امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان “تحمل درد آمپول”

#1
Star 
داستان “تحمل درد آمپول” 1




یادم می یاد وقتی پسرم ۳ ،۴ ساله بود باید هر چند یکبار برای زدن واکسن به درمانگاه می رفتیم.
طبیعتا مثل خیلی از بچه های کوچک پسرم دل خوشی از آمپول زدن نداشت و همیشه در موقع آمپول زدن اشکش روان بود.
یکبار که مسئولیت بردن پسرم به درمانگاه توسط همسرم به من سپرده شده بود. داشتم فکر می کردم که چگونه می توانم به پسرم یاد بدم که بر ترس و درد ناشی از سوزن غلبه کند. تصمیم گرفتم با تجربه ای که از دوران بچه گی خودم داشتم حداقل بهتر از والدینم عمل کنم: یادم میآد وقتی بچه بودم از آمپول خیلی می ترسیدم و دلداری های مادرم نه تنها کمکی به من نمی کرد بلکه بیشتر من را رنج می داد. چون ایشان مرتبا برای اینکه به من روحیه بده تکرار می کرد ” آمپول اصلا درد نداره…!” و وقتی من درد را حس می کردم یادم میآد که خیلی عصبانی می شدم چون احساس می کردم ناراحتی من برای مادرم مهم نیست و فقط می خواد منو گول بزنه…. هر چند که مادرم چنین نیتی نداشت. و این باعث می شد که ترس من از سوزن تا مدتها ادامه پیدا کنه…

خلاصه حالا می خواستم در این موقعیت توانایی خودم رو در تربیت بچه خودم امتحان کنم و به پسرم یاد بدم که چطور تحمل خودش رو بالا ببره! بنابراین بهش توضیح دادم که الان داریم به درمانگاه می رویم و قراره که یک یا دو آمپول بهش بزنند… حالت نگرانی و دلهره را می شد در چهره پسرم دید در ادامه توضیح دادم که این تجربه دردناکی خواهد بود.


پسرم پرسید که ” بابا سوزن خیلی درد داره؟” در جواب گفتم “بله درد داره، خیلی هم داره! ولی خیلی خیلی زود هم دردش تمام میشه” و برای اینکه لحظه ای بودن “درد” و اون هم دردی که از نوع حس لامسه هست رو براش ملموس کنم چند بار بطور خیلی سریع ولی ملایم روی بازوش با دست ضربه زدم و گفتم اینطوری.. درست مثل وقتی که با هم شمشیر بازی می کنیم و شمشیر به دستت می خوره.. پسرم شخصیت های فیلم “جنگ ستارگان” را خیلی دوست داره و گاه گاه مانند قهرمانان داستان با هم با شمشیربازی می کردیم.( با شمشیرهای نرم پلاستیکی که تقلیدی از شمشیرهای لیزری داستان است) پسرم لبخندی زد وچیزی نگفت. فهمیدم که احساس حماسی و هیجان را به او منتقل کرده ام. حالا او دیگر حتما تصویر آشناتری را در ذهن مجسم می کرد که با تجربیات گذشته همخوانی و مانند یکی بازی شیرین بود.

به هر حال وقتی به درمانگاه رسیدیم و نوبت ما برای واکسن رسید خودم را آماده می کردم که ببینم چاره اندیشی من آیا کمکی برای بالا بردن تحمل پسر کرده یا نه ؟
وقتی پرستار سوزن را به بازوی پسرم زد، چهره پسرم در هم رفت و شروع به گریه کردن کرد. درست در همین لحظه پسرم رو در بغل گرفتم و محکم به سینه ام چسباندم. . همسرم زمانی که هنوز پسرم بدنیا نیامده بود دائم کتابهای روانشناسی تربیتی کودک را زیر و رو می کرد. در یکی از این کتابها خوانده بود که محکم بغل کردن بچه ها در زمانی که دچار درد و ناراحتی و عدم امنیت هستند بیشترین حالت امنیت و آرمش را به بچه ها می دهد. زیرا در زمان تولد آغوش والدین مخصوصا مادر اولین مکانی است که کودک خود را در امنیت احساس می کند.


وقتی که پسرم را بغل کردم با خود فکر کردم که تمهیدات من زیاد فاید نداشته و حالا هم باید یک ۵، ۶ دقیقه ای صبر کنم تا پسر گریه اش تمام بشه، همین که این فکر به ذهنم رسید با کمال تعجب پسرم گریه اش را قطع کرد و کاملا آرام شد. یعنی گریه اش ۴ یا ۵ ثانیه طول نکشید!! واین آخرین گریه (آمپولی) پسرم بود. هیچوقت دیگر خبری از گریه کردن در موقع آمپول زدن نبود. از این بعد به آرامی به سوزن نگاه می کرد و ابراز ناراحتی نمی کرد. همان لحظه به قدرت در آغوش کشیدن ایمان آوردم. و فهمیدم
یک اظهار محبت کوچک چه مقدار تاثیر در روحیه افراد می تواند داشته باشد. فهمیدم که این درد و رنج نیست که ما ناراحت می کند بلکه احساس عدم امنیت است که باعث تسلیم شدن ما در مقابل درد می شود. ما انسانها شدیدا محتاج محبت کردن و محبت دیدن هستیم. همیشه باید آگاهیمان را در این مورد حفظ کنیم. باید بخاطر داشته باشیم که گاهی سخنی نرم و ملایم، فکری دوستانه، محبتی خالصانه بسیار نیرومندتر از آن است که در تصور ما بگنجد. پس بهتر است قدر این ابزار کارا را بدانیم و از آنها استفاده کنیم.
             تو نباید کسیو مجبور کنی که بخوادت 
                  اونا خودشون باید تورو بخوان :> 
پاسخ
 سپاس شده توسط تنهای تنها ... ، ستاره مشرق زمین ، anti love ، ✓SHINE AGAIN✓ ، حقوقدان انجمن ، سوربهی222
آگهی
#2
خیلی قشنگ بود
ممنون HeartHeartHeart
اینقدر مرا از رفتنت نترسان ...
ماندن کنار من لیاقت می خواست نه بهانه ...
می خواهی بروی،برو ...
بلند می گویم
به درک که رفتی
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓
#3
میسی Smile
داستان “تحمل درد آمپول” 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓
#4
مرسی گلم خیلی قشنگ بودHeartBlushHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان