امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان دوکوزه جالبه حتما بخونید

#1
Video 
شاید این داستان را شنیده اید اما من هر بار که میخوانمش برایم تازگی دارد:
در هند سقایی بود که دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت . در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم ، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند، کوزه شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد. براي مدت دو سال ، سقا فقط يک کوزه و نيم آب را به خانه مي رساند. کوزه سالم به موفقيت خودش افتخار ميکرد. اما کوزه شکسته بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينکه تنها مي توانست نيمي از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دوسال روزي در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت :
« من از خودم شرمنده ام و از تو پوزش میخواهم چون در اين دو سال گذشته من تنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد ، انجام دهم . به خاطر شکاف های من ، تو مجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي.» سقا لبخندی زد و گفت : « کوزهء نازنینم!از تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني.» در حين بالا رفتن از تپه ، کوزهء شکسته گل هاي باطراوت و زیبای کنار جاده را دید که با گرمای آفتاب ميدرخشیدند وعطر شان همهء فضا را فراگرفته بود. سقا گفت :
« من از شکاف هاي تو خبر داشتم و ببین چگونه از آنها استفاده کردم؟! من در کناره راه ، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم ، تو به آنها آب داده اي . براي مدت دو سال ، من با اين گل ها ، خانه اربابم را تزئين و عطرآگین ساختم . بي وجود تو ، خانه نمي توانست اين قدر زيباو مطبوع باشد.» نظر یادتون نره[/size]

[size=medium]
خدایامن درکلبه فقیرانه خود چیزی دارم که که تودرعرش کبریای خودنداری من چون تودارم وتوچون خودنداری[/color][/font][/size]
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a ، lady snow white ، ارشیدا ، 1638924821 ، farangis ، nilo0far ، آمسترایدا ، beatrice ، reza u? ، امیر2 ، s /a/m/a/n/@nri
آگهی
#2
خب چی بگم؟خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.نمی توانم با کلمات بیانش کنم.خیلی ممنونShy
بعضیام مارو مثل قرقره میبینن...
می خوان با ما باشن که پرچمشون بره بالا...:ngh:
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#3
Heart

(04-01-2013، 23:07)حمیدبهمئی نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
شاید این داستان را شنیده اید اما من هر بار که میخوانمش برایم تازگی دارد:
در هند سقایی بود که دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت . در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم ، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند، کوزه شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد. براي مدت دو سال ، سقا فقط يک کوزه و نيم آب را به خانه مي رساند. کوزه سالم به موفقيت خودش افتخار ميکرد. اما کوزه شکسته بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينکه تنها مي توانست نيمي از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دوسال روزي در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت :
« من از خودم شرمنده ام و از تو پوزش میخواهم چون در اين دو سال گذشته من تنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد ، انجام دهم . به خاطر شکاف های من ، تو مجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي.» سقا لبخندی زد و گفت : « کوزهء نازنینم!از تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني.» در حين بالا رفتن از تپه ، کوزهء شکسته گل هاي باطراوت و زیبای کنار جاده را دید که با گرمای آفتاب ميدرخشیدند وعطر شان همهء فضا را فراگرفته بود. سقا گفت :
« من از شکاف هاي تو خبر داشتم و ببین چگونه از آنها استفاده کردم؟! من در کناره راه ، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم ، تو به آنها آب داده اي . براي مدت دو سال ، من با اين گل ها ، خانه اربابم را تزئين و عطرآگین ساختم . بي وجود تو ، خانه نمي توانست اين قدر زيباو مطبوع باشد.» نظر یادتون نره[/size]

[size=medium]
لیلی ازهمیشه تا نهایت Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#4
خوب اینوخونده بودم ولی بازم خوندم میسیBlush
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#5
ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#6
[font=Verdana]ممنون آه
چه جالب Blush
(این اکانت ساخته ی زمان کودکی بنده هست و فقط جهت مرور خاطرات امضا و بایو و آواتار عوض نشده پس لطفا قضاوت نکنید♥)




خداوند زمین را آفرید و گفت :
به به چه زیباست سپس مرد را آفرید و گفت : جانمی این دیگه آخرشه
و بعد هم زن را آفرید و با کمی اخم گفت : اشکالی نداره آرایش میکنه 
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
آگهی
#7
وای خیلی خیلی قشنگ بود
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#8
قشنگ بودHeart
بمیردروزگارباخاطراتش
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#9
ممنون .......................جالب بودDodgyDodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعلــه اینجوریاس^_-
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a
#10
مرc .............خیلی جالب بودBlush
توجه داشته باشید که هر گاه انگشت حماقت به سوی دیگران بلند می کنید سه انگشت دیگر به سوی شماست Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط parmida.a


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان