نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#16
بچه هااااااا سپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااسسسسسسسسسسسسسسسسس بدید دیگه......... Angry   Angry

بابام :دختر حالا بلبل زبونی نکن... بگو کجا قبول شدی ؟؟تهران نیست نه؟

من:بابا تو از کجا فهمیدی ؟

بابام:از اونجایی که اینجوری به من لم دادی خودشیرین...حالا کجا قبول شدی بگو مامانتو اماده کنم...

من :بابا مگه تنوره میخای اماده اش کنی؟باباجای دوری نیست همین بغله شیراز...

بابام:رو روبرم هی...شیراز همین بغله دیگه؟

من:اره دیگه خانم شیرازی این بغله دیگه..

بابام خندید نوک بینیمو فشار داد و گفت

بابام:خوشم میاد از زبون کم نمیا ری..

من:دختر بابامم دیگه..

داشتیم حرف میزدیم که مامانم در حالی که جاقو دستش بود اومد از اشپزخونه بیرون وگفت:

مامانم:سلام خانوم خانوما..چی قبول شدی؟؟

تو دلم گفتم:

من:اوه اوه با صلاح سرد اومد.....جون من اول برو اون چاقو رو بزار زمین که منو با اون شقه نکنی......

بابام به دادم رسیدوگفت:

بابام:خانوم اول برو اون چاقو رو بزار زمین دستتاتم بشور بعد بیا باز جویی کن...

من:بابا مگه میخاین منو بکشین بخورین میگی برو دستتاتو بشور بیا...

بابام اوم طوری که خودم بشنوم گفت:

بابام:بچه زبون به کام بگیر مامانتو دارم میفرستم پی نخود سیاه....

مامانم رفت داخل اشپزخونه بعد اومد بیرون من چسپیده بودم به بابام یکهو بلند شدم و در حالی که میگفتم:

مامان من و نفس و شقایق شیراز قبول شدیم

دویدم داخل اتاق و در و قفل کردم...مامانم یکجوری داد میزد که دلم به حال بابای بیچاره ام سوخت که الان بد بخت گوشش کر شده.

مامانم میگفت:اخه بچه چقدر بهت گفتم بشین بخون هی میگفتی مخم باز دهی نداره.ای اون باز دهیت بخوره تو سرت......میدونستم هیچی نمیشی.....

داد زدم :ا مامان شیراز قبول شدیم دیگه....تازه نفسم میخاد برومون خوابگاه بگیره....

مامانم:حالا رفتی اون تو بلبل شدی باشه چون نفس باهات هست ومن بهش اطمینان دارم میزارم بری...

تو دلم گفتم:دکی مامان مارو باش به بچه مردم به جای بچه ی خودش اطمینان داره...



نفس



من - ببخشید اقا ما میخواستیم چند تا خونه دانشجویی بهمون معرفی کنید

فکر کنم این اخرین بنگاهی بود که تو شیراز هست از ساعت 9 صبح تا الان که 9 شبه دنبال خونه بودیم مگه پیدا میشد دیگه کل خیابونا رو متر کرده بودیم همه بنگاهی

ها رو هم رفته بودیم این فک کنم اخریش بود مرد بنگاهی که یه مرد شکم گنده قد کوتوله

بود و حدود 40 یا 45 میزد سرش رو از رو میزش بلند کرد و یه نگاه به ما کرد و با صدای کلفتی گفت

مرد-اول رضایتنامه پدر یا مادر یا قیم داری؟

اههههههههههه دیگه از این سوال خسته شدم همه ی بنگاهیا همین رو میپرسیدن و با جواب منفی ما میگفتن خونه نداریم

دست بچه ها رو گرفتم و از بنگاه کشیدم بیرون

شقایق با لحنی حرسی که معلوم بود اگه میتونست منو میکشت دستشو بیرون کشید و گفت

شقایق-چته تو چرا همچین میکنی چرا جواب ندادی؟

من:چون اول یه نگاه بهمون میکر بعد تا میفهمیدتنهاییم چشاش ستاره پرت میکرد مثل بقیه بنگاهیا

شقایق دیگه هیچی نگفت ماشینو نیورده بودیم و باید پیاده میرفتیم داششتیم میرفتیم سمت هتل که با صدای قار و قور شکم میشا چشامون از حدقه در اومد اخه

همین الان یه پیراشکی خورده بود میشا یه نگاه به منو شقایق کرد بعد دستشو گذاشت رو شکمش و گفت

میشا-الهی مامان فدات شه اروم باش ابرومون رفت

اینا رو همچین مظلوم گفت که منو شقایق غش کردیم

من-کی میاد بریم فست فود مهمون من

میشا -اگه مهمون تو باشیم که اره میاییم ولی اگرنه من بچمو راضی میکنم ساکت شه که خرج نندازه رو دستم

یه خنده کردم و دست دوتاشون رو گرفتم رفتم سمت فست فود اونور خیابون رفتیم تو یه فست فود بود با دکور نارنجی و طوسی که دو طبقه بود با بچه ها رفتیم طبقه

دوم پشت میز نشستیمو گارسون اومد سفارشا رو گرفتو رفت همه پیتزا مخصوص سفارش دادیم

شقایق-نفس بیا از خر شیطون پایین بزار برگردیم سال بعد دوباره کنکور میدیم قبول میشی باشه بیا بر گردیم تا کی میخاییم دروغ

بگیمو پهنون کاری کنیم؟

میشا-راست میگه دیگه به هر دری زدیم نشد دیگه
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط ستایش*** ، ...mah bano ، پونه خانوم ، Sana mir
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 09-06-2016، 13:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان