امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان نامه خداي جنگ يك و دو

#1
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
ابتدای کار کریتوس:
کریتوس یک فرزند حرام زاده بود که از پدرش هیچ چیزی نمیدانست،و مادرش هم هیچ چیزی به او نمیگفت ،سر نجام او با مادرش به اسپارتا مهاجرت کردند.در این زمان بود که مادر کریتوس در اثر هم خوابگی با صاحب خانه ایی که در آن کار میکرد یک فرزند دیگر هم به دنیا آورد.او و برادرش با هم اختلاف سنی کمی داشتند امّا سر انجام جنگ این دو نفر را از هم جداکرد و کریتوس که قوی بود به ارتش اسپارتا پیوست و برادرش به کوه ها پناهنده شد و همان جا مرد و به علت حسادتی که به برادرش دارد،همواره در فکر از بین بردن او بود.

کریتوس بعد از مدتی شایستگی خود را نشان داد و به فرماندهی لشکری از سپاه بزرگ اسپارتا رسید.اوّل کار او لشکری با 50 نفر مرد جنگی داشت امّا طولی نکشید که لشکر او به هزار نفر نظامی دست پیدا کرد.در همین زمان بود که کریتوس به دستور حاکم اسپارتا شروع به حمله به مردم بی گناه کرد و جنایات زیادی را مرتکب شد.
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
جنگ با بربر ها:

کریتوس تمامی جنگ هایش را بدون شکست پشت سر میگذشت و با کشتار مردم هر روز جای خود را در سپاه اسپارتا تثبیت میکرد .

مدتی بعد سپاه بربر ها از سمت شرق به یونان حمله کردند و کریتوس با هزاران سپاهی به جنگ آن ها رفت.

کریتوس که فکر میکرد باز هم سپاه او پیروز میشود در مقابل بربر های وهشی کاری از پیش نبرد و شکست خورد در آخر جنگ هنگامی که فرمانده بربر ها میخواست با چکش سر کریتوس را متلاشی کند کریتوس خطب به آرس خدای جنگ گفت(آرس دشمنانم را از بین ببر و من و سپاهم برای همیشه در خدمت تو هستیم.)

در همین لحظه ناگهان آرس ظاهر شد و شمشیر هایbaldes of chaos را که هفائستوس در کوره خود ساخته بود را با زنجیر به دست های کریتوس وصل کرد و این یعنی کریتوس تا آخر عمر نوکر آرس خواهد بود.کریتوس با اوّلین حرکت سر فرمانده بربر ها را قطع کرد و در جنگ پیروز شد ولی این شروع دوران سیاه زندگی او و در ورود او به عذاب ابدی بود.


legendary ghost of sparta:

مدّتی گذشت و کریتوس برای آرس مردم زیادی را به قتل رسانده بود و چون خیلی جاه طلب بود تمام این کار ها را با خشونت تمام انجام میداد.هنگامی که به یکی از معبد های آتنا حمله میکرد،پیشگویی به او گفت اگه وارد معبد شود بهای سنگینی را تا آخر عمر خود خواهد پرداخت.امّا او توجهی نکرد و در معبد شروع به کشتن مردم بیگناه کرد و سرنجام صدای جیق آخرین مقتول برایش آشنا بود بله او زن و فردانش را کشته بود.

او از پشیمانی جسد آن ها را سوزاند و به بیرون معبد رفت و آنجا پیشگو را دید که به او گفت:من به تو هشدار دادم ولی تو گوش نکردی و از الان خاکستر جسد خانواده ات مانند لکه ننگی بر بدن تو مینشیند تا همه بدانند تو چه جنایتی را مرتکب شدی. از اینجا به بعد کریتوس ظاهری مثل روح پیدا کرد و افسانه روح اسپارتا متولد شد و هر روز به انتظار انتقام گرفتن از آرس بود .
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
خدمت به خدایان

کریتوس 10 سال به خدایان خدمت کرد تا بلکه او را از این کابوس ها رها کنند .
5 سال از خدمت کریتوس به خدایان میگذشت که او مامور شد تا شهر آتیکا را از حمله لشکر ایران حفاظت کند و هیولایی به نام باسیلیک را هم از بین ببرد.که سرنجام هم موفق میشود.بعد از انجام این ماموریت او ناگهان میبیند که خورشید در آسمان سقوط میکند و تاریکی همه جا را فرا میگیرد.کریتوس مامور میشود تا به محل سقوط خورشید برود او در این راه از ماراتون و سرزمین رویا هم گذشت و در آخر به معبد هلیوس رسید .او در مقابل در معبد با مجسمه ایی از آتنا روبرو شد که به او میگفت:کریتوس هلیوس ناپدید شده است بر تو واجب است تا او را پیدا کنی دلیل همه این آشفتگی در جهان این است که مورفیوس خدایان را به خواب برده است کریتوس باید هلیوس را پیدا کنی.
در میآنه راه موسیقی آشنایی به گوشش میرسد بله این آهنگی است که دخترش مینواخته.او اروس همسر هیدیز روبرو میشود .او به کریتوس قول میدهد که اگر هلیوس را از دام اتلس نجات دهد برای همیشه او را از کابوس هایش نجات دهد.کریتوس به راه میفتد ولی در میآن را تکست چارون نگاهبان دنیای مردگان متوقف شده و به تارتاروس میفتد.او با دستکش زئوس موفق به فرار از تارتاروس میشود.


در ادامه راه دخترش را میبیند به دنبالش میرود و با پرسفونه مواجه میشود او به کریتوس میگوید باید خشم و سلاح هایش را بدهد تا به دخترش برسد.او این کار را کرد امّا معلوم شد پرسفونه کلک زده است او میگوید من میخواهم با کمک اتلس تمام ستون های زمین را بشکنم و دنیاا را نابود سازم و به ازدواجم با هیدیز پاین دهم کریتوس وقتی این ها را میفهمد سلاح و خشمش را پس میگیرد و دیدار با دخترش را به نجات زمین میفروشد .او سپس اتلس و پرسفونه را شکست داد اما پرونه به کریتوس گفت:کابوس هایت را پایانی نیست!!!! اما کریتوس به خدایان امید داشت و هلیوس را به المپ باز گرداند امّا به علت خستگی از همان جا به روی زمین افتاد و در همین زمان آتنا و هلیوس سلاح های او را از رویش برداشتند!!!!
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1


حمله آرس به آتن:
سال ها گذشت و کریتوس هم چنان در عذاب به سر میبرد.و قصد داشت با کار های خوب خدایان اور ببخشند.

کریتوس در سفری که از دریای اژه عبور میکرد با مات هیدرّا روبرو شد.به هر حال کریتوس ما را کشت و به کابین ناخدا رفت و در اینجا با زنان زیبا روبرو شد که خودتون بهتر میدونید چی میشه...

در همین حال زئوس به آتنا گفت که برادرش آرس قصد دارد به شهر آتن که اهدایی آتنا بود حمله کند و چون خدایان نمیتوانستند با خدای دیگر را بکشند به یاد کریتوس افتادند و او را با وعده رهایی از عذاب وارد این ماجرا کردند تا آرس را از بین ببرد.

در همن کشتی آتنا وارد یکی از مجسمه هایش میشود و به کریتوس میگوید که باید چه کار کند و به همین منظور کریتوس راهی آتن میشود.در آتن او بعد از مبارزه با میناتور ها پیشگوی آتن را میبند اما او توسط هارپی ها دزدیده میشود در ادامه راه پیر مردی را میبند که قبری میکند و به کریتوس میگوید که اگر میخواهد آرس را شکست دهد باید به معبد پاندورا که در پشت کرونوس در بیابان روح های سرگردان سوار است برود و معبد را پیدا کند و جعبه پاندورا را باز کند تا توانایی رویارویی با آرس را پیدا کند.

ESCAPING FROM LAND OF THE DEAD
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
پس از اینکه کریتوس به دنبال اوراکول رفت دید که هارپی ها قصد کشتن اورا دارند و اوراکل به طنابی آویزان است.اما کریتوس او را از مرگ نجات داد.اوراکول گذشته ی وحشتناک او را دید.گذشته ای مانند یک حیوان کسی که به هیچ کس رحم نمیکرد حتی به خانواده خود.او راه رسیدن به معبد پاندورا را به کریتوس نشان داد.معبدی که هرکس که برای یافتن جعبه رفته دیگر برنگشته است.کریتوس به طرف سحرای مردگان در شرق حرکت کرد و کرونوس را پیدا کرد.معبد در پشت کرونوس قرار داشت و سه روز طول کشید که کریتوس از آن بالا رود و به دروازه برسد.هنگامی که او به دروازه رسید مردی را میبیند که در حال سوزاندن اجساد کسانی است که برای یافتن جعبه ی پاندورا به معبد رفتند و در تله ها مرده اند و یه کریتوس میگوید که روزی میرسد که من جسد تو را میسوزانم اما آن مرد از مهارت های کریتوس خبر نداشت. کریتوس به راه خود ادامه داد و وارد دروازه شد.کریتوس برای پیدا کردن جعبه با خطر های زیادی روبرو شد و بسیاری را کشت اما بالاخره جعبه را پیدا کرد.بعد از هزاران سال جعبه ی پاندورا از معبد بیرون آورده شد آن هم توسط یک انسان هنگامی که کریتوس جعبه را به بیرون از معبد آورد پایان راهه آرس میدید اما در همان هنگام آرس از بیرون آوردن جعبه توسط کریتوس با خبر شد و ستونی را به سمت او پرت کرد.ستون از کوه ها و سحرا ها گذشت تا به سینه ی کریتوس برخورد کرد.در جلوی چشمان او هارپی ها جعبه را برای ارباب خود آرس بردند.کریتوس حتی در هنگام مرگ هم کابوسهای وحشتناکش را میدید.
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
کریتوس وارد دنیایه مردگان شد اما باز هم امید خودش رو از دست نداده بود و برای خروج از آنجا تلاش میکرد تا اینکه به طنابی برخورد کرد که از بالا آمده بود.از آن بالا رفت تا به سطح زمین رسید و دید پیر مردی که گوری میکند آنجا بود و به او گفت که آرس در آنجاست و باید برای شکست او برود.کریتوس به طرف معبد اوراکول رفت ودید که او مرده است.به طرف آرس رفت و دید که او در حال صحبت با زئوس است و جعبه پاندورا با زنجیر در دسته اوست.
آرس:آیا میبینی زئوس که پسر چه کار میکند.حتی جعبه ی پاندورا هم در دست من است.آیا میخواهی از آن در برابر خودت استفاده کنم.
کریتوس با قدرتی که زئوس به او داده بود رعدی به زنجری که به دوره جعبه بود زد و جعبه افتاد.کریتوس جعبه را باز کرد و بزرگ شد.هیولایی که آرس تربیت کرده بود حالا برای کشتن خودش آمده است.آنان به جنگ پرداختند.وقتی آرس میبیند که توانایی رویارویی با کریتوس رو ندارد آن را به دنیایی میبرد. آرس راه های زیادی برای کشتن یک انسان به کریتوس یاد داده بود.استخوان هایی که میشکنند،گردن هایی که بریده میشوند،اما اصلی ترین کار برای شکست یک جنگجو شکستن روحه او است. کریتوس روبروی معبدی فرود می آید.معبدی که همسر و فرزندش در آن کشته شدند. ناگهان خانواده خود را میبیند و از دیوارها موجوداتی شبیه به او برای کشتن خانواده اش می آمدند.اما او قصد تسلیم شدن نداشت و میخواست خانواده اش را نجات دهد اما نتوانست اریس شمشیر هایی را که به کریتوس داده بود از دست او باز کرد و با آنها همسر و فرزند او را کشت کریتوس شکست روحیه عمیقی خورده بود و دوباره به دریایه اژه مکانی که با آرس میجنگید برگشت.اریس میخواست کریتوس را بکشد و کریتوس هم هیچ قدرتی نداشت اما خدایان آخرین هدییه خود را برای او فرستاده بودند.کریتوس نگاهی به مجسمه ی آتنا در دریا کرد که شمشیری در دست اوست.او باز هم تسلیم نشد و شمشیر را برداشت و با آرس مبارزه کرد و در آخر آرس شکست خورد.پس از کشته شدن آرس شهر آتن دوباره آباد شد اما نمیتوان چنین حرفی در باره ی کریتوس زد او پیش آتنا رفت و درخواست عمل کردن به قولش را داشت پایان یافتن کابوسها و از یادرفتن کارهایه او.اما هیچ کس نمیتوانست کار هایه وحشیاته ی او را فراموش کند و خدایان کاری برای کابوسهای کریتوس نکردند.کریتوس به بالا ترین کوه در یونان رفت.خدایان المپیوس او را فراموش کرده بودند.دیگر هیچ امیدی وجود نداشت.و کریتوس خودش رو از بلند ترین کوه در یونان به پایین پرتاب کرد.بعد از 10 سال دیوانگی،10 سال کابوس هایه بی پایان مرگ تنها راه فراره او بود.اما بعد از برخورد او با آب مانند پر سبکی بالا رفت.خدایان کسی که به آنان خدمت کرده است را فراموش نمیکنند.یک تخت در المپیوس خالی بود.آتنا راه را به کریتوس نشان داد.تخت خدای جنگ.اگر کابوسهای او پایان نیافت اما خدایان پاداشه بزرگی به او دادند.بعد از نشستن کریتوس بر روی تخت هرگاه جنگی در دنیا اتفاق می افتاد زیره نظر خدای جنگ بود.
داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
A NEW GOD OF WAR
کریتوس بار دیگر به پیروزی هایش با مقام خدای جنگ ادامه داد و به سپاه اسپارتا دستور حمله به شهر هایی نظیر رودز را داد او در این حمله ها شهر ها را ویران مردان و کودکان را کشته و زنان را به اسارت میبرد و در اختیار سپاهش قرار میداد.

داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1

در یکی از حمله ها سپاه کریتوس با مقاومت مردم روبرو شد و با در خواست کمک سپاهش خودش برای ویران کردن شهر تصمیم گرفت به آن جا برود. اما آتنا خدا بانوی هوش و جنگاوری به او گفت: این کارت بر خلاف میل دیگر خدایان المپ نشین است.

اما کریتوس به حرف او گوش نداد و به زمین رفت.

در همان حال پرنده ای به او نزدیک شد کریتوس که فکر میکرد او آتنا است که در غالب پرنده در آمده توجهی نکرد اما وقتی پرنده به روی شانه او نشست تمام قدرت های خدایی او را از او گرفت و کریتوس را به اندازه قبلی خود در آورد. در همین حال آن پرنده به روی مجسمه هلیوس که بر سر لنگر گاهی شهر بود نشست و به آن جان داد و از آن زمان کریتوس با این مجسمه زنده شد به مبارزه پرداخت در میان مبارزه زئوس خدای خدایان شمشیر المپ را برای او فرستاد اما وقتی کریتوس تلاش کرد که آن از زمین در بیاورد باقیمانده قدرت های خدایی او از جمله جاودانگیش را از دست داد ولی سر انجام توانست مجسمه را شکست دهد اما زمانی که داشت برای خدایان رجز خوانی میکرد مجسمه آخرین ضربه را به کریتوس زد و او را زخمی کرد و شمشیر المپ را از دستانش رها کرد. وقتی که کریتوس لنگان کنگان به سمت شمشیر میرفت آن پرنده دوباره آمد و معلوم شد او کسی نبوده جز: زئوس! ! ! !


کریتوس از زئوس پرسید: چرا این کار را با من کردی؟
او گفت: برای نجات المپ. در همان لحظه شمشیر را در سینه کریتوس فرو کرد و گفت: تو هرگز بر المپ حکمرانی نخواهی کرد و از الآن تا ابد در تارتاروس خواهی ماند . وقتی شمشیر را در آورد با یک حرکت تمام سپاهیان کریتوس را از بین برد و کریتوس در اون لحظه گفت: قسم میخورم که بهای این خیانت را خواهی داد.


سپس کریتوس به دنیای مردگان رفت اما گایا که همیشه ناظر کار های او بوده زخمش را مداوا میکند و به او قدرت میدهد تا از دنیای مردگان فرار کند کریتوس وقتی بیرون میاید به یکی از سربازان که زنده مانده میگوید: به اسپارتا برو و ارتشی را برای جنگی بزرگ آماده کن.


سپس کریتوس با توصیه گایا سوار بر پگاسوس به دنبال خواهران سر نوشت میرود تا کنترل زمان را به دست آورد و دوباره شمشیر المپ را به دست گیرد و زئوس را شکست دهد.



کریتوس در سر راه به تیفون میرسد و یکی از تایتان ها به نام پرومساوس را میبیند که از او میخواهد که او را از عذاب نجات دهد کریتوس هم به وسیله تیر و کمانی او را به درون آتش میندازد و خاکستر او به او قدرتی از تایتان ها میدهد.

سر انجام او به جزیره آفرینش میرسد و با محافظ خواهران سرنوشت ملاقات میکند
اما او با مشکلی روبرو میشود ایکاروس برای نجات یافتن از دیوانگی پرسوس برای نجات همسرش و فرمانده بربر ها برای رهایی از دست هیدیز هر کدام خواهان تغییر سرنوشت خود بودند. اما قرار بر این شد که آن ها با هم مبارزه کنند و برنده به جنگ خواهران سرنوشت برود که کریتوس همه آن ها را شکست میدهد و دوباره به جهان مردگان میرود و با اطلس روبرو میشود اطلس ابتدا میخواهد او را بکشد اما کریتوس به او میگوید اگر من را نکشی سرنوشتت را تغییر میدهم تا دیگر زمین را بر دوش نکشی اطلس هم قبول میکند کریتوس روی زمین یکی از سربازانش را ناگهانی میکشد و سرباز به او میگوید: زئوس اسپارتا را نابود کرده است کریتوس که از شدت خشم فریاد میزند ناگهان کراکن به او حمله میکند و او را در چنگالش میگیرد در همین لحظه همسرش را میبیند که به او امید میدهد و میگوید: یا راحت را ادامه بده یا دوباره در تارتاروس گرفتار هیدیز خواهی شد. البته همه این ها کار گایا بوده است.

کریتوس سر انجام کراکن را شکست میدهد و بعد لاخسیس به او میگوید: من سرنوشتت را طوری نوشتم که به اینجا برسی و به دست من کشته شوی اما کریتوس تنها در فکر انتقام است و با لاخسیس وارد درگیری میشود که در میان درگیری او خواهر دیگرش آتروپوس را احضار میکند آتروپوس کریتوس را به زمان جنگ با آرس میبرد و سعی میکند تیغ المپ را از بین ببرد تا کریتوس به دست آرس کشته شود اما خشم انتقام کریتوس را شکست نا پذیر کرده است و او با تلاش زیاد دوباره به زمان حال بر میگردد و آن دو را در آینه ای زندانی و آن را خرد میکند. سپس به دنبال خواهر سوم کلوتیو میرود کلوتیو قبلا به او هشدار داده بود در سرنوشتش تغییری ایجاد نکند.

اما در آخر کریتوس کلوتیو را هم میکشد تا کنترل اتاق بافندگی تار های سرنوشت را در دست بگیرد سپس به گذشته بر میگردد و شمشیر المپ را در دست میگیرد و با زئوس در مکانی به نام قله چالش درگیر میشود زئوس توفانی از رعد و برق را به سراغ کریتوس میفرستد و کریتوس با مکر و حیله تسلیم میشود و به زئوس میگوید: با مرگی سریع او را از این عذاب نجات دهد . اما کریتوس در همان لحظه جا خالی میدهد و زئوس را با تیغ های آشوب به تخته سنگی میخ میکند بعد شمشیر المپ را در شکم زئوس فرو میکند اما آتنا او را متوقف میکند کریتوس دوباره به زئوس حمله میکند اما به جای زئوس شمشیر در بدن آتنا فرو میرود و او در آخرین نفس ها به کریتوس میگوید: زئوس پدر توست و من نمیخواهم کشته شدن پدرا به دست پسر را ببینم. اگر او بمیرد اولمپ از هم میپاشد. و در همان لحظه میمیرد و گوهر خدایی او در هوا پخش میشود و کریتوس که حال فهمیده پدرش چه کسیست خشم زیادی را به خاطر گذشته احساس میکند و تصمیم به گرفتن انتقام میگیرد و میگوید من پدری نداشته و نخواهم داشت پایان کار خدایان نزدیک است. سپس به اتاق بافندگی میرود و خود را به زمان جنگ تایتان ها با خدایان میبرد و آن ها را با خود به زمان حال میاورد و در آخر کریتوس در حالی که رهبری تایتان ها را بر عهده دارد بر پشت گایا ایستاده و به زئوس و هلیوس و هرمس که او را تماشا میکنند میگوید:



زئوس پسرت باز گشته! ! ! ! ! من برای اولمپ نشینان نابودی و تباهی خواهم آورد.

اينم شمشير اليمپوسداستان نامه خداي جنگ يك و دو 1

داستان نامه خداي جنگ يك و دو 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Mason ، omidkaqaz ، _Alone_boy_ ، امیر‌حسین
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان