نظرسنجی: بازم بزارم؟
آره حتما
نه حتی فکرشم نکن
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2

#1
یکی از فانتزیای معکوس پیریم اینه درحالی که یه رکابی خلبانی با شلوارکردی قهوه ای پوشیدم با حاج خانوم تو حیاط خونمون قدم بزنیم و درحالی که بارون شدیدمیاد و دستم دور گردنشه محکم بغلش کنم و این شعرو براش بخونم: تو حوض خونه ی ما/ماهیای رنگارنگ/بالا و پایین میرن/با سیگارای قشنگ/کلاغه تا میبینه/کنار حوض میشینه/میخواد فندک بگیره/ماهیا قایم میشن/به زیر آب ها میرن/کلاغه شیطون،میشه نعشه و حیرون ...!!! ^_^
بعد درحالی که داریم روپایی زدن گنجشکامونو می بینیم یهو دخترم خیربانو با یه چادرگل گلی باصحنه آهسته ازبغلم رد بشه و بگه آقاجون با اجازتون من دارم میرم کلاس ریاضی،منم دست بکنم جیب شلوارکردیمو تسبیحمو دربیارمو بگم برو آقا جون بعدازخداپلیس فتا پشت و پناهت فقط به کلاس ریاضی بگو تا ساعت 7باید خونه باشی!!! Smile
بعد یهو دوربین زوم بشه رو کتونی زرنگیای پسرم آقا مقداد که با یه سبد میوه داره میاد طرفمون و با صدای داریوش بهم بگه آقا جون درخت انارمون که آواز می خوند پرتقال داده براتون آوردم میل کنید!!! Smile
یهو دوربین بره رو حاج خانوم و از زیر چادرش یه قمه دربیاره بگه حاج عباس پرتقالا رو پوست میکنم بخورید فتامین 3 داره حواسش هست زیر بارون سرما نخورید منم منزلمونو بوس کنم و بغلش کنم بزارمش رو طاقچه و دورهم پرتقال دان زادان بخوریمو و لبخندمجلسی بزنیم !!! ^_^
این فانتزی هم تقدیم به دوستای گلم که درخواست داده بودن :*

Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin


یبار بخوابم و ۵۴۰۰۰ سال به آینده برم...وقتی بیدار شم ببینم مردم با ماشین معلق اینور اونور میرن. منم برم با عباس m223 آینده روبرو بشم که سعی داره امپراطور شرور کهکشان، ینی جاستین بیبر آینده رو نفله کنه. بعد من با عباس همدست شم و به سمت سلنا گومز بریم تا شمشیر نوری بگیریم. بعد از تهیه شمشیر نوری(مال من آبی و مال عباس سبز) بفهمیم جاستین، سلنا رو دزدیده... بعد بریم پیش جاستین که ما رو ببینه و با دستاش برق پرتاب کنه. برق که بخواد بره طرف عباس، من بپرم رو عباس و برق منو بگیره و همونجا وسط بیهوش شم! عباس دست کنه تو شلوار «کرداباناس» (شلوار کردی آینده) و یه آرپیجی لیزری در بیاره و جاستینو پرتاب کنه لب پرتگاه....بعد من بهوش بیام و با شمشیر نوریم جاستینو نصف کنم و جاستین از پرتگاه بیوفته پایین.....
تخیل در حد جنگ ستارگان!


Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile



برگذاری جشن در دبیرستان دخترانه شاهد:
فاز اول:برگذاری جلسه اولیا مربیان،بحث درباره ی پذیرایی جشن،تزئینات سالن،سخنران،مولودی خوان و..(گرفتن مبلغ هنگفتی به عنوان مشارکت)
فاز دوم:برگذاری جلسه ی شورای دانش آموزی،بحث درباره ی بوی جوراب دانش آموزان،مشخص کردن مسئولین انتظامات،مسئولین پذیرایی و..(خرحمالی دانش آموزان)
فاز سوم:جلسه با دبیران!!..(دبیر ریاضی و فیزیک رضایت ندارند،کلاس های سوم در جشن شرکت نمیکنند)
فاز چهارم:دعوت مسئولین گرامی
دعوت از فیلمبردار و عکاس و سخنران و..( و سوپری سرکوچه..حتی شما دوست عزیز!)
فاز پنجم:آذین بندی سالن(تعداد مصدومان مشخص نیست)
فاز ششم:روز قبل از جشن(سخنران خبرداده به دلیل بیماری نمیاد)
فاز هفتم:روز جشن(جمع شدن اراذل مدرسه،بدون هیچگونه نظارت و خواندن آهنگ های مجاز و غیر مجاز،وطنی و..!پذیرایی با چک و لقد ناظم)
فازهشتم:سخنرانی ناظم:اصلا شما لیاقت جشنو ندارید!اینجا مدرسه شاهده!خجالت بکشید!اینجا مدرسه شاهده!اصلا جشن بی جشن!اینجا مدرسه...(مدیر مثل الاغ شرک به ما نگاه میکند!!)
ما:۰_۰
ما:۰_۰
ما:۰_۰اصن خاک بر سر ما


Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin


ﺗﻮﯼ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﮐﻠﻮﭖ ﮔﻠﻒ، ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ.ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﮐﻤﻪ ﺍﺳﭙﯿﮑﺮ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺭﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣــﯿﺪﻩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻘﯿﻪ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺸﻦ ...
ﻣﺮﺩ: ﺍﻟﻮ؟
ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻥ ﺍﻭﻧﻄﺮﻑ ﺧﻂ: ﺍﻟﻮ ﺳﻼ‌ﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ. ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﻠﻮﭖ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﻣﺮﺩ: ﺁﺭﻩ !
ﺯﻥ: ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺴﺘﻢﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﻪ ﮐﺖ ﭼﺮﻣﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ۱۰۰۰ ﺩﻻ‌ﺭﻩ! ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﺮﻣﺶ؟
ﻣﺮﺩ : ﻧﻪ. ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﺯﻥ: ﻣﻦ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﻣﺮﺳﺪﺱ ﺑﻨﺰ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻣﺪﻟﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ 2013 ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ... ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۶۰۰۰۰ ﺩﻻ‌ﺭ ﺑﻮﺩ !
ﻣﺮﺩ: ﺑﺎﺷﻪ. ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﯿﻤﺖ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺟﺎﻧﺒﯽ ﺑﺨﺮﯼ !
ﺯﻥ: ﻋﺎﻟﯿﻪ. ﺍﻭﻩ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ‌ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺨﺮﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ. ﻣﯿﮕﻦ ۹۵۰۰۰۰ ﺩﻻ‌ﺭﻩ
ﻣﺮﺩ: ﺧﺐ… ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺑﺪﻩ. ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ۹۰۰۰۰۰ ﺩﻻ‌ﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﯼ !!!

ﺯﻥ: ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﻪ. ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ ﻋﺰﯾﺰﻡ. ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

ﻣﺮﺩ: ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

ﺑﻌﺪﺵ ﻣﺮﺩ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﯾﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ: ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻣﺎﻝ ﮐﯿﻪ ؟!


Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile  Smile



ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻦ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﭘﺪﺭِ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ .
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ،ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻪ، ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟّﻪِ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﯽﺷﻪ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝِ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪﺍﯼ ﻣﯽﺍﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﺶ ﮔﻠﯽ ﻣﯽﺷﻪ،
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻟﮑّﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽﻣﻮﻧﻪ، ﺷﺐ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﻭﻥ ﻟﮑّﻪﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ،
ﺷﺐ ﺑﻌﺪﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏِ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﯽﮐﻨﻪ، ﻣﺎﺩﺭِ ﺩﺧﺘﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺸﻮﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻟﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﻪ .
ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺯﻧﮓِ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﺘﻮﺟّﻪ
ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﻭ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺵ ﺑﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ
ﭘﻮﺩﺭ ﺷﺴﺘﺸﻮﻱ ﺑﺮﻑ ﺑﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﻨﻨﺪﮔﻲ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ
ﭘﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖِ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﺪ


Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin  Big Grin



یه ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺎﺩﺗﺶ ﺗﻮ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﺶ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ … ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ : ﭼﻴﻨﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﭼَﻦ ﭼﻮﻭﻥ ﻭ ﺟﺎﻥ به جان آفرین تسلیم کرد !
منم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﭼﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻭنجا ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﻣﻌﻨﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ معنیش اینه که : ﭘﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻴﻠﻨﮓ ﺍﻛﺴﻴﮋﻥ ﻭﺭﺩﺍﺭ …
خو به من چه ؟؟؟ عین آدم میگفت دیگه ! خدا بیامرزتش …
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2 1
پاسخ
 سپاس شده توسط †cυяɪøυs† ، alibalii2000 ، nanali ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، @پوریا@ ، ارباب خون خوار ، یاس خوزستانی ، رها جوووون.لپتاپ
آگهی
#2
(23-11-2015، 17:09)مهسا کوچولو نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یکی از فانتزیای معکوس پیریم اینه درحالی که یه رکابی خلبانی با شلوارکردی قهوه ای پوشیدم با حاج خانوم تو حیاط خونمون قدم بزنیم و درحالی که بارون شدیدمیاد و دستم دور گردنشه محکم بغلش کنم و این شعرو براش بخونم: تو حوض خونه ی ما/ماهیای رنگارنگ/بالا و پایین میرن/با سیگارای قشنگ/کلاغه تا میبینه/کنار حوض میشینه/میخواد فندک بگیره/ماهیا قایم میشن/به زیر آب ها میرن/کلاغه شیطون،میشه نعشه و حیرون ...!!! ^_^
بعد درحالی که داریم روپایی زدن گنجشکامونو می بینیم یهو دخترم خیربانو با یه چادرگل گلی باصحنه آهسته ازبغلم رد بشه و بگه آقاجون با اجازتون من دارم میرم کلاس ریاضی،منم دست بکنم جیب شلوارکردیمو تسبیحمو دربیارمو بگم برو آقا جون بعدازخداپلیس فتا پشت و پناهت فقط به کلاس ریاضی بگو تا ساعت 7باید خونه باشی!!! Smile
بعد یهو دوربین زوم بشه رو کتونی زرنگیای پسرم آقا مقداد که با یه سبد میوه داره میاد طرفمون و با صدای داریوش بهم بگه آقا جون درخت انارمون که آواز می خوند پرتقال داده براتون آوردم میل کنید!!! Smile
یهو دوربین بره رو حاج خانوم و از زیر چادرش یه قمه دربیاره بگه حاج عباس پرتقالا رو پوست میکنم بخورید فتامین 3 داره حواسش هست زیر بارون سرما نخورید منم منزلمونو بوس کنم و بغلش کنم بزارمش رو طاقچه و دورهم پرتقال دان زادان بخوریمو و لبخندمجلسی بزنیم !!! ^_^
این فانتزی هم تقدیم به دوستای گلم که درخواست داده بودن :*
واقعا قشنک و فوق العاده بود ولی داستان اولی متعلق به عباسm223از اعضای سایت 4جوک هستش وهمیشه هم تاکید داره فانتزیاش رو کسی کپی نکنه 
اگه از خودت مینوشتی یا از خود عباس اجازه میگرفتی فک کنم بهتر بود
موفق باشی
[img]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2 1 [/img]
پاسخ
#3
(24-11-2015، 19:41)nanali نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(23-11-2015، 17:09)مهسا کوچولو نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یکی از فانتزیای معکوس پیریم اینه درحالی که یه رکابی خلبانی با شلوارکردی قهوه ای پوشیدم با حاج خانوم تو حیاط خونمون قدم بزنیم و درحالی که بارون شدیدمیاد و دستم دور گردنشه محکم بغلش کنم و این شعرو براش بخونم: تو حوض خونه ی ما/ماهیای رنگارنگ/بالا و پایین میرن/با سیگارای قشنگ/کلاغه تا میبینه/کنار حوض میشینه/میخواد فندک بگیره/ماهیا قایم میشن/به زیر آب ها میرن/کلاغه شیطون،میشه نعشه و حیرون ...!!! ^_^
بعد درحالی که داریم روپایی زدن گنجشکامونو می بینیم یهو دخترم خیربانو با یه چادرگل گلی باصحنه آهسته ازبغلم رد بشه و بگه آقاجون با اجازتون من دارم میرم کلاس ریاضی،منم دست بکنم جیب شلوارکردیمو تسبیحمو دربیارمو بگم برو آقا جون بعدازخداپلیس فتا پشت و پناهت فقط به کلاس ریاضی بگو تا ساعت 7باید خونه باشی!!! Smile
بعد یهو دوربین زوم بشه رو کتونی زرنگیای پسرم آقا مقداد که با یه سبد میوه داره میاد طرفمون و با صدای داریوش بهم بگه آقا جون درخت انارمون که آواز می خوند پرتقال داده براتون آوردم میل کنید!!! Smile
یهو دوربین بره رو حاج خانوم و از زیر چادرش یه قمه دربیاره بگه حاج عباس پرتقالا رو پوست میکنم بخورید فتامین 3 داره حواسش هست زیر بارون سرما نخورید منم منزلمونو بوس کنم و بغلش کنم بزارمش رو طاقچه و دورهم پرتقال دان زادان بخوریمو و لبخندمجلسی بزنیم !!! ^_^
این فانتزی هم تقدیم به دوستای گلم که درخواست داده بودن :*
واقعا قشنک و فوق العاده بود ولی داستان اولی متعلق به عباسm223از اعضای سایت 4جوک هستش وهمیشه هم تاکید داره فانتزیاش رو کسی کپی نکنه 
اگه از خودت مینوشتی یا از خود عباس اجازه میگرفتی فک کنم بهتر بود
موفق باشی

عباس پسر عمومه Big Grin
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2 1
پاسخ
#4
(24-11-2015، 19:42)مهسا کوچولو نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(24-11-2015، 19:41)nanali نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(23-11-2015، 17:09)مهسا کوچولو نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یکی از فانتزیای معکوس پیریم اینه درحالی که یه رکابی خلبانی با شلوارکردی قهوه ای پوشیدم با حاج خانوم تو حیاط خونمون قدم بزنیم و درحالی که بارون شدیدمیاد و دستم دور گردنشه محکم بغلش کنم و این شعرو براش بخونم: تو حوض خونه ی ما/ماهیای رنگارنگ/بالا و پایین میرن/با سیگارای قشنگ/کلاغه تا میبینه/کنار حوض میشینه/میخواد فندک بگیره/ماهیا قایم میشن/به زیر آب ها میرن/کلاغه شیطون،میشه نعشه و حیرون ...!!! ^_^
بعد درحالی که داریم روپایی زدن گنجشکامونو می بینیم یهو دخترم خیربانو با یه چادرگل گلی باصحنه آهسته ازبغلم رد بشه و بگه آقاجون با اجازتون من دارم میرم کلاس ریاضی،منم دست بکنم جیب شلوارکردیمو تسبیحمو دربیارمو بگم برو آقا جون بعدازخداپلیس فتا پشت و پناهت فقط به کلاس ریاضی بگو تا ساعت 7باید خونه باشی!!! Smile
بعد یهو دوربین زوم بشه رو کتونی زرنگیای پسرم آقا مقداد که با یه سبد میوه داره میاد طرفمون و با صدای داریوش بهم بگه آقا جون درخت انارمون که آواز می خوند پرتقال داده براتون آوردم میل کنید!!! Smile
یهو دوربین بره رو حاج خانوم و از زیر چادرش یه قمه دربیاره بگه حاج عباس پرتقالا رو پوست میکنم بخورید فتامین 3 داره حواسش هست زیر بارون سرما نخورید منم منزلمونو بوس کنم و بغلش کنم بزارمش رو طاقچه و دورهم پرتقال دان زادان بخوریمو و لبخندمجلسی بزنیم !!! ^_^
این فانتزی هم تقدیم به دوستای گلم که درخواست داده بودن :*
واقعا قشنک و فوق العاده بود ولی داستان اولی متعلق به عباسm223از اعضای سایت 4جوک هستش وهمیشه هم تاکید داره فانتزیاش رو کسی کپی نکنه 
اگه از خودت مینوشتی یا از خود عباس اجازه میگرفتی فک کنم بهتر بود
موفق باشی

عباس پسر عمومه Big Grin
خخخخخخ جدی؟؟؟
پ راحت باش
[img]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2 1 [/img]
پاسخ
#5
واییییییییییییییییی خیلی باحال بود بازم بزار
داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2 1
پاسخ
#6
Heart
پاسخ
آگهی
#7

دومیش خیلی خوب بود Big Grin
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
#8
خیییلی باحال بخدا Telegh_01
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان