثافتِ آشغال شوهر منو بوس می کنی؟؟!!


+انقدر درد داشتم که هنگ مونده بودم،سریع از بابا فاصله گرفتم،صدای آژیر پلیس اومد


میله رو پاک کردم اثر انگشت نمونه و با تمام سرعتم فرار کردم،رفتم تو حیاطو از دیوار رفتم بالا


دویدم تو اتاقو باهمون لباس رفتم زیر پتو1مین بعد در اتاقم باز شدو چراغ روشن


صدایی نیومد،باز چراغ خاموش شدو در بسته،نفسمو با صدا دادم بیرون....


لباسامو عوض کردم یه مسکنم خوردمو باز خوابیدم...کمرم داشت منفجر میشد از درد

کلا تا صبح جون دادم...


9 از جام بلند شدم یه دوش گرفتم،وسایلم آماده بود،اومدم پایین مامانو بابا تو آشپزخونه بودن....


-سلام صبح بخیر


مامان-سلام عزیزم بشین صبحونه بخور


بابا-بیا بابا بشین پیش خودم


+نگاهش کردم رو گونش یه کم کبود بود،خودمو زدم به کوچه علی چپ..


-بابا صورتت چرا کبودِ؟؟؟!!!


بابا-چیزی نیست


-یعنی چی خوب چه بلایی سرت اومده؟؟!!


مامان-دیشب دزد اومده بود


+یه کم به تُنِ صدام جو دادم...


-چــــــــــی؟؟؟!!!


مامان-میگم دزد اومده


-شوخی می کنی؟پس چرا من نفهمیدم؟


مامان-چون تو خواب ناز بودی


-تعریف کن ببینم چی شده؟


مامان-نمی دونم 30/3،3بود،از خواب پاشدم آب بخورم،دیدم صدا میاد،آرمینو صدا زدم رفت دم پله ها دید دزد اومده


میله بارفیکسو برداشت رفت پایین...منم از بالا نگاش می کردم...لامصبا 4تا بودن


3تاشون افتادن به جونه بابات،اون یکی نمیدونم چرا شروع کرد به زدن هم دستاش...آخر سرم رفت سراغ بابات...


پرید ماچش کرد...منــــــــو میگی...اومدم پایین...یه گلدونه گنده ی سنگین برداشتم کوبیدم تو کمر طرف..


خیر ندیده خجالتم نمی کشید....رفتم سمتش 2تا چک زدم تو صورتش...یه 4،5باریم کلشو کوبیدم تو دیوار...


خلاصه اینقدر التماس کرد تا ولش کردم....یکی از همسایه ها انگاری به پلیس خبر داده..اونام اومدن بردنشون..


+خندم گرفته بود،جز پرتابِ گلدون هنر نمایی دیگه ای از مامان ندیدم!!!


لبمو از داخل گاز گرفتم تا نخندم،بابارو نگاه کردم،اونم یه لبخند گله گشاد زده بودوداشت مامانو می دید


مامانم براش چشمک زد تا دید دارم نگاش می کنم...


مامان-اِ زود بخور دیگه...وسایلتو آماده کردی؟


-بـــــله


بابا-باید سریع بریم فرودگاه


+بعد صبحونه کارامو کردم بابا هم وسایلمو گذاشت تو ماشین وپیش به سوی فرودگاه......


تقریبا همه اومده بودن،ایول عجب استقبال گرمی....با همه دست دادمو روبوسی کردم..


به پرهام فقط دست دادم....موقع خداحافظی منو مامانو بابا چه فیلم هندی راه انداخته بودیم...


مامان که حسابی گریه کرد(میخواستم بگم نمی خواد گریه کنی،دیشب به خاطر شاهکارت من به اندازه کافی گریه کردم)...


-اِ گریه نکن قربونت برم،این کارارو کنی نمیرما...


مامان-خیلی مراقب خودت باش ، پرهام جان دختر منو تنها نزاری ها...


پرهام-این چه حرفیه مامان مگه میشه تنهاش بزارم،خیالتون راحت


بابا-دخترمو می سپارم به تو امیدوارم امانت دار خوبی باشی...

پرهام-تمام سعیمو می کنم...

*****


پرهام-بهار بلند شو رسیدیم


-بزار یکم دیگه بخوابم بعدا میریم


پرهام-چی چیو بخوابم پاشو همه رفتن


+یهو از جام پریدم،هیچ کس تو هواپیما نبود...رفتیم بیرون...وسایلامون رو تحویل گرفتیم...


پرهام-قرار بیان دنبالمون


-کی؟


پرهام-یکی از دوستام


-آهان باشه


+داشتیم راه میرفتیم که یه دختر مو بلُند قد کوتاه لاغر،داشت میدویید سمته ما،با خودم گفتم طرف دیوونس..


یه نیشخند زدم...اما درجا نیشخندم تبدیل به تعجب شد،جوری که چشمام داشت از کاسه در میومد


دخترِ پرید بغل پرهامو،دستشو انداخت دور گردنشو لباشو بوسید..دهنم چسبیده بود کف زمین


زل زده بودم بهشون،پرهام دخترِرو از خودش جدا کردوبا ترس به من نگاه کرد


دخترم منو نگاه کردواومد جلوم دستشو دراز کرد


*سلام من ویکتوریا نامزد پرهام هستم،میتونی ویکی صدام کنی،تو باید دختر عموی پرهام باشی؟


باز چشمام زد بیرون....چـــــــی؟؟؟!!!!نامز د!!!!به پرهام نگاه کردم؛سرشو انداخته بود پایین..


به دخترِ دست دادم،فارسی انگلیسی جوابشو دادم..


-هـــــِلو نکبت خانوم،هاو.آر.یو.یک دهنی از تو واین پرهام سرویس کنم...


ویکی-چـــی؟


+ای داد،این فارسی میفهمه؟!!


-اِ تو فارسی بلدی؟


ویکی-یک کم،نه خیلی(بهتر به نفع من بیشتر میتونم فوشت بدم)


-زرشــــــــــک


+دیدم یه پسری داره میاد سمته ما،لابد اینم می خواد بپره منو ماچ کنه!!


پرهام با عصبانیت نگاهش می کرد،پسره هم سعی می کرد نگاهش نکنه...دستشو آورد جلو...


*سلام خانوم،خیلی خوش اومدین،امیر هستم دوستِ پرهام جان


+مجبوری باهاش دست دادم


-سلام ممنون


+آروم جوری که خودم بشنوم


امیر-در ضمن تبریک میگم


+چپ چپ نگاهش کردم حساب کار دستش اومد،پرهام اومد سمتمو نزدیک گوشم..


پرهام-بعدا بهت توضیح میدم


+زل زدم تو چشماش ...


-خفه شو حالم ازت بهم می خوره


+و جلوتر از اون راه افتادم...این هم از زندگی جدیدم...در کنار یک هوو...چه شود...


انقدر اعصابم داغون بود که توجهی به زیبایی بیرون نکردم...هـــِـــ چه کلاسی هم گذاشتن با لیموزین اومدن دنبالمون..


تو راه هیچ کس حرفی نمیزد...ویکی که آویزون پرهام بود...امیرم سرش تو گوشیش...


منم مثلا داشتم بیرونو نگاه می کردم...اصلا متوجه گذر زمان نشدم...ماشین توقف کردو ما باید پیاده میشدیم...


امروز قیافم واقعا دیدنی بود...خونه که چه عرض کنم قصر جلوم بود...


پرهام اومد کنارم...


پرهام-به خونه ی خودت خوش اومدی


-این جا مال تواِ؟؟!!


پرهام-آره


+حالا یکی بیاد منوجمع کنه،بابا این که میلیاردره.....آخه من چجوری اینو بتیغم؟؟

هر چی ازش بزنم،بازم داره....ای خـــــدا چه گلی به سرم بگیرم...اونم با یه هوو...


+بدون اینکه اون 3نفرو آدم حساب کنم،رفتم دور تا دور این نمای ویلایی رو دید زدم....


عجب چیزی بود(عکساشو گذاشتم شمام حال کنین)فضای دوروبرم انقدر جورواجور بود که حسابی محوش شدم...


یه قسمتی پر بود از درختای نخل...ما بینش یه دیوارسنگی حالت صخره مانند بود،اونو دور زدم....


ای جـــــــــــان این دیگه چیه....نشستم رو زانو....دستمو گذاشتم رو سرم...


-ای خـــــــــــدا چی کار کنم....با چه رویی برگردم پیش خانوادم....از یه طرف زرقو برق اینجا منو گرفته....


از یه طرفم غیرتم قبول نمی کنه خودمو خارو ذلیل نشون بدم...می گی چی کار کنم؟؟


دست رو دست بزارم هر غلطی دلش خواست بکنه؟....پس تکلیف من چی میشه؟؟...


من با این بچه ی تو شکمم چه کنم....اوم من که بچه ندارم....خدا جون این یه تیکه اشتباه شد...


اصلا میدونی چیه....


+سرمو بلند کردم....جا شما خالی نباشه یه سکته ی خفیف زدم....


یه سگ بزرگ مشکی از نژاد گرگی،جلوم سبز شد....داشت نگاهم می کرد...


وایسادم....جیغ بنفش که چه عرض کنم،فراتر کشیدمو...الفـــــــــــرار. ....


جیغ میزدمو می دوییدم....سگم پارس می کردو دنبالم میومد....از نفس افتاده بودم...


از دور پرهامو دیدم،جیغ زدم.....


- پرهــــــــــــام کمــــــک.....


رسیدم بهش...رفتم پشت لباسشو گرفتمو پرهامو سپر خودم کردم...


سگم ول کن نبود...آخر پرهام یه داد خفن سرش زد...


پرهام-رکس بشــــــــــــین...


+سگم خـــــــــــرِ حرف گوش کن(تا حالا دیده بودین؟)نشست،رنگم حسابی پریده بودو نفس نفس میزدم....


پرهام-چته؟؟؟!!بابا این که کاریت نداره،فکر کرده می خوای باهاش بازی کنی...قیافشو نگاه...


-به قبر ننش می خنده،می خواد بازی کنه؟؟!!اگه وایساده بودم که تیکه پارم کرده بود...


پرهام-نباید ازش بترسی،بیا جلو ببین کاریت نداره..


-نه من جام راحته....برش دار ببر...من از سگا متنفرم...


پرهام-خوب بیا بریم تو


-من هیچ جا نمیام


پرهام-الان وقت لج بازی نیست بهار...


-هــــِـــ لجبازی؟انتظار داری دور سرم حلوا،حلوات کنم؟


پرهام-گفتم بعدا توضیح می دم بیا بریم...


+حرکت کرد بره،منم همین جور سر جام وایسادم.....باز سگه بلند شد....یه قدم رفتم عقب...


انگشت اشارمو گرفتم طرفش.....جلو نیا.....


خدا شاهدِمیزنم دکو دهنتو سرویس می کنم......


چِخه....


هـِـــری...(یکم اومد جلو)


پیشته....


هــــــو...


میگم جلو نیا....


چخه چخه.....


زبون آدمیزاد حالیت نمیشه؟؟....


دِ نیا لامصب.....


جونه ننت....داییت...زن داییت...


بیخیال من شو....


اصلا بزار چاق بشم چله بشم بعد بیا هر غلطی دلت خواست بکن....


ای بابا،خرم که نمیشی...


دورو برمو نگاه کردم...یه توپ تنیس دیدم....آروم آروم رفتم توپو برداشتم.....


سگه تا توپو دید،دوید سمتم،رو پاش بلند شد...یه داد زدم..


یا جــــــــدِ سادات


+توپو با تمام قدرتم پرت کردم...سگم دویید دنبالِ توپ..


از موقعیت استفاده کردم...رفتم پیش پرهام...داشت بهم میخندید(رو آب بخندی)وارد ویلا شدیم....


خیلی بزرگ بود...دکو دهنمو جمع کردم که 10متر باز نشه...


طبقه ی اول با 3دست مبل راحتی،2دست سلطنتی تزیین شده بود....بعضی از قسمتای سالن فرش کرم پهن شده بود...


هر جایی که میدیدی 1 در داشت(عیب نداره بعدا فضولی می کنم)یه قسمت سالن از 2طرف پله می خورد،سمت بالا...


(بدجوری چشمک میزد میگفت بیا بالا منو ببین)ویکی و امیر گوشه ای از سالن نشسته بودن...


پرهام دستمو گرفت و2تایی رفتیم پیششون...مجبوری از بالا دل کندمو نشستم ور دله اینا...


امیر-خوب خوش می گذره؟چی کارا می کنین؟


پرهام-به لطف شاهکارای تو مگه بدم می گذره؟


امیر خودشو جمعو جور کرد...


امیر-می گی چی کار کنم؟...از صبح عین کنه چسبیده به من...منم میام فرودگاه...به اصطلاح خودم،خواستم بپیچونمش...


اومدم میبینم جلوتر از من تو فرودگاهه...


ویکی-چرا فارسی صحبت می کنین؟من متوجه نمیشم...لطفا انگلیسی صحبت کنید


آروم:.....


-خفه توی الاغِ خر این وسط عرعر کردنت واسه چیه؟


ویکی-چی به من گفتی خر؟(ماشالا به این گوشای تیز)


-نه عزیزم...ما،یک اصطلاحی داریم...هر کس که چشمای خیلی گیراوزیبایی داشته باشه....میگیم چشماش خَــرداره..


وتوهم چشمای خیلی زیبایی داری...


+نیشش تا بناگوش باز شد...


ویکی-اما من شنیده بودم میگن چشماش سگ داره...


-تو داهاته ما که میگن خر داره(آره جونه عمم)


ویکی-ممنون عزیزم،توهم خیلی زیبایی


-مرسی،خوب عزیزم چند وقته با پرهام آشنا شدی؟


ویکی-حدودا 8ماهی میشه،ما تو یک مهمونی همدیگرو دیدیم وهمون جا بود که به قوله شما 1دل نه100دل عاشق هم شدیم.


وخیلی هم دیگه رو دوست داریم...


+به پرهام نگاه کردم و با یه لحنِ کش داری...


-آررررره؟؟؟اتفاقا پرهام تو ایران همه فکرو ذکرش پیشه تو بود،مارو اونجا کچل کرد از بس گفت....


ویکی....ویکی...کیوی..اِ ببخشید ویکی....


ویکی-یعنی چی کچل کرد؟


به فارسی...


-اَه حالا دونه دونه،باید به این زبون نفهم چیز حالی کنم...


+امیر سرشو انداخته بود پایینو ریز ریز می خندید.... پرهام هی لبشو گاز می گرفت...ویکی هم زل زده بود به من...


_یعنی همش از تو تعریف می کرد


امیر-ویکی بهتر ما بریم اینا خستن تازه از راه اومدن...


+(یاد شعر اگه اشتباه نکنم،معین افتادم)بلند شدم شروع کردم به بشکن زدنو خوندن... پرهام با تعجب نگام می کرد...


-من از راه اومدم..........من از راه اومدم......با یک گاو اومدم(دستمو یواشکی سمته پرهام آوردم)....


با یک گاو اومدم......آخه،تو باز کجا رفتی......با این الاغ کجا رفتی....خوب دستتو خوندم...من باهات نمونـــدم ...


+ویکی فکر می کرد دارم یه چیز درستو حسابی می خونم...تشویق می کردو دست میزد....


گاهی یه گردنی هم قِر می داد...امیر قاه قاه می خندید... پرهامم حسابی از دستم شکار بود....


ویکی-واو.... بهار تو خیلی هنرمندی


-داری پاچه خواری می کنی؟...به من ربطی نداره عزیز....تو خرت از پل گذشته...نمی خواد هوای فامیل شوهرو داشته باشی....


ویکی-بهار خواهش می کنم انگلیسی صحبت کن من فارسی سختمه...


-عزیزم گفتم دفعه ی بعد سفارشی فقط برای تو میخونم


ویکی-واو... مرسی تو خیلی مهربونی...


-کیه که قدر بدونه


امیر-ویکی بریم؟


ویکی-تو به من چی کار داری؟اگه عجله داری میتونی بری...من خودم بعدا میام...


امیر-اِ ملاحظه ی بهارم کن،اون به خاطر تو نشسته...خستس می خواد استراحت کنه...


ویکی-بهار برو استراحت کن من راحتم(بچه پررو،شیطونه میگه جفت پا بیام تو صورتشا)


-نه این جوری خوب من ناراحتم...


ویکی-باشه پس فردا همو میبینیم...


+بلند شدن،با پرهام تا در ورودی راهنماییشون کردیم،ویکی باز اومد پرهامو ببوسه که...


پرهام-نه ویکی...من یه کم سرما خورم میترسم مریض شی عشقم...(زیر لب گفتم:تعارف نکن،جلو من خجالت می کشی؟)

+ویکی با لبو لوچه آویزون ازش فاصله گرفت.....خداحافظی کردنو رفتن....


پرهام-بلاخره تنها شدیم از خونه خوشت میاد؟


-قابل تحمله


پرهام-یعنی خوشت نیومده؟


-سلیقت افتضاحه....حداقل یه قشنگ ترشو انتخاب می کردی


پرهام-داری تنه میزنی؟


-مشخص نیست؟؟!!قدش تا زیر زانو منم نیست...از نظر عقلی هم مشکل داره....قیافشم..چه عرض کنم..


پرهام-بشین می خوام باهات صحبت کنم


-من حوصله چرتو پرت گویی های تورو ندارم،الانم خستم می خوام بخوابم وسایلمو کجا گذاشتی؟


پرهام-بریم بالا نشونت بدم


+بلاخره این حس فضولی که تو وجودم وول می خورد به آرزوش رسید...طبقه ی بالا به بزرگی پایین نبود...


بیشتر حالت،اتاق،اتاق رو داشت....2تا راهروی جدا از هم و1 سالن بزرگ.....


پرهام در یه اتاقو باز کردو منتظر شد برم داخل....ترکیب رنگ آمیزی وسایل،کرم بود...


رنگ دیوار،صورتی چرک....در کل خوشم اومد....کوفتش بشه....


-من باید اینجا بخوابم؟


پرهام-ما باید اینجا بخوابیم


+یه تای ابرومو دادم بالا....


-با خودت چی فکر کردی؟فکر می کنی چون چیزی بهت نگفتم لالم؟نه جونم از این خبرا نیست...


باید تکلیف منو روشن کنی..


پرهام-بچه بازی در نیار،ویکی برای من حکم یه سرمایس...بهترین قراردادو با پدرش بستم...


میدونی اگه پدرش قراردادو فسق کنه،چه بلایی سرم میاد؟؟کله زندگیم از بین میره.....


-پس واسه چی اومدی منو گرفتی؟


پرهام-به اجبار پدر بزرگم


-چقدرم تو حرف گوش کنی...مگه خودت عقل نداری؟...فقط خواستی دختر مردمو بندازی سر زبون همه..


که بگن نرفته برگشت خونه ننه باباش؟


پرهام-می گی چی کار کنم؟یه مدت صبر کن اینو دَکِش می کنم بره


-مگه تو زندگیت جایی هم برا من هست؟


پرهام-وقتی خودم زندگیتو خراب کردم خودمم درستش می کنم...


-حالم از ترحم دیگران بهم می خوره،ازت هیچ انتظاری ندارم...فقط می خوام بزاری اینجا بمونم...


یه 2سالی میمونم...بعد بر می گردم....


پرهام-سختش نکن بهار...به خدا خسته شدم...دلم یه زندگی آروم می خواد...پشتمو خالی نکن..چرا بهم فرصت نمی دی؟


-میدونی...مقصر منو تو نیستیم،مقصر پدر بزرگامونن...مثلا خواستن پیوند دوستیشونو محکم کنن،اما بدتر گند زدن به زندگی ما


پرهام-باور کن ویکی کوچک ترین اهمیتی برام نداره..


+یه لبخند اجباری زدم..


-زندگیه خودته...من ازت توضیح نخواستم...کاریه که شده...


پرهام-می تونم به عنوان 1 دوست روت حساب باز کنم؟


دستشو آورد جلو...منم دستمو بردم جلو...همین که اومد دست بده،دستمو کشیدم عقب...انگشت اشارمو بردم بالا...


-فقط دوست(باهاش دست دادم)حالا اتاقمو نشون می دی؟


+چند تا اتاق نشونم داد...یه اتاق دنجو نورگیر انتخاب کردم که پنجره های قدی داشت...


پرهام-گرسنه نیستی؟هنوز هیچی نخوردی


-نه سیرم می خوام بخوابم


پرهام-باشه هر طور راحتی..


+هنوز وایساده بود...انگار باید با اوردنگی پرتش کنم بیرون...


-شب بخیر


+سرشو خاروند...نگام کرد...


پرهام-باشه...شب بخیر خوب بخوابی


+درو قفل کردم به این بشر اعتباری نیست....لباسمو عوض کردمو ولو شدم رو تخت...در عرض 3سوت بیهوش شدم...


**************


7/30 صبح در اتاقمو می زدن،خواب خواب بودم


-ای بر اون پدرت صلوات....چه مرگته...


+صدای دختر جوونی میومد...


*خانم صبحونتونو آوردم


+جوابشو ندادمو باز خوابیدم...دوباره در زد...نصف انگلیسی....نصف فارسی حرف زدم....


-اَه....گو بابا....گو....می خوام بکپم....اوکی..


*خانم....


-درد.... می گم گو دیگه


+از بس در زد،بلند شدم...درو باز کردم...


-هان ....چی میگی اول صبحی؟؟


*آقا پایین منتظرن...گفتن صداتون کنم


-باشه برو...خودم میام


+درو بستم....آخه ننت خوب....بابات خوب...30/7 منو بیدار کردی صبجونه کوفت کنم؟؟


چشمام بسته بود...یه شلوار گرم کن بایک تیشرت پوشیدم رفتم پایین...هنوز خواب از سرم نپریده بود...


یه چشی راه می رفتم...وسط سالن وایساده بودم...چونمو خاروندم....حالا کجا باید برم؟؟همون دختر سیریشه اومد....


سرتا پامو نگاه کرد...


*خانم از این طرف...


+دنبالش راه افتادم...در یک سالنو باز کرد....یه میز ناهار خوری 24 نفره بزرگ،همراه با بوفه واز این چرندیات...


بابا کلاس...یعنی اینجا فقط سالن غذا خوریه؟...مایه دارن دیگه... به ما نمی خورن


پرهام قسمت بالایی میز نشسته بود...سرتا پامو نگاه کرد....سرشو انداخت پایین...دیدم داره می خنده...


توقع داره اول صبحی با کت شلوار برم؟...تو حال خودم نبودم وگرنه حالشو می گرفتم..نشستم کنارش...


-حالا واجب بود منو این موقع بیدار کنی؟


پرهام-الیک سلام خانم خوش خواب،خوب خوابیدی؟


-اگه میزاشتی بخوابم،اون موقع می تونستم جواب سوالتو بدم


پرهام-اینجا 30/7 صبجونه سرو میشه...30/12 ناهار....5عصرونه....8شام


-چه فرقی می کنه...بیخیال...


پرهام-اینجا ایران نیست...این خونه قانون داره...


-می گی چی کار کنم؟


+داشتم چرت میزدم که دستشو کوبید رو میز...6 متر از جا پریدم...


-چته باز سگ شدی؟؟!!!


پرهام-صبحونتو بخور بعد برو بخواب


+اصلا میل نداشتم...رو میز 1 دیس میوه ی خرد شده...نون تست...کره...پنیر...شکلات...توی ظرف دیگم یه نوع سوپ..


اینا هم خجستنا...کی اول صبح سوپ می خوره؟؟برا خودم کمی سوپ ریختم که سرمو باهاش گرم کنم...


تا اون موقع پرهام صبحونشو خورده...دست از سرمنم بر می داره....سکوتی که بینمون بود....


بیشتر باعث میشد خوابم بگیره،دستم زیر چونم....کم کم چشمام سنگین شد...1چرخشِ سر،2چرخش...


با کله رفتم تو سوپ....دیگه چیزی نفهمیدم.....


چشمامو باز کردم...رو تخت خودم بودم،تیشرتم عوض شده بود


ساعت چنده؟....چشمم به ساعت افتاد،مخم سوت کشید....30/6 بعد از ظهر...بلند شدم...خودمو تو آینه نگاه کردم...


چشمام پف داشت...1قدم رفتم کنار...اما دوباره برگشتم...جیبای شلوارم چرا برعکسه؟!


سرمو بردم پایین...وای شلوارمو برعکس پوشیدم..بیخود نیست دخترِ اونجوری نگاه می کرد...


پرهامو بگو....شدم سوژه واسش...رفتم سراغ چمدونم نبود...در یه کمدو باز کردم...لباسامو چیده بودن توش(وظیفشونه)


حولمو برداشتم،رفتم حموم....عجب حمومِ با کلاسی...کلی شامپو و...چیزایی که تا حالا ندیدم(دیگه ما تو خونمون از این سوسول بازیا نداشتیم)...نیم ساعته اومدن بیرون،حسابی سرحال بودم....لباسامو پوشیدم...رفتم پایین...


اَه...باز که این دختره اینجاست...پس پرهام کو؟؟؟ویکی تا منو دید بلند شد باهام دست داد...


ویکی-سلام بهار جون خوب شد اومدی...تنهایی خیلی حوصلم سر رفته..


-سلام عزیزم..مگه پرهام نیست؟


ویکی-نه گفت تا یک ربع دیگه میرسم


-خوب چه خبر دلت زود به زود برای پرهام تنگ میشه ها...


ویکی-آره بهش پیشنهاد دادم...منم بیام اینجا با هم زندگی کنیم..ولی قبول نمی کنه،میگه دوست دارم به عنوانِ همسرم همیشه اینجا بمونی...نه به عنوان هم خونم


-عجـــــــــب...خوشبخت باشین...


ویکی-همچنین تو...کسی تو زندگیت هست؟(برا اینکه کم نیارم)


-آره یکی هست...تو ایرانه...خیلی دوستم داره...تصمیم دارم برگشتم ایران...باهاش ازدواج کنم..


+از پشت صدای پرهام اومد...برگشتم نگاهش کردم...اوه اوه با یه من عسلم نمیشه خوردش.....


اخماشو نگاه...ویکی بلند شد دستاشو از هم باز کرد...به حالت دو می خواست بره تو بغل پرهام...


باید از جلو من رد میشد...تا خواست بره یه جفت پا خوشکل براش اومدم که با مخ خورد زمین...


از جام بلند شدم... پرهامم اومد


-ای وای ویکی جون چی شد(آروم گفتم:زنده ای هنوز؟)این پرهام حسابی حواستو پرت کرده ها...ببینمت...


+ پرهام یه نگاه خوف ناک بهم کرد...نکنه دید جفت پا گرفتم؟


پرهام-احتیاجی نیست خودم کمکش می کنم...


+ویکی هم تو این هیرو ویر...خودشو برا پرهام لوس می کردو آخ و اوخِش رفته بود هوا....


-چه بدنِ ضعیفی داری...النگوهات نشکنه...


ویکی-نه من النگو ندارم(اَسگله نه؟)


+با کمک پرهام نشست رو مبل...حوصله ی لوس بازی های اینو نداشتم...رفتم باز فضولی....


در یه اتاقو باز کردم...حالت نشیمن داشت...،یک دست مبل راحتی،تی وی به دیوار وصل بود...


پشت دیوارم راه راه سیاهو سفید...1قسمتم فقط در شیشه ای بودو به بیرون راه داشت...


دراز کشیدم رو مبل،کنترلو برداشتم...کانالارو زیرو رو کردم...چیزی نداشت..زدم ماهواره..


یه کانال همش شو پخش می کرد...همونجا گذاشتم خودمم بلند شدم به قر دادن...آهنگ اول تموم شد...


آهنگ دوم...وسطای آهنگ در باز شدو پرهام اومد تو..منم تند تند شروع کردم درجا زدن....


پرهام-چی کار می کنی؟


-مگه نمی بینی دارم ورزش می کنم


پرهام-آهان...بیا شام


-می گفتی کلفتت صدام می کرد...برو میام


پرهام-همیشه یه زهری بریز...باشه زود بیا


+رفت منم باز ادامه ی رقصمو انجام دادم...تموم که شد،تی وی، رو خاموش کردم...رفتم پیش اونا
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#9
مرسی
کی قسمت بعدی رو میذاری؟ :>>
پاسخ
#10
الان

رمان اگه گفتي من كيم؟4
روبه روی ویکی نشستم...


-بهتر شدی؟


ویکی-بله بهترم


-میگم پرهام،به دوستت امیرهم می گفتی بیاد


+یه تای ابروشو داد بالا:


پرهام-که چی بشه؟


-هیچی دور هم باشیم...


ویکی- پرهام بیا درباره ی تاریخ ازدواجمون صحبت کنیم...نظرت راجع به آخر همین ماه چیه؟


پرهام-عزیزم،گفتم تا این پروژه تموم نشه،من نمی تونم فکری واسه ازدواج کنم...


+ویکی لب ورچید....


ویکی-آخه چرا؟مگه دوست نداری کنار هم باشیم؟تشکیل خانواده بدیم؟


پرهام-مگه میشه نخوام...اما الان ذهنم حسابی درگیرِ کارِ...تحمل کن عزیزم...


ویکی-به خاطر تو بازم صبر می کنم(دستشو گرفت)دوستت دارم...سرشو آورد جلو...


+اَ...اوق....دستمو بردم جلو دهنم چند تا اوق زدم...از جام بلند شدم...


-مرسی شام خوشمزه ای بود...ولی انگار به من نمی سازه


+اومدم بیرون...بهار نیستم اگه حالِ شما 2تارو نگیرم...رفتم اتاقم...درو قفل کردم...


یه شلوارک برمودای جذبِ مشکی...تاپ مشکی...کتونی....نقابِ زورو...کلاه مشکی....


تیپم واسه کرم ریختن آماده شد.....دوش حموم اتاقمو تا آخر باز کردم،اومدم بیرون


در پنجره اتاقمو باز کردم....و از دیوار رفتم پایین...یه راست رفتم سراغ ماشین ویکی......


دورو برمو دید زدم...خبری نبود....با کلید،رو کاپوتِ ماشین یه آرم لبخنده گنده کشیدم وبغلش نوشتم...


اگــــــه گفتی من کیم؟؟؟


باز از دیوار بالا رفتم...نشستم رو صندلی...داشتم فکر می کردم چه بلایی سر پرهام در بیارم..یک ربع گذشت....


صدای جیغ ویکی بلند شد...آخی،نازی...شاهکارمو دیدی؟؟نیم ساعت بعد پرهام با صدای بلند اسممو صدا میزد...


با مشت میکوبید به درِ اتاق...وای اگه منو با این لباسا ببینه چی؟...همه ی لباسامو در آوردمو انداختم تو کمد...


خودمم پریدم زیر دوش،موهام خیس شه...حسابی که خیس شدم...یه حوله گرفتم دورمو...اومدم بیرون...


هنوز در میزد...درو باز کردم...اومد تو،درو بست....


-چی شده چرا همچین می کنی؟؟؟!!!


+سرتا پامو نگاه کرد...داشت هیز بازی در میاورد...


-اومدی اینجا واسه چی؟؟صداتم انداختی رو سرت....


پرهام-کی رفتی حموم؟؟؟


-همون موقع که از پیش شما رفتم...خدمتکارام منو دیدن...که چی؟؟


پرهام-یعنی تو اون بلا رو سرِ ماشین ویکی در نیاوردی؟؟؟


-چه بلایی؟؟!!!از چی حرف میزنی؟؟


پرهام-ولش کن مهم نیست...


-یعنی چی؟؟پس بیخودی سرِمن داد زدی؟


پرهام-یکی کاپوتِ ماشین ویکی رو خط خطی کرده...از دوربین نگاه کردیم یه زن بوده...


-از کجا فهمیدی زنه؟؟؟(وای حواسم به دوربین نبود)


پرهام-از هیکلش دیگه...صورتشو با نقاب پوشیده بود...نتونستیم تشخیص بدیم کیه،زودم غیب شده...


-حالا چرا اومدی سراغ من؟؟


پرهام-فکر کردم کارِ تواِ...


-خوبه والا آش نخورده و دهن سوخته..


پرهام-من معذرت می خوام...


-همین؟فقط معذرت می خوای؟همین جوری خشکو خالی؟


پرهام-خوب چی کار کنم برات؟


-اول بگو 2تا شربت بیارن با هم بخوریم...


+ابروهاشو داد بالا....


پرهام-واقعا؟؟


-آره خیلی تشنمه


+زنگ زد پایین....


پرهام-برام نوشیدنی بیارین..2نفریم...از اون سفارشیا...


+یه لبخند بهم زد...ای ذاتِ خراب...معلوم نیست چه نقشه ای کشیده...خبر نداری می خوام چه بلایی سرت بیارم...


سفارش پرهامو آوردن...2تا گیلاس یه ظرفِ پرِ یخ،که یه بطری داخلش بود...در بطریو باز کرد...گیلاسارو پر کرد...


- پرهام از بیرون صدا میاد...


پرهام-صدا کجا بود اشتباه می کنی...


-بابا صدا میاد نکنه دزد باشه؟


+بلند شد رفت سمته پنجره،منم سریع از زیر میز قرص های خواب آورو که پودر کردمو برداشتم...


ریختم تو گیلاس پرهام....با انگشت تند تند هم زدم...برگشت...


پرهام-من میگم صدا نمیاد گوش نمی کنی


+بلند شدم...


-خوب صدا میومد..


+رفت در اتاقو قفل کرد...گیلاسارو برداشت..اومد سمتم..


-چرا درو قفل کردی؟


پرهام-مگه نمی گی صدا میاد؟درو بستم خیالت راحت باشه...نترس من اینجام....


+تو دلم گفتم خر خودتی...گیلاسمو ازش گرفتم..


-این چی هست؟


پرهام-چیز بدی نیست...بخور خوشت میاد


-الکل داره؟؟اگه داره من نمی خورما...


پرهام-خیلی کمه اصلا متوجه نمیشی...فقط باید یه جا سر بکشی،مثل من ببین...


+گیلاسو تا ته سر کشید...منو نگاه کرد...


پرهام-حالا نوبته تواِ


+خدایا خودمو سپردم به تو...گیلاسو یه ضرب رفتم بالا...ای پرهام دهنتو سرویس،گلوم آتیش گرفت...


-اه اه زهر مار بهتر از اینه....این چی بود دادی خوردم..


+خندید...


پرهام-پیک اول اینجوریه..پیکای بعدی واست عادی میشه


-نه قربونت همین یکی کافی بود...


+ پرهام پشت به تی وی ایستاده بودومن روبه روش...یهو چشمم افتاد به نقابم رو کشوی پایین تی وی....


رنگم پرید...نگاهم رو نقاب ثابت موند... پرهام اومد رد نگاهمو بگیره...برا اینکه چشمش به نقاب نیوفته....


سریع دستامو گذاشتم ما بین صورتش...زل زدم تو چشماش...با تعجب نگام می کرد...


حالا چه خاکی تو سرم کنم...خدایا خودت کمک کن....


-اوم...میگما چه چشمای خوشکلی داری؟


+چشماش رفت پایین سمته لبم...


پرهام-جدا؟توهم لبای وسوسه کننده ای داری(برو بابا سیرابی)


+سرشو آورد جلو...ای ننه...یکی بیاد اینو بگیره...بازم اومد نزدیک....نفساش به صورتم می خورد...


دستشو انداخت دور کمرم،اومد که فاصله ی بینمونو از بین ببره...ولی من زرنگتر از این حرفام...


زود بغلش کردم،دستمو چند بار کوبیدم تو کمرش...


+ماشالا...ماشالا...چه پسر آقایی....ماشالا عمو جون...ناز بشی پسر....


+می خواست از بغلم بیاد بیرون...حلقه ی دستمو تنگ تر کردم....عمرا بزارم به هدفت برسی....


در حال کلنجار رفتن با دستای من بود...یه تکون خورد پرت شدیم رو تخت...هنوز دستمو سفت چسبیده بودم...


با تمام قدرتش زور زد...دستامو از دورش برداشت،گذاشت بالای سرم..


-بابا اون هیکلو بنداز اونور کمپوت شدم...


پرهام-صبرکن من اول یه کار ناتموم دارم...


+سرشو آورد نزدیک صورتم...


-راستی این شعرو شنیدی؟...یک خر خوبی داشتم....ینجه پیشش نزاشتم...دزدِ اومدو بردش...


اوم بقیش چی بود؟؟آهان دزدِ اومدو بردش یهو گذاشت تو شورتش...ااِِاِ اشتباه شد(هر هر بهم می خندید)


آهان...ای دزدک ناقلا.... خرم رو بردی کجا؟....من با این خرِ حیوون صبحا میرم به میدون...اگه دستم بیوفتی...


می فرستمت تو زندون....


+همین جور که می خندید...


پرهام-خوب تموم شد؟


-نه آهنگش مونده لالای...لالای..لالای لالای بگو ایشالا...ماشالا...چشم نخوری ایشالا...


پرهام-این چه ربطی به اون داشت؟


-ربطش به بی ربطیشه...


پرهام-حالا نوبته منه...منم بلدم هنر نمایی کنم...


+باز صورتشو آورد نزدیکه صورتم....ای خدا همه چرتو پرتام ته کشید...سرم یه کم گیج میرفت...


به فاصله ی 1سانت از صورتم گوشیش زنگ خورد...کلا ازم فاصله گرفت....


بلند شد رفت سمت در...قفلو باز کرد...


پرهام-سلام عزیزم خوبی...نه منتظر تماست بودم...آره راحت رسیدی....حتما پیگیری می کنم...


+درو باز کرد سرشو برد بیرون....تنش تو اتاق بود کلش بیرون...سریع از تخت بلند شدم رفتم پشت سرش...


پرهام-آره عشقم...منم همین طور...مراقب خودت باش...بوس بوس...


+یهو درو باز کردم...یه لگد به پشت پرهام زدم...پرت شد بیرون....درو قفل کردم...


پرهام-عزیزم شب بخیر...


+صداش یکم رفت بالا...


پرهام-بهار این چه کاری بود؟؟درو باز کن...


+جواب ندادم..


پرهام-اون روی سگِ منو بالا نیارا....میگم درو باز کن....


-زرشک گذاشتم برات...بهترِ بری بخوابی،فردا ویکی جون کله سحر اینجاست...


پرهام-درو باز نمی کنی نه؟؟


-آره عشقم....مراقب خودت باش...بوس بوس...


پرهام-تو از این در میای بیرون...میدونم باهات چی کار کنم...


-آره..البته اگه دستت بهم برسه....


پرهام-میرسه عزیزم...میرسه....


+صدای دور شدن قدم های پاشو شنیدم...آخیش به خیر گذشت...ایول..خوب شد با یه پیک مست نشدم...


ساعتو نگاه کردم 11بود...یعنی 2ساعت دیگه بیهوش میشه؟؟آره بابا یه تن قرصه....


حولمو درآوردم...لباس خوابمو پوشیدم...رو تخت دراز کشیدم تا 2 ساعت دیگه


**************


1 از جام بلند شدم....تو وسایلم،یه رژ جیگری 24 ساعته....رژگونه...ریمل ضد آب،برداشتم...


در اتاقمو باز کردم....آروم آروم رفتم سمته اتاق خواب پرهام...در اتاقو باز کردم.....


عین خرس قطبی خوابیده بود....رفتم نزدیکتر...حالا رو تختشم...چند بار دستمو جلو صورتش تکون دادم....


دیدم نه...قرصه کار خودشو انجام داده...نوبتی هم که باشه نوبت منه....رژو کشیدم رو لباش...حسابی قرمز شد...


بعد ریمل،به به مژه های خودشم بلند با ریمل چه شود....رژگونم براش زدم...2تا سنجاق از سرم برداشتمو زدم به بغلای موهاش...گوشیو برداشتم... پرهام جون بگو سیب....آفرین تموم شد...بی سروصدا از اتاقش اومدم بیرون....


ای کاش سایه هم براش میزدما..ایشالا دفعه ی بعد...آخیش دلم خنک شد...رفتم تو اتاقم و راحت خوابیدم...


*****************


صبح با صدای کوبیده شدن در اتاقم به دیوار 10 متر از جا پریدم... پرهام عصبانی وارد اتاق شد


(وای یادم رفت درو قفل کنم)از دیدن قیافش خندم گرفت...ولی خندمو خوردم... پرهام با صدای بلند:


پرهام-میکشمت بهار...میکشمت...


+خیز برداشت سمته تخت،جا خالی دادم دویدم پشت صندلی...خیلی عصبانی بود...ازش ترسیدم...


دنبالم دوید ومنم فرار کردم..اومدم از در برم بیرون...گردنمو از پشت گرفت....یا خدا الان پا چشمم یه بادجون سبز میشه..


برم گردوند...دستشو برد بالا بزنه تو صورتم...چشمامو محکم رو هم فشار دادم...دستمو گرفتم جلو صورتم...خبری نشد...


یه چشممو باز کردم،دستش رو هوا مشت شده بود...


پرهام-یا خودت با زبون خوش برام پاک می کنی...یا هر چی دیدی از چشم خودت دیدی...


-باشه...جنبه نداریا...خواستم دور هم باشیم...نگا چقدر خوشکل شدی؟تازه 2زار رفته روت..ارزش پیدا کردی...


پرهام-صداتو نشنوم،فقط پاکش کن...


+به زبون لالی علمو اشاره کردم..


پرهام-چی میگی!؟


+باز ادا در آوردم...


پرهام-درست حرف بزن ببینم چی میگی....


-خوب خودت گفتی حرف نزن..میگم بیا صبحونه بخوریم...کارت طول میکشه...پاک شه....من باید انرژی داشته باشم...


پرهام-لازم نکرده اول صورت من...


+لبمو غنچه کردم...صورتمو مظلوم...


-آخه من هیچی نخوردم...سرم گیج میره(سرمو کج کردم)یه چیزی بخوریم بعد باشه؟؟؟


+کلافه دستشو تو موهاش کشید...دستش رو سرش ثابت موند،اون یکی دستشم گذاشت رو سرش...


سنجاقارو از موهاش کشید بیرون...رومو بردم سمته دیگه و شروع کردم به سوت زدن...


پرهام-دیگه چه بلایی سرم آوردی راستشو بگو؟


-هیچی به خدا فقط همین بود..


پرهام-ساعت دهه به خاطر تو از کارو زندگی افتادم...دوست داری چه بلایی سرت بیارم؟؟؟....


-بیخیال...شوخی سرت نمیشه؟؟؟بگو صبحونه رو بیارن بالا میخوریم..خودم درستت می کنم..


+زنگ زد صبحونه رو آوردن...خودش یه ذره خورد..ولی من حسابی از خجالت شکمم در اومدم...


حالا چجوری بگم رژت 24 ساعتس؟؟درجا خونمو ریخته...


پرهام-خوردی؟؟...بدو من باید برم...


+گارد گرفتم...


-باشه الان درست می کنم..


+از صندلی بلند شدم...دویدم سمته در...انگار دستمو خونده بود،چون سریع از پشت گرفتم...


درو قفل کرد منو انداخت رو دوششو برد سمته حموم...در حمومم قفل کرد...بلیزشو در آورد...فقط با یه شلوارک...


پرهام-خوب شروع کن...


+ناچار رفتم جلو....وانو پر آب کردم..زیر چشمی دیدمش...دست به سینه وایساده بود....


-بشین تو وان..


پرهام-لازمه؟؟


-اصلا به من چه خودت میدونی...


+رفتم سمته در بازومو گرفت


پرهام-من اعصاب ندارما...بیا کارو تموم کن...


+تو وان نشست منم لبه ی وان...لیف برداشتم...صابونو شامپو زدم...


-چشماتو ببند...بازم نکن....


+با لیف افتادم به جونه صورتش...با1000 بدبختی ریملو پاک کردم...لباشم از بس محکم کشیدم روش...


دندوناش خورد نشه خیلیه....صورتشو شستم،قرمز شده بود...رنگ لبش یه ذره کمرنگ تر شد..ولی همچنان قرمز بود...


-خوب دیگه خوشکل شدی..پاک شد...توهم خودتو بشور بیا بیرون...


+اومدم برم دستمو گرفت....


پرهام-کجا اول باید ببینم پاک شده یا نه...


-معلومه که پاک شده 10 ساعت سابیدما...


پرهام-الان معلوم میشه


+دستمو سفت گرفت...رفت سمته آینه...سرمو انداخته بودم پایین...


پرهام-چرا لبم پاک نشده؟


-چو....چون...چو....


پرهام-انقدر چین...چون...چان،نکن...چون چی؟


-اِ...خوب میدونی(سرموبردم بالا)رژت 24 ساعتس...پاک نمیشه...


+فرار کردم سمته در...تو یک قدی در به ضرب با در یکی شدم ... پرهام از پشت بهم نزدیک شد...دم گوشم گفت:


پرهام-باید باهات چی کار کنم؟


-اِ...خوب حالا یه روز نرو سر کار...خودم سرتو گرم می کنم...


+داد زد:


پرهام-سرمو گرم می کنی؟چجوری؟


-اینی که داری توش اروده می زنی گوشه....کر شدم


+برم گردوند...


پرهام-میدونی چجوری آروم میشم؟؟...اینجوری..


+لب هاشو گذاشت رو لب هامو بشدت بوسید ...بعد چند لحظه ازم فاصله گرفت...اومدم بزنم تو گوشش دستامو گرفتو دوباره این کارو تکرار کرد...ولی این بار نه با خشونت....
+بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت....جفتمون تند تند نفس می کشیدیم....


-دستمو ول کن...زیادی آروم شدی....ولی بد کسیو انتخاب کردی... گزینه ی تو...یکی مثل خودته...همون،ویکی....


پرهام-بهار من....من....


-منو درد....منو مرض...منو یه چی از من گنده تر....می گم دستو ول کن....


+دستمو ول کرد....درو باز کردم رفتم بیرون....همون قسمتی که استخرِ،تقریبا سرپوشیدس ومبل چیده شده....


نشستم رو مبل به استخر خیره شدم...چرا جلوشو نگرفتم؟؟؟من که از پسش بر میومدم...پس چرا هیچ کاری نکردم...


نکنه...خدایی نکرده ازش خوشم میاد؟؟؟!!!خودمونیم عجب حالی داد....نکبت چقدرم حرفه ایه....


زورو هم دسته کمی از پرهام نداشت....با چه آدمای حرفه ای برخورد دارم....باز خوبه با اون قیافه نمی تونه بیاد پایین...


باید سریع تر از دست این زندگی خلاص شم...نمی خوام سر بار پرهام شم....دارم بهش وابسطه می شم...


گرچه ازش خیری ندیدم....اما الان تنها حامیه من تو این غربتِ....رفتم بالا تو اتاقم نبود...


از وسایلم آدرسو شماره جمو برداشتم،با آژانس رفتم خونش....خدایی لاس وگاس جای قشنگیه....


شباهم دیگه حسابی خوشکل میشه....نیم ساعت بعد جلوی خونه جم بودم...زنگ زدم....یه دختر جوون هم سنو سال خودم درو باز کرد....


دختر:می تونم کمکتون کنم؟


-سلام من با آقای جم کار داشتم...


دختر:بفرمایین تو...


-ممنون


دختر-شما بشینین من پدرمو صدا می کنم...


-شما دخترشونین؟


دختر-بله..با اجازه..


+خونشون به بزرگیه خونه ما نبود....به اندازه ی خودش قشنگو شیکه ....در حال بررسی مبلمان خونه بودم...


یه آقای پنجاهو خرده ای سال همراه همون دختر وارد سالن شدن...از جام بلند شدم....


-سلام آقای جم...


جم-سلام بفرمایید


+باهم دست دادیمو 3تایی نشستیم


-من بهار راد هستم....


جم-اوه بله...ساجدی باهام تماس گرفت...خوبی دخترم؟


-خیلی ممنون...ببخشید دیگه من آتیشم زیادی تنده...اینه که زود اومدم مزاحمتون شدم...


جم-نه دخترم این چه حرفیه،اتفاقا ساجدی خیلی ازت تعریف می کرد....اما شنیدن کی بود مانند دیدن...سارا،سامان کجاست؟


سارا(دخترش)-تو سالن پایین داره تمرین می کنه...


جم-باشه...خیلی خوب شد...


+خانمی اومد،شربت آورد...منم که تشنه حال...تا ته شربتو در آوردم...جیگرم خنک شد...لیوانو گذاشتم رو میز....


سرمو بلند کردم...جم و دخترش بالبخند نگام می کردن...یعنی انقدر ضایع بودم؟؟!!بهشون لبخند زدم....


جم-بهار جان بیا بریم پایین ازت تست بگیرم،ببینم در چه حدی هستی...


-بله من آمادم


+باهم رفتیم پایین یه سالن بزرگ...دور تا دورش انواع وسایل ورزشی و وسط سالن خالی بود...


1پسر قد بلند پشتش به ما،رو تردمیل داشت میدویید...


جم-سامان پسرم...


+تردیلو خاموش کردو برگشت....عــــزیزمی...اگه شوهر نداشتم می رفتم تو خطِ تو بیای منو بگیری...


به چشم برادری قیافه ی با مزه ای داشت...موهای قهوه ای لخت و چشم های قهوه ای روشن....


قیافه ی عادی و بی تفاوتی به خودم گرفتم...که فکر نکنه خبریه...اومد جلو:


جم:پسرم ایشون همون دختریه که قرار بهش آموزش بدم...بهار راد...


+دستشو آورد جلو و شیطون نگام کرد...


سامان-سلام خوشبختم از آشناییتون..


(تو دلم گفتم بایدم باشی وظیفته)


-سلام..منم از آشنایی با شما خوشبختم...


جم-می خوام از بهار تست بگیرم(می گن چایی نخورده پسر خاله میشه..نقلِ اینه لابد 2 دقیقه دیگه می گه ضعیفه...زنیکه)


تو باید حریفش باشی..


+سامان ابروشو داد بالا..


سامان-واقعا؟؟!!فکر می کنی بتونه مبارزه کنه؟؟


+مرده شورتو ببرن...پسره ی زشتِ ایکبیری...وقتی به پام افتادی بهت می گم یه من ماست چقدر کره داره....


جم-من رو حرف ساجدی،حساب کردم...بهتره شروع کنید...


+کمی بدنمو گرم کردم،سارا و جم گوشه ای از سالن ایستادن...منو سامان هم روبه روی هم قرار گرفتیم...یه نیشخند بهم زد...


ادای احترام کردم...جوری که خودش بشنوه...خم شدمو..


-اسگــــــــل...


سامان-عمته


-شوهر ننته...


+اُه عجب گافی دادما...شوهر ننش که جمِ ...و هم اکنون مسابقه آغاز میشود....


تند تند بهش ضربه میزدم..همه رو دفع می کرد...گاهی هم ضربه می زد،جا خالی می دادم...شر شر عرق می ریختم...


انرژیم کم شده بود...یکم وایسادم خستگیم در بره...بی هوا با پاش محکم کوبید تو بازوم...منو می گی؟


تا به خودم بیام یکی کوبید پشت پام...پخش زمین شدم...نمی دونستم پامو بگیرم یا دستمو....


این 2تا هم عین ماست یه گوشه وایساده بودن...بابا بیا پسرتو جمع کن...داره منو به کشتن میده...رو زمین ولو شدم...


ای ننم بیخیال...اومد سمتم،فکر کردم می خواد کمکم کنه...ولی جاش پاشو بلند کرد بکوبه تو شکمم...این روانیه هاااا...


سریع جا خالی دادم...بازم اومد بزنه...از جام بلند شدم...الان نباید فکر درد باشم...فوقه فوقش یه جام می شکنه دیگه...


بیخیال مویتا شدم(همینی که قرار فوق حرفه ای کار کنم)...همه ی ورزشارو با هم قاطی کردم واز خجالت سامان در اومدم...وحــشی..خدا شاهدِ اگه دستو بالم کبود شه ...یه کار می کنم...تا عمر داری بچه دار نشی...


سامان-قرار نیست ...هر چی بلدیو انجام بدی..


-دارم از جونم دفاع می کنم....


+به غلط کردن افتادم...یه ضربه ی محکم زد به شکمم...پرت شدم رو زمین...آخ...ننت براد بگریَد...


باز یه نیشخند زد...برگشت سمته فکوفامیلاش...بلند شدم داد زدم...


-منـــــــو میزنی؟؟؟


+دوییدم سمتش...هنوز برنگشته بود...پریدم رو شونشو گوششو گاز گرفتم...دادش رفت هوا...از کولش پایین اومدم...


و فرار کردم...داشت دنبالم میدویید...منم همچنان از دستش فرار کردم..داد میزدم:


-آقای جم کمک....بابا بیا جلو این پسرتو بگیر....سارا...سارا عزیزم....


+اون 2تا هر هر بهم می خندیدن...دیدم از اینا آبی گرم نمیشه داد زدم...


_استاد فردا باهاتون تماس می گیرم....سارا جان با اجازه....از خونشون فرار کردم..سامان تا یه قسمتی دنبالم دویید...

ولی بعد بیخیال شد...گوشیم تو جیبم بود یکمم پول داشتم...کیفمم که جا گذاشتم....
+مجبوری با تاکسی تا یه جایی رفتم...بقیه راهم پیاده...رسیدم خونه بدنم درد می کرد...یه دوش آب گرم گرفتم که حسابی حالم جا بیاد


********************


+الان 6ماهی میشه،اینجا زندگی می کنم....با پرهام بعد اون جریان برخورد آنچنانی ندارم...زیاد همو نمی بینیم...


برخوردمون در حدِ سلام،خداحافظ....با تعجب فراوان با رکس خیلی خوب شدم....شده رفیق فابم...هر کاری بگم می کنه....بعضی وقتا که حوصلم سر میره وقتمو با اون پر می کنم...واما خانواده ی جم....با سارا خیلی صمیمی شدم...هم سن خودمه....گریم خونده...سامان هم خیلی باحاله...بعد اون جریان...هیچی به روم نیاورد...


گاهی با سامان و سارا بیرون می رم... پرهامم که آدم نیست...تمرینا خیلی سخته...یعنی هیکل ساجدیو باید طلا گرفت...


جم اساسی دهنمو سرویس کرده 2،3ماه اول همش بدنم در حال کبود شدن بود...اما کم کم عادت کردم...


در هفته 3 بار کلاس دارم...امروز عین شاخ شمشاد تو خونه موندمو دارم این ورو اون ور ول می چرخم...


پرهامم خونس...نمی دونم داره چه غلطی می کنه...اومدم برم تو باغ که چشمم به جمال ویکی جون روشن شد...


این اوشگولم روی خوش خودشو نشون داد...یه جوری نگام می کنه انگار ارث ننشو ازم طلب داره...


اومد جلوم بدون اینکه سلام کنه...


ویکی: پرهام کجاست؟


-نوکر بابات سیاه بود.... من چه می دونم....بگرد پیداش کن....


+ایییش....خیلی خوشکله قیافم برا من می گیره....صبر کن دارم برات...


چند وقت پیش با سامان از یه فروشگاه 1 استخون ...جنس سرامیک خریدم که باهاش رکسو بزارم سر کار...


اونو از اتاقم برداشتم و اومدم بیرون...استخونو تو جیبم قایم کردم ورفتم تو حیاط پیش رکس..یک ساعتی سرم باهاش گرم بود... پرهامو ویکی اومدن بیرون..آروم رفتم نزدیکشون....


ویکی-پس عزیزم...8 میام دنبالت با هم بریم....


پرهام-باشه عشقم...


+خودمو مثل نخود هر آش انداختم وسط....


-اِ جایی می خواین برین؟؟


ویکی-منو پرهام می خوایم امشب بریم دیسکو یه کم خوش بگذرونیم...


پرهام-اگه دوست داری.... تو هم می تونی بیای...


ویکی-ولی قرار بود منو تو فقط بریم....


پرهام-خوب چه اشکالی داره بهارم بیاد...


ویکی-پرهام....


+خیلی حرصم گرفت آخه من میام با تویِ لاش خور برم بیرون؟؟...


-نگران نباش من نمیام...جوش الکی نزن...


+ویکی با این حرف انگار تو(....)عروسی بود...


ویکی-عزیزم پس من برم(بریو بر نگردی...به خاک سپردمت)


+یقه پرهامو کشید جلو رو پاشنه پا بلند شدو پرهامو بوسید....حرصم در اومد...می خواستم کلشو بکنم...


بغل ویکی بودم...رکسم پشت سرم...اونا همچنان در حال بوسیدن هم بودن...ار جیبم استخونِ رو در آوردم...


گرفتم پشت ویکیو هی تکون دادم....رکسو دیدم...با کلم اشاره کردم بیا...اونم دویید سمته استخونه...


تا اومد بپره بگیره سریع دستمو پس کشیدم و رکس پشت ویکیو گاز گرفت(جای ناموسیو..هـــه)


ویکی چنان جیغی زد که برق از سرم پرید...استخونو سریع گذاشتم تو جیبم...ویکی،انگار زیرش سوزن گذاشتن...


همش بالاوپایین می پرید...رکسم از همه جا بی خبر... پرهام یه چوب برداشت...دستشو بلند کرد رکسو بزنه،جلوش وایسادم...


-دست روش بلند کردی...نکردی...


+عصبی جواب داد...


پرهام-برو کنار...


-نمی رم..


پرهام-میگم برو کنار...


-اگه بخوای بزنیش باید از رو نعش من رد بشی...


+منو پرت کرد کنار...رفت پیش رکس...خودمو رسوندم بهش...تا خواست بزنش...خودمو انداختم جلورکس...


چوب خورد تو کمرم....خیلی بد زد،یعنی اگه به این حیوون خرده بود...داغون می شد(نیست من داغون نشدم)


از بس تو این مدت بد کتک خوردم دیگه درد برا عادی شده...این رکس بد بختم محکم گاز نگرفتا...


فقط پرید بهش...این عوضی داره ادا میاد...الکی دستمو گرفتم به کمرمو خم شدم...خودمو انداختم زمین...


پرهام هول شد...چوبو انداخت رو زمین اومد سمته من....بغلم کرد....


پرهام-این چه کاری بود تو کردی دختر...


+ویکی تا اون موقع الکی اینورو اون ور می پرید...تا دید پرهام منو بغل کرده اومد بالا سرمو منو خشمگین نگاه کرد...


برا اینکه حسابی حرصشو در بیارم...هی خودمو این ورو اون ور می کردم.. پرهامم کمرمو ماساژ میداد....


پرهام-بهار....خانومی...چت شد....ببخشید...اشتباه کردم...


ویکی-حالا مگه چی شده...


+ پرهام یه نگاه بهش کردو برگشت سمت من...سرمو بوسید...


پرهام-دورت بگردم بهتری؟؟


+بسه دیگه حرصش در اومد... پرهامم داره سو استفاده می کنه...همین الان جلو من جیک تو جیک بودنا...


سعی کردم ازش فاصله بگیرم....


-ولم کن خوبم...پاشو،زنت داره سکته می کنه...


+اهمیتی نداد...


پرهام-خوبی؟؟؟


-نه پس تو خوبی....


+از بغلش اومدم بیرون...بلند شدم کمرمو گرفتم...دولا دولا رفتم تو خونه(ای دستت بشکنه)..در اتاقمو بستم...


گوشیمو برداشتم...شماره سارا رو گرفتم..بعد از چند بوق جواب داد...


سارا-باز پیدات شد؟چی از جونه ما می خوای؟


-کارِ فوری دارم خونه ای؟؟


سارا-چی شده؟


-خونه ای؟


سارا-آره


-تا 1ساعت دیگه اونجام...


سارا-باشه منتظرم...


+گوشیو قطع کردم..تو حیاطو سرک کشیدم...نبودن...یه سری وسیله جمع کردم..در اتاقو زدن...


-بله؟


پرهام-بهار درو باز کن منم...


-می خوام بخوابم برو....


پرهام-من نمی خواستم این اتفاق بیوفته...


-که چی؟


پرهام-درو باز کن می خوام ببینم خوبی...


-آره خوبم بهتر بری کاراتو کنی واسه شب...


پرهام-تو هم کاراتو کن باهم بریم...


-من حالم خوب نیست تو برو خوش بگذره...


پرهام-مطمعنی؟


-آره


پرهام-باشه مراقب خودت باش...


+رفت...منم کولمو برداشتمو از پنجره رفتم بیرون...حواسمم به دوربینا بود...وقتی رسیدم خونه ی جم تا در زدم...


ساراوسامان همزمان اومدن بیرون...


سامان-چی شده؟!


-به کمکتون احتیاج دارم...


+2تایی بهم نگاه کردن....


سامان-بریم تو...


+تو سالن نشستیم...


سارا-خوب بگو...


-اول یه شربت خنک بگین بیارن...حالم بهتر شه....


+سامان گفت شربت آوردن...تا شربتو آورد یکی برداشتم..اومد بره نگهش داشتم...


-صبر کن...


+شربتو تا ته سر کشیدم...لیوان خالیو گذاشتم سر جاش...یکی دیگه برداشتم..


-حالا می تونی بری...


+خدمه به سارا تعارف کرد بر نداشت...بعد به سامان...اون یکی شربتم خوردم...هنوز تشنم بود...


شربت سامان بد جوری چشمک میزد...با حسرت بهش نگاه کردم....سامان رد نگاهمو دید...


سامان-من تشنه نیستم...اینم می خوای؟؟


+از جام بلند شدم،رفتم سمتش ....شربتو از دستش گرفتم....


-وا چرا تعارف می کنی،خوب می خوردی دیگه...


+شربتو همون جا خوردم...لیوان خالیو گذاشتم جلوش وباز نشستم سرجام...2تایی با تعجب نگام می کردن...


سامان-نمی خوای تعریف کنی؟


+چونمو خاروندم....


-میگم تو خونتون میوه ای ....شیرینی....چیزی...پیدا نمیشه...؟


+تعجبشون بیشتر شد....باز سامان گفت میوه بیارن.......حسابی میوه خوردم...انگار از قحطی برگشتم..زل زدن بهم...


-چیه؟شما میوه نمی خورین؟


سارا-نه تو بخور!!!


+دستمال برداشتم دستامو پاک کردم.....تکیه دادم به مبل...یه جورایی ولو شدم...


-آخیش خیلی حال دادا...


سامان-چیز دیگه ای نمی خوای؟؟؟


-نه تکمیلم...دستت درست...


سامان-حالا تعریف کن ببینم چی شده....

+همه چیزو از اول تا به امروز...با سانسور تعریف کردم...
-می خوام حال ویکیو پرهامو بگیرم...باید بفهمم پرهام اینجا چه غلطی می کنه با کی میره...با کی میاد...این حرفا هم باید بین خودمون3تا بمونه....کمکم می کنین؟


سارا-من اگه کاری از دستم بر بیاد،انجام میدم....


سامان-من چه کمکی از بر میاد؟؟؟


-سارا باید قیافه ی منو عوض کنه...سامان توهم باید به عنوان دوست پسرم همراهم باشی...


سامان-بعدش چی؟


-همه چیزو بسپار به زمان...ههِ قرار امروز برن قر بدن...ما هم میریم همون جا..


سامان-کجا هست؟


-....بلدی؟


سامان-چه خوش اشتها...


-ساعت 8 میرن...سارا میتونی منو تا اون موقع آماده کنی؟


سارا-آره بیا بریم اتاق کارم....


-سامان،برات مشکلی نداره همراه من بیای؟


سامان-نه...من پای ثابت هر چی هستم...


-پس تو هم برو آماده شو....


+با سارا رفتم تو اتاق کارش....چه جای شلوغو عجیب غریبی...3ساعت رو صورتم بود...بعد 3ساعت کشید کنار...


موهای بلندم...زیر یه کلاه گیس کوتاه مشکی و های لایت قهوه ای مخفی شده...موهای لخت لخت...


یه وری ریخته رو صورتم....رنگ چشمام لنز مشکی...پایین گوشه لبم،نگینِ....رنگ ابروهام قهوه ای و پوست برنز...


زمین تا آسمون عوض شدم...نیست خیلی مظلومم...قیافم شیطون تر شده...شلوار چرم فاق کوتاه با تاپ چرم کوتاه که تا رو نافمِ...رو نافم،یه نگین کار گذاشت...کفشای پاشنه 7سانتی ورنی...رو بازومم خالکوبی پیک حکم...باهم رفتیم بیرون...سامان پشتش به ما بود....تیپ سفید مشکی زده...


-سارا این آقا خوش تیپه کیه؟


+سامان با لبخند برگشت...


سامان-سلام خانوم...سارا،بهارو صدا کن دیگه دیر میشه....


سارا-بهار...سامان میگه دیر میشه...


+رفتم جلو...


-سلام عشقم...بریم؟؟


سامان-بهار تویی؟


-نه پس...عمته..


سامان-عجب دافی شده دلبر...خواهری ترشی نخوری یه چی میشی ها...


-مگه قیافه خودم چشه؟


سامان-قیافه خودت چش نیست گوشه....درسته قیافه خودت خوشکل ترِ..اما الان قیافه ی شیطونی پیدا کردی...


-سارا بی زحمت بیا این هندونه ها رو از زیر بغل من بگیر...کار داریم می خوایم بریم...


سامان-جنبه نداریا...بدو دیر شد...


+از سارا تشکر و خداحافظی کردم


*******************


+تو ماشین قبل از اینکه پیاده شیم...


-بیا شرط بندی کنیم...


سامان-چه شرطی؟


-هر کی امشب بیشتر مخ زد...از بازنده یه چیزی می خواد....


سامان-قبول...


-بزن قَدِش..


+وقتی وارد شدیم همه تو هم می لولیدن...صدای آهنگ گوشارو کر می کرد...هی چشم انداختم پرهامو ببینم...


اما قسمت نشد...همه ی نگاها سمته ما بود...هنوز هیچی نشده دارن می خورنمون....


-سامی رقص که بلدی؟


سامان-آره....


-بیا بریم وسط...منم یه کم جوادی برقصم دلم باز شه...تا این ویکی گور به گور شده...پیداش شه...


+اومدم برم دستمو کشید...


سامان-چی چیو جوادی برقصم؟؟!!!می خوای آبرو جفتمون بره؟؟


-نترس نمی ره تو جبران می کنی...


+دستشو کشیدم 2تایی رفتیم وسط....وایساده بودو با ترس نگام می کرد....


-نمی رقصی؟


سامان-بهار اگه بلد نیستی...بی خیالش شو....


-جهنم نرقص...


+خودم شروع کردم به رقصیدن... سامان با دهن باز نگام کرد....ازش فاصله گرفتموبرا خودم می رقصیدم...


کم کم پسرا اومدن جلو..با اونا هم یه قر کوچیک دادم...همه نگاها سمته من بود....منم هی دلبری می کردم...


دورم شلوغ شد... سامان اومد دستمو گرفت....


سامان-لازم نکرده با کسی برقصی،بیا با خودم برقص...2تایی با هم می رقصیدیم..الحق حرکاتش حرف نداشت...


خودمم ترکوندم...دورمون جمع شدن...یه چرخ زدم..پرهامو ویکیو....دیدم...اونا هم داشتن نگاهمون می کردن...


پرهام داشت منو قورت می داد...ویکی، سامانو...بعد چند دقیقه خسته شدیمو یه گوشه نشستیم...


سامان- انگار توهم ترشی نخوری یه چی میشی...ماشالا...هنرمندی واسه خودت...


-چه میشه کرد(خندیدم)همینه که هست...تو هم بد نیستی...


+یه تای ابروشو داد بالا...


سامان-فقط بد نیستم؟


+لپشو کشیدم...


-نه بابا تو عشق منی...


سامان-میدونم....میدونم....از چشات معلومه...ولی هیچ موقع،اینجوری با دلبری...برای هیچ مردی نرقص...


-باشه فقط واسه تو میرقصم...


سامان-اون وقت درسته قورتت می دم که...


-اِ هِــــــــم پرو نشو...


+چند تایی اومدن هم به من هم به سامان درخواست رقص دادن...هیچ کدومو قبول نکردیم...


داشتیم تعداد متقاضیامونو واسه شرط بندی میشمردیم...پرهامو ویکیم مسخره می کردیم و می خندیدیم...


تو جو خنده بودیم...ویکی اومد...


ویکی-می تونم دوست پسرتو چند دقیقه قرض بگیرم؟؟


+به سامان نگاه کردم...یه چشمک بهش زدم...رو به ویکی...


-البته...چرا که نه...


+با سامان رفت...خیلی دلم می خواست بدونم...پرهام داره چی کار می کنه...2مین بعد،یکی جلوم سبز شد...


سرمو بلند کردم...پرهام بود...


پرهام-تقاضای رقص منو قبول می کنید؟


+دستشو گرفتم...


-البته...


+با هم رفتیم وسط...پرهام به Dj اشاره کرد..اونم آهنگِ:

Akon-right now(na na na)


گذاشت...حرکاتمون یکی و هما همنگ بود...نه بابا،پرهامم تو خیلی چیزا تخصص داره...البته همش از صدقه سد دوست دخترای رنگو وارنگشه....از دور سامانو دیدم...برام چشمک زد...جوابشو دادم....پرهام زل زد تو صورتم...


انگار کلا هیزِ....فکر کردم فقط منو اینجوری نگاه می کنه...نگو کلا اینجوریه...تا آهنگ تموم شد...


پرهام-ممنون که همراهیم کردین....


-خواهش می کنم..


+ سامان و ویکی اومدن نزدیکمون...


ویکی-من ویکتوریام...این هم همسرم پرهام...


+سامان نگاهم کرد....چهره ی بی تفاوتی به خودم گرفتم...


-آنا هستم،نامزدم سامان...


پرهام-شما ایرانی هستین؟


سامان-من بله...


+پرهام به فارسی گفت تبریک میگم نامزد زیبایی دارین...


سامان-ممنون..


ویکی-عزیزم بیا برقصیم...(دست پرهامو گرفت،اومدن ازمون فاصله بگیرن...نگاهم رو یه مرد ثابت موند)


+اسلحه داشت...پرهامو نشونه گرفته بود... سامانو نگاه کردم اون داشت یکی دیگه رو نگاه می کرد...


یکی هم ویکیو نشونه گرفته بود...همزمان همو نگاه کردیم... سامان ویکیو کشید تو بغلش من پرهامو...


صدای شلیک بلند شد...4تایی خوابیدیم رو زمین...صدای جیغو داد همه جارو گرفته بود...آروم بلند شدیم..


سامان-از این طرف دنبالم بیاین...


+از 1 در دیگه رفتیم بیرون...تا پامونو گذاشتیم بیرون..4تا غول بیابونی جلومون سبز شدن...یکی از اونا:


*بهترِ از جاتون تکون نخورین...


+ویکی چپیده بود تو بغل پرهام،بیرون بیا هم نبود....منو سامان همو نگاه کردیم....پاشنه کفشمو محکم کوبیدم رو زمین...


کنده شد...2تایی..وارد میدونِ جنگ شدیم....اون 2تا هم خوشو خورم گوشه دیوار وایساده بودن...


2 نفرشون ناکار شدن...یکی دیگه رو زمین دولا شد....داد زدم...


- سامان ماشینو بیار...


سامان-تو برو بیار...


-من نمی تونم برو...


+دوید رفت...نفر آخر خیلی خر زور بود...هی میزدمش از رو نمی رفت...رفتم رو کمر همونی که رو زمین دولا شده بود


رو هوا یه چرخش زدمو با پام محکم کوبیدم تو کله یارو...بلاخره رضایت دادو افتاد رو زمین...


یکیشون از رو زمین بلند شدرفتم سمتش...دستشو به حالت تسلیم داد بالا..


مرد-نه.....نه...خواهش می کنم با من کاری نداشته باشین....


+ سامان اومد 3تایی سوار شدیم...


سامان-از کدوم طرف برم؟

پرهام-برو به این آدرس...
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв ، maede khanoom


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان