امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سنگتراش دوست داشتی بخون

#1
Photo 
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
نظریادتون نره
خدایامن درکلبه فقیرانه خود چیزی دارم که که تودرعرش کبریای خودنداری من چون تودارم وتوچون خودنداری[/color][/font][/size]
پاسخ
 سپاس شده توسط ற!sS~saЋİ ، Mrs f.a.t.e.m.e.h ، خسرو شکیبایی ، بهنام0241 ، شکوفه2
آگهی
#2
خیلی داستان اموزنده ایjclickableEditor.openGetMoreSmilies('clickableEditor'); است
پاسخ
 سپاس شده توسط خسرو شکیبایی
#3
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart

سنگتراش دوست داشتی بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط خسرو شکیبایی
#4
تحت تاثیرقرارگرفتمBig GrinBig Grin
.خیلی قشنگ بودمر10+10+10
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
دکتر شريعتي

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سنگتراش دوست داشتی بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط خسرو شکیبایی
#5
مرسی تکون دهنده بودBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط خسرو شکیبایی
#6
عالی بود دمت گرم
699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666


Ctrl + F 
را بزنيد بعد 

شماره ی 6 را بزنيد حالا 
Ctrl + Enter 
را بزنيد

پاسخ
آگهی
#7
حرف نداشت.عالیه عالی!
دمت جیزHeart
تمام ترسم از این است،
یک شب هم که بخواهی به خوابم بیایی من بیدار نشسته باشم …
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
  رمان خیلی غمگین و عاشقانه اکسو ( زخم عاشقی) .حتما بخون :(
  داستان|عشق و دوست داشتن|
Rainbow رمان زیبا و جذاب نا نحس (حتما بخون)
  ی داستان زیبا و غم انگیز حتما بخون
  داستان ترسناک کی دوست داره؟ :: اسرار دختر جن زده::
  چجور رمانایی دوست دارین
  دوست ودشمن////
  دوست
  داستان یه دوست بامرام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان