نظرسنجی: از این داستان خوشتان آمد
بله
نه
بد نیست
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک { تلقین محض }

#1
دوستانم می گویندمن آدم دهن بینی هستم.فكركنم حق با آن ها باشد. برای آنكه علتی برای حرفشان داشته باشند، اتفاق ناچیزی را كه پنجشنبه پیش برایم پیش آمد، مطرح می كنند.
ماجراازاین قراربود كه آن روزصبح رمان ترسناكی می خواندم. با این كه هوا روشن بود، قربانی نیروی تلقین شدم. این تلقین تصوری رادرمن بوجود آورد كه قاتل بی رحمی توی آشپزخانه قایم شده. قاتل دشنه بزرگی راتوی دستش گرفته ومنتظرایستاده تا با ورود من به آشپزخانه به رویم بپردوچاقو را به پشتم فرو كند. با اینكه درست روبه روی درآشپزخانه نشسته بودم و اگركسی می خواست به آشپزخانه برود، می بایست ازجلوچشمانم رد می شد و تازه به جزدرورودی آ شپز خانه راه دیگری هم برای رفتن به آنجا نبود،با این همه، باز فكرمی كردم قاتل پشت دركمین كرده.
اما من قربانی نیروی تلقین شده بودم وجرات نمی كردم وارد آشپز خانه شوم. این موضوع نگرانم كرده بود چون دیگروقت نهار بود و باید حتما به آشپزخانه می رفتم.
درآن وقت زنگ خانه را زدند.
بی آنكه ازجایم بلند شوم، دادزدم ،"بیا تو،دربازه"
سرایدارساختمان با دویا سه نامه وارد شد.
گفتم: "ببین،پام خواب رفته،می شه بی زحمت بری ازآشپز خانه یه لیوان آب بیاری؟"
سرایدار گفت:" البته" در آشپزخانه را با زكرد ورفت تو. چندی بعدصدای فریاد دردی را شنیدم كه به همراه صدای جسمی كه باافتادنش،تمامی ظرف و ظروف و بطریها را كشید و به زمین ریخت.
یكدفعه ازروی صندلی بلند شدم وبه آشپزخانه دویدم. نیمی از بدن سرایدارروی میزافتاده بود و دشنه بزرگی توی پشتش فرو رفته و كشته شده بود. دیگرخیالم راحت شده بود، چون معلوم شدهیچ قاتلی توی آشپزخانه نبوده.
به لحاظ منطقی این نوعی تلقین محضه

نوشته‌ی فرناندو سورنتینو/ ترجمه‌ی جواد فغانی


طبقه بندی: داستان های کوتاه ، داستان های کوتاه مستند،
برچسب ها: داستان ترسناک " تلقین محض "، داستانک ایرانی، داستانک خارجی، داستان های کوتاه پندآمیز، داستان های کوتاه عاشقانه، داستان های کوتاه کوتاه، مداد سیاه، داستان های کوتاه فلسفی، داستان های کوتاه طنز، داستان های روانشناسی، داستان های کوتاه مستند، مقالات روانشناسی، شعر نو، نویسندگان ایرانی و خارجی، داستانک خارجی کوتاه، داستانک ایرانی کوتاه، نویسندگان فارسی، داستان های کوتاه فارسی، نوشته های برگزیده جهان، داستان ایرانی، داستان خارجی،
سخته حرفم رسیده وقت رفتن
به یاد اون روزها که اسمت در سطر دفتر
نقش میبست , چشم و اشک خیرست به
فردایی که توی زندگیم یه بخش دیگست.Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/al0brz8f867y99x9rz.mp3





پاسخ
 سپاس شده توسط MINA JOON ، Atoosa2012 ، دختر شاعر ، noora91 ، سایه2 ، rata ، یاسی@_@ ، نازنین 79 ، !...rana ، Parisa 78 ، mr.destiny
آگهی
#2
Dodgy
این موضوع مال من هستش و شما داخلش یه رمان دیگه گذاشتید سریع ویرایش کنید وگرنه به یه مدیر میگم حالتو بگیره Dodgy
تازه این یک رمان درخواستی هستش
سخته حرفم رسیده وقت رفتن
به یاد اون روزها که اسمت در سطر دفتر
نقش میبست , چشم و اشک خیرست به
فردایی که توی زندگیم یه بخش دیگست.Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/al0brz8f867y99x9rz.mp3





پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic
#3
کوتاه بووددددددددددددددددددددددددددConfused اصلا هم ترسناک نبودAngryAngryAngryAngryAngryAngry
امضا نداارم مشکلیه؟؟ Big Grin Tongue
پاسخ
#4
جاالب بود ممنون .....HeartHeartHeartHeart                                                                                                                  این روزهابه هرکه میگویم توبه خودش میگیرد چه ساده اند این ها نمیدانند هیچ کس برای من تونمیشود...........HeartHeartHeartcryingcryingcryingAngel
پاسخ
#5
چي بگم والاااااااااااااHuh
پاسخ
#6
خیلی ترسناک نبود. ولی خوب بود...
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان