امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان جدایی بین من و تو zr2014کاربر انجمن فلش خور

#1
خلاصه : دختری به نام اترا و پسری به نام اترین با هم نامزد میکنن و همون شب میخوان برن مسافرت اما چون هوا تاریک بود با ماشینی تصادف میکنن و هردوشون بیهوش میشن اترا وقتی چشماشو باز میکنه میبینه که تو بیمارستانه و مامانش بالای سرش نشسته و داره اشک میریزه و دعا میخونه اترا ازش میپرسه اترین کجاست؟ ولی مادرش چیزی بهش نمیگه و قادر به پاسخگویی نیست.اترا بعد از کلی سوال کردن میفهمه که اترین ناپدید شده . پنج سال از اون ماجرا میگذره تا اینکه یه روز اتفاقی میافته که ... .

پست اول مقدمه :
بعد از تو هرگز عاشق نخواهم شد
اون آدم شاد سابق نخواهم شد
عادت نخواهم کرد هرگز به این بازی
مغلوب چشمای صادق نخواهم شد
کاری که چشمای ناز تو با من کرد
از زخم شمشیر و از دشنه بدتر بود
من اینو می دونم هرگز در این دنیا
عاشق نخواهم شد این بار آخر بود
این بارآخر بود از عشق سر خوردم
باید به تنهایی ایمان می آوردم
هرگز نفهمیدی من عاشقت بودم
من عشق آوردم افسردگی بودم
افسردگی های این عاشق سر سخت
تنها رفیقش من بود در لحظه های سخت
بعد از تو هرگز عاشق نخواهم شد ...


با خستگی در خونه رو باز کردم طبق همیشه هیچ کس خونه نبود عادی بود کیفمو پرت کردم رو میز و خودم نشستم روی مبل(( آخ خدا چقدر خستم بود دیگه داشتم می مردم ... حالا انگار کوه کندم )) مغنعه مو از سرم بیرون آوردم و گذاشتم روی دسته ی مبل دستامو فرو کردم تو موهام یه ذره اعصابم خورد اما نمی دونم برای چی شاید به خاطر ترافیک امروز سرم به شدت درد می کرد از جام بلند شدم رفتم تو آشپژخونه در یخچال رو باز کردم قرص سر درد رو آوردم بیرون و همراه لیوان آب خوردم همین اینکه لیوان رو روی اپن قرار دادم تلفنم زنگ خورد ((اوففف ... از ساعت هفت صبح تا حالا یه بند داره زنگ می خورده دیگه اعصاب برای من بدبخت نذاشته )) به طرف گوشی رفتم و با عصبانیت تماس رو برقرار کردم
من _بنال ویدا (( دوستم ))
_ سلام بر خانوم خودم
با شنیدن صدای آترین عصبانیتم فروکش رفت
من _سلام خوبی ؟
آترین _بله خودم شما خوبی ؟
با جدیت ادامه دادم
من _آترین ؟!!!!
آترین _جانم چیه خانومی ؟
من _می شه اینقدر با من رسمی حرف نزنی ؟
آترین _خب عزیز من ما که هنوز زن و ...
حرفشو قطع کردم
من _بالاخره که قراره بشیم دیگه این طوری حرف نزن ؟
آترین _چشم فقط به خاطر تو
لبخند ملیحی زدم
آترین _خب خب چی کار می کنی بدون من ؟
من _کاری نمی کنم تازه از بیرون اومدم خستم
آترین _ قرار امشب یادت نره ؟
می دونستم از چی حرف می زد خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم
من _کدوم قرار ؟
آترین _آتراااا به هین زودی یادت رفت !!!!!
آروم خندیدم بعد ادامه دادم
من _نه عزیزم یادم نرفته فقط خواستم اذیتت کنم باشه
بعد اضاف کردم
من _من به همین زودیا بله رو نمی گما گفته باشم
قیافه ی متفکری به خودم گرفتم
آترین _دِ نشد دیگه من همون موقع بله رو زبونت می کشم بیرون
من _شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لو لو خورد گَه دانه دانه ((مطمئن نیستم درست نوشتم یا نه ))
آترین _باشه آترا باشه دارم برات بذار شب بشه حالتو می گیرم
من _بروبچه پررو بذار به کارم برسم کو تا شب فعلا خدافظ عزیزم
آترین _دوست دارم خدافظ
تماس رو قطع کردم با فکر کردن به شب انرژی می گرفتم نمی دونم چی تو وجود آترین بود که هر موقع باهاش روبرو می شدم انرژی و به علاوه ی اون بدنم داغ می کرد
موهامو باز کردم کیف و مغنعه مو برداشتم و رفتم اتاق لامپ رو زدم روشن شه موهامو باز کردم روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم و به امشب فکر کردم و نفهمیدم کی خوابم برد ...

پست دوم
ساعت نزدیکای دو بود که با صدای زنگ الارم گوشیم بلند شدم دلم نمی خواست بیدار شم ولی باید می رفتم پیش مامانم چون بهش قول داده بودم بیام پیشش
نشستم رو تخت خمیازه ای کشیدم مطمئنم الان چشمام قرمز و پف کردس شکی توش نیست کش و قوسی به بدنم دادم از سر جام بلند شدم در اتاق رو باز کردم رفتم بیرون وارد آشپزخونه شدم آب خوردم حوصلم نبود ناهار بخورم
دوباره برگشتم تو اتاق سریع یه مانتو کالباسی رنگ همراه با شلوار سفید و شال همون رنگی پوشیدم رژلب صورتی کم رنگ هم به لبام مالیدم عطر هم زدم گوشی و کیفمو برداشتم از اتاق خارج بیرون اومدم در خونه رو باز کردم رفتم تو حیاط بالافاصله سوار ماشین شدم حرکت کردم ... رسیدم به چراغ قرمز منتظر موندم تا سبز شه با دستم روی فرمون ضرب گرفته بودم ((سبز شو دیگه اَه ))
چند دقیقه بعد سبز شد چه عجب ! پامو روی پدال گاز فشردم و به راه افتادم چند دقیقه بعد جلوی در خونه پارک کردم از پیاده شدم درشو قفل کردم زنگ خونه رو به صدا در آوردم منتظر موندم تا یه نفر در رو باز کنه (( ای بابا چرا هیچکس باز نمی کنه نکنه خونه نیستند )) می خواستم به سمت ماشین برم که در باز شد ابروهامو انداختم بالا و رفتم داخل مثل همیشه خونه ساکت بود هیچ سر و صدایی نمی یومد عادی بود البته از نظر من رفتم خونه مامان رو ندیدم
من _سلام کسی نیست ؟ من اومدم
تلویزیون روشن بود معلومه مامان یادش رفته خاموشش کنه کنترل رو برداشتم و خاموشش کردم وارد اتاقم شدم تمیز بود کیفمو همون جا رو تخت پرت کردم مانتومو در آوردم موهامو باز کردم گوشیمو تو دست گرفتم رفتم بیرون رفتم آشپز خونه در یخچال رو باز کردم یه پاکت آبمیوده برداشتم و مشغول خوردن شدم یه ربع به سه بود که در خونه باز شد نگاهمو انداختم به در مامانم بود
من _سلام مامانی خوبی ؟
به همراه اون بابا هم داخل شد و هردوشون منو نگاه کردند نمی دونم چند دقیقه گذشته بود که همینطور خیره به من شده بودند
من _چیزی شده ؟ مامان ؟ بابا ؟ حالتون خوبه ؟
مامان _ها ؟ چیزی گفتی ؟
رفتم جلو و صورت مامانمو بوس کردم (( آخ چقدر دلم برای صورت سفیدش تنگ شده بود همین طور برای بابام ))
قطره اشکی از چشمای مامانم روی گونه هاش ریخت دلم گرفت با دستم اشکشو پاک کردم ولی هی بیشتر می شد
من _اِ مامان چرا گریه می کنی ؟ من که اینجام ؟ ... ای بابا مامان چی باعث شده که داری گریه می کنی ؟
لبخندی زد و گفت
مامان _هیچی عزیز دلم ... قربونت برم ... فقط دلم برای گذشته ها تنگ شده بود همین
من _بیخیال گذشته ها دیگه گریه نکن
مامان _باشه
با خوشحالی اضافه کردم
من _راستی امشب آترین همراه با خانواده ش می یان خواستگاریم
مامان _می دونم
تمام خوشحالیم فروکش شد
من _اِمی دونید ؟ کی بهتوم گفت ؟ نکنه آتر...
حرفم رو قطع کرد و گفت
مامان _نه عزیزم مامانش امروز صبح بهم زنگ زد بهم گفت و ساعت هشت هم می یان
من _آها باشه
دستمو گذاشتم رو شکمم گفتم
من _ناهار چی داشتین ؟ گشنمه
مامان (( با تعجب )): مگه نخوردی ؟
من _نه حوصلم نشد چیزی برای ناهار درست کنم
مامانم با تاسف سرشو تکوم داد منم لبخندی بهش زدم باهاش رفتم تو آشپزخونه ظرف غذا رو درآورد گذاشت رو اجاق گاز تا گرم شه چند دقیقه بعد گرم شد برام داخل یه ظرف ریخت منم شروع کردم به خوردن تموم که شد از مامان تشکر کردم و خودم ظرغ غذامو شستم
_______________
ساعت طرفای پنج بود که داشتم مامان خونه رو برای امشب تمیز می کردیم اینقدر کار کرده بودم که کمرم درد گرفته بود وای مامان خستمه (( مثلا من قراره امشب عروس شم آره جون خودت خو ... راست می گم دروغم چیه )) غرقمو با آستین لباسم خشک کردم و ولو شدم رو مبل دیگه داشتم می مردم از خستگی
مامان _چرا نشستی بچه پاشو نصف کارا مونده ؟
من _وایی مامان خیلی خستمه شما هم خواستین عروس شین همین قدر کار کردین ؟!!!!!
چشم غره ای بهم رفت که حساب کار اومد دستم
مامان _پاشو پاشو بَسِته زود باش
با اصرار مامان بلند شدم فکر کنم یه یک کیلویی کم کرده باشم بابا رفته بیرون تا خرید کنه فقط من و مامان تو خونه بودیم جارو رو زدم تو برق و مشغول جارو کردن بودم ...
زنگ خونه به صدا در اومد رفتم و سریع در رو باز کردم بابام بود مطمئنم الان که بیاد تو می گه برو میوه ها رو بشور حالا صبر کن اگه نگفت من اسممو عوض می کنم اینو قول می دم
در باز شد و بابا اومد تو خونه قبل از اینکه چیزی بگه سریع گفتم
من _بابا میوه ها رو بدین من خودم می دونم چی می خواستین بهم بگین
پلاستیک میوه ها رو برداشتم رفتم تو آشپزخونه و تمیز شستم گذاشتم به سلیقه ی خودم میوه ها رو چیندم تو ظرف
نزدیک شش بود که رفتم تو حموم شیر آب گرم رو باز کردم و تمام وجودم گرم شد انگار یه دوش بزرگ رو ازم برداشتند همین طور سبک شدم
چند دقیقه بعد اومدم رفتم اتاق لباسمو تو تنم کرد با سشوار موهامو خشک کردم و ریختم دور خودم
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory
آگهی
#2
سلام پس کو بقیش Telegh_55 Telegh_55 Telegh_55

سلام
پس بقیش کو لطفا کامل بزارین Telegh_49 Telegh_49 Telegh_49
پاسخ
#3
(13-08-2015، 22:01)zr2014 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خلاصه : دختری به نام اترا و پسری به نام اترین با هم نامزد میکنن و همون شب میخوان برن مسافرت اما چون هوا تاریک بود با ماشینی تصادف میکنن و هردوشون بیهوش میشن اترا وقتی چشماشو باز میکنه میبینه که تو بیمارستانه و مامانش بالای سرش نشسته و داره اشک میریزه و دعا میخونه اترا ازش میپرسه اترین کجاست؟ ولی مادرش چیزی بهش نمیگه و قادر به پاسخگویی نیست.اترا بعد از کلی سوال کردن میفهمه که اترین ناپدید شده . پنج سال از اون ماجرا میگذره تا اینکه یه روز اتفاقی میافته که ... .


پست اول مقدمه :
بعد از تو هرگز عاشق نخواهم شد
اون آدم شاد سابق نخواهم شد
عادت نخواهم کرد هرگز به این بازی
مغلوب چشمای صادق نخواهم شد
کاری که چشمای ناز تو با من کرد
از زخم شمشیر و از دشنه بدتر بود
من اینو می دونم هرگز در این دنیا
عاشق نخواهم شد این بار آخر بود
این بارآخر بود از عشق سر خوردم
باید به تنهایی ایمان می آوردم
هرگز نفهمیدی من عاشقت بودم
من عشق آوردم افسردگی بودم
افسردگی های این عاشق سر سخت
تنها رفیقش من بود در لحظه های سخت
بعد از تو هرگز عاشق نخواهم شد ...


با خستگی در خونه رو باز کردم طبق همیشه هیچ کس خونه نبود عادی بود کیفمو پرت کردم رو میز و خودم نشستم روی مبل(( آخ خدا چقدر خستم بود دیگه داشتم می مردم ... حالا انگار کوه کندم )) مغنعه مو از سرم بیرون آوردم و گذاشتم روی دسته ی مبل دستامو فرو کردم تو موهام یه ذره اعصابم خورد اما نمی دونم برای چی شاید به خاطر ترافیک امروز سرم به شدت درد می کرد از جام بلند شدم رفتم تو آشپژخونه در یخچال رو باز کردم قرص سر درد رو آوردم بیرون و همراه لیوان آب خوردم همین اینکه لیوان رو روی اپن قرار دادم تلفنم زنگ خورد ((اوففف ... از ساعت هفت صبح تا حالا یه بند داره زنگ می خورده دیگه اعصاب برای من بدبخت نذاشته )) به طرف گوشی رفتم و با عصبانیت تماس رو برقرار کردم
من _بنال ویدا (( دوستم ))
_ سلام بر خانوم خودم
با شنیدن صدای آترین عصبانیتم فروکش رفت
من _سلام خوبی ؟
آترین _بله خودم شما خوبی ؟
با جدیت ادامه دادم
من _آترین ؟!!!!
آترین _جانم چیه خانومی ؟
من _می شه اینقدر با من رسمی حرف نزنی ؟
آترین _خب عزیز من ما که هنوز زن و ...
حرفشو قطع کردم
من _بالاخره که قراره بشیم دیگه این طوری حرف نزن ؟
آترین _چشم فقط به خاطر تو
لبخند ملیحی زدم
آترین _خب خب چی کار می کنی بدون من ؟
من _کاری نمی کنم تازه از بیرون اومدم خستم
آترین _ قرار امشب یادت نره ؟
می دونستم از چی حرف می زد خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم
من _کدوم قرار ؟
آترین _آتراااا به هین زودی یادت رفت !!!!!
آروم خندیدم بعد ادامه دادم
من _نه عزیزم یادم نرفته فقط خواستم اذیتت کنم باشه
بعد اضاف کردم
من _من به همین زودیا بله رو نمی گما گفته باشم
قیافه ی متفکری به خودم گرفتم
آترین _دِ نشد دیگه من همون موقع بله رو زبونت می کشم بیرون
من _شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لو لو خورد گَه دانه دانه ((مطمئن نیستم درست نوشتم یا نه ))
آترین _باشه آترا باشه دارم برات بذار شب بشه حالتو می گیرم
من _بروبچه پررو بذار به کارم برسم کو تا شب فعلا خدافظ عزیزم
آترین _دوست دارم خدافظ
تماس رو قطع کردم با فکر کردن به شب انرژی می گرفتم نمی دونم چی تو وجود آترین بود که هر موقع باهاش روبرو می شدم انرژی و به علاوه ی اون بدنم داغ می کرد
موهامو باز کردم کیف و مغنعه مو برداشتم و رفتم اتاق لامپ رو زدم روشن شه موهامو باز کردم روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم و به امشب فکر کردم و نفهمیدم کی خوابم برد ...


پست دوم
ساعت نزدیکای دو بود که با صدای زنگ الارم گوشیم بلند شدم دلم نمی خواست بیدار شم ولی باید می رفتم پیش مامانم چون بهش قول داده بودم بیام پیشش
نشستم رو تخت خمیازه ای کشیدم مطمئنم الان چشمام قرمز و پف کردس شکی توش نیست کش و قوسی به بدنم دادم از سر جام بلند شدم در اتاق رو باز کردم رفتم بیرون وارد آشپزخونه شدم آب خوردم حوصلم نبود ناهار بخورم
دوباره برگشتم تو اتاق سریع یه مانتو کالباسی رنگ همراه با شلوار سفید و شال همون رنگی پوشیدم رژلب صورتی کم رنگ هم به لبام مالیدم عطر هم زدم گوشی و کیفمو برداشتم از اتاق خارج بیرون اومدم در خونه رو باز کردم رفتم تو حیاط بالافاصله سوار ماشین شدم حرکت کردم ... رسیدم به چراغ قرمز منتظر موندم تا سبز شه با دستم روی فرمون ضرب گرفته بودم ((سبز شو دیگه اَه ))
چند دقیقه بعد سبز شد چه عجب ! پامو روی پدال گاز فشردم و به راه افتادم چند دقیقه بعد جلوی در خونه پارک کردم از پیاده شدم درشو قفل کردم زنگ خونه رو به صدا در آوردم منتظر موندم تا یه نفر در رو باز کنه (( ای بابا چرا هیچکس باز نمی کنه نکنه خونه نیستند )) می خواستم به سمت ماشین برم که در باز شد ابروهامو انداختم بالا و رفتم داخل مثل همیشه خونه ساکت بود هیچ سر و صدایی نمی یومد عادی بود البته از نظر من رفتم خونه مامان رو ندیدم
من _سلام کسی نیست ؟ من اومدم
تلویزیون روشن بود معلومه مامان یادش رفته خاموشش کنه کنترل رو برداشتم و خاموشش کردم وارد اتاقم شدم تمیز بود کیفمو همون جا رو تخت پرت کردم مانتومو در آوردم موهامو باز کردم گوشیمو تو دست گرفتم رفتم بیرون رفتم آشپز خونه در یخچال رو باز کردم یه پاکت آبمیوده برداشتم و مشغول خوردن شدم یه ربع به سه بود که در خونه باز شد نگاهمو انداختم به در مامانم بود
من _سلام مامانی خوبی ؟
به همراه اون بابا هم داخل شد و هردوشون منو نگاه کردند نمی دونم چند دقیقه گذشته بود که همینطور خیره به من شده بودند
من _چیزی شده ؟ مامان ؟ بابا ؟ حالتون خوبه ؟
مامان _ها ؟ چیزی گفتی ؟
رفتم جلو و صورت مامانمو بوس کردم (( آخ چقدر دلم برای صورت سفیدش تنگ شده بود همین طور برای بابام ))
قطره اشکی از چشمای مامانم روی گونه هاش ریخت دلم گرفت با دستم اشکشو پاک کردم ولی هی بیشتر می شد
من _اِ مامان چرا گریه می کنی ؟ من که اینجام ؟ ... ای بابا مامان چی باعث شده که داری گریه می کنی ؟
لبخندی زد و گفت
مامان _هیچی عزیز دلم ... قربونت برم ... فقط دلم برای گذشته ها تنگ شده بود همین
من _بیخیال گذشته ها دیگه گریه نکن
مامان _باشه
با خوشحالی اضافه کردم
من _راستی امشب آترین همراه با خانواده ش می یان خواستگاریم
مامان _می دونم
تمام خوشحالیم فروکش شد
من _اِمی دونید ؟ کی بهتوم گفت ؟ نکنه آتر...
حرفم رو قطع کرد و گفت
مامان _نه عزیزم مامانش امروز صبح بهم زنگ زد بهم گفت و ساعت هشت هم می یان
من _آها باشه
دستمو گذاشتم رو شکمم گفتم
من _ناهار چی داشتین ؟ گشنمه
مامان (( با تعجب )): مگه نخوردی ؟
من _نه حوصلم نشد چیزی برای ناهار درست کنم
مامانم با تاسف سرشو تکوم داد منم لبخندی بهش زدم باهاش رفتم تو آشپزخونه ظرف غذا رو درآورد گذاشت رو اجاق گاز تا گرم شه چند دقیقه بعد گرم شد برام داخل یه ظرف ریخت منم شروع کردم به خوردن تموم که شد از مامان تشکر کردم و خودم ظرغ غذامو شستم
_______________
ساعت طرفای پنج بود که داشتم مامان خونه رو برای امشب تمیز می کردیم اینقدر کار کرده بودم که کمرم درد گرفته بود وای مامان خستمه (( مثلا من قراره امشب عروس شم آره جون خودت خو ... راست می گم دروغم چیه )) غرقمو با آستین لباسم خشک کردم و ولو شدم رو مبل دیگه داشتم می مردم از خستگی
مامان _چرا نشستی بچه پاشو نصف کارا مونده ؟
من _وایی مامان خیلی خستمه شما هم خواستین عروس شین همین قدر کار کردین ؟!!!!!
چشم غره ای بهم رفت که حساب کار اومد دستم
مامان _پاشو پاشو بَسِته زود باش
با اصرار مامان بلند شدم فکر کنم یه یک کیلویی کم کرده باشم بابا رفته بیرون تا خرید کنه فقط من و مامان تو خونه بودیم جارو رو زدم تو برق و مشغول جارو کردن بودم ...
زنگ خونه به صدا در اومد رفتم و سریع در رو باز کردم بابام بود مطمئنم الان که بیاد تو می گه برو میوه ها رو بشور حالا صبر کن اگه نگفت من اسممو عوض می کنم اینو قول می دم
در باز شد و بابا اومد تو خونه قبل از اینکه چیزی بگه سریع گفتم
من _بابا میوه ها رو بدین من خودم می دونم چی می خواستین بهم بگین
پلاستیک میوه ها رو برداشتم رفتم تو آشپزخونه و تمیز شستم گذاشتم به سلیقه ی خودم میوه ها رو چیندم تو ظرف
نزدیک شش بود که رفتم تو حموم شیر آب گرم رو باز کردم و تمام وجودم گرم شد انگار یه دوش بزرگ رو ازم برداشتند همین طور سبک شدم
چند دقیقه بعد اومدم رفتم اتاق لباسمو تو تنم کرد با سشوار موهامو خشک کردم و ریختم دور خودم
پاسخ
#4
اینم جلد رمان:/
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://www.negahdl.com/wp-content/uploads/2015/06/jodayi-beyne-man-o-to-epub.jpg
رمان جدایی بین من و تو zr2014کاربر انجمن فلش خور 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان