امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شکوه ها از مردم کوته نظر دارد بهار

#1
بزرگی می گفت که عمر آدمی از لحظات تشکیل می شود نه از ماهها و سالها . آدمی که کم سال است فکر می کند که این خلایق چه عمر بلندی دارند . چهل سال ، پنجاه سال ، شصت سال . خیلی زیاد است ، مثل کتابهای درسی بزرگ زیست شناسی که کفر آدم را سر می آورد . بچه که بودم وقتی دزدکی به سروقت کتابهای خواهرم می رفتم تا با عکسهای عجیب و غریب داخلش حس کنجکاوی کودکانه ام را ارضا کنم ؛ غم بزرگی همیشه همراهم بود . به خودم می گفتم : واقعا من باید دوازده سال درس بخوانم . انگشتان دودستم را باز می کردم و با چشمانم می شمردم .یک ، دو ، سه تا ده . انگشتانم تمام می شد اما باز هم دوازده نمی شد . معلوم بود خیلی زیاد است .اصلا محاسبه کردنی نیست . تک تک روزها را تصور می کردم . درسهایی را که باید بخوانم و بعد به فکر می رفتم . حس غریبی بود ، بخصوص برای من که دوست داشتم هر چه سریعتر بزرگ شوم . آن وقتها عمر و سن و سال ، معنای عجیب و کسالت باری داشت .



اما اکنون ، که از درس و دانشگاه و قیل و قال روزهای گچ و دفتر و تکلیف و فرار از مدرسه فارغ شده ام ؛ آن دوازده سال همچون دوازده خاطره از جلوی چشمم می آید و به سرعت برق و باد می رود . با خودم می اندیشم من جا مانده ام از قافله بهارهای مکرر این سالها .با خودم می گویم ، غش کرده اند در این معامله باور کنید . آن مقداری که ما برای این سالهای طولانی فراموشی هزینه کرده ایم ، عیدی نگرفته ایم . باور کنید راست می گویم. ما مغبون بهارهای گذشته ایم .



بهارها آمده و رفته و ما بهوش نبوده ایم . خونها از این چرخ غفلت ساز زمانه بر کاسه دل ما ریخته و ما آگاه نبوده ایم . آگاه نبوده ایم از راز مهر و کیمیای عشق ، آگاه نبوده ایم از هستی و حضوردر آن و سر آخر آگاه نبوده ایم به حضور در این واقعه شور انگیز . آگاهی هدیه خوبی است اما ما نستانده ایم این هدیه ذی قیمت را .



ز نو بهار به رقص است ذره ذره خاک / تو نیز جزو زمینی در این بهار مخسب
انگشتان دودستم را باز می کردم و با چشمانم می شمردم .یک ، دو ، سه تا ده . انگشتانم تمام می شد اما باز هم دوازده نمی شد . معلوم بود خیلی زیاد است .اصلا محاسبه کردنی نیست .

ما به خانه مانده ایم و در مانه ایم . نه دیده ایم به دیده عبرت و نه خوانده ایم به چشم حیرت . به خانه اندرون مانده ایم تنها و از بهار ندیده حکایت کرده ایم . ندانسته ایم که بهار ندیده ، زمستان است . ندانسته ایم که درون خانه خزان و بهار یکرنگ است .و اینجا تنها آنان که تنشان تاب آزمودن این آب جان بخش را داشته باشد ، مرد بحری و مرد بهاری اند . چون برون آیی توانی همره جانان شدن . و چون صدای ابرها و رعدها و برقها بر آسمان و زمین ، طنین اندازد ؛ دانه های پنهان شده پیدا شوند و جرات رستخیز و قوت زایندگی یابند و اینگونه بوی بهار می پیچد در مشام طبیعت . به قول مولانا :



اندر آیید ای همه پروانه وار / اندر این بهره که دارد صد بهار



و بهار طبیعت چون با تن آدمی صلای سخن زند و هم صدا و هم نغمه او شود ، دگر همه فضله ها و پوست ها برود و جمله فضل و شادی ماند . سخن گفتن جان آدمی به کوک طبیعت یعنی همان آموختن و دیالوگ همیشگی داشتن با هستی یعنی همراز و همراه و یار حقیقی بودن.

جمله ذرات عالم در نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ماسمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما ناخوشیم



ای کاش قدر بهارهایی را که می رود می شناختیم . ای کاش درس می گرفتیم از غنچه هایی که باد و بوران و برف بنیان بر افکن دی را به امید خنکای نسیم روح پرور فروردین سپری می کنند . تا در هوای آزادی گیسو بیافشانند و به باربنشینند.تا ثابت کنند که اگرچه با یک گل بهار نمی شود ، اما با یک گل بهار آغاز که می شود .



ای کاش بیشتر از اینکه می گفتیم می شنیدیم . بیشتر از آنکه دوستدار دیده شدن بودیم ، می دیدیم . بیشتر از آنکه اراده فهماندن دیگران را بالاجبار در سر می پروراندیم ، عزم فهمیدن می کردیم . ای کاش با بهار غبار از خانه دل بر می گرفتیم و«بهار منتظر » را پشت پنجره نگاهها و فهم های کهنه خود گم نمی کردیم . ای کاش کمان نمی شکستیم و راست می نشستیم در کمان هستی . به قول صائب :



شکایتی که ز گردون کنند بی هنران / شکایتی است که تیر کج از کمان دارد



با همه سخنها به پیشواز بهار می رویم . از بهار یاد بگیریم . از درختان سرو ، آزادگی را ، از شاخه های افتاده بید مجنون فروتنی را ، از نخل کرم و بخشش بی منت را و از رود ، زلال بودن و جریان داشتن را . بیاموزیم از بهار آموختن را. بیاموزیم از بهار برخاستن را .
پاسخ
 سپاس شده توسط *VENUS*
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  پارادوکس چیست و چه جایگاهی در علم، فلسفه و ادبیات دارد؟
  چرا انسان به شعر نیاز دارد؟!
Tongue کتابهای خواندنی به پیشنهاد "قهرمان مردم"
  داستان هری پاتر ادامه دارد
Exclamation حرف‌های زن سنگالی که دکتری زبان فارسی دارد!
Lightbulb مهم‌ترین انتظاری که تولیدکننده دارد!
Lightbulb ترانه مناسبتی در حافظه تاریخی مردم نمی‌ماند
Wink جایزه نوبل ادبیات امسال ۲ برنده دارد
Heart عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو اشتباه بگیرند!
  من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید- ملک الشعرای بهار

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان