14-12-2015، 6:34
مطالعه دستور زبان فارسی از سه جهت برای همه علاقمندان به ادبیات، شامل خوانندگان، نویسندگان و شاعران ضرورت دارد: فهم متون کهن، پرهیز از برخی لغزشهای زبانی در نوشتن و فهم شعر معاصر.
دستور زبان
اگر روزی وارد کتابخانهای شوید چند درصد احتمال دارد، از بین همه موضوعات ادبی، کتابی در زمینه دستور زبان را بردارید و مثلا یک ساعتی، مشغول مطالعه آن شوید؟ چیزی نزدیک به صفر!
چرا؟ شاید چون اساسا خوش نداریم به ما دستور بدهند!؛ شاید معتقدیم دستور زبان برای کسی است که زبان مادریش غیرفارسی است؛ شاید هم روشهای کسلکننده تدریس و شاید چیزهای دیگر.
به هر دلیل، برای بیشتر ما، دیدن کسی که از روی علاقه، کتابی درباره دستور زبان مطالعه کند، همان قدر عجیب است که کتابچه راهنمای تلفن شهری را با اشتیاق و سطر به سطر. با این حال میخواهم در این مقاله نشان بدهم که دست کم در سه زمینه به دستور زبان نیاز جدی داریم:
1. فهم متون کهن:
بسیارند کسانی که با ذوق و شوق به سراغ متون کهن میروند ولی خیلی زود عطایشان را به لقایشان میبخشند. نه این که خیال کنید، مشکل، تنها واژههای غریب و متروک است؛ خیر. یعنی آن هم هست ولی خیلی اوقات با این که معنی تکتک واژهها روشن است ولی باز معنای کل جمله مبهم است؛ زیرا در گذشته گاه از ساختارهایی دستوری استفاده میشده که امروزه فراموش شدهاند. ناآشنایی با این ساختارهاست که خواننده امروزی را سردرگم میکند. برای مثال به دو نمونه زیر توجه کنید:
نمونه اول:
در گذشته گاهی یکی از حروف اضافه و "را" با هم برای یک کلمه به کار میرفتند؛ به این صورت که حرف اضافه در اول کلمه میآمد و "را" در آخر آن.
مثال الف) بنده این نه از بهر خود را میگوید. (تاریخ بیهقی، ص57)
مثال ب) بسیار بود که چیز خوش، ناخوش آید هم از این سببها را. (دانشنامه علایی، ص131)[1]
برای فهم معنای چنین جملههایی، باید "را" نادیده گرفت؛ چون اگر "را" به معنی نشانه ی مفعول که اولین معنایی است که از آن امروز به ذهن ما میآید، معنا شود، جمله نامفهوم میشود.
نمونه دوم:
در متون کهن گاهی شخص (شناسه) در فعلهایی که فاعل واحدی دارند، با یکدیگر تطبیق نمیکند؛ به این معنا که مثلا در جملهای که دارای دو فعل است، یک فعل، اول شخص مفرد است و دیگری سوم شخص مفرد، در حالی که فاعل آنها یکی است. ببینید:
الف) از خواب بیدار شدم بر بالین پدر آمد [آمدم]. (رونق المجالس، ص240)
یا مثلا یک فعل سوم شخص جمع است و دیگری سوم شخص مفرد.[2]
ب) ایشان از گوشهای رفتند و با یکدیگر گفت [گفتند]. (کلیله و دمنه ص107 )[3]
در گذشته گاه از ساختارهایی دستوری استفاده میشده که امروزه فراموش شدهاند. نا آشنایی با این ساختارهاست که خواننده امروزی را سردرگم میکند.
2. پرهیز از برخی لغزشهای زبانی در نوشتن
این دو جمله را با هم مقایسه کنید:
الف) آن ساعت را که تازه خریده بودم، فروختم.
ب) آن ساعت را که تازه خریده بودم، شکست.
آیا این دو جمله درست هستند؟ ظاهرا بله. اما طبق نظام دستوری زبان فارسی جمله دوم غلط است؛ زیرا عبارت " تازه خریده بودم" جمله پیرو است که اگر همراه "که" از جمله حذف شود، آن چه باقی میماند جمله پایه است.
جمله پایه الف) آن ساعت را فروختم.
جمله پایه ب) آن ساعت را شکست.
پیداست که جمله پایه ب، غلط است؛ چون فعل شکست لازم است و کاربرد حرف "را" که نشانه مفعول است، با آن، غلط است[4]
نمونهای دیگر:
الف) او به دانشگاه رفته و تحصیل کرده است.
ب) او به دانشگاه رفته و تحصیل کرد.
از این دو جمله که تقریبا یک چیز میگویند، اولی درست و دومی به نظر بسیاری از دستورنویسان غلط است. مشکل کجاست؟ مشکل کاربرد "واو" است که در جمله اول درست است و در دوم غلط؛ چون در جمله الف هر دو فعل "رفته است" و "تحصیل کرده است" ماضی نقلی هستند که دومی به اولی عطف شده است و "است" فعل اول، به قرینه "است" فعل دوم حذف شده است. در حالی که در جمله ب، فعل اول (رفت) فعل وصفی است و فعل دوم (تحصیل کرد) ماضی ساده و بعد از فعل وصفی نباید "واو" به کار برد بلکه باید از درنگنما (ویرگول) استفاده کرد؛ یعنی بگوییم: او به دانشگاه رفته، تحصیل کرد.
البته اگر جمله ب این گونه بود:
ج) او به دانشگاه رفت و تحصیل کرد.
یعنی اگر فعل اول هم ماضی ساده بود، کاربرد "واو" درست بود.[5]
در اینجا ممکن است عزیزی بگوید: چه فرقی میکند؟! در هر صورت خواننده متوجه مقصود نویسنده میشود. به قول معروف صابون باید کف کند حالا چه با سین نوشته شود یا با صاد؟ در پاسخ باید عرض کنم: درباره صابون، شاید این طور باشد ولی واقعیت این است که از عوامل بزرگی بعضی نویسندهها، توجه آنها به همین چیزهای کوچک است.
دستور زبان
3. فهم شعر معاصر
نوآوریهای شعر معاصر گونهگون است. یکی از گونههای آن، در ساختارهای دستوری زبان است. ناآشنایی با این ساختارهای تازه، پنجره فهم شعر معاصر را بر ما میبندد.
نمونه اول: در شعر معاصر گاهی ضمیر جا به جا میشود؛ یعنی در جایی که ضمیر قاعدتا باید پس از صفت بیاید، پس از موصوف میآید و در نتیجه میان موصوف و صفت فاصله میاندازد. این کاربرد موجب برجستهتر شدن صفت و تقویت آن میشود.
مثال الف) با تنش گرم، بیابان دراز/ مرده را ماند در گورش تنگ (نیما)
به جای آن که بگوید: "با تن گرمش" و "گور تنگش"
مثال ب): وز میان خندههایم تلخ/ وز خروش گریهام ناشاد (اخوان زمستان)
به جای آن که بگوید: "خندههای تلخم" و "گریه ناشادم"
نمونه دیگر:
بر اساس قواعد دستوری رایج، باید بگوییم: "سرنوشت آب تر" و "عادت درخت سبز" ولی سپهری میگوید:
آشنا هستم، با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت. (سپهری)
صفت به جای این که پس از موصوف بیاید پس از مضاف آمده است و از این طریق ظرفیت زبان گسترش مییابد.
مثالی دیگر:
من سردم است و میدانم/ که از تمام اوهام سرخ یک شقایق وحشی/ جز چند قطره خون/ چیزی به جا نخواهد ماند. (فرخزاد)
به جای آن که بگوید: "اوهام یک شقایق سرخ"[6]
نتیجهگیری:
نویسندگان و شاعران و به طور کلی همه ما علاقمندان به ادبیات فارسی باید تا حدودی با دستور تاریخی زبان و نیز دستور زبان امروز و نیز نوآوریهای شاعران معاصر در ساختارهای دستوری، آشنا باشیم تا هم در فهم آثار شعر و نثر توانا باشیم هم در آفرینشهای ادبی خود مصون از لغزش بمانیم.
پی نوشت:
[1]. ر.ک: ویژگیهای نحوی زبان فارسی در نثر قرن پنجم و ششم هجری، مهین دخت صدیقیان، نشر فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران، 1383، ص152.
[2] . به این نوع شیوه سخنگویی التفات میگویند.
[3] . ر.ک: همان، ص45.
[4]. برای توضیح بیشتر ر.ک: غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ هشتم، تهران، 1376، ص204.
[5]. ر.ک: همان، ص264.
[6]. ر.ک: گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، دکتر کاووس حسن لی، نشر ثالث با همکاری انتشارات دبیرخانه شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، چاپ اول، 1383. ص152.
دستور زبان
اگر روزی وارد کتابخانهای شوید چند درصد احتمال دارد، از بین همه موضوعات ادبی، کتابی در زمینه دستور زبان را بردارید و مثلا یک ساعتی، مشغول مطالعه آن شوید؟ چیزی نزدیک به صفر!
چرا؟ شاید چون اساسا خوش نداریم به ما دستور بدهند!؛ شاید معتقدیم دستور زبان برای کسی است که زبان مادریش غیرفارسی است؛ شاید هم روشهای کسلکننده تدریس و شاید چیزهای دیگر.
به هر دلیل، برای بیشتر ما، دیدن کسی که از روی علاقه، کتابی درباره دستور زبان مطالعه کند، همان قدر عجیب است که کتابچه راهنمای تلفن شهری را با اشتیاق و سطر به سطر. با این حال میخواهم در این مقاله نشان بدهم که دست کم در سه زمینه به دستور زبان نیاز جدی داریم:
1. فهم متون کهن:
بسیارند کسانی که با ذوق و شوق به سراغ متون کهن میروند ولی خیلی زود عطایشان را به لقایشان میبخشند. نه این که خیال کنید، مشکل، تنها واژههای غریب و متروک است؛ خیر. یعنی آن هم هست ولی خیلی اوقات با این که معنی تکتک واژهها روشن است ولی باز معنای کل جمله مبهم است؛ زیرا در گذشته گاه از ساختارهایی دستوری استفاده میشده که امروزه فراموش شدهاند. ناآشنایی با این ساختارهاست که خواننده امروزی را سردرگم میکند. برای مثال به دو نمونه زیر توجه کنید:
نمونه اول:
در گذشته گاهی یکی از حروف اضافه و "را" با هم برای یک کلمه به کار میرفتند؛ به این صورت که حرف اضافه در اول کلمه میآمد و "را" در آخر آن.
مثال الف) بنده این نه از بهر خود را میگوید. (تاریخ بیهقی، ص57)
مثال ب) بسیار بود که چیز خوش، ناخوش آید هم از این سببها را. (دانشنامه علایی، ص131)[1]
برای فهم معنای چنین جملههایی، باید "را" نادیده گرفت؛ چون اگر "را" به معنی نشانه ی مفعول که اولین معنایی است که از آن امروز به ذهن ما میآید، معنا شود، جمله نامفهوم میشود.
نمونه دوم:
در متون کهن گاهی شخص (شناسه) در فعلهایی که فاعل واحدی دارند، با یکدیگر تطبیق نمیکند؛ به این معنا که مثلا در جملهای که دارای دو فعل است، یک فعل، اول شخص مفرد است و دیگری سوم شخص مفرد، در حالی که فاعل آنها یکی است. ببینید:
الف) از خواب بیدار شدم بر بالین پدر آمد [آمدم]. (رونق المجالس، ص240)
یا مثلا یک فعل سوم شخص جمع است و دیگری سوم شخص مفرد.[2]
ب) ایشان از گوشهای رفتند و با یکدیگر گفت [گفتند]. (کلیله و دمنه ص107 )[3]
در گذشته گاه از ساختارهایی دستوری استفاده میشده که امروزه فراموش شدهاند. نا آشنایی با این ساختارهاست که خواننده امروزی را سردرگم میکند.
2. پرهیز از برخی لغزشهای زبانی در نوشتن
این دو جمله را با هم مقایسه کنید:
الف) آن ساعت را که تازه خریده بودم، فروختم.
ب) آن ساعت را که تازه خریده بودم، شکست.
آیا این دو جمله درست هستند؟ ظاهرا بله. اما طبق نظام دستوری زبان فارسی جمله دوم غلط است؛ زیرا عبارت " تازه خریده بودم" جمله پیرو است که اگر همراه "که" از جمله حذف شود، آن چه باقی میماند جمله پایه است.
جمله پایه الف) آن ساعت را فروختم.
جمله پایه ب) آن ساعت را شکست.
پیداست که جمله پایه ب، غلط است؛ چون فعل شکست لازم است و کاربرد حرف "را" که نشانه مفعول است، با آن، غلط است[4]
نمونهای دیگر:
الف) او به دانشگاه رفته و تحصیل کرده است.
ب) او به دانشگاه رفته و تحصیل کرد.
از این دو جمله که تقریبا یک چیز میگویند، اولی درست و دومی به نظر بسیاری از دستورنویسان غلط است. مشکل کجاست؟ مشکل کاربرد "واو" است که در جمله اول درست است و در دوم غلط؛ چون در جمله الف هر دو فعل "رفته است" و "تحصیل کرده است" ماضی نقلی هستند که دومی به اولی عطف شده است و "است" فعل اول، به قرینه "است" فعل دوم حذف شده است. در حالی که در جمله ب، فعل اول (رفت) فعل وصفی است و فعل دوم (تحصیل کرد) ماضی ساده و بعد از فعل وصفی نباید "واو" به کار برد بلکه باید از درنگنما (ویرگول) استفاده کرد؛ یعنی بگوییم: او به دانشگاه رفته، تحصیل کرد.
البته اگر جمله ب این گونه بود:
ج) او به دانشگاه رفت و تحصیل کرد.
یعنی اگر فعل اول هم ماضی ساده بود، کاربرد "واو" درست بود.[5]
در اینجا ممکن است عزیزی بگوید: چه فرقی میکند؟! در هر صورت خواننده متوجه مقصود نویسنده میشود. به قول معروف صابون باید کف کند حالا چه با سین نوشته شود یا با صاد؟ در پاسخ باید عرض کنم: درباره صابون، شاید این طور باشد ولی واقعیت این است که از عوامل بزرگی بعضی نویسندهها، توجه آنها به همین چیزهای کوچک است.
دستور زبان
3. فهم شعر معاصر
نوآوریهای شعر معاصر گونهگون است. یکی از گونههای آن، در ساختارهای دستوری زبان است. ناآشنایی با این ساختارهای تازه، پنجره فهم شعر معاصر را بر ما میبندد.
نمونه اول: در شعر معاصر گاهی ضمیر جا به جا میشود؛ یعنی در جایی که ضمیر قاعدتا باید پس از صفت بیاید، پس از موصوف میآید و در نتیجه میان موصوف و صفت فاصله میاندازد. این کاربرد موجب برجستهتر شدن صفت و تقویت آن میشود.
مثال الف) با تنش گرم، بیابان دراز/ مرده را ماند در گورش تنگ (نیما)
به جای آن که بگوید: "با تن گرمش" و "گور تنگش"
مثال ب): وز میان خندههایم تلخ/ وز خروش گریهام ناشاد (اخوان زمستان)
به جای آن که بگوید: "خندههای تلخم" و "گریه ناشادم"
نمونه دیگر:
بر اساس قواعد دستوری رایج، باید بگوییم: "سرنوشت آب تر" و "عادت درخت سبز" ولی سپهری میگوید:
آشنا هستم، با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت. (سپهری)
صفت به جای این که پس از موصوف بیاید پس از مضاف آمده است و از این طریق ظرفیت زبان گسترش مییابد.
مثالی دیگر:
من سردم است و میدانم/ که از تمام اوهام سرخ یک شقایق وحشی/ جز چند قطره خون/ چیزی به جا نخواهد ماند. (فرخزاد)
به جای آن که بگوید: "اوهام یک شقایق سرخ"[6]
نتیجهگیری:
نویسندگان و شاعران و به طور کلی همه ما علاقمندان به ادبیات فارسی باید تا حدودی با دستور تاریخی زبان و نیز دستور زبان امروز و نیز نوآوریهای شاعران معاصر در ساختارهای دستوری، آشنا باشیم تا هم در فهم آثار شعر و نثر توانا باشیم هم در آفرینشهای ادبی خود مصون از لغزش بمانیم.
پی نوشت:
[1]. ر.ک: ویژگیهای نحوی زبان فارسی در نثر قرن پنجم و ششم هجری، مهین دخت صدیقیان، نشر فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران، 1383، ص152.
[2] . به این نوع شیوه سخنگویی التفات میگویند.
[3] . ر.ک: همان، ص45.
[4]. برای توضیح بیشتر ر.ک: غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ هشتم، تهران، 1376، ص204.
[5]. ر.ک: همان، ص264.
[6]. ر.ک: گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، دکتر کاووس حسن لی، نشر ثالث با همکاری انتشارات دبیرخانه شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، چاپ اول، 1383. ص152.