امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رويكرد قرينه شناسانه ابن سينا در اثبات خداوند

#1
رويكرد قرينه شناسانه ابن سينا در اثبات خداوند

حكمت متعاليه و هويت جامعه
خبرگزاري فارس:در حكمت سياسي متعاليه، به جهت مساوقت وجود و وحدت، مسئله حقيقي يا اعتباري بودن وجود جامعه تابع وحدت حقيقي يا اعتباري جامعه است و از اين جهت مقدم هايي در باب دو اصطلاح وحدت و اتحاد لازم است.

اصالت فرد يا جامعه
آيت الله مصباح صورت مسئله اصالت جامعه يا فرد را چنين تقرير ميكند:
وقتي سخن از «اصالت» فرد يا جامعه به مفهوم فلسفي كلمه مي رود، مراد اين است كه آيا فرد وجود حقيقي عيني دارد و جامعه وجود اعتباري ، يا جامعه وجود حقيقي دارد و فرد وجود طفيلي و تبعي، يا هر دو وجود حقيقي دارند؟[1]
به نظر مي رسد كه اين تقرير پذيرفتني نيست؛ زيرا هرگز كسي نميتواند ادعا كند كه وجود فرد طفيلي و تابع وجود جامعه است. به هر حال، همگان مي دانند كه وجود يك فرد تنها در جزيره اي دور افتاده، امري محال نيست. بنابر اين، پرسش از اصالت در باب فرد هستي شناسانه محض نميتواند باشد؛ بلكه بايد از منظر انسان شناختي تقرير شود. هر چند، اگر پرسش تنها از اصالت جامعه باشد؛ پرسش از اصالت جامعه به همين معناي فلسفي معقول است و اين پرسش را از منظر انسان شناختي ميتوان چنين تقرير كرد: آيا هويت انساني تنها وابسته به فرد است يا تنها وابسته به جامعه يا به هر دو وابسته است؟ منظور از هويت در اين پرسش، امري است كه انسان با آن «او» يا «من» ميشود؛ نه «اين» يا «آن». «او» و «من» به «كس» اطلاق ميشود و «اين» و «آن» به «شيء». به تعبير ديگر، «او» و «من» به ذيشعور و ذي اراده اطلاق ميشود، اما «اين» و «آن» به موجود اطلاق مي شود. از اين جهت، اين پرسش با پرسش هستي شناسانه از هويت متفاوت مي گردد.
بنابر اين، مسئله اصالت جامعه از دو معنا مي پرسد: اگر به تنهايي طرح شود، پرسشي هستي شناسانه است؛ اما اگر با اصالت فرد مقايسه شود، پرسشي انسان شناسانه خواهد بود.
صورت دقيق پرسش هويتشناسانه چنين است: آيا كيستي انسان تنها وابسته به ويژگي هاي فردي او است يا تنها وابسته به ويژگي هاي اجتماعي او يا هر دو؟ اين پرسش ملازم با يك پرسش ديگر نيز هست آن اينكه آيا انسان براي خودآگاهي و شناخت خود، تعريف «من» نياز به با ديگران بودن دارد؟ دقت شود كه اين پرسش، پرسش از علم شخص به وجود خود و حالات خود نيست كه در پاسخ آن بتوان به علم حضوري اشاره كرد، بلكه پرسش از علم حصولي به خود است كه نسبت به علم حضوري به خود علمي درجه دوم به خود است؛ يعني علم به علم حضوري است، علم به علم حضوري به وجود خود، به ملكات نفساني خود، باورهاي خود، احساسات خود و كنشها و واكنشهاي خود. چنين علمي به خود، بالضروره نيازمند گونه اي ديگري بودن و فاصله از خود است. معرفت به خود، به اين معنا، امري مشكك از حد يك درك گنگ و اجمالي تا يك درك روشن و تفصيلي است و به نظر مي رسد كه روايات معرفت نفس اشاره به نحوه معرفت خود دارند، نه معرفت فلسفي به نفس مجرد.
بنابراين تفصيل مسئله اصالت جامعه يا فرد به پرسشهاي زير منجر ميشود:
1. آيا انسان در رابطه با ديگران هويت مييابد، يا اين كه هويت او تنها وابسته به ويژگيهاي فردي است و روابط فرد با ديگران زمينه اي براي ظهور آن هويت فردي است؟
2. آيا خودآگاهي، مستلزم وجود آگاهان ديگري است، كه «من» موضوع شناخت آنان قرار بگيرم؟
انسان با تشخص انساني ميتواند خود را ملاحظه كرده و «من» بگويد، يا ديگري او را «او» خطاب كند و تعين اجتماعي انسان به عنوان «كَس» نتيجه اين تشخص است. اين تشخص غير از تشخص هستي شناختي وجود انساني است، اما وابسته به آن است. در واقع، اين تشخص، همان تشخص هستي شناختي در مرتبه علم است؛ تشخص ويژگيهايي از انسان كه ملاك «كَسي» بودن است، موضوع خود را از ديگر انسانها متعين و متمايز مينمايد. بنابراين، پرسش از اصالت جامعه يا فرد به اين پرسش تغير ميكند كه ملاكهاي تشخص انسان به عنوان كَس، ويژگيهاي فردي هستند كه در حيات اجتماعي به او تعين ميبخشند، يا ويژگيهاي اجتماعي اويند كه حيات فردي او را در بر دارند يا تركيبي از هر دو گونه ويژگي است؟
نكته مهم در اينجا اين است كه وابستگي هويت فرد به جامعه مستلزم وجود واقعي جامعه است و بدين جهت، جامعهگرايي مستلزم اثبات وجود واقعي جامعه است، لذا اگر جامعه هويت اعتباري داشته باشد، نميتواند علت واقعي پيدايش مقومات هويت انساني باشد؛ زيرا مقومات هويت انساني اموري واقعي اند و علت واقعي لازم دارند. بنابراين، پرسش انسان شناسانه از اصالت جامعه با پرسش هستي شناسانه پيوند ميخورد.
در حكمت سياسي متعاليه، به جهت مساوقت وجود و وحدت، مسئله حقيقي يا اعتباري بودن وجود جامعه تابع وحدت حقيقي يا اعتباري جامعه است و از اين جهت مقدم هايي در باب دو اصطلاح وحدت و اتحاد لازم است. مسئله وحدت و كثرت در حكمت متعاليه در مباحث وجود بررسي ميشود. موجودات عالم را ميتوان به وحدت و كثرت موصوف كرد و اتصاف موجودات به اين دو وصف، واقعي و خارجي است.
اتحاد به معناي يكي شدن دو شيء مختلف است، نه به صورت تحويل يا تبديل چيزي به چيزي ديگر و نه با نابودي يكي و بقاي ديگري، بلكه اگر دوگانگي طرفين اتحاد به جاي خود باقي نماند، سخن از اتحاد نامعقول است. اتحاد مستلزم جهت اتفاق و جهت اختلاف است؛ اما به صورتي كه رتبه اين دو جهت متفاوت باشد. در واقع، اتحاد همان وحدت غير حقيقي است. ملاصدرا در تعريف اتحاد چنين مي آورد:
«بدان كه اتحاد ميان اشيا، يعني اين اشيا از جهتي متكثر و از جهتي ديگر واحد باشند. اتحاد امري مقول به تشكيك بوده و اقسامي دارد. در برخي متحدها جهت وحدت قويتر است و در برخي ديگر ضعيف است[2]

سنخ تركيب جامعه
گفته شد: جامعه از همزيستي گروهي از انسانها، كه نظامي از روابط ميانشان زندگي آنان را شكل مي دهد، حاصل مي شود. اما درباره هويت آن دو نظريه اساسي وجود دارد: گروهي معتقدند كه آنچه وجود حقيقي دارد، تنها افراد انساني اند و جامعه چيزي جز اعتبار اين مجموعه به عنوان واحد نيست و بنابراين تركيب جامعه غير حقيقي بوده و وجود آن اعتباري است. اما در مقابل، گروهي ديگر برآنند كه جامعه تنها مجموعه افراد نيست، بلكه با اجتماع افراد انساني هويت جديدي حاصل ميشود، كه از آن به عنوان جامعه ياد ميشود. در گروه دوم، تحليل هاي گوناگوني از اين هويتِ جديد ارائه شده است: برخي ميگويند كه هويت فردي به طور كامل در اين هويت جديد منحل ميشود. در مقابل، برخي ديگر نيز هويت فردي را در عين وجود هويت جمعي محفوظ مي دانند.
آيت الله مصباح در تأييد هويت اعتباري جامعه چنين مينويسد:
«وحدتي كه به اعتقادات، عواطف و افعال و انفعالات مشترك افراد يك جامعه نسبت داده ميشود، وحدت مفهومي و ماهوي است، نه وحدت شخصي... في المثل شجاع و سلحشور بودن افراد يك جامعه بدين معنا نيست كه شجاعت و سلحشوري اي كه در همگيشان است، يك وحدت شخصي دارد... اساساً هر پديده اي كه در ميان افراد يك جامعه اشتراك دارد، به شماره آن افراد داراي وجودهاي شخصي متعدد خواهد بود، و اگر وحدتي به آن نسبت مي دهيم، وحدت مفهومي است؛ مانند وحدتي كه به افراد يك نوع نسبت داده ميشود»[3]
اما نمونه هايي چون شجاعت و سلحشوري ويژگيهاي شخصي اند. ايشان بايد به نمونه هايي از ويژگيهاي انسان توجه ميكرد، كه هويت جمعي دارند؛ براي نمونه توافق اجتماعي، قيام، اختلاف، داوري و مانند آنها به شماره افراد جامعه متعدد نيستند، بلكه هم مستلزم افراد كثير براي تحقق اند و هم با وجود تعدد افراد، متعدد نميشوند.
اما شهيد مطهري در كتاب «جامعه و تاريخ» بر آن است كه جامعه، مانند مركبات طبيعي، مركب حقيقي از افراد است و عناصر آن روحها، انديشه ها، عاطفه ها، خواستها و اراده ها است، نه تنها و اندامها. به تعبيري، تركيب جامعه،تركيب فرهنگي است. افراد انسان كه هر كدام با سرمايه اي فطري و سرمايه اي اكتسابي از طبيعت وارد زندگي اجتماعي ميشوند، از جهت روحي و رواني در يكديگر ادغام ميشوند و هويت روحي جديدي كه از آن به روح جمعي تعبير ميشود مييابند. اما از جهتي نيز با مركبات طبيعي متفاوت است. در تركيب جامعه و فرد تركيب، كثرت تبديل به وحدت نميشود و انسانُ الْكُل به عنوان يك واحد واقعي كه كثرتها در او حل شده باشد وجود ندارد.
انسانُ الْكُل همان مجموع افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد.
ايشان بر همين مبنا جامعه را به «مجموعه اي از افراد انساني كه با نظامات و سنن و آداب و قوانين خاص به يكديگر پيوند خورده و زندگي دسته جمعي دارند» و نيز به «مجموعه اي از انسانها كه در جبر يك سلسله نيازها و تحت نفوذ يك سلسله عقيده ها و ايده ها و آرمانها در يكديگر ادغام شده و در يك زندگي مشترك غوطه ورند» تعريف ميكند.
از ديد وي زندگي انسان ماهيت اجتماعي دارد؛ از طرفي نيازها، بهره ها و برخورداري ها، كارها و فعاليت ها ماهيت اجتماعي دارد و جز با تقسيم كارها و تقسيم بهره ها و تقسيم رفع نيازمندي ها در داخل يك سلسله سنن و نظامات ميسر نيست و از طرف ديگر نوعي انديشه ها، ايده ها، خلق و خوي ها بر عموم حكومت ميكند كه به آنها وحدت و يگانگي مي بخشد. نيازهاي مشترك اجتماعي و روابط ويژه زندگي انساني، انسانها را آنچنان به يكديگر پيوند مي زند و زندگي را آنچنان وحدت ميبخشد، كه افراد را در حكم مسافراني قرار مي دهد كه در يك اتومبيل و يا يك هواپيما يا يك كشتي سوارند و به سوي مقصدي در حركت اند و همه با هم به منزل مي رسند و يا همه با هم از رفتن ميمانند و همه با هم دچار خطر مي گردند و سرنوشت يگانه اي پيدا ميكنند.
فرض كنيد گروهي انسان كنار هم باشند، بي آنكه رابطه اي با هم داشته باشند. كنار هم بودن اينها، با كنار هم بودن چند سنگ تفاوتي ندارد. بنابر اين با صِرف كنار هم بودن چند نفر، جامعه تشكيل نمي شود؛ چنان كه از كنار هم بودن چند سنگ يا درخت جامعه اي از سنگها يا درختان تشكيل نميشود. اما پس از آنكه افراد، كس به عنوان چند «كس»، نه چند «شيء» با هم رابطه برقرار كردند، به گونه اي كه شبكه اي از روابط بين اين چند كس ايجاد شد، جامعه به وجود مي آيد. در زندگي اجتماعي، افراد به هم پيوند يافته اند و براي هر فرد بر حسب نياز، نقشي تعريف ميشود و ساختاري از روابط و امور ديگر اجتماع را قوام ميبخشد. از آنجا كه جامعه با پيوند بين چند نفر حاصل ميشود، روابط مكوِن جامعه بايد پيوندي باشند. شايد بتوان اموري چون قهر را رابطه محسوب كرد؛ اما اين گونه روابط گسستي اند و با آنها جامعه حاصل نميشود؛ هر چند روابط گسستي چون قهر در يك تعامل با روابط پيوندي مانند مذاكره براي رفع اختلاف، ممكن است نقش پيوندي نيز داشته باشد، كه به اين اعتبار ميتوان از عوامل مكون جامعه به شمار آورد. گاهي اين روابط و نقش افراد در نظامِ حاصل از روابط، به قدري اساسي اند كه جدا شدن يك فرد از اجتماع يا تغيير يكي از روابط، ميتواند موجب نابودي فرد يا متلاشي شدن اجتماع شود.
وجود جامعه مستلزم وجود واقعي و نه اعتباري اين روابط است. در وجود اين روابط - در سطح خُرد - در سطح روابط ميان فردي نميتوان شك كرد؛ زيرا روابط ميان فردي، چون اختلاف و اتفاق ميان دو نفر، واقعاً و به وجود حقيقي موجودند. حتي ميتوان گفت: روابط ميان فرديِ غير اختياري، مانند پدري و فرزندي نيز واقعاً موجودند و اين گونه نيست كه تنها پدر و فرزند موجود باشند، بي آنكه اين رابطه به وجود واقعي موجود باشد. روابطي مانند پدري و فرزندي يا مفاهمه كه از يك طرف تفهيم و از سوي ديگر فهم است، دو عنوان ماهوي ناهمسان و حتي متضاد از دو سو دارند، اما از جهت وجودي يك رابطه بيشتر نيستند. چنين روابطي، از اين جهت، نظير رابطه وضع ميان دو شيء است، كه دو عنوان متضاد ماهوي از دو سو دارد: مانند چپ و راست، اما از جهت وجود، تنها يك رابطه بين آنها وجود دارد. اين رابطه يا عارض بر افراد است، چنان كه وضع عَرَض دو سوي خود است؛ يا معلول افراد است. در هر دو صورت، رابطه ميان افراد و روابط ميان آنها؛ رابطه حقيقيه و رقيقه است. بنابر اين، نميتوان گفت كه در اينجا سه موجود داريم، دو فرد و يك رابطه ميان آنها. زيرا جمع حقيقيه و رقيقه موجب كثرت نيست. كثرت، در جمع ميان دو موجودِ هم رتبه حاصل ميشود، نه در جمع ميان دو موجود در دو رتبه مختلف.
بنابر اين، مفهوم جامعه، اولاً و بالذات، بر روابط ميان افراد اطلاق ميشود و ثانياً و بالعرض بر مجموعه افراد. اما عليرغم وجود واقعي روابط در سطح خرد، وجود واقعي جامعه در سطح كلان با مشكلي هستي شناختي مواجه است. جامعه در سطح كلان حاصل تركيب پيچيده اي از روابط سطح خرد، به صورت يك شبكه در هم تنيده است. اگر نتوان وحدتي واقعي در اين شبكه روابط افراد جامعه كشف كرد، بايد وجود اين شبكه اعتباري باشد و در نتيجه وجود جامعه نيز اعتباري ميگردد؛ حداكثر ميتوان گفت: جامعه تركيب صناعي افراد است. شبكه روابط به وحدت واقعي، وجود واقعي دارد؛ نظير يك مثلث، مربع، يا هر چند ضلعي ديگر، كه حاصل شبكه حاصل از وضع دو به دو در ميان سه، چهار يا چند نقطه است. اين شكل واقعاً هست و سخن از محيط و مساحت آن سخن از واقعيت است. در شبكه روابط جامعه سه فردي نيز روابطي، مانند داوري يا تباني يا غيبت، شبكه اي واقعي اند كه به وجود واحد موجودند و هويت جديدي يافته اند. كثرت افراد جامعه اين شبكه را پيچيده ميكند و موجب پيدايش هويت جديد براي اين شبكه روابط ميشود.
بنابر اين، جامعه عبارت است از شبكه روابط پيچيده و درهم تنيده پيوندي ناشي از عطف توجه ميان گروهي از انسانها به يكديگر و حاصل پاسخ ارادي و آگاهانه به يكي از مهمترين طبايع انساني. نقطه عطف روابط تشكيل دهنده جامعه، موقعيتها و نقشه هايند. ممكن است اين نكته پذيرفتني به نظر نيايد و تصور شود كه افراد انساني، نقاط عطف روابط تشكيل دهنده جامعه اند؛ اما اين چنين نيست. اگر جامعه شبكه ارتباطي ميان افراد قلمداد شود و نه مجموعه افراد؛ در اين صورت رتبه وجودي افراد مقدم بر رتبه وجودي جامعه خواهد بود و افراد نقاط عطف روابط اجتماعي نميتوانند باشند. افراد در رتبه مقدم بر جامعه قرار دارند و نسبت جامعه با افراد نسبت رقيقه با حقيقيه است. در اين صورت، اطلاق جامعه بر مجموعه افراد مجاز عقلي خواهد بود، اگرچه حقيقت لغوي به شمار آيد. اجزاي اين شبكه، روابط ميانفردي اند. اين روابط، در عين حالي كه در صورت تركيبي هويت ديگري دارند؛ وقتي به تنهايي لحاظ شوند، هويت خود را دارند. از اين جهت، سنخ تركيب جامعه، به تركيب طبيعي شبيه خواهد بود، اما با توجه به تفاوت سنخ ماده آن با مركب طبيعي و نيز اثر اراده انساني در تكوين آن، شهيد مطهري اصطلاح تركيب فرهنگي را براي آن به كار ميگيرد، كه به حق اصطلاحي مناسب است.

منبع: هفته نامه پگاه حوزه - شماره 2473
پي نوشتها:


[1] . جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص46

[2] . الحاشيه علي الهيات الشفاء، ص 211

[3] . جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص74




نویسنده : ابوالحسن حسني
منابع : سايت - باشگاه انديشه
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  دلایل اثبات وجود خدا
  بدترین مردم در نزد خداوند چه کسانی هستند؟
  چرا خداوند در قرآن كريم به عصر، سوگند ياد كرده است؟
  خداوند در کدام آيه از قرآن مي فرمايند به خدا قسم نخوريد؟
  فضل خداوند در افزایش رزق و روزی موثر است یا سعی تلاش انسان؟
Lightbulb بیان امام مهدی ناصر محمد یمانی درباره اراده خداوند در"رستاخیز اول" (بعث اول) گروهی از
  نگاه خداوند به مشکلات مااان...
  نشانه هایی از از وجود خداوند مهربان
  بهشتیان خداوند را خواهند دید؟
  آية الكرسي براي رضايت و خوشنودي خداوند

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان