اغاز کار با نام خداوند یکتا از زبان شاعران
با اين حال مي توانم بگويم كه در اين مبحث تاكنون هيچ شاعري به فراواني، زيبايي، رواني، تنوع و توانايي نظامي نزديك نشده است. نه تنها بيان نظامي تقليد گذشتگان نيست، بلكه پس از او بسياري از شاعران به تقليد از وي افتخار كرده اند. يك بار مي گويد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هست كليد در گنج حكيم
و بار ديگر مي سرايد:
اي نام تو بهترين سرآغاز
بي نام تو نامه كي كنم باز
و در جاي ديگر مي آورد:
به نام آن كه هستي نام از او يافت
فلك جنبش، زمين آرام از او يافت
و يا:
خرد هر كجا گنجي آرد پديد
زنام خدا سازد آن را كليد
البته فريد الدين عطار هم سرآغازهاي زيادي دارد مانند:
به نام آن كه گنج جسم و جان ساخت
طلسم گنج جان، هر دو جهان ساخت
به نام كردگار فرد بي چون
كه ما را از عدم آورد بيرون
به نام آن كه جان را نور دين داد
خرد را در خداداني يقين داد
و يا:
سرنامه به نام پادشاهي
كه بي نامش به مويي نيست راهي
ولي با وجود آن كه عطار در مبحثي ديگر از سرآمدان است در اين جا هنر ا و در برابر نظامي فروتر مي نشيند.
سعدي هم براي سرآغاز، اين بيت زيبا را دارد:
به نام خدايي كه جان آفريد
سخن گفتن اندر زبان آفريد
اما شعر: «اول دفتر به نام ايزد دانا
صانع و پروردگار حي و توانا»
يك شعر متوسط است.
شيخ محمود شبستري در اين زمينه بيتي دلنشين دارد:
به نام آن كه جان را فكرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
امير خسرو دهلوي هم مانند نظامي به تقليد از او در اين مورد اشعار زيادي دارد كه در نوع خود جالب است، اما به هر حال مقلد است و ويژگي هاي شعر نظامي را ندارد. هر چند اين اشعار زيباست، مثلاً:
به نام آن كه تن را نور جان داد
خرد را سوي دانايي عنان داد
يا:
به نام آن كه جان را زندگي داد
طبيعت را به جان پايندگي داد
و باز:
به نام آن كه نام از او نشان يافت
زبان آموخت حرف و نطق جان يافت
و همين طور جامي كه بيشتر مقلد است. اما برخي شاعران، پا را از تقليد فراتر گذاشته اند، هر چند زياد هم در اين مورد شعري نسروده اند. مثلاً شمس الدين محمد عصار مي گويد:
به نام پادشاه عالم عشق
كه نامش هست نقش خاتم عشق
يا وحشي بافقي كه فرهاد و شيرين را اين طور آغاز مي كند:
به نام چاشني بخش زبان ها
حلاوت بخش معني در بيان ها
و درناظر و منظور به اين شكل:
ز هي نام تو سر ديوان هستي
ترا بر جمله هستي پيش دستي
فياض لاهيجي هم شيوه اي نو دارد:
بيا ساقي اسباب مي ساز كن
سرخم به نام خدا باز كن
و يا دهقان ساماني:
آرم آغاز در اين نامه ز نو نام خدا را
آن كه آشفته ز گيسوي بتان خاطر ما را
و يا نظام وفا شاعر زمانه ما:
به نام دوست گشاييم دفتر دل را
به فر عشق فروزان كنيم محفل را
ز اشك چشم و ز خون جگر به هر فصلي
خوش آب و رنگ توان داشت غنچه دل را
اما شايد يكي از جالب ترين سرآغاز در قطعه اي از شادروان بقايي نائيني است كه با نام خدا، شكوائيه اي را به نظم درآورده است:
به نام آن كه عالم را به پا كرد
يكي را خان يكي را ميرزا كرد
گروهي را ذليل و باربر كرد
در اين قسمت شتر را مثل خر كرد
ز حكمت خاك بر فرق گدا ريخت
به جيب اغنيا پول طلا ريخت
دبنگي بي هنر را كرد مالك
به راهش برزگر را ساخت هالك
به ملك او يكي از پرخوري مرد
يكي با كندن جان، نان جو خورد
جهان را موقع تسهيم و تقسيط
مركب كرد از افراط و تفريط
تلخيص از کتاب هزار سال آغاز سخن در شعر فارسی با نام و حمد خداوند نوشته ی دکتر صفی نیا
با اين حال مي توانم بگويم كه در اين مبحث تاكنون هيچ شاعري به فراواني، زيبايي، رواني، تنوع و توانايي نظامي نزديك نشده است. نه تنها بيان نظامي تقليد گذشتگان نيست، بلكه پس از او بسياري از شاعران به تقليد از وي افتخار كرده اند. يك بار مي گويد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هست كليد در گنج حكيم
و بار ديگر مي سرايد:
اي نام تو بهترين سرآغاز
بي نام تو نامه كي كنم باز
و در جاي ديگر مي آورد:
به نام آن كه هستي نام از او يافت
فلك جنبش، زمين آرام از او يافت
و يا:
خرد هر كجا گنجي آرد پديد
زنام خدا سازد آن را كليد
البته فريد الدين عطار هم سرآغازهاي زيادي دارد مانند:
به نام آن كه گنج جسم و جان ساخت
طلسم گنج جان، هر دو جهان ساخت
به نام كردگار فرد بي چون
كه ما را از عدم آورد بيرون
به نام آن كه جان را نور دين داد
خرد را در خداداني يقين داد
و يا:
سرنامه به نام پادشاهي
كه بي نامش به مويي نيست راهي
ولي با وجود آن كه عطار در مبحثي ديگر از سرآمدان است در اين جا هنر ا و در برابر نظامي فروتر مي نشيند.
سعدي هم براي سرآغاز، اين بيت زيبا را دارد:
به نام خدايي كه جان آفريد
سخن گفتن اندر زبان آفريد
اما شعر: «اول دفتر به نام ايزد دانا
صانع و پروردگار حي و توانا»
يك شعر متوسط است.
شيخ محمود شبستري در اين زمينه بيتي دلنشين دارد:
به نام آن كه جان را فكرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
امير خسرو دهلوي هم مانند نظامي به تقليد از او در اين مورد اشعار زيادي دارد كه در نوع خود جالب است، اما به هر حال مقلد است و ويژگي هاي شعر نظامي را ندارد. هر چند اين اشعار زيباست، مثلاً:
به نام آن كه تن را نور جان داد
خرد را سوي دانايي عنان داد
يا:
به نام آن كه جان را زندگي داد
طبيعت را به جان پايندگي داد
و باز:
به نام آن كه نام از او نشان يافت
زبان آموخت حرف و نطق جان يافت
و همين طور جامي كه بيشتر مقلد است. اما برخي شاعران، پا را از تقليد فراتر گذاشته اند، هر چند زياد هم در اين مورد شعري نسروده اند. مثلاً شمس الدين محمد عصار مي گويد:
به نام پادشاه عالم عشق
كه نامش هست نقش خاتم عشق
يا وحشي بافقي كه فرهاد و شيرين را اين طور آغاز مي كند:
به نام چاشني بخش زبان ها
حلاوت بخش معني در بيان ها
و درناظر و منظور به اين شكل:
ز هي نام تو سر ديوان هستي
ترا بر جمله هستي پيش دستي
فياض لاهيجي هم شيوه اي نو دارد:
بيا ساقي اسباب مي ساز كن
سرخم به نام خدا باز كن
و يا دهقان ساماني:
آرم آغاز در اين نامه ز نو نام خدا را
آن كه آشفته ز گيسوي بتان خاطر ما را
و يا نظام وفا شاعر زمانه ما:
به نام دوست گشاييم دفتر دل را
به فر عشق فروزان كنيم محفل را
ز اشك چشم و ز خون جگر به هر فصلي
خوش آب و رنگ توان داشت غنچه دل را
اما شايد يكي از جالب ترين سرآغاز در قطعه اي از شادروان بقايي نائيني است كه با نام خدا، شكوائيه اي را به نظم درآورده است:
به نام آن كه عالم را به پا كرد
يكي را خان يكي را ميرزا كرد
گروهي را ذليل و باربر كرد
در اين قسمت شتر را مثل خر كرد
ز حكمت خاك بر فرق گدا ريخت
به جيب اغنيا پول طلا ريخت
دبنگي بي هنر را كرد مالك
به راهش برزگر را ساخت هالك
به ملك او يكي از پرخوري مرد
يكي با كندن جان، نان جو خورد
جهان را موقع تسهيم و تقسيط
مركب كرد از افراط و تفريط
تلخيص از کتاب هزار سال آغاز سخن در شعر فارسی با نام و حمد خداوند نوشته ی دکتر صفی نیا