امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق تخم مرغی

#1
به نام خدا

-استاد من می خوام آرمون بدم استاد نگید نه خودتون هم می دونید که من بهترین شاگردتون هستم

استاد:آره بهار جون میدونم کار تو عالیه ولی باید تمرین داشته باشی می دونی که باشگاه من همیشه بهترینه

-آره استاد می دونم اینو همیشه می گید بزارید منم برم مسابقه مطمئن باشین بهتر از اینم میشه

استاد:باشه حالا تا ببینم چی میشه

-آخ جووون دمتو گرم استادی به خوبی شما ندیده بودم بهتون ثابت می کنم(آخ جووون بالاخره میرم مسابقه یوهوووحالا نشونت میدم استاد عزیز منم بهترینم رفتم توی رختکن لباسام رو عوض کردم و گوشیم و از تو کیفم بیرون اوردم و از باشگاه اومدم بیرون همینجور که با گوشیم ور می رفتم خوردم به یه جسم سخت گوشیم افتاد زمین و هزار تیکه شد با عصبانیت سرمو اوردم بالا برای یه لحظه نگام تو نگاه آبی اون شخص گره خورد اماسریع به خودم اومدم و گفتم:کوری مگه نمی بینی آدم به این بزرگی جلوته هر هر رو یخچال بخندی نیشت رو ببند بچه پروووو

پسره:خدا رو شکر خدا دو تاچشم بصیرت بهم داده اونی که کوره تویی

-برو بااابااا زدی گوشیمو داغون کردی!!!

پسره:بابا!!!تا اونحایی که من می دونم بابا یارانه می گیره...نه؟؟؟به من می گی بابا و هرهر خندید دوست داشتم با همین دستام خفش کنم

-خفه شوهاااا می زنم شت و پتت می کنم عوضی...

پسره:بشین بینیم باو ریز می بینمت

-عینک بزن می بینی

پسره:ولمون کن بابا کلاسم دیر شد گیر چه آدمایی افتادیم

-مگه کش شلواری که ولت کنم ...اینبار من هرهر می خندیدم ظاهرا خیلی عجله داشت چون تنه محکمی به من زد و از اونجا رفت از پشت بهش نگاه کردم و گفتم:وحشی...دستشو به معنی برو بابا تکون داد و رفت چند تا فوش +18 تو دلم بهش دادم ولی لامصب چه خوشگل بود چشای آبیش چه باحال بود بابا استایلش تو حلقم تازه متوجه گوشیم شدم عزیزم ببین چجور شکسته معذرت خواهی هم نکرد خنگ خدا چند تا پسر جیگر داشتن از اونجا رد میشدن سریع گوشیم رو بردااشتم گفتم:واییی گوشیم ...ظاهرا همه پسرا توجهشون به من جلب شده بود یکیشون گفت:سعید آیفونش رو ببیین چه خوشگله و هرهر خندید اون یکی که اسمش سعید بود گفت:جدیدا به گوشی ساده می گن آیفون و با خنده از اونجا رد شدن(خاک تو سرت دختر آخه تو حواست کجا بهداد خدا چیکارت نکنی زدی آیفونم رو داغون کردی یعنی دلم میخواد همین الان جلوم بودی این گوشی رو تو حلقت فرو میبردم)_واااا حالا که خیط شدی داری زر میزنی تو خودت عند آبرو ریزی_ خفه شو وجدان همچین می زنمت که حالت جا بیاد هااا خودم اعصاب ندارم(غلط میکنی دختره خنگ)به اولین تاکسی که داشت رد میشد دست تکون دادم و سوار شدم وقتی به خونه رسیدم یه راست رفتم سمت اتاقم و رو تخت درازکشیدم آخیییییش آه واسه آزمون لحظه شماری می کردم رفتم توی فکر امروز چشای آبی اون پسر خوشتیپه اوند تو ذهنم وای خدا چه خلق کردی وقتی می خندید چال روی گونه چپش معلوم میشد ای جاااان چی میشد همسر آینده من هم همچین مشخصاتی داشت(چی میگی بهار تو این بوی گند از کجا میاد)-ساکت شو وجدان جان میزنم شت و پتت میکنم هااا -بشین بینین باو حالا فهمیدیم رزمی کاری -خوبه می دونی و بازم باهام کل کل می کنی -حالا پاشو برو حموم که خفه شدم -خفه بشی حالا به سمت کمد رفتم حولمو برداشتم و پریدم تو حموم...





Heart امیدوارم از پست اول خوشتون بیاد لطفا بهم بگید رمان قشنگیه یان مرسی Heart
اگه قراره صبح فردا زرتی بمیرم
باید خنگ باشم دنیارو جدی بگیرم                                                              
                                                                 
پاسخ
 سپاس شده توسط هیون جونگ
آگهی
#2
برید پ.خ یا گفتگو ..
اینجا اسپم ندید ! +اسپما پاک شد
پاسخ
#3
سلام اونایی که میخوان ادامه ی این رمان رو بخونن برن به این سایت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.marya1378.blogfa.com
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عشق تخم مرغی 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان