امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مطلب های احساسی سنگین

#1
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

وگرنه چشمانم را می بستم

و به آوازی گوش میدادم

که در آن دلی می خواند

من تو را

او را

کسی را دوست می دارم !

‏حسین پناهی‬





ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ …

ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻴﻠﻰ ﺩﻭﺭ …

ﺍﺯ ﺗﻪِ ﻧﺴﺒﺖ ﻫﺎﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ …

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ

ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ !!!





همچون مسافری

از پس سال های دور ، پشت در خیالت مانده ام …

یک شب مرا مهمان خواب و خیالت نمی کنی ….؟!

سید حسین دریانی‬





حالا دیگر نیست !

دیگر زمزمه های خواندنش در کنار من نیست

شاید …

شاید باید ، بایدها را نابود کرد …

اشک تمساح ها را نابود کرد

طلوع من ها را نابود کرد ،

زیرا دیگر غروبی پر نمی زند تا

موقع رفتن من فرا رسد.





نمی دانم آخر تکلیف این سکوت چه می شود؟

نمی دانم غبار این تنهایی چرا بر دل من نشسته است؟

نمی دانم من چرا اینم؟

چرا آن نیستم؟!

نگاه می کنم به اطرافم …

چرا نمی دانم های من یک جا جمع شده است؟!





لعــــــنت به ساعتهــــایی که جــــلو نمیروند،

خوابـــــــــ می مانند ،

کار نمــــــی کنند ،

کوک نمی شــــــوند ،

عقبــــــ می مانند ،

و از رفتن خســـــته میشوند

این بــــلاها از وقتی به ســــر آدمـــــ مــی آید

که منـــتظر کسی باشـــــی که

دوســــــ ــــــ ــــش داری







امــــــــروز دلمـــــ برای داشـــــتنتـــــــ



پــــــر که نه ...



پـــــرپر میزنــــد ...



برای بــــودنتـــــــــــ



بــــــرای آغوشتـــــــ



اینکه ســـرم را بگذارم روی شــــانه اتــــــــــ



بعد ببینی کـــــــه چطور



با همین شانه اتـــــــــ آرام میــــــگیرم



امــــروز دلمــــــــــ خیـلی "تـــــ ــــ ــــو" را مــــــیخواهد



خیـلیــــــــــــــــ




هی فلانی!دیگر هوای برگرداندنت را ندارم...
هر جا که دلت می خواهد بــــرو !
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد...
انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری !
و اما من...
بر نمیگردم که هیچ
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم
که لم ندهی روی مبل های راحتی با خاطراتم قدم بزنی...!!!



سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟





قول داده ام...

گاهـــــــی

هر از گاهـــــی

فانـــــوس یادت را

میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم

خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛

هنوز هم در این شبهای بی خواب و بی خاطـــــره

میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم

اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهــــــم کرد





کمی عوض شدم

دیریست از خداحافــــظی ها غمگین نمی شوم

به کسی تکیه نمیکنم

از کسی انتظـــار محبت ندارم

خـــــودم بوسه میزنم

سر به زانوهایم میگذارم و سنگ صبور خــــــودم میشوم

چقدر بـــزرگ شدم یک شبه....







اَفسوس مجــآزی هستی!
نـآمـَت زیبآست اَمـآ اَفسوس مَجآزی هَستی
پُشتِ هـَـر یک اَز این نِوشتِه هآ یک نــَفر نِشـَسته اَست
میخوآنــَد، فِکــر میکـُنــَد، گآهی هـَم گِریه میکـُنــَد یآ میخندَد
بــَـرآی چَند دَقیقــه هــَـم کـه بآشـَد اَز دُنیآیِ وآقعی مــُـرَخـَصِی میگیــرِی
مینِشینی بــَـرآی دِل خـُـودَت
گـآهِی هــَـم شـَب وَ روُز میچــَـرخی دَر این دُنیآیِ رَمز دآر
وَلـی میدآنــَـم
قــَـدرِ تــَمآمِ لــَبخــَندهآیَت تــَنهــآ هــَـستی

اَگــَـر هــَمدَمی بــُـود کــه مَجــآزی نِمیشــُـدی...




اُمــُ ــل نیستــَــمــــــ
دِل میخوآستـَمــ ــ اَز تــُـو ، نــَـہ تــَـטּ !!!

تــَـטּ فــُروُشـــ دَر شـَہـــــر زیــ ــآد اَست...

جـ ــآیــے خوآنــدَمــ ـــ فــَـرقــے نَدآرَد زَטּ بـ ــآشـے یــ ــآ مــَــرد...

دِل نـَدآده تــَטּ بـِدَهــے فــ ــآحـِـشہ اے ...





من این روزها تلخ تر از همیشه ام...

مغرورتر

روزگار اینطوری منو بار اورده....

هر بار که زمین میخورم و بلند میشوم...مغرورتر از پیشم...

دارم یاد میگیرم احساستم را به روی کسی نیاورم...

شاید آرام شوم...به هوای این که کسی چیزی نمیداند...

غرورم دست نخورده بماند !!!

خودم را سرگرم میکنم با نوشته هایم...

صدای شادمهر...شعرهای فروغ و شاملو...

شاید آرام گیرد ذهن پریشانم....

اما...

بگذار کسی نداند تمام اینها بهانه اند...




آتش زدن به یک "سرنوشت"
کبریت نمی خواهد که !!
"پـــا" می خواهد ...
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر ...
و ..........
بـــــــــروی .. !!





میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

چون وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره!

من سعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سنگها یی که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.




چرا گرفته دلت ؟!

مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها

خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی ـعـــاشق

و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد

همیشه فاصله ای هست

دچار باید بود .........





نه تنــــــــها نزدیک شــــدن گامهــــایت،

گــــــــرمی دستانـت ؛

هُــــــــرم نفسهایت ،

آرامــــــــش صدایت ،

کــــه یــــــــادت هم ،

در دلم

ولـــــوله بـه پــا میــــکند ...






تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند
که چرتکه بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت

انـدازه مـی گـیـری حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی

مقـایـسـه مـی کـنـی
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا

کـه زیـادتر دوستش داشته ای
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای

که زیـادتـر بـخـشـیـده ای
به قـدر یـک ذره یک ثانیه حتی

درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع ، آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم....




گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....

پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...

که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....

لایک ....




سكسكه ام گرفته بود

گفتم مرا بترسان

دستانم را رها كرد

" نفسم بند آمد"





تمام آدم ها

توی زندگیشان یک ماجرای " پنهونی " دارند

یک اتفاق پنهونی

یک حس پنهونی

یک آدم پنهونی

شاید هم یک عشق پنهونی

می فهمین چی می گم؟!




دارم و ندارمت
هستی اما انگار نمی‌خواهی بمانی

آمده‌ای برای رفتن شاید...

دل كه این حرف‌ها سرش نمی‌شود
و با تصمیم‌های منطقی تو كاری ندارد!

با پای خودت واردش می‌شوی،

رفتنت اما دست خودت نیست
این فاجعه خیلی عمیق است؛

و من شنا بلد نیستم!

بمان....






پشــــت گـــــردنـــم...

کمـــی پــاییــــن تــر از

نقطــــه ای کـــه آخــــرین تــــار مـــــوی بلنـــــدم روییــــده،

جــایـــــی کـــــه گــــود میشـــود،
همــان جایــــی کـــه …

هیــــچ، بیخیـــــال!

درد میکنــــــد،

دردی بــــــه وسعــــــت خالـــــی مانـــــدن جای لـــــب هـــــایت




گاهیــــــ دلت میگرد،خیلیـــ.... نـه حس تنهایی،نه حس غم،نـه حسِ دوری گاهیــــــ دیوانه میشوی از خوبی ِ یکـــــی، بد بودن دیگری..... گاهیــــ میشکنی از اینکه سادگیـــــ را به حساب ِ حماقتـــــ میگذارند..... رسـم دنیـا که میگویند هَمَشـــــــــــــــ همین بود؟!


چی شد که سیگاری شدی ؟ یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم... چی شد که ترک کردی؟ یه شب بارون میومد… دیگه تنها نبودم... چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟ یه شب بارون میومد… دوباره تنها شدم... چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟ یه شب بارون میومد...خیلی تنها بودم...تو خیابون دیدمش… اون تنـــها نبـــود.......


تنهایی یعنی: عاشقشی ... ولی حق نداری بهش نزدیک بشی چون:اون دیگه تنهانیست




میخواستم واژه ای پیدا کنم تا ...
دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را عرضه کند، ولی واژه ها باز هم غریبی میکنند.
دستی نیست تا دستهای خسته ام را گرم کند
... نگاهی نیست تا مرا امید دهد... نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم. اینجا آخرین ایستگاه عاشقیست




دلـَــ م تنـــگ شــده؛براے عکــس هایـے که پـــــاره کردم و

سوزاندمشـــانبـــراے دفتر خاطراتـَــ م که مدت هاســت دیگر چیزے در آن نمى نویســمحــــــــــتىٰ براے آدم هاے حســودے که، دورو بـَـرَم میچرخیدند ،




خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟ و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟ کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟ آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم وجدانت راحت… خبرهای من به تو نمی رسد…


حـالا کـه میـخـواهـی بـروی لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . ! . . . نـمـی دانـمــ از کجــا نـخــودسیـــاه گیـر آورد! پشتـِـ سـرتـــ افتـــاد بـه روی سنـگــ فـرشــ هـای پیـــاده رو . . .





بعد از مدت ها دیدمش!! دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن
… خودمو کنترل کردم وفقط لبخندی زدم…
تو دلم گریه کردمو دم گوشش گفتم: بی معرفت! دستای من تغییر نکرده… دستات به دستای اون عادت کرده...


درگیــــر ِ واژه هـــای لعـنتــی... خستـه از نــوشتنــــم دلــم مـــی خـــواهــد اینبـــار به مـدت یکــــــ بیتـــــ ، جـایـمـان را عــوض کنیــم و مـــن مـــوضـــوع ِ شعـــر بـــاشـــم



فقط برای خودم هستم مـــن ؛ خودِ خودمـــــــــ ـ ـ ـ … نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتــــــاج نگاهی برای تو که صورتــ ـــهای رنگ شده را می پرستـــی نه سیرتــــــ آدمها را .. هیـــــچ ندارمــــــ…… راهت را بگیر و برو حوالی من توقفـــ ممنـــــــــوع استـــ



امروز یکــــ مرده شور را دیــــدم آنچنــــان زیبا می شستــــ که لکـــه ای هم باقی نمی ماند امــا نمی دانــم چـرا پدرم از او خوشــش نمی آیــد مــُدام گــریـه می کنـد و مادرم نیـــز نفرینـــش او کـه مرد خوبی استــ من دوسـتش دارم فقطـ کــاش ناخن هایش را میگــرفتــ تمــام بدنم را زخم کــرد...


شبیه یک جعبه مداد رنگی که تکلیفش با هیچ کدامِ رنگ ها روشن نمی شود... بلا تکلیف بود تمام من از رنگ به رنگی های تو ...



آسان مگير خيـــال مرا !!!! عُمريستـــ كه در مجادله با منطقم سنگـِ تو را به سينــه مي زند... آســـان مَرو، با ديگري... چنديستـــــ كه ديده ام ، بَر زشتي ام طعنه بر آيينه مي زند... در حيرتم، از اين جدالِ منطق و خيالِ خوش!!! يا من، زياد خوش خيالمو يا بَد رقم قِسمَتم، صبح آدينه مي زند...



امروز باهاشـ خیلی درد دل کردمــ ... مُحکمـ بَغَلمـ کَرد، بِهم گُفتـــ : "حَتی اَگه همه وِلِت کُنن مَن تَنهاتــــ نمی ذارم" سَرَموُ گُذاشتــم رو سینـــــه شُو کُلی گِریه کَردمـــ عَجَب رِفیقِ باوَفاییـه این تَنـــــــهایی.....



عجبــــ وفـــایـــیـ دآرد این دلتنگــــیـ…!

تنهــــاشـ کــه میـــذآریـیـ میــریـ تـــو جمــعـ
و کــلّیـ میگــیـو میخنــدیـ… بعد کـــهـ
از همــــــهـ جـــــدآ شدیـ از کـُنـــجـ تآریکـــیـ میآد بیــــــرونـ
مــــیـ ایستـــهـ بغـــلـ دستــتــــ … دســتـــ گرمشـــو میذارهـ رو شونتــــ بـــــر میگـــردهـ در گوشــتـــ میگـــهـ: خـــوبــیـ رفیـــــــــق؟؟!! بـــآزمـ خودمـــمـ و خـــودتــــ

به دنبال یک همپا بودم تا٬ با او قدم بزنم لحظات تنهایی ام را خوب که رفتم فهمیدم او هم ٬ پا بود که لگد میکرد تمام احساساتم را....



اعتـــــراف مـــی کُــنــم. . .. بــــرای”داشـــ ــتــنِ”تـــو هــــیــچ کـــاری نکـــردم. . . امــــا برای “فرامــوش” کــردنـــت هــرکـــآری مــی کُنـــم. ..



پـاییـــــز ســــرد و بی رحـــم نیست ، فقط جســـارت زمستـــان را ندارد ! ذره ذره زرد می کند ، اندک اندک جـــان می ستاند و قطــره قطــره می گـریاند … پـــــاییز ســـرد نیست ، نـــــامهربــــان است … بی رحـــــم نیست ، عشق را نمی شنــــاسد … جســـــارت ندارد ؛ درست مـــــانند “تــــــو”



اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم ایستگاه به ایستگاه… مرز به مرز… پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم



چه قدر دردناك است؛حس خواستن كسی كه به تو هيچ حس خاصی ندارد...





تصور کن روزی بهم پیام بدی و جواب ندم!
زنگ بزنی و تعجب کنی چرا جواب نمیدم و روزی دیگه زنگ بزنی و
یکی از خانواده ام جواب بده بگه بفرمایید؟ و تو بگی کجایی؟؟!
بگه منظورت اون مرحومه؟؟؟؟ چیکار میکنی؟ داد میزنی؟ گریه میکنی؟
اونوقت میگه امروز 4 روزه دفنش کردیم اون لحظه چی میــــــــگی؟
تا وقتی امروز کنارتم سعی کن دوستم داشته باشی چون ممکنه روزی بیاد و من نباشــــــم... دیروز یکی رو دفن کردن امروز یکی و فردا هــــم من... آرررررررررررررررره زندگی همینه ♥♥♥


آدمها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند همدیگر را می کشند ، ... لذت می برند دود می کنند تمام می کنند....... و بعد از اندک زمانی .........سیگاری دیگر........


چقدر کـــم توقـع شـــــــــــــــــده ام ! نـــــه آغوشـــت را می خواهم ... نــــــــــه یــــــــــــــــــک بـــــــوسه ... نـــــــــــــــه دیگر بــــــــــــــــــودنت را ... !!! همین که بـــــــیایی ، و از کــــــــــــــنارم رد شوی ... کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافیست !!! مرا به آرامش مـــــــیرساند ، حــــــــــــــــــــتی ... اصطکاک ســـــــــــــایه هــــــــــایمان !!!




حــرف تـــــازه ای نــــــدارم … فقط خـــزان در راه اســــت … کــــلاه بگـــذار ســــر خـاطــــراتی کـــه یـــخ زده اند ، شاید یـــادت بیـــــافتد جیب هــــایت را وقتی دست هــــایم مهمـــــانشان بـــــودند …




ایــــــنـ روزهـــــــا در خـــــــودمـ دنبـــــــــــالـ کـــــلیـــکـ راســـــتــ مــــــــــیگــــردمـ تـــــــااز خــــــــــودمـ یه کپـــــــــیـ بــــــگیـــــــرمـ ودرکنــــــــــارخـــــــودمــ پـــیســــــتــ کنم شــــــایـــــدازایـــــــــنـ تنهـــــــــایــیـ خـــــلاصـ شــــــدمـ




چرتکه می اندازم روزهای نبودنت را این روزها دارد بدهی ات زیاد می شود نمی خواهی بازگردی؟ نترس!ارزان حساب میکنم اگر برگردی قول میدهم تمام بدهی ات را..... به آغوش پر مهرت بفروشم!





سَهمـ ِ مَن از تو تنها یکـ لَعنت شُدگی یکـ مانـــבَن ِ پوچ ...
زیر ِ بار ِ شـکنجـﮧ خاطراتــ سَهمـ ِ مــכּ از تو مَـرگ ِ تَدریجیــ آرزو ... سَهمـ ِ مَــכּ از تو خیال ِ בاشـتَـــכּ هاے واهـــے از پُشت ِ پلـک هاے بَـستــﮧ سَهم ِ مَـــכּ از تو گُنگ شُدَن ِ واژه هایَمـ دَر اوج ِ نیاز بـ یکـ هَمــــבَرב... دیگَر خیالَتــ راحَتــ...کاری از آن بالایی ها هَمـ ساختــــﮧ نـیستــ





ترسم از اینکه

روزی

یک جایی , من و تو

خیلی دور از هم

شب و روز در آغوش یک غریبه

بی قرار هم باشیم

و بعد از هربار هم آغوشی

به یاد آغوش هم بی صدا گریه کنیم..





به صدایت معتاد شده بودم...

رفتی !!!!

حالا هرروز "خاطره" تزریق میکنم...





یـاבتــﮧ ؟؟؟

بـهـــم گفـتــــے تـــو بـه مـن نـمیــاے؟؟؟!!

باشــﮧ..."من" بــﮧ "تو" نمیام

ولی בمت گرم تــو بـﮧ خــــوבت بــــیـــــــا...

گاهی بعضی بغض ها همیشه بغض می مونن و هیچوقت به گریه تبدیل نمیشن


خطار!!!!
در این شهرِ لاکردار
تمام کوچه باغ های عاشقی
به اتوبان های تنهایی وصل می شوند


تَــنَـ ـم سـَ ـرב اســتــ ،چــرا مرا خــ ـا کـ نمےکننـ ـב؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!


در لغت نامه دهخدا:
جلوى واژه ى نبـــــ ــــودن نوشته اند :
“عــــ ــــدم حضور شخصى یا چیزى”
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــین ! ;...
چقدر نبودن تـو را ساده فرض مى کنند.


تو با او بخواب

من با دیازپام ...

تو از او کام بگیر ...

من از سیگار ...

تو خنده هایت را با او شریک باش ...

من گریه هایم را با باران ...



قرارمان همان جای همیشگی...

فقط این بار ...... تو هم بیا!!




פֿـوش بـِפـالت سیگار ...

میسوزے و میرَوے ...

ولے مَـטּ میـسوزҐ و نـِمیرَوҐ ...

تنها شباهتماטּ ایـטּ است کِـﮧ ...

هیچکـבامماטּ صـבایماטּ בر نمے آیـב ...


سپاس فراموش نشه ها
 هر کجا باشی مهم نیست ........
مهم نیست که کی باشی

مهم نیست که پولدار باشی یا فقیر
مهم نیست که رده بالا باشی یا رده پایین.................
فقط این مهمه که یه قلب ودل  بخشنده ومهربان داششته باشی.................



آگهی
#2
بی کیفیت


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Music متن اهنگ احساسی میشم ازماکان بند
  آخرین مطلب چادویک بوزمن در توییتر رکورد زد!
  *فاز سنگین*
  اهنگ فرانسوی معروف و شاد لینک کوتاه.. مطلب هست
  یک موزیک ویدیو بسیار زیبا و کوتاه با صدای احساسی علی یاسینی حتما ببینین +لینک دانلود
  معرفی انواع سیگار (و مطلب مختصر درباره سناتور شرابي) سيگارياش بيان
  فاز سنگین
Heart مطلب بدون عکس
Sad یه لحضه این مطلب رو بخونید
  مطلب باحال.....^_^

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان