امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطره سری 9

#1
سلاااااااام امیدوارم حال همتون توپ باشه.چن روز پیش مامانم با دوستاش که حدود

10تاخانم بودن دور هم خونمون جمع شده بودن منم رفتم کنارشون ببینم چی میگن داشتن
راجع به نظافت خونه وتمیزی میحرفیدن هرکدوم یه چیزی میگفتن مامان منم داشت
ازخودش تعریف میکرد که من خیلی خیلی به تمیزی واین جور چیزا اهمیت میدم،
یه دفعه از دهنم در رفت گفتم مامان یادته یه روز ابتدایی بودم زینب/خواهرم/برنجوبدون
اینکه نگاش کنه همین جوریدرس کرده بود که بعد فهمیدیم من مورچه های تو برنجو
با پیازداغ اشتباه گرفتمو همشو خوردم
یادت میاد؟؟؟یه دفعه همه ساکت شدن هیچی دیگه مامانم اون لحظه به افق پیوست
ولی بعداینکه مهمونا رفتن از افق برگشتو حسابی حالمو جا آورد.
پانوشت:تنها قربانی اون مورچه پلو فقط من بدبخت بودم که هیچوقت مزش وفراموش نمیکنم...
لامصب مورچه هاشم خیلی گنده بودن
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری 9 1


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری 9 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان