امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شکواییه خاقانی

#1
خاقانی استاد بزرگ شعر و ادب پارسی با استفاده از کلیه آرایه های ادبی و استادی خویش به وضع خود و دلتنگی و دلخوری هایش در شروان و بی مهری های مردم آن دیار اشاره دارد.


شکواییه خاقانی 1
شکواییه در لغت شکایت از غم  و ناراحتی ها و پریشانی های زندگی است، در اصطلاح ادب بیانگر نومیدی و گلایه شاعر از روزگار خویش است . خاقانی در این قصیده به شکوه از شروان و ساکنان آن می پردازد به حدی که خواننده با خواندن این ابیات به حالت رقت بار شاعر پی می برد .
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا                                   در مضیق حادثاتم بسته ی بند عنا
بالا گرفتن کنایه از پیشرفت و ترقی کردن است و شیب بلا کنایه از دنیا ، معنای لغوی آن نشیب یا همان سرازیری است و خاقانی بودن خود در این دنیا را سرازیر شدن در بلا و مصیبت می داند و البته به طور اخص از بودن در شروان گلایه می کند .
بودن خاقانی در شروان و وجود حوادث و پیشامدهای بد آن باعث گردیده که وی به شکوه از زمانه و مردم بپردازد .
در این بیت بین واژه بالا و شیب  ایهام تضاد وجود دارد .
می کنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم                             حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
خضرای خذلان  سبز جای پست را گویند و کنایه از آسمان و جهان است . حبذا از افعال مدح عربی است و در زمان شاعر کاربرد داشته است به معنی خوشا و زهی.
خاقانی تلاش می کند که از این سبز جای پست که همان شروان است رهایی یابد و می گوید خوشا روزی که این عنایت و لطف شامل حال من شود و از این جا رهایی یابم . خضرای خذلان معنای عامی است که وجه خاص آن مد نظر شاعر است .
صبح آخر دیده یی ؟ بختم چنان شد پرده در                         صبح اول دیده یی ؟ روزم چنان شد کم بقا
صبح آخر منظور صبح صادق است و از آن روی آن را پرده در گویند که پرده تاریکی شب را می درد . صبح اول همان صبح کاذب است و زمانی بس کوتاه دارد . کم بقا شدن کنایه از زود سپری شدم عمر و پایان زندگی است . خاقانی بخت و اقبال خویش را پرده در تاریکی و سیاهی می داند . اما کوتاهی عمر و زود سپری شدن ایام خویش را یادآور می شود .
در این بیت تشبیه و صنعت تضاد به کار رفته است .
با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم                               روزی من نیست ؟ یا خود نیست در عالم وفا
از اهل وفا دوستان باوفا مد نظر است . روزی نیز به معنای قسمت و نصیب به کار می رود و در این جا بی بهره بودن مد نظر است .
خاقانی آن چنان از تنهایی و نداشتن دوستان وفادار در رنج و ناراحتی است و گاه شک می کند که نکند در دنیا وفاداری و محبت از میان رفته  یا این که تنها وی از این امر بی بهره است .
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست             دوست خود ناممکن است ، ای کاش بودی آشنا
شروان زادگاه شاعر است . نیم دوست کسی که اندکی از دوستی در او باشد و آشنایی یعنی سابقه شناختی که دو طرف از هم داشته باشند این جا مد نظر است .
تنهایی آن چنان به خاقانی فشار آورده و او را در تنگنا قرار داده است که وی با اعتراض از این که در موطن خویش حتی یک دوست صادق هرچند نیمه دوست باشد نمی بیند و آن قدر آن را محال می داند که آرزو می کند که دوست که هیچ ، کاش در این شهر آشنایی او را دریابد .
من حسین وقت و نا اهلان یزید  و شمر من                  روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
خاقانی خود را مانند امام حسین در واقعه عاشورا بی کس و بی یاور در شروان می بیند و مردم نااهل را که نسبت به او بی مهری نمودند یزید و شمر زمانه قلمداد می کند و روزش را عاشورا و شروان را کربلا می داند .
تشبیه و تلمیح از آرایه هایی است که شاعر در این بیت به کار برده است .
در نهایت شاعر خطاب به خودش می گوید این مردم از خشم و ستم و بدی هم چون اهریمن شده اند و بهتر آن است که به سرای باقی بشتابی تا آن جا انصاف و دوستی ببینی ( محبت مرده است )
ای عراق ، الله جارک سخت معشوفم به تو                              وای خراسان عمرک الله سخت مشتاقم به تو
در مصرع اول مشتاقی و دوستداری خاقانی را به سرزمین عراق( عجم ) می رساند چرا که با جمله ی دعایی می گوید که خدا نگهدار و حافظ تو باشد  و در مصرع بعد که کامل کننده ی مصرع قبل است خطاب به سرزمین خراسان می گوید که خدا تو را آبادان نماید که سخت مشتاق به آمدن آن دیارم .
گرچه جان از روزن چشم شما بی روزی است                         از دریچه ی گوش می بیند شعاعات شما
خاقانی می گوید اگر چه از دیدن شما بی بهره هستم و شما را نمی بینم اما خبرهای شما را می شنوم و نور شما از خبرهایی که به گوشم می رسد در می یابم . اضافه ی دریچه ی گوش در این بیت بسیار شاعرانه است و جای روزن چشم را گرفته است . این حس آمیززی از ویژگی زبان خاقانی است .
عذر من دانید کاخر پای بست مادرم                                   هدیه ی جانم روان دارید بر دست صبا
خاقانی علت ماندن خود را در شروان وجود مادر خویش می داند  و دنباله ی بیت قبل از مردم خراسان می خواهد که پیام خویش را که چون هدیه یی برای جان وی است به دست باد صبا بدهند تا به وی تقدیم کند .
در این بیت صنعت تشخیص وجود دارد .
تشنه ی دل تفته ام از دجله آریدم شراب                دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
دل تفته به معنی دلسوخته ، گدازان . بغداد از دو کلمه بغ و داد تشکیل شده یعنی خدا داده در زمان شاعر مرکز علوم و از جمله طب و دارو فروشی بوده و سمبل شفابخشی .
شوق شاعر آن چنان زیبا تصویر شده است که خواهان قطره یی از آب دجله است و می خواهد که برایش از بغداد داروی شفابخش آرند .
در این بیت بین شراب و بغداد صنعت ایهام تناسب وجود دارد .
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار                            نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
خاقانی باز به این نکته اشاره دارد که امید و آرزوی راحتی را در شروان نمی توان داشت . همان گونه که نوشدارو از دهان اژدها یافتن امری ناممکن و محال است .
مصرع دوم تمثیل برای مصرع اول است .
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده                                     ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا
شاعر برای اعتراض به خساست مردم شروان آن ها را همانند کسانی می داند که تا سفره ی طعام بگسترند گربه را حبس و حیوان خانگی خود را بیرون می کنند . واژه کریمان برای استهزاء و ریشخند به کار برده شده است و استعاره تهکمیه است .
در این بیت استعاره و تمثیل وجود دارد.
گر برای شوربایی بر در اینها روی                                  اولت سکبا دهند از چهره ، آن گه شوربا
شوربا از دو کلمه ی شور + با که کوتاه شده ابا به معنی آش حاصل آمده است . سکبا نیز به همین گونه به معنی آش سرکه است و در این جا کنایه از ترش رو بودن و اخم کردن است .
و باز از اهالی شروان این گونه شکایت می کند که اگر بر در خانه ی آن ها برای گرفتن چیزی اندک و ناچیز بروی در ابتدا با اخم و ترشرویی مواجه می شوی آن گه حاجت تو را رفع می کنند یعنی با ناراحتی و نارضایتی به تو چیزی می دهند .
در این بیت صنعت تکرار به کار رفته است .
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم                         در عدم نه روی کانجا بینی انصاف و رضا
در نهایت شاعر خطاب به خودش می گوید این مردم از خشم و ستم و بدی هم چون اهریمن شده اند و بهتر آن است که به سرای باقی بشتابی تا آن جا انصاف و دوستی ببینی ( محبت مرده است ).
خاقانی استاد بزرگ شعر و ادب پارسی با استفاده از کلیه آرایه های ادبی و استادی خویش به وضع خود و دلتنگی و دلخوری هایش در شروان و بی مهری های مردم آن دیار اشاره دارد.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خوش خرامان می‌روی (خاقانی)
  سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست(خاقانی)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان