شهید جهاد مغنیه از کدام تبار بود و چرا به دست صهیونیست ها ترور شد؟
شهادت تکان دهنده جهاد مغنیه فرزند شهید حاج عماد مغنیه فرمانده نظامی مقاومت که عمق کینه قصابان این رژیم سفاک را نمایان می سازد؛ اما ریشه های جهاد چه بود و به چه پدری تعلق داشت که باعث شد این جوان و گروه موثر همراه او اینگونه با حمله هلی کوپترهای جنگی رژیم صهیونیستی، به شهادت برسند؟
به گزارش «تابناک»؛ حاج عماد فائز محمد مغنیه متولد ماه جولای سال 1962 میلادی در روستای طیر دبا از توابع شهرستان صور در جنوب لبنان دیده به جهان گشود. او در یک خانواده فقیر و متدین پرورش یافت. خانواده شهید عماد مغنیه مانند هزاران خانواده جنوبی دیگر به علت محرومیت جنوب لبنان برای کسب معیشت از روستای خود به بیروت مهاجرت کرد.
او که فرزند منطقه ای نزدیک به فلسطین اشغالی بود و مصیبت های فلسطینیان را مشاهده کرده بود لذا بدیهی بود که یکی از مدافعان قضیه فلسطین شود. بدین ترتیب در اوایل جوانی و در سن 16 سالگی (1979-1980) و برای خدمت به آرمان مقدس فلسطین به جنبش فتح پیوست و به عنوان یکی از افراد گروه 17 انتخاب شد. اما وی که تمایلات دینی داشت دریافت که روح تشنه از معارف خویش با حضور در جنبش فتح سیراب نمی گردد.
لذا حاج عماد به تشکیلات «الشباب المؤمن» که از اندیشه های انقلاب اسلامی ایران و سیدمحمد حسین فضل الله متأثر بود پیوست. بنا بر این به محض حمله اسرائیل غاصب به بیروت در سال 1982 و خارج کردن نیروهای ساف (سازمان آزادی بخش فلسطین) از بیروت به گروه هایی که در منطقه خلده با اسرائیل به جنگ پرداختند و به نیروهای خمینی معروف بودند ملحق شد. بدین ترتیب حاج عماد پس از انجام موفقیت آمیز چند عملیات به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلند پایه حزب الله انتخاب شد و پس از آن مسئولیت عملیات ویژه حزب الله را به عهده گرفت.
در سال 1985 پس از ترور ناکام سید محمد حسین فضل الله توسط تروریست ها در بمب گذاری منطقه بئرالعبد که در آن برادر حاج عماد یعنی جهاد مغنیه هنگام کمک به خانواده های مصیبت زده به شهادت رسید، وظیفه کشف عوامل این ترور به حاج عماد مغنیه واگذار شد علاوه بر آن در نیمه دوم دهه 80 شهید حاج عماد مغنیه موفق به کشف بسیاری از شبکه های جاسوسی در حومه بیروت شد.
این شهید بزرگوار به ذکاوت شدید، اعتماد به نفس، تیزبینی، موقعیت شناسی، محتاط بودن در اعطای اطلاعات ولو کوچک معروف بود. علاوه بر این اعتقاد وی بر اینکه خداوند جبار قویتر از اسرائیل و آمریکاست باعث شد که با تجربه خودضربات سنگینی به اشغالگران اسرائیلی وارد کند و باعث ایجاد رعب و وحشت در میان اشغالگران صهیونیست شود.
این ضربات سنگین به دشمن باعث شد که دشمن تصمیم به ترور حاج عماد مغنیه بگیرد. اسرائیل و آمریکا تهمت های زیاد و بی دلیلی به حاج عماد وارد کردند. این تهمت ها باعث شد که حاج عماد از طرف 42 کشور جهان تحت تعقیب قرار گیرد. اسرائیل در سال 1994 با بمب گذاری در منطقه صفیر در حومه جنوبی بیروت قصد ترور او را می کند اما در این عملیات تروریستی برادر ایشان فواد مغنیه به شهادت می رسد. پس از این عملیات تروریستی حاج عماد توانست ضربه سنگینی به موساد وارد کند و با کشاندن عوامل این ترور به بیروت باعث محاکمه و اعدام آنان شد.
حاج عماد مغنیه برای مقام و منزلت کار نمی کرد و با این که عملیات های زیادی را رهبری کرده بود با نیت صادقانه و خالص برای خدا جهاد می کرد و خلوص او باعث شد که نزدیک به 30 سال دشمن او را تعقیب کند ولی این تعقیب ها بی فایده بماند تا حدی که دشمن به او لقب روباه داد.
او با عشق به خدا و اهل بیت و برای آزادی ملت خویش کار می کرد و همواره آماده شهادت بود و به حق می توان گفت که حاج عماد در طول زندگی خود یک شهید زنده بود.زحمت های ربع قرن شهید عماد مغنیه منجر به آزادی جنوب لبنان شد و اوج مردانگی و شجاعت و رشادت و حکمت این فرمانده در جنگ 33 روزه سال 2006 آشکار گردید.
این جنگ که به شکست مفتضحانه رژیم صهیونیستی- به گفته خودشان در بیانیه وینوگراد- منجر شد تلاش برای ترور حاج عماد مغنیه را تشدید کرد.بالاخره خون حاج عماد ریخته شد اما نه بر زمین بلکه بر دست خداوند زیرا خداوند متعال محافظ خون وی خواهد بود و اجازه نخواهد داد خون این شهید پایمال شود و در نهایت خون این شهید هزاران هزار عماد مغنیه در سراسر کشورهای جهان به وجود خواهد آورد.
روز بیست و چهارم بهمن ماه خبری تمام رسانه ها را به سرعت فرا می گیرد؛ عماد مغنیه ترور شد! خبری که در ساعات اولیه باور آن برای کسانی که عماد مغنیه را حتی در حد مطالب منتشره از او می شناختند، بسیار دشوار بود اما باید قبول کرد که عماد مغنیه مبارز افسانه ای جهان اسلام و یا به قول روزنامه اسرائیلی معاریو، چریک درجه یک جهان به شهادت رسیده است. مردی که سه دهه تمام دستگاه های اطلاعاتی امنیتی ازCIA و موساد گرفته تا دستگاه های امنیتی کشورهای مرتجع عربی دنبال ردی از وی بودند.
با خروج نیروهای فلسطینی از لبنان در سال 1982 با نظارت نیروهای بین المللی از آمریکا، فرانسه و ایتالیا و کوچ اجباری به تونس، نیروهای لبنانی فتح در لبنان باقی ماندند.در همین اثنا جنبش های شیعی لبنان با حمایت انقلاب تازه به پیروزی رسیده ایران در حال رشد و شکوفایی و آغاز تحولی در عرصه مبارزه بودند. عماد مغنیه و تنی چند از دوستانش به همین جریان پیوستند و این آغاز زندگی جدیدی برای عماد بود. در همین ایام و پس از خروج نیروهای فلسطینی از لبنان، نیروهای اسرائیلی تا بیروت پیشروی کردند.
نیروهای چند ملیتی به رهبری آمریکا از لبنان رفتند و چراغ سبزی به متحدین خود دادند تا آنها آزاد باشند و هر توحشی را خواستند براحتی مرتکب شوند. فالانژ های مسیحی در همین حمایت ها و با هماهنگی کامل با ارتش اسرائیل وارد اردوگاه های فلسطینی صبرا و شتیلا شدند و جنایتی را مرتکب شدند که تا ابد لکه ننگ آن بر پیشانی مجریان و حامیانش خواهد ماند. این اتفاق برخلاف توافقی بود که براساس آن نیروهای فلسطینی حاضر به ترک بیروت و تسلیم سلاح های خود شده بودند.
ارتش اسرائیل در عملیات به اصطلاح صلح برای جلیله تا بیروت پیشروی کرد ولی در بیروت غربی در منطقه ای به نام خلده که مقاومت مؤمنانه ای شکل گرفته بود متوقف شد. این آغاز یک حرکت بود، حرکتی که بعدها اسطوره شکست ناپذیری ارتش اسرائیل را شکست.
در 18 آوریل 1983 سفارت آمریکا در منطقه بیروت غربی مورد حمله قرار گرفت. راننده یک کامیون سیاه رنگ به ساختمان هفت طبقه سفارت آمریکا نزدیک شد. صدای انفجاری مهیب سرتاسر بیروت را لرزاند. خبر به سرعت مخابره شد. در آن روز رابرت آمیس، رئیس سابق نمایندگی سازمان سیا در لبنان با هشت مأمور مخفی سازمان سیا در یکی از اتاق های سفارت که روبروی مدیترانه باز می شد جلسه تشکیل داده بود؛ همه آنها کشته شدند. ضربه مهلکی برای آمریکایی ها بود اما این تازه شروع کار بود.
جهاد مغنیه از کدام تبار بود و چرا به دست صهیونیست ها ترور شد؟
حضور تفنگداران دریایی آمریکا در قالب نیروهای چندملیتی قرار بود عاملی برای تثبیت اوضاع و پایان جنگ های داخلی باشد اما در عمل هرگز این طور نشد.
در پی درگیری شیعیان بیروت با فالانژهای دست راستی ارتش وارد ماجرا شد و از آنجایی که بین فرماندهان ارتش و فالانژها ارتباطی عمیق وجود داشت، با این که فالانژها مقصر اصلی بودند و آنها در ابتدا به جوانانی که در ایام پنجمین سالگرد ربوده شدن امام موسی صدر تجمع کرده بودند، تیراندازی کرده و چند نفری زخمی و یک تن را به شهادت رسانده بودند؛ اما ارتش به حالت آماده باش درآمد و در حمایت از نیروهای فالانژ وارد درگیری شد.
نبرد سختی در 4 روز درگرفت؛ ارتش با حمایت تجهیزات و مشاورین آمریکایی توانست کنترل قسمتی از شهر را به دست گیرد اما موفق نشد به حومه جنوبی بیروت (ضاحیه) وارد شود. اتفاق بعدی درگیری نیروهای مسیحی با دروزی ها بود. درگیری خونینی بود و نیروهای دروزی به سرعت پیشروی کردند؛ آنها به آخرین نقاط حضور نیروهای ارتش در کوهستان های شوف رسیدند و این منطقه دروازه ورودی به منطقه مسیحی نشین بیروت، بعبدا در جنوب شرقی شهر بود. ارتش از آمریکایی ها کمک خواست، آمریکایی ها هم وارد معرکه شدند و ناو ویرجینیا شروع به گلوله باران نقاط مشخص شده کرد. ناوگان هوایی هم به کمک آمد.
آمریکایی ها ظاهر بی طرفی خود را هم از دست دادند و به عنوان متحد مسیحیان شناخته شدند. زیرا آنها در حقیقت مأمورین اجرای سیاست های آمریکا در منطقه بودند. مدتی بعد از این حوادث در صبحدم یک روز آفتابی ماه اکتبر انفجار مهیبی شهر بیروت را لرزاند و صدای انفجار در تمام شهر شنیده شد. ساختمان 4 طبقه بتونی فرودگاه بیروت که به عنوان مقر نیروهای آمریکایی (مارینز) استفاده می شد با خاک یکسان شد.
تنها شاهد زنده این ماجرا یک درجه دار بود که حادثه را اینگونه تعریف کرد: «یک کامیون بنز زردرنگ از پارکینگ مقر نیروهای دریایی به سوی ساختمان پیچید و یکباره گاز داد و با حداکثر سرعت خود را به ساختمان کوبید.» او چهره راننده کامیون را کاملاً در خاطر داشت: «او مستقیم به من نگاه می کرد و لبخند می زد.»
کارشناسان اف بی آی گفتند این بزرگترین انفجار غیراتمی بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. کامیون حامل 6000 کیلوگرم ماده منفجره بوده است. حتی بعدها نظر خود را اینگونه اصلاح کردند: «حداقل 6000 کیلوگرم.» 269 تفنگدار آمریکایی کشته شدند. بعد از جنگ ویتنام تا امروز، این تعداد کشته شدگان آمریکایی در یک عملیات بی سابقه بوده است.
بیست ثانیه بعد از این انفجار، مقر نیروهای کماندویی فرانسه نیز مورد حمله قرار گرفت و 58 چترباز کشته شدند. تحقیقات آمریکایی ها درست مثل عملیات قبلی به هیچ نتیجه ای نرسید و آنها شروع به فرافکنی کردند و هرکه را می شد از فلسطینی ها تا ایرانی ها، سوری ها و شوروی ها را مقصر حادثه معرفی کردند.
ساعاتی بعد از این دو عملیات یک نفر با خبرگزاری فرانسه در بیروت تماس گرفت و با نام جهاد اسلامی چنین گفت: «ما سربازان خدائیم. ما نه ایرانی هستیم، نه سوری و نه فلسطینی، بلکه مسلمانیم و از فرامین قرآن اطاعت می کنیم.» جهاد اسلامی قبل از این، مسئولیت عملیات سفارت آمریکا را نیز بر عهده گرفته بود. آنها قبل تر هشدار داده بودند دست به اعمال خشن تری خواهند زد. اسرائیلی ها بعدها ادعا کردند که از حمله آگاه بودند و قدرت دستگاه اطلاعاتی خود را بیش از دستگاه های آمریکایی دانستند.
اما جالب این بود که 10 روز بعد از این عملیات باز هم یک کامیون پر از مواد منفجره به ساختمان فرماندهی اسرائیل در شهر صور حمله کرده و ساختمان فرماندهی اسرائیل را منفجر کرد. در این حادثه 30 سرباز اسرائیلی کشته شدند. هواپیماهای اسرائیلی شروع به بمباران اردوگاه های فلسطینی در شرق لبنان کردند. کار به اینجا هم ختم نشد. آنها روستاهای جنوب لبنان را هم بمباران کردند و این در حالی بود که دولت اسرائیل رسماً اعلام کرد برای اثبات این که اهالی این روستا در این عملیات همکاری داشته اند، هیچ دلیلی وجود ندارد.
در سال 1985 روزنامه النهار بیروت با چاپ عکسی از یک مرده درون کفن به شایعات مربوط به سرنوشت ویلیام باکلی پایان داد. همراه با این عکس پیامی نیز برای روزنامه فرستاده شد و در آن اعلام شده بود که جسد باکلی را با صد زندانی فلسطینی مبادله می کنیم. ویلیام باکلی افسر نیروهای مخصوص هوابرد بود که به سیا منتقل شده بود.
او در سال 1960 در جنگ ویتنام شرکت و در سال 1965 رسماً به سیا منتقل شد، باکلی در کشورهایی مانند مصر، پاکستان و زئیر به عنوان مأمور سیا کار کرده بود. آخرین سمت او رئیس ایستگاه بیروت و مسئول بخش خاورمیانه ای سیا بود. در ماه مارس 1984 توسط نیروهای جهاد اسلامی به اسارت گرفته شد. این عملیات بسیار پیچیده بود. طراحان عملیات در جمع آوری اطلاعات و طرح ریزی و نگهداری اسیر خود نهایت دقت و تلاش را به خرج داده بودند. این نوع عملیات در نوع خود بی نظیر و بی سابقه بود.
منابع غربی عماد مغنیه را مغز متفکر و فرمانده این عملیات معرفی کردند. نوع عملیات هایی که عماد مغنیه طراحی می کرد، همه از پیچیدگی های خاص و ابتکار و نوآوری برخوردار بود.
این موضوع خشم اسرائیلی ها و آمریکایی ها را برانگیخت و موجب شد اتهام های زیادی از طرف آنها به عماد مغنیه وارد شود. در هر جای دنیا که عملیات و یا انفجاری رخ می داد، غربی ها بلافاصله حادثه را به عماد مغنیه و سازمان جهاد اسلامی نسبت می دادند. ضربات وارده از سوی عماد مغنیه به آمریکایی ها و اسرائیلی ها برای آنها بسیار سنگین بود. به همین دلیل آمریکا و دوستان همپیمانش حتی در کشورهای عربی مثل سعودی، مصر، اردن و.// کینه ای عمیق از حاج عماد در دل داشتند.
او در صدر لیست 25 نفره تحت تعقیب FBI قرار داشت. ابتدا جایزه ای که برای دستگیری وی تعیین کردند، پنج میلیون دلار بود. این رقم بعدها به 25 میلیون دلار افزایش یافت. به همین دلیل او ناچار شد تا یک زندگی کاملاً مخفی را پیش بگیرد. اما با وجود این، بارها سازمان های اطلاعاتی دست به ترور او زدند؛ در یکی از همین موارد شخص جاسوسی با برادر حاج عماد که تاجری موفق بود، ارتباط برقرار کرد. تا از این طریق بتوانند به حاج عماد دسترسی پیدا کند.
او مطرح کرده بود یک محموله سلاح قاچاق دارد که از سرزمین های اشغالی آورده شده و می خواست به بهانه فروش محموله با عماد قرار ملاقات بگذارد. آنها در تروری ناموفق فؤاد مغنیه برادر حاج عماد را به شهادت رساندند.
عماد مغنیه به عنوان یک مغز متفکر عملیات های نظامی – امنیتی هیچگاه 2 شب متوالی در یک منزل نبود. او مبارزی بود که همیشه در حال حرکت و تغییر مکان خود بود چرا که همیشه خطر او را تهدید می کرد. خیلی ها که با حاج رضوان در ارتباط بودند، نمی دانستند که حاج رضوان همان عماد مغنیه، مرد افسانه ای مقاومت است.
در همین زمینه روزنامه الاخبار چاپ مصر مطلب زیبایی از یکی از رزمندگان جنگ 33 روزه منتشر کرده است: «همه ما به گروه های هشت الی ده نفر تقسیم شده بودیم و تنها آرزوی ما آن بود که حاج رضوان شبی همسنگر ما باشد. تیزبین، کوشا و دقیق عمل می کرد. همیشه نقطه قوت دشمن را برای ما نشانه می گرفت و از پیروزی سخن نمی گفت. او معتقد بود پیروزی همیشه از آن حق است و مردان حق نباید به کسب میدان بیندیشند زیرا که همیشه پیروزند.
او می گفت، باید تلاش کرد که حق را از ظالم ستاند اما نباید ظلمی در این میان به دشمن روا شود زیرا که حق ستاندن از ضعیفانی که خود طعمه ظلم شده اند، کمتر از ظلم روا کردن نیست. با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهی که جنگ و ستیز با دشمن به طول می کشید ضعف و درد جسم بی رمق خود را با تکیه به دیوار و اندکی تأمل و سکوت از ما پنهان می ساخت.
حاج رضوان روح معنویت جنگ 33 روزه حزب الله لبنان بود. هیچ کس نمی دانست که این نماد عشق، این نور آفتاب، همان عماد مغنیه بود، عمادی که دشمن سال ها بود از خیال او خواب های آشفته می دید. عمادی که با زیرکی اش، یاد گارها بر سینه دشمن نوشت. عمادی که تاریخ مقاومت نامش را با خامه حقیقت نوشت، حقیقتی که چون آفتاب سوزان بود و چون مهتاب تابان. همه رزمندگان جنگ 33 روزه لبنان شهید مغنیه را به عنوان فرماندهی عملیات می شناختند. هیچ کس نمی دانست که همسنگرش حاج رضوان، همان شبحی بود که دشمن سال هاست به دنبال اوست، همان شبحی که اسطوره جاودان ایستادگی حق در برابر باطل را رقم زد.»
رزمنده حزب الله در خاطراتش گفته است: «اواخر جنگ که دیگر پیروزی حزب الله و مقاومت اسلامی لبنان ورد زبان همه دنیا بود، کسی از دور با ماشین در کنار یکی از سنگرها ایستاد. حاج رضوان در این لحظه دستش در دست یکی از بچه ها گره خورده بود. آن غریبه فریاد زد حاج عماد آمده ایم که برویم به ستاد فرماندهی کل، سید حسن در انتظار شما است. همه نگاه ها به هم گره خورد، همه با سکوت از یکدیگر می پرسیدیم این همان عماد مغنیه، شبح دست نیافتنی است هیچ کس جرأت نداشت این را از حاج رضوان بپرسد.
او با لبخندی آکنده از امید به ما گفت بچه ها ما پیروز شدیم، شما از همان اول هم به حضور من نیازی نداشتید، عقاب های تیزبین صحرا به بادیه گردی چون من نیاز نداشتند. درود بر شما رزمندگان اسلام، سرافراز باشید که سرافرازی اسلام در دستان شماست. با لبخندی گرم و روحی آکنده از اعتماد به آرامی از ما جدا شد تا بار دیگر یک افسانه دست نیافتنی شود.
دقت عمل و برنامه ریزی حاج رضوان در جنگ 33 روزه لبنان بی نظیر بود، همیشه پیش بینی های او درباره دشمن درست از آن در می آمد و ما بعد از کسب هر پیروزی به او می گفتیم حاجی باز هم پیش بینی کردی، الحق که علم غیب دارید، او با لبخندی در پاسخ می گفت برای رویارویی با دشمن نیازی به علم غیب نیست، کافی است به ضعف دشمن و به قدرت خود بیندیشیم. آن روز بعد از رفتن حاج رضوان هیچ کس تا صبح سخن نمی گفت، هرکس با خیال خود شب را به صبح رساند.»
عماد مغنیه، افسانه حق و حقیقت، هرگز برای مردن به دنیا نیامده بود، او مردی از تبار حق بود، مردی از جنس باران، مردی که تنها برای شهادت آمده بود. اشتباه نکنید، شهید مغنیه دست راست سید حسن نبود، عماد مغنیه نیروی اصلی و راهبردی حزب الله نبود، او تنها یک مرد بود، مردی که سنگینی غم را بر دوش می کشید تا داد آه و ناله کودکان فلسطینی را، آه و اشک مادران و کودکان لبنانی را از اسرائیل و از آمریکا و از همه هم پیمانانشان بستاند.
او همان طور که برای مقاومت یک هم سنگر و دوست بود، برای سید حسن یک برادر بود، همانگونه که یادگار عماد مغنیه، جهاد مغنیه برای سیدحسن نصرالله چون یک فرزند محسوب می شد اما کینه های دژخیمان سفاک صهیونیست ، این جوان که از طلایه داران نسل جوان مقاومت بود را به دیدار پدرش نائل نمود تا جهاد مغنیه در مسیر جهاد الهی، به مقام شهادت نائل آید.
جهاد مغنیه آخرین بار در ایران در کنار سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی مشاهده شد و همان جا بود که یادگار حاج رضوان در حلقه دوستان پدرش و حامیان مقاومت قرار گرفت. این شهید جوان در زمان حضور در ایران با فرزندان شهدای گرانقدر علی اکبر شیرودی، هاشم ساجدی، محمدابراهیم همت، علیرضا عاصمی، حمید باکری و داوود کریمی دیدار داشت و تصاویر ثبت شده از این دیدار یادآور زنجیره مقاومتی است که در سراسر کره خاکی برابر ظالمان بزرگی چون رژیم اشغالگر صهیونیستی تا ابد پابرجاست.
کلام پرحرارت جهاد مغنیه که در سخنرانی هایش در جمع مردم لبنان بیان شده بود، یادآور شوری بود که عماد مغنیه در سر داشت و دلاوری های پدر را مقابل دیدگان ظاهر می ساخت. دو سخنرانی شهید جهاد فرزند شهید عماد مغنیه را در «تابناک» مشاهده می کنید.