امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اولین روز عروسی{داستان}قسمتـــــــ اول نوشته ی خودم

#1
ســـــــــــــــــــلام به همه دوستای گلم اولن بگم این داستانو خودم نوشتم تکه تکه پس سپاس فراموش نشه




HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart
یه روز که می خواستیم بریم عروسی دره کمدمو باز کردمو دیدم تو کمدم تار عنکبوت بسته وای تازه یادم افتاد چون دیروز اساس کشی داشتیم لباسمو بردم خونه مادر بزرگم تا خاک نگیره و کثیف نشه حالا مامانمم از اون یکی اتاق داره داد میزنه و غرغر میکنه که بدووووو
منم قضیه رو واسش تعریف کردم اونم برگشته به من میگه بیا لباسای منو بپوش فک کن لباس های زیگلری و گشاد گشاد اوق
منم گفتم نع من تو خونه میمونم مامانمم قبول کرد فک کن یه روز کامل با لپ تاب و تب لت هورااا اما یهو مامانم گفت ما شاید دیر وقت برگردیم و راستی توو حق نداری با لپ تاب و تبلت بازی کنی برای همینم من اون هارو توی اتاق خودمون میزارم و دره اتاق هم قفل میشه منم سرمو تکون دادمو مامانم اینا خلاصه رفتن چند ساعت گذشت یکم ترسیدم اخه همه چی یهو تق صدا میداد یکم دستشوییم گرفت اومد برم که با اون صدا ها پشیمون شدم چند دقیقه بعد دیه داشتم میترکیدم که اومدم برم دستشویی دیدم واای دستشویی تو اتاق مامانم ایناست و به علت اون لپ تابو تبلت دره اتاقشونم قفله نعععععععع
یک ساعت گذشت سرگرم تلویزیون دیدم بودم که ششششش یهو مبل زرد شد نعع تا دو دقیقه دیگه مامانم اینا میان اومدنو چون شب بودو خوابشون میومد زردیه رو مبلو ندیدن ولی صبح که پاشدن .......... ادامه دارد در قسمت دوم
ســـــــــــپاس فراموش نشه هاا از خودم نوشتم این داستانو خیلی فک کردم تا این داستانه رو نوشتمBig Grin
|:my nfc

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اولین روز عروسی{داستان}قسمتـــــــ اول نوشته ی خودم 1

















پاسخ
 سپاس شده توسط ɱɪɾʌʛє ، ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ ، ŁŪ¢ĩƒ£Ŕ ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، NeginNg ، tak dokhie eblis ، negin2000 ، fafa23 ، zahra HA ، آرامش ، reyhane.tatality ، ♥♥RaaaHaaa♥♥ ، ~~SARA:HIVA~~ ، girls life♥ ، پری خانم ، *Sanaz* ، جیگیل
آگهی
#2
خب اینم ادامش


صبحش یه پس گردنی خوردمو تا یه روز تو اتاقم زندونی بودم و کسیم باهام حرف نمیزد یهو دره اتاقمو زدن مامانم اومد تو و با یه لحن اروم گفت حاظر شو بریم خونه مادربزرگ نهععععععع
اون جا اوج بدبختیه چون قدیمیه جز یه حیاط پر از دستشویی گربه چیزی نداره تلویزیونم ندارههه فک کن تا شب هم اون جاییم خودتون ماشاالله میبینید که خوش شانسی میباره برام خلاصه منت رو سرمون گذاشتنو خیر سرمون پاشدیم رفتیم اونجا تازه جالب اینجاست من میرم اونجا اونجارو هم به گند میکشونم خخخخ خلاصه چیلیکو چیلک پلیکو پلیک رفتیم اونجا مادربزرگمم تند تند دندون مصنوعه داره کشمش میخوره و همه جا پره قرصه نعععع اینجا خونست یا کشتار گاه ابو غلام شانسم تو حلقم خلاصه اونجا چند دقیقه موندیمو به درو دیوار زل زدیم تا اینکه برقا رفت و اونجا هم پره سوسکه حالا تو تاریکی من از کجا بفهمم کجا سوسکه وای خداااااا خلاصه اونجا مردمو زنده شدم ولی تازه دو ساعت گذشته بود فقط و فقط و تا شب این بدبختی رو داشتیم حالا پا شدم برم دستشویی اب قطع شده حالا تو چه مرحله ای ؟دستشویی شماره دو اونم در چه حد حالا دو دقیقه بعدشم مهمون میاد و دستشوییه منم اون تو مونده و اون تو هم پره بووو
هستشو در دسراش حالا بگذریم خبر اوردن که ما باید اون جا بکپیم منم اون شب جامو خیس کردم رفتیم رو پشته بوم بعد اونجا تا تشکو بشوریم همسایه فضولا هم دیدند و کلی حرف در اوردن میرفتم بیرون میگفتم شاشو دعوا هایی کردیمو برگشتیم خونه و با شلوار زیگلری به زندگیمون ادامه دادیم خلاصه ماجراهایی داریم خیلیم زیاد بازم واستون از این چیز میزا میگم امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
|:my nfc

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اولین روز عروسی{داستان}قسمتـــــــ اول نوشته ی خودم 1

















پاسخ
 سپاس شده توسط NeginNg ، tak dokhie eblis ، آرامش ، "تنها" ، ♥♥RaaaHaaa♥♥ ، ~~SARA:HIVA~~
#3
یکم بی ذوقه توش طراوت و تازگی و جذابیت میخواد !جاش تو انجمن داستان و رمانه× ممنونHeartSmile
■پُستـ هایِ اَخیرَمو بِبینید◄
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
5ساحل باور نکردنیـ
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سفر به مکان هایی که مثل خوابهـ 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بزرگترین دیزنی لند دنیا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
10تا از ناشناخته ترین جاذبه هایِ جهان
پاسخ
#4
1-اسپم ها پاک شد
2-نویسنده لطفا اسپم نده با لایک میتونی تشکر کنی
3-دوستان تاپیک داستان هست نباید اسپم بدید
4-اینجور موضوعات باید دربخش داستان ورمان ادبیات قرار بگیره
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Channel
پاسخ
 سپاس شده توسط ραяα∂ιѕє-
#5
Thanks .. :/
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.



دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اولین روز عروسی{داستان}قسمتـــــــ اول نوشته ی خودم 1

پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان