نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#35
میشا :



باصدای انریکه ازخواب بیدارشدم..دستوصورتمو شستم رفتم پایین بقیه هم بیدارشده بودن صبحون روخوردم.رفتم بالایک مانتو خاکستری بایک جین زردکثیف پوشیدم یک

مقنعه ی زغالی سرکردم.رژگونهی اجری خیلی کم رنگ بابرق لب وپنکیکو...تکمیل شد..راه افتادم.نفس توراه هی تذکرمیداد که سرکلاس شیطونی نکنیم ولی من

وشقی به هم چشمک میزدیمو میگفتیم باشه...ساعت 8بودکه رسیدیم.مستقیم رفتیم سرکلاس استادم اومد..داشت اسامی که اومده بودنو تیک میزدکه میشااسایش

وخوند بعدم گفت:بایدفامیلیتو میذاشتن زلزله نه اسایش..

من:ا.استاد دختربه این گلی..گناه دارم..

استادخندیدوسری تکون دادوبقیه اسامیوخوند..

میخواست درس جلسه یپیشو دوره کنه که چون من خونده بودبلدبودم..دستمو بردم بالا.باسراجازه دادصحبت کنم.

من:استادمیشه من توضیح بدم؟

چشماش گردشدوگفت:

خلفی:تو!!؟؟چه اتیشی میخوای بسوزونی زلزله..

من:ا استاد هیچکار بخداخوندم میخوام بیام توضیح بدم..

خلفی:خب بیا.اگه اتیش سوزونی به قول خودت فلکت میکنمhttp://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-06-.gif
من:باشه.اصلاخودم دستگاهشو اوردم..

رفتم دم تخته وایتبرد وایسادم شروع کردم به توضیح دادن..چشمای استادکه گردشده بود دیدمش خنده ام گرفت رفتم جلوش دستامو به حالته گرد کرده گرفتم جلوش

گفتم:نیفته...

ازشک اومدبیرون گفت چی؟

من:چشماتون..بابانگاه کنیدیک بارم که مثل ادم دارم توضیح میدم نمیذارید...

کلاس منفجرشد.خلفی باخط کشی که دستش بودزدبه کمرم گفت:بروبرو زلزله کم نمک بریز..

من:گناه دارم.تهشه...

رفتم وایسادم توضیح بدم که یک اصتلاح که سخت بودرسیدم دیدم نگم 3میشه یک چیزازخودم درکردم که مچمو گرفت نامرد.باخنده گفت

خلفی:اسایش یک باردیگه تکرارکن چی؟؟؟

من:دهلیز..

ازخنده ترکید گفت:اسایش بلدنیستی خب بگوکمکت کنم اخه دهلیز چه ربطی به تومر داره؟

کم نیاوردم گفتم:منضورم دهلیزتومربود..

خلفی:بیابرو ابروی هرچی دکتره بردی..

من:حداقل یک تشکری یک ابی چیزی بدید این همه اینجا فک زدم..
خلفی:بروبشین اسایش تادونمره کم نکردم..
بدورفتم نشستم سرجام که نفس ازم نیشگون گرفت:قراربود اتیش نسوزونی...
من:ای دردم گرفت.خب چیکارکنم بخدافقط میخواستم توضیح بدم..
نفس:باشه..اتردینو خودت جمع کن..
من:بروبابا..



تااخر کلاس دیگه هیچ حرفی نزدم..اخه مگه بیکاربود..وقتی کلاس تموم شد بابچه هارفتیم رستوران اخه ساعت12بود.یک میز3نفره گوشه ی رستوران پیداکردیم ونشستیم من وشقی ماهی سفارش دادم نفسم کباب.
شقی:میشاخیلی دیونه ای داشتی باخلفی شوخی میکردی صدای نفسای عصبیه اتردینو من میشنیدم..
من:غلط کرده.مگه دخترابهش گیرمیدن من چیزی میگم؟
شقی:به هرحال امروزکفن میشی..
غذارواوردن ماهم شروع کردیم به خوردن...وسطای غذامن که دیگه ترکیدم بقیه هم مثل من نفس حساب کردو باهم رفتیم خونه...
وقتی رسیدیم اتردین نبود رفتم تواتاق که دیدم روتخت نشسته.تامنو دیدگفت:کجابودی؟
من:چی؟
اتردین:گفتم کجابودی؟
من:ربطی داره؟
اتردین:نه.فقط یک چیزی زیادبااین خلفی گرم نگیر چون برات بدمیشه.
من امپرچسبوندم گفتم:اخه توکیمی که اینجوری بهم گیرمیدی؟دوست دارم میکنم.به توهم هیچ ربطی نداره..
یکهوبازوموگرفت.کشیدتم جلو دادزد:روابط توباهرکسی به خودت ربط داره اگه هم دیدی بهت چیزی گفتم چون تورودست خودم امنت میدونم نمیخوام باکله بری تودیوار.اگه هم بهت تاحالاگیردادم فقط دلیلش همین بود ولی حالاکه خودت دوست داری بروهرغلطی میخوای بکنی بکن برای من یکی که مهم نیست..
من:به جهنم.
اتردین ازاتاق رفت بیرون.یکم فکرکه کردم دیدم اون داره راست میگه ولی من دوست ندارم کسی بهم دستوربده..به هرحال برام مهم نیست بره به درک....
***************************
ازاون اتفاق4روزی میگذشتو نه من بااتردین حرف میزدم نه اتردین بامن کاری داشت .اتردین خودشوباکتاب سرگرم کرده بودمنم همینطور...داشتم باگوشیم ورمیرفتم که شقی مثل چی پریدتو.
من:هوی موجی چته؟؟
شقی:دیونه اومدم یاداوری کنم فردامهمونیه تفضلیه.میخوای کاری کنی بکن..
من:وای یادم رفته بود.
شقی:اها حالاکی موجیه؟
من:تو.
شقی:پروو..
من:خب ازساعت 7شروع میشه؟
شقی:اره..
من:خب باشه شب بخیر..
شقی.این یعنی این که برم بیرون.
من:عاشق همین هوشتم..
شقی:خب باشه شب بخیر..
روتختم که همون روزی که دعواشده بود اورده بودن درازکشیدم وبه عکسم بااتردین که روبه روی تختازده بودیم نگاه میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد..



نفس :



-اي خدا ببين اين يه روزم كه دانشگاه نداريم بايد براي اماده شدن مهموني تفضلي از خواب نازمون بزنيم
با غر غر از تخت خواب بلند شدم
-اين سرو صداها كه از طبقيه پايين مياد چيه ديگه
تاپمو كه تا زير سينم اومده بود بالا رو كشيدم پايين و رفتم حموم بعد از حموم حوله تنمو پوشيدمو حوله مو هم پيچيدم دور سرمو رفتم پايين واااا انگار ميدون جنگه سامي مبلا رو جا به جا ميكرد ميلادو اتردينم كمكش ميكردن از همون بالاي پله ها داد زدم
من-پس دخترا كوشن
سامي-رفتن وقت ارايشگاه بگيرن
من-پس من چي؟
سامي يه لبخند ژكوند زدشو شونشو انداخت بالا
من-شونه بالا انداختنو درد گوشيم داغون شده اصلا نميدونم كجاست گوشيتو بده ببينم
سامي-به من چه مشكل خودته هي بهت ميگم با اين خلفي انقدر گرم نگير كو گوش شنوا
من-تو رو سننه دوست دارم گرم بگيرم ميلاد تو گوشيتو بده
ميلادم خيلي شيك گوشيشو دراورد داد بهم اي اين ساميار دماغش سوخت حال كردم پسره ي هركول
دستمو گذاشتم رو بينيمو گفتم
- اه اه چه بوي راه افتاد
پسرا هم يكم بو كشيدنو گفتن چه بويي با خنده حرص دربياري گفتم
من-بوي دماغ سوخته ساميار خان اقا پسر من لنگ تو يكي نميمونم دستت طلا ميلاد
ساميارم كه معلوم بود داره خودشو كنترل ميكنه نياد بزنه منو لتو پار كنه رفت تو اشپزخونه بعدشم زد از خونه بيرون لحظه اخر داد زدم
من-ساميار خان حرص نخور چاق ميشي
كه بعدش در كوبيده شد بهم
اتردين-بابا كمتر اين داداش ما رو حرص بده
من-تو هم كمتر اين خواهر منو حرص بده
اتردين-زبون نيست كه ماشالا اندازه فرش قرمز طول و عرض داره
من-ميخوام ببينم فضولش كيه
اتردين- شما از اين تيكه قديمي هنوز دست برنداشتين بابا قديمي شد
من-بهتر از اون په نه په شما پسراس كه
اترديم ديگه حرفي نزد منم زنگ زدم به ميشا اينا اونا هم گفتن براي منم نوبت گرفتن
من-ميشا ميگفتي سه تا ارايشگر بفرسته خونه يه وقت كارش طول ميكشه تفضلي اينا ميان زشته ما نباشيم اين پسرا تنها باشن
ميشا-بزار بپرسم ميان خونه
من-ميشا حواستو جمع كن قيمتش زياد نشه انقدر از عابربانكم استفاده كردم ميترسم بابااينا برن موجوديمو چك كنن اونوقت شك ميكنن
ميشا-نه بابا حواسم هست
من-قربانت باي
ميشا-خدا سعدي
گوشيرو قطع كردم دادم دست ميلاد
من-دستت درد نكنه
ميلاد-خواهش
من-راستي اين ميزو صندلي كه براي حياط سفارش داديمو كي ميارن؟
ميلاد-تا دوساعت ديگه با ميوه و كيكو شيريني و گلا ميرسه
اتردين-تازه كارگرم گرفتيم بيان بچينن خودمون بريم به خودمون برسيم
ميلاد-اره دختراي خوشگل امشب زياده
من-خجالت بكشيد امشب شما مرداي زن داريد بايد مثل عاشق پيشه ها رفتار كنيد
تردين- اخه زياديتون ميشه
من-حالا كه اينطوريه من زنگ ميزنم به خلفي يه سر بياد اينجا ماشلا تو دانشگا پسراي خوشگل زياده
ميلاد-اگه به ساميار نگفتم
من-يه اشي برات نپختم



همه با هم زديم زير خنده داشتم ميرفتم تو اتاقم كه ميلاد گفت ميشا اس داده كه ساعت4 با ارايشگر اينجاست ساعتو نگاه كردم 1 بود اين دخترا هم كه معلوم نبود بيرون چيكار دارن پشيمون شدمو رفتم تو اشپزخونه تا يه چيزي درست كنم خب ببينم چي داريم يه نگاه كلي به اشپزخونه كردم ديدم بعله يخچال خالي شده يادم باشه به اين پسرا بگم برن براي خونه خريد كنن از تو اشپزخونه دادزدم
من-ميلاد يه زنگ به شويه فراري ما بزن بگو يه بسته همبرگر بگيره سرخ كنيم وگرنه گشنه ميمونيم
ميلاد اروم طوري كه من نشنوم ولي چون گوشم تيز بود شنيدم گفت
-تا كارشون گير ميكنه شوهر شوهر ميكنن
من-شنيدما ميلاد
ميلاد-با تو نبودم كه
بعدش صداي مكالمش با سامي اومد منم نشستم به گوجه و كاهو با خيار شور خورد كردن تا همبرگرا بياد رفتم لباس راحتي پوشيدم موهامم همونجور خيس دم اسبس محكم بستم و رفتم پايين داشتم اخرين گوجه رو خورد ميكردم كه صداي در اومد بچم چه موقعيت شناسه بعد ده دقيقه با دوبسته همبرگر و نون باگت اومد تو اشپزخونه اا خوب شد نون گرفتا وگرنه من اصلا يادم نشد بشون بگم
سامي- كمك نميخواي؟
من-نچ نميخوام شما برو كمك اتردينينا
سامي-خب من اومدم به خانومم كمك كنم
اي بابا اين چرا اينطوري ميكنه اخه جريان نزده ميرقصه مال اين ساميه ها
من-پس برو اون همبرگرا رو سرخ كن من تازه حموم بودم بوي سرخ كردني ميگيرم
خلاصه تا ساعت 3 اون سرخ كردو من با مخلفات گذاشتم تو نون
من-خب دستت درد نكنه پسرا رو صدا كن بيان براي غذا
ساميار-چشم
فكر كنم سرش خورده به سنگ انقدر حرف گوش كن شده از پا قدم خوب اين خلفي بايد باشه
ميشا-به به بدون ما غذا ميخوريد چشمم روشن
من-شما كي اومديد مگه نگتيد 4 با ارايشگر مياييد گفتم بيرون غذا ميخوريد ديگه
ميشا-نه بابا كي حال داره تو اين گرما بره دور دور تازه بعدشم بره دنبال ارايشگر ادرس داديم گفت خودش مياد غذا هم ماشالا براي يه ايل درست كردي چه خبره
من-گفتم اين پسرا شايد زياد بخورن مگه يه نفر مياد
ميشا-اره بابا سرشون شلوغ بود اينم به زور قبول كردن بياد خلاصه غذا ها رو خورديم كه اين ارايشگره اومد ظرفا رو سپرديم دست پسرا و پريديم بالا تو اتاق شقايق
من-بابا تو رو خدا اول منو درست كنين كه هنوز لباسم انتخاب نكردم
ميشا-جدي نفس از تو بعيده تو از يه هفته قبل براي مهموني لباس انتخاب ميكردي
من- حالشو نداشتم
ارايشگر-خب گلم چه جوري موهاتو درست كنم
من-موهام فر كركره اي بشه مدلش جمعو باز ارايشمم مشكي نقره اي كه چشمم رنگش نقره اي طوسي بشه
ارايشگر-باشه گلم بيا بشين ببينم قبلش برو يه ربدوشام بپوش كه لباستو ميخواي در بياري موهات خراب نشه
رفتم يه ربدوشام نقره اي پوشيدم اومدم نشستم زير دست اين ارايشگر دستش انقدر فرض بود كه حال ردم معلوم بود كار بلده دستاشو از دوطرف كشيد و گفت
-بلند شو عروسك
ميشا-واي دستتون درد نكنه خانم رفيع(ارايشگر) نشناختم گفتم جادو كرديدي اين رفيق بيريخت ما سيندرلا شد
من-خفه ميشا برو از جلوي اينه كنا بزار خودمو ببينم
ميشا از جلوي اينه رفت كنارو من از ديدن خودم كيف كردم زير چشممو خط چشم نقره اي و بالاي چشممو خط چشم مشكي تقريبا كلفت كشيده بود پشت پلكمو نقره اي با مشكي كار كردن بود زير ابروم هم يه كم سايه نقره اي زده بود كه پشت پلكمو كشيده تر ميكرد با رژگونه ي صورتي و رژ لب صورتي موهامم عالي شده بود سمت راست روي موهام سه تا مربع 6 در6 تمام نگين زده بود صداي شقايق در گوشم نزاشت بيشتر فكر كنم
شقايق-بيچاره سامي
خنديدمو گفتم
-خفه
از ارايشگر تشكر كردمو پولشو حساب كردم بعدشم رفتم تو اتاقم تا يه لباس و كفش انتخاب كنم لاكامم ميخواستم مشكي با طرح هاي نقره اي بزنم در كمدمو باز كردم يكم زيرو روش كردم كه ياد يه لباس افتادم



كه بابام از تركيه برام اورده بودو از ترس اينكه طناز دختر عموم وقتي نباشم برش داره با خودم اورده بودمش يه لباس كوتا بالاي زانوكه دامنش يكم پرنسسي بود يه يقيه پر نگين ميخورد كه دور گردن حلقه ميشد روي سينشم يه اشك پر نگين بود كه وسطش خالي بود با كفش ستش كه پر از نگين بود پشتم به در بودشو داشتم ربدوشام رو در ميوودم كه صداي در اومد زود روبدوشام رو پوشيدمو برگشتم سامي بود كه تكيه داده بود به درو زل زده بود به من
سامي-ببخشيد
بعدشم زود رفت بيرون پسرهي بيشعور يه اهمي يه اوهومي بعد بيا سريع لباسرو پوشيدمو كفشامم پام كردم رفتم جلوي ميز ارايشي يا همون توالتو با يه ادكلن خنك و شيرين يه چيزي بين اين دوتا كه خودم عاشقش بودمو فقط تو مهموني هاي مهم ميزدم چون داييم برام از فرانسه فرستاده بود اصل بودو ميگفتن برندش ديگه از اين ادكلن نميزنه خلاصه با اين ادكلن كم ياب دوش گرفتمو لاكامم زدم كه صداي در اومدو پشتش صداي سامي
سامي-نفس لباستو پوشيدي بيام تو
من-اره بيا
ساميار اومد تو اخي بچم هنوز موهاش خيس بود فكر كنم تازه از حموم اومده بود يه راست بدون اينكه به من نگاه كنه رفت سمت كمد لباساش يكم زيرو روش كرد بعدش كلافه دستشو كرد تو موهاش رفتم پشتش واستدمو دستمو گذاشتم روشونش
من-كمك نميخواي
مثل كسي كه بهش شوك الكتريكي داده باشن برگشت و زل زد بهم زل زدم به يه جفت چشم عسلس كه توش يه جفت چشم نقره اي ديده ميشد
من-ميخواي برات لباس انتخاب كنم؟
بدون حرف سرشو تكون دادو رفت نشست روي تخت از پشت سنگيني نگاشو حس ميكردم احساس ميكردم مثل يه ادم برفي شدم كه با اشعه هاي يه نگاه عسلس داره ذوب ميشه يه نفس عميق كشيدمو موهامو يه تكون دادم كه بوش توي اتاق پيچيد صداي نفس عميق ميومد كه عطرو بو ميكشه سعي كردم به نگاه عسليش كه تمام وجودمو شيرين ميكرد توجهي نكنم ولي به خدا اگه من بزارم سارا به اين نزديك بشه نفس نيستم يه كتو شلوار مشكي با پيراهن نقره اي و كروات نقره اي مشكي انخاب كردم با يه كفش مجلسي ورني مشكي كه باخودم ست بشه كتو شلوار به دست برگشتم سمتش همچين زل زده بود بهم گفتم شايد يه ايرادي چيزي تو لباسم هستش
من-بيا اينا رو بپوش با اون كفش ورني مشكيه
بدون حرف اومد كتوشلوارو گرفت و رو بهروم واستاد با اون كفشاي بلندم بازم تاروي شونش بودم نميدونم از قصد بود يا همينجوري ولي نزديك تر اومدو از كنار شونه ي راستم خم سد طرف كمدو با يه نفس عميق كنار گودي شونم كه مور مورم كرد گفت
سامي-اون مجلسيه رو ميگي؟
سريع ومدم كنارو گفتم
من-اره
كفشو كتو شلوارو برداشت رفت تو رختكن يه يه ربع بعد اومد بيرون واي خدا كمك كن غش نكنم كتو شلوار فيت فيت تنش بود موهاي نم دارش ريخته بود روي پيشونيشو ازش يه مجسمه زيبايي ساخته بود كروات به دست اومد پيشم
سامي-برام ميبندي؟
من-اره بده برات ببندم سه گره ببندم يا دوگره
سامي - مامانم هميشه سه گره ميبست
بعدش يه اه كشيد اخي دلش براي مامانش تنگ شده
رفتم يكم نزديك تر يقه ي كتشو گرفتم كشيدم پايين تر تا قدم برسه براش ببندم صورتش دقيقا روبه روي صورتم بود فيس تو فيس بوديم نگاهش رو تمام عجزاي صورتم ميچرخيد كرواتو انداختم دور گردنش سرش اومد نزديك تر يه چرخو يه گره به كروات دادم سرش اومد نزديك تر گره ي اخر يكم كرواتو محكم تر كردم سرش اومد نزديك تر........





دستامو از روي كروات برداشتم ولي بازم سرش اومد نزديك تر زمزمه كرد
سامي-نفس
چشمامو بازو بسته كردمو مثل خودش زمزمه كردم چشماش جادو ميكرد توي چشماي عسليش انعكاس يه جفت چشم نقره اي ديده ميشد كه باعث ميشد مسخ چشماش بشم
من-بله
سرش رو اورد نزديك تر كه صداي در اومدو پشت بندش صداي اتردين
-ساميار نفس زود باشيد بياييد پايين مهمونا الان ميرسن
ساميار رفت عقبو دستشو كلافه كرد تو موهاش يه چيزي زير لبي گفت بعدش با صداي بلند گفت
ساميار-الان مياييم
بعد رو كرد به من
ساميار-بريم
من-موهاتو درست نميكني؟
ساميار-برام درست ميكني
با سر به صندلي ميز توالت اشاره كردم رفت روش نشست دوتا پا از دوطرف باز دستاشم گره كرد بهمو گذاشت بين پاش اخي چقدر امروز اين حرف گوش كن شده
رفتم روبه روش واستادم تقريبا بين پاهاش بودم سرشو گرفتم تو دستم يكم اينور اونور كردم اونم هيچي نميگفت براي امشب نبايد زياد فشنش ميكردم سرشو صاف كردم مستقيم روي خودم و سشوارو برداشتم اول موهاشو خشك كنم اخي چه موهاي نرمي داشت دستمو ميكردم توشو در ميووردم بعد از اينكه موهاش خشك شد با ژل افتادم به جون موهاش اخي بچم كلافه شده نفساش تند شده بود مثل خودمه نميتونه يه جا بشينه دست اخرم به شاهكارم خيره شدم بدبخت سيخ نشسته بود اصلا سرشو تكون نداد دوباره سرشو تو دستام گرفتمو قشنگ اينور اونور كردم كه ببينم كمو كسري نداشته باشه چشماش مست خواب بود
من-خوابت مياد سامي؟
سامي-نه چطور
بعدش از جاش بلند شدو خودشو تو اينه نگاه كرد
من-اخه چشمات خمار خماره
ساميار-دستت درد نكنه خيلي خوب شد
بعدش رفت از تو كمدش يه جعبه اورد داد دستم
ساميار-اينم براي كرواتو موهامو معذرت خواهي براي گوشيت
جعبه رو گرفتمو گفتم
من-خوبه ديگه با يه تير چند نشون زدي
ساميار-ما اينيم ديگه
جعبه رو باز كردم يه گوشي اپل بود كه از براي خودم چند مدل بالا تر بود
من-دستت دردنكنه ولي وظيفه ات بود
اومد جلو گفت
سامي-ميبخشيم؟
من-بايد در موردش فكر كنم
تا به خودم بيام تو بقلش بودم دستامو گذاشتم رو سينشو خواستم از بقلش بيام بيرون كه گفت
سامي-بابا جون من انقدر تكون نخور ديگه ميدوني تا نخوام نميتوني بيرون بيايي از اين زندون
چه تشبيه خوبي كرد زندون زندوني كه كيليد قفلش دست سامي بود هميشه كيليد قفلا دست سامي بود حتي كيليد اين نگاهي كه الان قفل شده بود تو نگامم دست سامي بود چشماشو بستو يه نفس كشيد بي اراده سرمو گذاشتم رو سينه اش چقدر لذت بخش بود كه يه تكيه گاه داشته باشي يه نفر كه هر وقت بخواي بتوني بهش تكيه كني سامي تكيه گاه خوبي بود سرشو كرده بود تو موهامو نفس ميكشيد
سامي-نفس به خدا اون روز نگرانت شدم كه اون حرفا رو زدم ميبخشيم
من-گفتم كه بايد فكر كنم
ريز خنديدو گفت
سامي-خيلي نامردي تو عمرم از كسي عذر خواهي نكرده بودم چه برسه به اينكه التماسش كنم ببخشتم
اين حرفا كه ميزد چه معني داشت يعني ميخواست بگه با همه براش فرق داشتم نخير نفس اينو يادت باشه تو براش فقط يه همخونه اي كه تاريخش دوسال بيشتر نيست
ساميار-نفس چه بوي خوبي ميدي
از بقلش اومدم بيرونو گفتم من-ميدونم بريم پايين
ساميار-نفس اين لباست خيلي كوتاستا يقشم كه وسط اون اشكه خيلي بازه نميشه عوضش كني
بعله ديگه منو بگو گفتم حرف گوش كن شده سرشو تكون نميده نگو اقا زوم كرده تو يقه ي من قرمز شدم گرمم شد من-نچ نميشه
ساميار-پس از پيش من جم نميخوري
من-ببينم چي ميشه
دستمو گرفت حلقه كرد دور بازوي از اتاق كشيدم بيرون و سرشو كرد تو گودي شونمو زمزمه كرد
ساميار-ببينم چي ميشه نداريم امشب ميخوام به گروه موسيقي بگم اهنگ لايت بزاره دوتايي تنها تانگو برقصيم استعداد همسرم رو ببينم
من-دوتايي تنها
ساميار-اره فقط منو تو روي پيست



شقایق :



بعد از این که کار نفس تموم شد نوبت من شد که بشینم و آرایش کنم.....
ولی معلوم بود آرایشگره از اون کار بلدا بود چون نفس محشر شده بود.....
من خیلی سریع نشستم و خودم رو سپردم به دست آرایشگره......
خیلی تند و فرز کار میکرد اما با دقت..... یکمم موهام رو میکشید که دردم میومد اما اشکال نداره می ارزه!
موهای کهربایی رنگم رو باز گذاشت اول و چون موهای من تاب داره اون رو صاف کرد و دوباره فرهای درشت کرد و به طرز زیبایی از وسط بستش که خیلی تو چشم و قشنگ بود.........
بعد از اون نوبت آرایشم شده بود......
با مهارت خاصی خط چشم برام کشید که چشام رو درشت تر کرده بود و ریمل زده بود برام اما هرچند واقعا نیازی نبود همینطوری بلند هستن اما خب حجیم ترش کرد....
رژ گونه صورتی هم برام زد و یه رژ لب خوش رنگ صورتی _ قرمز توهمین مایه ها برام زد و بعد از اتمام کارش گفت:
ـ پاشو خوشگله... ماشالا یکی ازیکی خوشگل تر! پس سومیه چی بشه!!!!!http://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-22-.gif
تشکر کردم ازش و خودم رو تو آینه دیدم......
بععععععععله! کارش رو کرده بود عالی توووووپ!http://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-06-.gif(خودشیفته)
میشا یکی زد تو پشتم و گفت:
ـ لامصب شما دوتارو خوشگل کرد الان انرژیش تحلیل میره گند میزنه به من!
من: نه بابا کارش خوبه توهم خوب میشی.....
چشمکی به میشا زدم و رفتم تو اتاقم تا لباسم رو عوض کنم........
یه لباس صورتی خریده بودم با میلاد اما اون زیادی مجلسی بود ولی یه لباس دیگه هم داشتم که میلاد انتخابش کرده بود تنهایی که سوپرایز شم و خیلی هم این لباس رو دوس داشتم...
رنگش نقره ای بود برق میزد از اون مونجوقیا کوتاه بود سرشونه هامم معلوم بود و تنگ هم بود که قشنگ هیکلم رو به نمایش میذاشت.......
لباسم رو درآوردم و نقره ایه رو پوشیدم و خودم رو نگاه کردم.......
لباسه قشنگ باریکی کمرم رو نشون میداد قدم رو هم بلند تر کرده بود......
خیلی خوشم اومد به به به شوورم با این سلیقه اش ولی حالا من اینو جلوی اینا بپوشم زشت نیست؟!؟؟!
نه بابا زشت کجا بود همه از اینا میپوشن امشب!(چه خوب خودمه توجیح میکنم!)
یه کفش پاشنه بلند و نقره ای هم پوشیدم که دیگه تکمیل بشم........ یکمم عطر به خودم زدم و یه چشمک نثار خودم کردم و میخواستم برم بیرون که همون موقع میلاد

هم اومد و چشاش رو لباسم زوم شد.....

یه لبخند محوی زد ولی زود خوردش......

اییییییییش پسره مغرور نمیذاره یکم من خر کیف شم!

میلاد: به به چه لباس خوشگلی!

من: آره دیگه خیلی بهم میاد مگه نه؟!

میلاد: خب معلومه چون من انتخابش کردم!

من: خب ولی تو تن من خوشگل میشه!!!!!!

میلاد: نه بابا؟!

من: آره باور کن!

میلاد قشنگ حموم رفته بود حاضر و اماده شده بود......

وای هنوز موهاش نم داشت...... چقدر این بشر جیگر بود!

من : میلادی؟!

میلاد: بله؟!

من: میشه امشب به سلیقه من موهات رو بدرستی؟!

میلاد: باشه ولی امیدوارم سلیقه ات بد نباشه......

من: خیلی هم دلت بخواد به این خوبی!

میلاد: آخ راس میگی ها یادم نبود اگه سلیقه ات بد بود که منو انتخاب نمیکردی!

من: عجب رویی داری تو خوبه اون روز تو اومدی گفتی اقای تفضلی اینم شقایق همسر من!

میلاد یکم سرخ شد اما به رو خودش نیاورد........

یه کت و شلوار در آورد میخواست بپوشه.....

تا حالا با کت شلوار ندیده بودمش.......


میلاد لباسش رو در آورد و من تن لختش رو دیدم اما سرم رو اونور کردم که راحت باشه.........

وقتی برگشتم دهنم باز موند! ماماننننن!!!!! عجب چیزی آفریدی خدا خیلی خوشگل شده لامصب با اون چشاش.....

رفتم سمت عطراش و اونی که همیشه بوش مستم میکرد رو برداشتم و زدم به گردنش.......

بعد هم یقه اش رو گرفتم و نزدیک خودم کردمش و مشامم رو پر کردم از عطرش ........ وایییییی یکی منو بگیره الان غش میرم ........

مثل اینکه فکرم رو خوند و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو نگه داشت....

میلاد سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت:

ـ شوخی کردم خانومی خیلی خوشگل شدی!

من: توهم همینطور......http://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-14-.gif موهات رو خشک نمیکنی؟

میلاد: نه خودش خشک میشه!

من: موهات رو فشن مجلسی درست کن!

میلاد خنده ای کرد و گفت:

ـ فشن مجلسی دیگه چه صیغه ایه؟!

من: نمیدونم!

دستاش داشت روی کمرم میلغزید و من یه حس خوبی داشتم ...... داشتم داغ میکرد ..... عطر تنش دیوونه ام کرده بود..... چشاشم که دیگه نگو حتی یه ثانیه هم

نمیتونستم نگاهشون کنم چون تو عمق وجودم نفوذ میکرد و من رو میسوزوند.........

با صدای در لبخندی زدم و ازش فاصله گرفتم و رفتم بیرون تا کاراش رو بکنه..........



وقتی از اتاق اومدم بیرون میشا رو دیدم..... واییی اولالا!

رفتم زدم تو بازوش و گفتم:

ـ هی ورپریده چه خوشگل، چه خوشگل شدی امشب!http://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-06-.gif

میشا: شقی نمیری الهی ، شقی نمیری الهی!
من: امروز همه رفتیم تو فاز شعر و ورا!http://www.forum.98ia.com/images/smilies/2/-2-06-.gif

میشا: آره دیگه وقتی دوستم تو باشی بایدم خل شم....
.
من: اییییییش دختره پررو دلتم بخواد........

میلاد از اتاق اومد بیرون ...... مثه اینکه به موهاشم رسیده بود......

میشا: اوه اوه این میلادم خوب تیپی زده لامصب.....

من: چشاتو درویش کن دختر به شوهر من چیکار داری تو؟

میشا چشم غره ای بهم رفت و گفت:

ـ بابا غیرت!

من: بابا.......

با اومدن نفس و سامیار حرفمون قطع شد......

ماشالا سامی هم خوب شده بود بزنم به تخته پس فردا اینا چشم میخورن میندازن گردن منه بدبخت میگن چشات شوره!

نفس و سامیار همچین مثه این عاشقا دست همو گرفته بودن که من با خودم گفتم:

ـ واویلا فکر کنم معجزه شده...... البته امشب خیلی معجزات زیاد بود این از من و میلاد این از نفس و سامی ، حتما دو دقیقه دیگه هم میشا و اتردین میخوان یه دست

گلی به آب بدن!

میلاد اومد سمت من و دستم رو گرفت و در گوشم گفت:

ـ نبینم بری با پسرای دیگه ها...... باید پیش خودم بمونی مخصوصا با این لباست فقط باید پیش خودم باشی کسی تورت نکنه!!!!!!!

خندیدم و اتردین هم اومد و گفت:

ـ به به! جمعتون جمعه گلتون کمه که من اومدم!

میشا: خوش اومدی!

به بیا اینم از این! نگفتم !؟من علم غیب دارم اصلا!

میشا و اتردین هم دست هم رو گرفتن و باهم رفتیم پایین اول نفس و سامیار دوتایی اومدن پایین که من و میشا کلی سر این دوتا خندیدیم انگار دارن رو فرش قرمز راه

میرن مثه این هالیوودی ها! البته کمم نداشتن از اونا چون خیلی بهم میومدن........

بعدش هم من و میلاد اومدیم پایین و بعدش اتردین اینا........

به ترتیب بغل هم وایستادیم تا آقای تفضلی رو مرحمت کنیم!

چی گفتم! بذگریم! آقای تفضلی قشنگ که مارو از نظر گذروند گفت:

ـ تا چند دقیقه دیگه نوه های من میان لطفا خوب ازشون استقبال کنید من از شما تعریف کردم!

ماهم سری تکون دادیم که یعنی باشه...... حتما تو گفتی و ماهم گوش خواهیم کرد! جون عمه امان!!!!!

یکم اطراف رو دید زدم کلا دکوراسیون فرق کرده بود و خیلی قشنگ تر شده بود و خونه رو هم یه جور زیبایی تزئین کرده بودن...... روی میز ناهار خوری انواع نوشیدنی ها

و وسایل پذیرایی بود از قبیل میوه و شیرینی..........

دستای میلاد تو دستم بود و با ورود مهمونا میلاد فشاری به دستم آورد و دستم رو از دستش جدا کرد و دوباره دستش رو انداخت دور کمرم و من رو به خودش چسبوند!

از این کارش تعجب کردم اما حرفی نزدم......

وقتی دستاش کمرم رو لمس میکرد حالی به حولی میشدم ....کلا قشنگ ترین احساس ممکن بود........

چون تا حالا اینکارو نکرده بود سرخ شده بودم و یکم خجالت میکشیدم.........


اینم یه پست دیگه حال کنید دیگه......سپاس فراموش نشه....


وقتی مهموناش وارد شدن دخترا به ما دست دادن ولی به مردامون نه اما یکی از اونا به میلاد دست داد..........
یعنی من یه تکونی خوردم که میلاد موند تو کار من!!!!
دوتا دختر دیگه هم همینطور انگار خواهراش بودن مثه اینکه قصد تور کردن شوهرای مارو دارن ...... فکر کردن اینجاهم خارجه میلاد اینا زود خر میشن اما نه جونم اینطور نیست!!!!!
یه پسر هم بود که از همون اول گیر داده بود به نفس و این سامی هم هی حرص میخورد هی حرص میخورد و من خنده ام میگرفت........ واقعا اینا باخودشون چه فکری کرده بودن؟!؟
ماشالا گله ای هم اومده بودن...... مگه تموم میشدن؟ من که دیگه خسته شده بودم عین ماست وایساده بودیم احوال پرسی میکردیم هی خوشبختم شقایق هستم ، باز دوباره! هی دیالوگا تکرار میشد و خیلی مسخره شده بود..... مهمونی هم اینقدر خسته کننده؟!
بالاخره تموم شد و هرکی رفت یه گوشه ای با یکی صحبت کنه...... من و میشا رفتیم یه گوشه تا باهم حرف بزنیم.....
میشا: وای دیدی اون دختررو؟ چه گیری داده بود به میلاد......
بدم اومد ازش اون دوتای دیگه هم که نگو اون یارو که سامی رو دید برق از سه فازش پرید ..........
من: آره اون دختره لباس سبزه که عین خیاره! اونم گیری داده بود به اتردینا..... حواست باشه!
میشا چشمکی بهم زد و گفت:
ـ خیالت تخت نمیذارم نزدیک اتی بشه!
من: نزدیک چی بشه؟!
میشا: چی نه کی اتی همون اتردینه دیگه!
من: آهان پس منم میخوای میلاد رو مخفف کنم یهو بگم میلی نظرت چیه؟! [2 06]
دوتاییمون خنده ای کردیم و من چشمم به نفس افتاد که داشت باهمون دختر ایکبیریا به زور حرف میزد قشنگ معلوم بود پیله شدن.......
چشمام داشت بین افراد میچرخید که یهو چشمم خورد به میلاد که داشت با دختره که لباس صورتیه که صدمن ارایش کرده حرف میزنه و دختره نیشش تا بنا گوش بازه.......
ای میلاد موذی معلوم نیست چی بهش گفته که این نیشش باز شده...... لامصب دختره هم تیکه ای بودا!!!!!!! [2 28]
میشا رد نگاهم رو دنبال کرد و فکرم رو خوند و گفت:
ـ حرص نخور شقی توهم تلافی کن..........
من: آخه تو یه پسر گیر بیار بیاد پیش من چشم من تلافی میکنم!
میشا: ای ای ای ای! دختره موزمار تو که بدتر از میلاد بدبختی! توهم تنت میخاره ها!
من: گمشو!!!!!!
چند دقیقه ای گذشت کسی نیومد مثه اینکه جدی جدی داریم میترشیما!!!! بوش داره میاد.......
میشا: خو دختر بیا یکم بریم وسط یه قری بدیم بلکه مردا ببیننمون بعد تلافی کنیم.......
من یه پس گردنی به میشا زدم و گفتم:
ـ خععععععاکککک بر سرت میشا آخه مگه ما ازاون دختر خراباییم که بریم وسط ....... استغفرالله ببین حرف تو دهن من میذاریا!!!!!
میشا خنده ی ریزی کرد و دست منو گرفت و کشید وسط سالن ولی نه برای رقص برای این که تو دید باشیم......
یهو نمیدونم چی شد که دوتا پسر چشممشون جمال من و میشا رو گرفت اومدن سمتمون! خدایی چشاشون برق زد مثه اینکه اونا وضعشون از ماهم بدتر بود! [2 06]
میشا نیشش وا رفت که من گفتم:
ـ نیشتو ببند دختر عادی باش و سر و سنگین.......
میشا: اوکی باشه!
خودمون رو به حرف زدن باهم زدیم و وقتی صدای یکیشون در اومد به سمتشون برگشتیم......
ـ سلام جیگرا!
جوووونم؟! چه زود خودمونی شد هنوز یه سلامم نکردیم که!
ـ خاک بر سرت مهران که بلد نیستی با یه خانوم خوشگل چطور باید معاشرت کنی! سلام من امید هستم افتخار میدید و خودتون رو معرفی کنید؟
من: من شقایق هستم!
میشا: منم میشا هستم!
مهران: خوشبختم میشا خانوم!
میشا: همچنین......
امید: افتخار میدید شقایق خانوم؟!
به میشا نگاه کردم که با چشم و ابرو اجازه رو صادر کرد و من هم رفتم تو جمع رقصنده ها........
همینطور که داشتم با امید میرقصیدم یک چیزایی میگفت که خنده ام گرفته بود....... امید یکم بیشتر به من نزدیک شد ولی یهو حس کردم یه دست قدرتمند و داغ بازوم رو گرفت و با فشار به سمت خودش کشید......
امید: آقا شما چیکاره ی خانومید؟!
میلاد: به شما ربطی داره؟!
امید: بله خیلی ربط داره من نامزدشم!
یعنی امید خاک تو سرت دودستی.......... اشهدمو باید بخونم!
میلاد: اه اگه شما نامزدشی منم شوهرشم......
امید: کم زر بزن چش قشنگ....... شقایق این پسره چی میگه؟!
من: امید این شوهرمه یادم رفت معرفیش کنم ......
میلاد امید..... امید میلاد!(آه ، آه! مختصر مفید!)
میلاد دستم رو کشید و با اجازه ای گفت و منو برد سمت بالکن................
میلاد: چه غلطی داشتی میکردی؟
من: همون غلطی که تو میکردی؟!
میلاد: منظورت چیه؟
من: خودت بهتر میدونی!
میلاد: درست حرف بزن بگو چی شده؟!
من: هیچی شما به دوست دخترتون برسید........
میلاد قهقهه ای زد و با نوک انگشت زد رو بینی ام و گفت:
ـ ای حسود خانوم....... اون داشت با من حرف میزد منم دکش کردم حالا به خاطر این داشتی تلافی میکردی؟
من خنده ای کردم و هیچی نگفتم.......
میلاد یه قدم نزدیکم شد و من هم یه قدم رفتم عقب و چسبیدم بیخ دیوار!!!!
میلاد هم اومد جلو و دستش رو گذاشت دو طرف صورتم......
مخم داشت سوت میکشید و داغ کرده بودم شدید.......
میلاد سرش رو اورد پایین و یه بوسه روی گونه ام زد........
رفت عقب و یه نفس عمیق کشید و یه لبخند زد که خیلی برام شیرین بود و صورتش رو خیلی خوشگل تر میکرد.......
باهم رفتیم بیرون و میلاد دستم رو سفت چسبیده بود تا جایی نرم تا یه تکون هم میخوردم بهم اخم میکرد........
رفتیم پیش سامی اینا ولی نفس نبود.......
سامی قرمز کرده بود و حرص میخورد.....
من: اقا سامیار میخواستی بیشتر مراقب زنت باشی! [MrGreen]
سامیار اخمی کرد و گفت:
ـ من تو یکی رو میکشم شقی.......

من: شقی عمه اته سامی من شقایقم! [2 06]

سامیار: این نفس همش از تو یاد گرفته ها.......
من: اه میلاد....... اذیتم میکنه....
میلاد: اینقدر این شقایق مارو اذیت نکن!
من: راس میگه وگرنه بد میبینی!
سامی : بچرخ تا بچرخیم!
دست میلاد رو گرفتم و بردم یه گوشه خلوت در گوشش گفتم:
ـ میخوام سامیو حرص بدم!
میلاد: نکن بابا این قلبش ضعیفه میوفته ها!
من: اه میلاد کمکم کن دیه!
میلاد : چشم خوب حالا چه نقشه ای داری؟!
من: یه پسری رو به من معرفی کن تا معرفیش کنم به نفس که تو توخطر نیوفتی فقط من مجازات شم چون نمیخوام تو درگیر شی!
میلاد: باشه قبوله!
من: ای نامرد حالا من یه چی گفتم تو چرا زود قبول کردی؟
میلاد: نه دیگه من تو این شرایط قبول میکنم.......
من: باشه حالا!
میلاد من رو برد پیش یکی از پسرایی که تازه باهاش اشنا شده بود و من یکم باهاش گپ زدم و بردمش پیش نفس!
من: نفس جون ایشون آقا عرشیاس میخوام باهم آشناتون کنم!
چشمکی به نفس زدم که تا عمق ماجرارو پی برد....
بعد نگاهی به سامیار کردم که دیگه ولش میکردی گریه اش در میومد.......
من و میلاد زیر زیرکی میخندیدیم و رفتیم وسط یکم برقصیم....
من خیلی دلم میخواست به اون دختر ایکبیریه حالی کنم میلاد مال منه......
پس تو اون وسط همچین واسه میلاد دلبری میکردم که بدبخت کپ کرده بود...... اون دختره هم حرص میخورد......
میلاد که دید من دارم دختررو نگاه میکنم خودش فهمیدم و بیشتر خودش رو میچسبوند به من........
منم با اینکه خجالت میکشیدم ام به قول معروف لذتی که توی ببخشش هست تو انتقامم هست!!!!! [2 06] پس به خاطر همین بدتر میخواستم از دختره انتقام بگیرم........
میشا و اتردین هم اومدن وسط و این اتردین هی یه چیزی در گوش میشا میگفت که میشا نیشش باز میشد!!!!! [2 27]
وقتی که کامل رقصمون رو کردیم قرا خشک شد و انتقام هم تموم شد رفتیم پیش سامی تا نتیجه کار رو ببینیم......
من: چه خبر اقا سامیار!
سامیار: میلاد منو بگیر وگرنه جفت پا میرم تو صورت خوشگل زنتا!!!!!!
من: شما بی جا میکنی......
نفس با خوشحالی اومد پیشمون و من گفتم:
ـ به نفس خانوم... ببین میگم اون پسره خیلی خوشتیپه میگم شمارشو بگیرم برات!؟
نفس: نه عزیزم خودم گرفتم!
سامیار دیگه کنترلش رو از دست داد پرید سمت نفس و بازوش رو گرفت و بردش یه جای خلوت......
نفس از اینکه سامیار داشت منفجر میشد حسابی خرکیف شده بود!
من و میشا هم ریز ریز هی مخندیدیم و این اتردین هم به من و میشا چشم غره میرفت!
وقتی نفس و سامیار از بالکن اومدن بیرون نفس سرخ شده بود و سامیارم خوشحال بود...... مثه این که عرشیا واقعا باورش شده بود که قراره با نفس دوست شه...... وقتی عرشیا با اون چهره شاد و بشاش اومد سامیار کاملا زد تو ذوقش که من حض کردم......
سامیار: ببین جوجه فوکولی! اگه یه بار دیگه دور و بر همسر من بپلکی فکتو میارم پایین فهمیدی فینگیل؟!
عرشیا ی بدبخت فقط سر تکون داد از ترس!
من و میشا هم وقتی عرشیا رفت زدیم زیر خنده........
نفس هم خیلی خوشحال بود معلوم بود اون سامی.......(ای منحرف!)
در همین لحظه آقای تفضلی اومد پیش ما و البته ما دخترا رو اصلا آدم حساب نکرد و رفت چسبید به پسرا......... نمیدونم چرا این اینقدر از ما بدش میاد.........خب بهتر ماهم از این بدمون میاد..........
نفس: ایول شقایق دستت طلا خدایی حرصش گرفته بود شدید!
میشا: هی نکبت رفتین اون تو چیکار کردین اون نیشش باز بود توهم سرخ بودی هان؟!
نفس: واییییی نمیدونید که!!!!!
من و میشا: چیو؟!
نفس: ببین وقتی رفتیم تو بالکن کلی سرم داد زد که مگه قرار نبود از پیش من جم نخوری پس چرا رفتی با پسرای دیگه نمیگی من دق میکنم؟!
من و میشا دهنماون رو زمین بود!
من: ایول، پس این سامی هم یه چیزی حالیشه!
میشا: اه راستی بچه ها پیست خالی شد!
نفس: راستی سامیار بهم گفت امروز میخواد با من برقصه ، دوتایی تنها اونجا........
من: وایییییییی ایول!پس پاشو برو دیگه!
ولی تا خواست نفس بره پیش سامیار، خود سامیار اومد و دستش رو گرفت و رفتن اون وسط..........
چراغ هارو خاموش کردن و فقط یه نور افکن سفید انداختن اونجا و نفس و سامیار دست تو دست، فیس تو فیس شروع به رقص کردن با یه آهنگ آروم و ملایم.........
نور وقتی روی اون دوتا میوفتاد چهره هاشون نورانی تر میشد و رقصشون جلوه ی زیبا تری گرفت......
دستای سامیار با حرارت روی کمر باریک نفس تکون میخورد و نفس و سامیار مثه دوتا ادم عاشق توچشمای همرنگ هم نگاه کردن و سامیار هم در گوش نفس پچ پچ میکرد و نفس هم لبخند های قشنگش رو به رخ میکشید.......
تمام حضار داشتن با دقت به اون زوج زیبا و رویایی نگاه میکردن...... واقعا هم رویایی بودن خیلی قشنگ میرقصیدن و خیلی هم بهم میومدن.......
به اون دختری که چشمم سامی رو گرفته بود خیره شدم......
یعنی بگم داشت منفجر میشد کم گفتم!
تو همین لحظه سامیار نفس رو یه دور چرخوند و خمش کرد و آروم روش خم شد و آروم و باحرارت بوسه ای داغ رو گردن نفس زد و در این لحظه اهنگ هم تموم شد و کل مهمونا دست زدن........
با دیدن این صحنه نیش من که شل شد خدایی! نفس هم خجالت زده دست سامیار رو گرفت و تعظیمی کردن و اومدن تو جمعمون.........
من یه دونه به بازوی نفس زدم و گفتم:
ـ جییگر ، رقصت تو حلقم! [MrGreen]
ابروهام رو انداختم بالا که نفس گفت:
ـ هان چیه؟ شوهرمه خو!
من غش کردم از خنده بعد از این حرفش و میشا هم کلی دور نفس رو گرفت........
من هم میخواستم برم پیش میلاد که دیدم بازم اون دختر ایکبیریه داره خودش رو میچسبونه به بیخ ریش میلاد........
چشمامو تنگ کردم و لبخندی زدم و رفتم پیش میلاد و بازوش رو گرفتم و گفتم:
ـ سلام خوب هستید؟!
دختره: بله خوبم...... من نازنین هستم!(همین ناز باشی الهی! اییییییش!)
من: خوشبختم منم شقایق هستم......
میلاد: ایشون همسر بنده اس........
دختره لبخندش وا رفت و یه لبخند مصنوعی زد و گفت:
ـ به هر حال خوشبختم ببخشید من باید برم!
وقتی رفت پقی زدم زیر خنده و گفتم:
ـ ببین حالا من حسودم یا اون؟!
میلاد: تو.....
اخمی بهش کردم و دوباره رفتیم پیش نفس اینا.....


بیا دیگه اینم پست بعدی امروز دارم میترکونم دیگهسپاسسسسسسسسسسس


از زبون میشا

تومهمونی این دختره به قول شقی خیاره رومخم رژه می رفت.بیشتربه خاطراین که اتردینم باهاش گرم گرفته بود.عوضی میخواست مثلاتلافی کنه صبرکن دارم برات..موقعی که منو دیدهمچین چشماش پراژکتور روشن شدابعدکه لباسمو دیداخم کردگفت ازپیشم جم نخورچون لباست یکم زیادی ازپشت بازه تودلم گفتم اخ جون ولم نمیکنه تااخرمهمونی.(میشادوباره ندیدپدیدشدیا)دیدم گرم صحبته گفتم منم یکم برم حال کنم رفتم پیش نفس که بغله سامیاروایساده بود تودلم فقط فحشش میدادم.خیلی بهم میان هردوتاشون جیگرن.البته سامی به چشم برادریا.رفتم دم گوشش گفتم
من:نفسی میری ویلونتوبیاری باهم بزنیم..
نفس:هستم.. الان می ارم..
بدورفت توخونه که سازشو بیاره منم رفتم پیش صاحبه ارکس گفتم
من:ببخشیداقامیشه من یک دور پیانوبزنم؟دوستمم میخوادویالون بزنه..
پسره که ازشانسه منم یک پسره هلو شفتالوبود یک نگاه خریدارانه بهم کردکه چندشم شدولی به روم نیاوردم.
پسر:بلدید؟
من:بله اگه بلدنبودم که نمی گفتم بزنم ضایع شم بچسبم به سقف..
پسره خندیدوگفت:حتماعزیزم بفرما..
جان؟؟؟؟عزیزم!!!!چه سریع..همون موقع نفسم باویالونش اومد هیچکس حواسش به مانبودحتی سامی وشقی.بانفس یک اهنگو که بانفس زیادتمرین میکردیم وشروع کردیم به زدن.پسره هم بهمون حال داد یک نورروی منو نفس انداخت که من خرکیف شدم نزدیک بودیک نتو نزنم....یکهوهمه ساکت شدن وفقط صدای پیانو و ویالون نفس بود که شنیده میشد.چون پشتم به جمع بودنمیتونستم قیافه ی سامی واتردینو ببینم ولی میتونستم تصورشون کنم.اخرین نتو من محکم زدم که صداش خیلی بلندشدوبعدش صدای کرکننده ی دست بودکه می اومد.خداییش خیلی عالی ترازچیزی که فکرشو میکردم شد..یکهو یکدست دورکمرم حلقه شدکه وقتی برگشتم دوتاچشم ابی که توش تحسین موج میزد داشت بهم نگاه میکرد.دم گوشم اروم گفت:نگفته بودی پیانوزدنم بلدی عسل.
اصلا امروزاین اتردین فکرکنم قرصاشو پشتو روخورده بود.دیگه داشتم اب میشدم ازحرارت بدنش که اروم گفتم:بحثش پیش نیومده بودکه بگم..اتردین ولم کن جلوی مردم زشته..
اتردین:چی زشته؟این که زنموبغل کردم؟؟
من:اتردین بخداتوامشب یکچیزیت شده ولم کن..
بعدم اروم خودمو ازدستش دراوردم رفتم پیش نفس...
نفس:هوی چی داشت بهت میگفت؟
من:هیچی بابااین امشب یکچیزیش شده..
شقی:به این میگن عاشقی عزیزم..
بعدم بانفس بلندخندیدن.
من:خفه شیدبیشعورا..اره عاشقیه میره بایکی دیگه گرم میگیره.وایسامن یک حالی ازش اگه نگرفتم..
شقی:اوه اوه خشم اژده هاواردمیشود..
من:شقییییییی..
یکهوشقی راست شدن برگشتم که یک پسرقدبلندچشم ابرومشکی رودیدم..
-سلام واقعاعالی پیانو زدید.افتخار اشنایی میدید.بعدم دستشو اوردجلو گفت:امیر هستم وشما؟
دیدم اتردین داره به من نگاه میکنه برای این که حرصش بدم دست پسروگرفتم گفتم:ممنون شمالطف دارید منم میشاهستم..
امیر:خوشبختم.افتخاریکدور رقصومیدید؟
به اتردین نگاه کردم که دیدم دست دختر رو گرفته..اتیشش گرفتم روبه امیر گفتم:بله البته..
رفتیم باهم برقصیم یکم که رقصیدیم دیدم امیرداره زیادی تندمیره الکی پاموگرفتم دستم گفتم:اییی پامممم.
امیر:چی شدمیشامیخوای کمکت کنم؟
همون موقع صدای اتردین ازژشتم اومدکه گفت:لازم نکرده خودش شوهرداره..
بعدم بغلم کردبردتم گذاشت روی یکی ازصندلی ها تابلوعصبیه ولی به روش نیاورد.گفت:پاتوبیارجلوببین م چی شده..
من:نمیخواد پام که چیزیش نشده امیرداشت یکم تندمیرفت خودمو زدم به کوچه ننه علی چپ.
اتردین:ا شعورت به این چیزا هم میرسه؟
من:هی درست صحبت کن خودت چی که کم مونده بوددختررو بغل کنی..
خندیدوگفت:ا پس اعتراف میکنی که حسودیت شد؟
من:کی من؟؟!!عمرا.اتردین بیند درخواب پنبه دانه..
اتردین:اصلامگه من بهت نگفتم ازبغلم جم نخور؟؟
من:شرمنده سرتون دیدم شلوغه گفتم تنهاتون بذارم..
اومدجوابمو بده که نفسو سامی اومدن.ای خداایناچرا انقدربهم میان؟ [2 36]
نفس:میشاچی شدی؟
من:هیچی بابافیلم هندی بود.

اهان ازاون لحاظ...سامی یکهو دستشو دورکمرنفس حلقه کردکه هم چشمای من هم چشمای نفس اندازه نلبکی شد..من یرمو چرخوندم که دیدم نه خبری ازتفضلی هست نه دخترکه سامی بخوادبراش نقش بازی کنه پس احتمالااینم حالش مثل اتردین خرابه..همه روبایدباهمبفرستیم تعمیرگاه.

سامیار داشت بااتردین حرف میزدرفتم کنارنفس
من:نفس این سامیار امشب حالش خرابه ها..
نفس:اره باباتوخونه هم چسبیده بودبهم دیونه شده..
من:راستی شقی کجاست.
نفس خندیدوباچشمش یک جارونشون دادکه دیدم درحاته انفجاره مثل این زودپزاهستن که یکهومنفجر میشان(تشبیه وحال کردی)
دنبال میلادگشتم که دیدم دوتادختربغلش نشتن که دارن براش عشوه الاقی میان میلادم داره باهاشون حرف میزنه.رفتم ژیشه اتردینو سامی گفتم:پسراه جای حرف زدن بهتره بریددوستتونو ازدسته اون جادوگرانجات بدید..
اتردین:کی میلاد؟کجاس مگه؟
میلادوبهشون نشون دادم که اتردین خندیدزدرو شونه ی سامی گفت:داداش پاشو پاشوتادوباره این میلادازدست نرفته.
بعدم باهم رفتن پیش میلادوبه دخترایکچیزی گفتن که دخترانیشاشون جمع شدژاشدن رفتن..3تایی اومدن ژیش ما..اتردین درحالی که میخندیدگغت
اتردین:داداش قرص سردرد بدم؟
میلاد:ای گفتی اتردین..
همه خندیدیم که شقی اومدژیشمون نشست.
من:ابجی حرص نخور.
شقی:ولش کن دیگه برام مهم نیست..
من:خداکنه این دروغ راست باشه..
3نفری پاشدیم بریم قربدیم..ساعت تازه9:30بود..

از زبون نفس

داشتم با ميشا اينا ميرفتم وسط كه قر بدم كه صداي سامي دراومد سامي-كجا ميبريد زن منو شماها؟نفس خانوم از پيش من جم نميخوري من-سامي جون من دودقيقه ولم كن بزار برم با دوستام برقصم اتردين-بيخود يعني چي شما بري ميشا حق نداره بره بريد اون وسط اين پسراي اشغال خودشونو بمالونن به شما ساميار- خانومي شما از پيش من جم نميخوري اين ساميار كلا امروز شيش ميزد نميدونم چرا دوست داشتم رفتاراش واقعي باشه نه تظاهر هرچند انقدر حرفه اي عمل ميكرد كه ادم شك ميكرد تظاهر ميكنه راستش نه تنها سامي ميلاد با اتردينم شيش ميزدن اين ميلادم كپي اتردين غيرت خركي پيدا كرده بود انصافا اين شقايقم خيلي آس شده بودش خيلي بهم ميومدن انگار خدا اينا رو براي هم افريده ولي اگه من اين جريانارو نميدونستمو ظواهر عمرو نگاه ميكردم فكر ميكردم واي اين ميلاد چقدر عاشقه چون واقعا يه جور خاصي به شقايق نگاه ميكرد كه ادم كيف ميكرد اتردينم كه اولش شمشيرو از رو بست رفت دختر بازي بعد ديد فايده نداره دودستي چسبيد به زن خوشگلش ساميار-نفس خانوم كجايي نيم ساعته دارم صدات ميكنم من-همينجا من ميخوام برقصم فكر نميكنمم به شما مربوط باشه بعدم با بچه ها رفتيم وسط نميدونم چرا انقدر از توجه ساميار خوشم ميومدو دوست داشتم از ته دل باشه نه مصنوعي ولي اون وسط خيلي وضعش بد بود به قول اتردين پر بود از اين پسراي اشغال با ريتم رقص يه چرخ زدم كه صاف رفتم تو يه اغوش اشنا يه تكيه گاه امن يه بوي مست كننده يه پسر چشم عسلي كه كم كم داشت برام مهم ميشد سامي دستشو انداخت دور كمرمو منو چسبوند به خودش نميدونم چرا اصلا از اين كارش خوشم نيومد يعني دروغه كه بگم خوشم نيومدا اتفاقا خركيف شدم ولي نميدونم چرا حس اينكه دارن ازم استفاده ميكنن بهم دست دادو يكم خودمو ازش دور كردمو دستمو گذاشتم رو شونه هاي پهنو مردونه اش كه يه اهنگ ملايم زدن ولي اون دوباره فاصله ها رو از بين بردو سرشو كرد تو گودي شونمو يه نفس عميق كشيد كه مور مورم شد دهنشو چسبوند به گوشمو گفت سامي-ميبينم خانومم استعداد خوبي تو رقص داره اه لعنتي اينطوري نكن من بايد فقط به درسم فكر كنم نه چيز ديگه نه به اين پسري كه نسبت بهش يه حس عجيب داشتم نه به نگاه عسلي كه تموم وجودمو چسبونكي و شيرين ميكرد نه به اين شونه هاي پهنو مردونه كه برام بعد از پدرم بهترين تكيه گاه بود بيتوجه به حرفش سرمو چرخوندم ببينم شقايق رو پيدا ميكنم يا نه كه ديدم جاش بقل اقاشون خوبه كمر باريكش اسير حصار دستي بود كه توي نگاهش مثل سامي و اتردين هزار تا حرف بود سامي-نفس اسم عطرتو نگفتي بعد دوباره توي گردنم يه نفس كشيدو فشار دستاشو دور كمرم بيشتر كرد احساس ميكردم روي كمرم دوتا تيكه اهن داغ گذاشتن سرشو يكم اورد بالاو لاله گوشمو بوسيد لعنتي انگار هر تماسي كه باهام داشت همونجارو اهن داغ ميزاشتن سعي كردم دوباره بيتفاوت باشم سرمو چرخوندمو اتردين با ميشا رو ديدم اتردين همچين نگاش ميكرد كه منم شك كردم كه ميشا ميخواد فرار كنه ايا؟ كه ايشون اينطوري زل زدن بهش من-تبريك ميگم بازيگراي خوبي هستين سامي سرشو از تو گردنم در اوردو پيشونيشو چسبوند به پيشونيمو دوباره نگاشو قفل كرد تو نگام كمرم زنداني دستاي قوي و مردونش بود با يه حالت سوالي نگام كرد بعد انگار جمله رو براي خودش باز كرد نگاش فقط يك ثانيه يك ثانيه رنگ ناراحتي غم رنجيدگي پيدا كرد طوري كه شك كردم اصلا درست ديدم يا نه چون بعد يك ثانيه نگاش شيطون شدو گفت سامي-مااينيم ديگه بعد يه چشمك بهم زد كه ته دلم هري ريختپيشونيشو از پيشونيم جدا كردو چونه اشو گذاشت روي سرم سرم دقيقا روبه روي گردنشو زير گلوش بود نفس كشيدم سعي كردم عميق ترين نفسي كه توي اين 20 سال كشيدمو بكشم كه بوي عطر تنش ادكلن خنكش داغي حرارتي كه از گلوش ميزدو باعث ميشد نفسم گرم بشه همه و همه توي ذهنم هك بشه ساميار داري باهام چيكار ميكني با تموم شدن اهنگ چونه اشو از سرم جدا كردو روي چشمامو بوسيد

پيش خودم گفتم خيلي نامردي ساميار همه ي وجودمو اتيش زدي ديگه چه كاري با چشمام داشتي كه اونارو هم بوسيدي ساميار - به نفعته از پيش من جم نخوري اگه دوست داري دعوا نشه اخه لعنتي تو اگه منو دوست نداري اين توجهت بهم ديگه چيه چرا انقدر روم حساسي من-يعني انقدر كله شقي كه دعوا راه بندازي زل زد تو چشمامو جوابي داد بهم داد كه هستيمم اتيش زد سامي-به خاطر يه نفس به خاطر تو هر كاري ميكنم دعوا كه سهله با صداي تفضلي سرمو برگردوندم يعني تازه اومده يا از اولم بودو ساميار به خاطر اون اون حرفارو زد سامي دستشو حلقه كرد دور كمرمو منو چسبوند به خودش خدا صدامو ميشنوي ازت يه سوال دارم اين اسمش دوريه يا نزديكي؟ بدجور تو جوابش موندم تو بهم بگو تفضلي-به به زوج جوان و عاشق اتيش شما از اون يكي ها تند تر ها من كه اصلا پيش اين تفضلي حرف نميزدم پس هيچي نگفتموسرمو تكيه دادم به سينه امن سامي سامي-چطور اقاي تفضلي؟ تفضلي-عاشقيا جوون اون سري در اتاق من كه ديگه سرمم انداختم پايين ولي صداي قهقه ي سامي بلند شدش ساميار-در اينكه عاشقم كه هيچ شكي نيست وي اينكه اتيش ما تند تره يا بقيه والا من نميدونم خيلي بيشعوري سامي خجالتم خوب چيزيه تفضلي يه خنده كردو رفت سامي-نفسي چشم عسلي نقره اي شما چرا جلوي اين تفضلي ساكت ميشي من-تو به جاي من حرف ميزني ديگه ولي دوسه بار اين ميشا رو ضايع كرده منم طاقت اينكه يكي ضايعم كنه جوابشو ندم ندارم ميترسم جوابشو بدم از خونه بيرونمون كنه دستاش دور كمرمو شكمم محكم تر شدو سرشو از سرشونم خم كرد روم سامي-نفرماييد مگه بنده ميزارم كسي شما رو ضايع كنه با اين حرفش فكر كردم خوشبحال زن سامي براي بار صدم فكرم رفت وقتي كه كشيدم توي بالكن فكرم پر كشيد سمت حرفاي داغش فكرم پرواز كرد سمت گرمي دستاي قفل شده تو دستام فكرم اوج گرفت سمت بوسه اي كه روي موهامو زير گلوم زده شدو فكرم سقوط كرد به زمان حال كه به اين فك ميكردم همه ي اينا يه خوشي2 ساله زود گزره كه نبايد بهش دل خوش كنم با سامي دست تو دست رفتيم سمت ميلاد با شقايق كه دستاشون تو هم بودو صداي خندشون هوا يه نگاه به دوربرم انداختم چقدر حسرت تو چشماشون بود به حسرت بيموردشون پوزخند زدم ولي دوباره از فكر اينكه شقايق و ميلاد چقدر بهم ميان لبخند نشست رو لبم رفتيم كنارشون نشستيمو ماهم تو خندشون سهيم شديم بعد چند دقيقه ميشا با اتردينم بهمون اضافه شدن صدداي پچ پچاي دورو اطرافمون خيلي شده بود -ماشالا چقدر بهم ميان -خدا خنده رو ايشلا هميشه مهمون صورتاشون كنه و غمو غصه بهشون نده -اي جووني كجايي تعريفارو ميشنيدمو ميخنديدم خنده اي كه شايد در ظاهر شاد ترين خنده بود اما از درون پوزخندي بود تلخ به تلخي يك فنجون اسپرسو يا شكلات تلخ به همه اين افكار اشتباه يادمه يه جا خونده بودم خنده هايم شكلاتي شده اند به همون اندازه خالص وبه همون اندازه تلخ من چه مرگم شده بود هنوز دوماه از درسم نگذشته بود دل داده بودم دل داده بودم به مردي كه اصلا نميدونستم كسش كيه كارش چيه نامزد داره زن داره خانواده داره

من فقط با يه مشت حرف كه خودش براي اشناييي گفت دل باختم يه مشت حرفي كه دروغ يا راست بودنش معلوم نبود گرمي دستاشو حس كردم نگامو چرخوندم روي دستامونو بعدش سر دادم سمت بالا و ميخ چشماش شدم سامي-تو فكري من-خسته شدم شامو كي سرو ميكنن اينا برن بريم بخوابيم دستمو اورد بالاوبرد سمت لباش با نگام ازش خواهش ميكردم كه يه جاي ديگمو اهن داغ نزاره ولي اون نديدو يه جاي ديگمو هم اتيش زد سامي-خسته شدي خانومي چند دقيقه ديگه سرو ميشه ديگه تا اخر مهموني از پيش سامي تكون نخوردم بهتر بگم نزاشت كه بخورم بعد شامم اين مهمونا نرفتن كه نرفتن ديگه ساعت 3 چهار بود كه كم كم رفع زحمت كردن تفضلي با مهموناشم از ما تشكر كردنو(چه عجب) رفتن طبقه ي دوم بعد از حموم پريدم رو تختمو تخت خوابيدم فردا كلاس نداشتيم من خوابيدمو هيچ وقت فكر نكردم ممكنه يه جفت چشم تا خود صبح بيدار بمونه از دل ساميار يه ساعتي ميشد زل زده بودم به صورت فرشته كوچولويي كه روي تخت خوابيده بود فرشته كوچوليي كه نميخواستم دست هيچ احدي بهش بخوره فرشته اي كه بهش احساس مالكيت داشتم فرشته كوچولويي كه زيباييش حتي از فرشته هاي اسموني هم بيشتر بود موهاش نرم مثل ابريشم قلبش پاك مثل بارون بهاري مظلوميتش توي خواب مثل بچه ي چند ماهه كه من مظلوميتش رو فقط توي خواب ديدم چون موقع بيداري مثل يه گربه ملوس چنگول ميكشيد دستمو كشيدم روي گونش پوستش مثل برگ گل بود نرمو لطيف از جام بلند شدمو گوشي با هندزفري رو برداشتمو رفتم تو حياط نفس نفس به نفسم بند بود يه اهنگ پلي كردم اهنگي كه يه هفته بود همدم شبام شده بود هواي امشبم با فكرت خرابه بدون تو خورشيد محاله بتابه تو فانوس شبهاي بيداري ام باش نجاتم بده واسه گريه كردن به پاي تو ديره يه جوري شكستم كه گريه ات بگيره همين امشب از حال من باخبر باش نجاتم بده صداش از جنس باروناي هر روزه دلش وقتي كه دلتنگم نميسوزه چرا بي طاقتي هامو نميبينه.... كسي كه تو چشمام چشماشو ميدوزه
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط yas.. ، سامیار..


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 22-07-2016، 12:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان