نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#41
خب بچه ها من تا سه شنبه دیگه پست نمی زارم پست این رو یه پست قلمبه میزارم تا سه شنبه سر گرم باشید....

ز زبون شقایق!
صبح با نور چراغ قوه که میلاد تو چشمم مینداخت بیدار شدم!
دستی به چشمام کشیدم و دوباره بستمشون و هی باز و بسته اش کردم تا خوب شه. با غر غر رو به میلاد گفتم:
ـ بمیری با این بیدار کردن محبت امیزت میلاد!!!
و از رو تخت پاشدم و رفتم سمت دستشویی و سرم رو کامل گرفتم زیر شیر آب و بیرون آوردم. چشام پف کرده بود قیافه ام فجیح شده بود. دوباره سرم رو کردم زیر شیر اب و ایندفعه یکم پف چشمام کمتر شد. مسواکم رو که زدم اومدم بیرون و با حوله سر ، موهام رو خشک کردم.میلاد آماده آماده بود. با تعجب به میلاد و ساعت نگاه کردم. ساعت یک و نیم بود؟!!؟! میلاد از قیافه متعجب من خنده اش گرفت و گفت:
ـ خب هرچی صدات کردم بیدار نشدی مجبور شدم با چراغ قوه بیدارت کنم اونم این ساعت تقصیر خودته!!!
من: حالا کجا میخوای بری؟!
میلاد: جایی نمیخوام برم میخوام باهم بریم همونجایی که قولشو بهت دادم.
با خوشحالی دستامو بهم کوبیدم و رفتم تا حاضر بشم اما میلاد کمرم رو گرفت و به سمت خودش برم گردوند و گفت:
ـ اول برو تو اشپزخونه یه چیزی بخور بعد بیا.
با بی میلی رفتم تو اشپزخونه و از بین آب پرتقال و قهوه ، آب پرتقال رو ترجیح دادم و یکم از میوه هایی که تو بشقاب بود رو خوردم و سریع رفتم تو اتاق و مانتوی سفیدم رو پوشیدم و جین یخی و شال به همون رنگ هم سرم کردم و یه آرایش مختصر هم کردم و از اتاق زدم بیرون. میلاد یه نگاه به تیپم کرد و گفت:
ـ سویی شرت که یادت رفت!
من: بیخیال بابا مگه هوا چقدر سرده؟!
میلاد: اونجا خیلی سرده!
رفتم سویی شرتم رو آوردم و با هم رفتیم سوار ماشین شدیم.
میلاد گفت که راهش یکم دوره از اینجا و من تا وقتی که رسیدیم با آهنگ ملایم توی ماشین چشمام رو بستم تا بازم بخوابم!!!!
.................................................. ......................
وقتی بیدار شدم دیگه دلم نمیخواست بخوابم و به منظره سر سبز بیرون چشم دوختم.
میلاد: دیگه چیزی نمونده الان میرسیم!
با خنده نگاهش کردم و گفتم:
ـ از کجا فهمیدی من بیدارم؟!
میلاد: تو هر کاری کنی من میفهمم!!!!!
شونه ای بالا انداختم و بازم به بیرون خیره شدم که درهمین لحظه ماشین وایساد. میلاد پیاده شد و من هم پیاده شدم. اونجایی که ما بودیم سنگی بود و دور و اطرافش تماماً درخت و سبزه... همونطور ایستاده بودم و داشتم با شگفتی به منظره زیبای روبه روم نگاه میکردم که میلاد بازومو گرفت و گفت:
ـ این چیزی نیست، باید بریم جلو تر این روستائه چیزای قشنگ تری هم هست!
با ذوق باهاش همراه شدم و هرچی جلو تر میرفتیم راه شنی میشد و بوی سبزه و خاک بیشتر میشد و لذتی غیر قابل وصف به ادم میبخشید. علف های هرز اطراف درختا منظره رو جالب کرده بودن و چمنای اطراف شن تقریبا خیس بودن. بعد از یه ربع راه رفتن در گوشه روستا در سمت راستش یه چشمه بزرگ بود که آبش آبی و زلال و و دور این چشمه سنگای بزرگ و لغزنده و یه دیوار سنگی سمت راست چشمه قرار داشت و دور تا دور چشمه درخت بود که سرشون بهم نزدیک بود و شکل قلب رو درست کرده بود. دستم رو از بازوی میلاد بیرون کشیدم و به چشمه چشم دوختم و خواستم برم جلو تر که پام روی سنگ لغزنده نزدیک چشمه لیز خورد و نزدیک بود بیوفتم که میلاد زیر بغلم رو گرفت و نذاشت برم گلی بشم!!!
بازوی میلاد رو محکم گرفتم تا ایندفعه مثل دفعه قبل نشه و با احتیاط روی شن ها قدم برمیداشتیم چون بارون اومده بود خیس شده بودن و گلی شده بودن... پایین درختا گلای خیلی خوشگلی بودن که تو عمرم ندیده بودم! اسمشون رو نمیدونم اما بوش که مست کننده بود. میلاد با دیدن ذوق و شوق من بهم لبخندی زد و من برای تشکر ازش گونه اش رو بوسیدم و آروم رفتم سمت چشمه و طوری نشستم که شلوارم کثیف نشه و دستم رو توی آب خنک و زلال چشمه فرو میکردم و در میاوردم. موبایلم رو از کیفم در آوردم و رفتم عقب وعقب تر و به میلاد که خوردم دیگه وایسادم تا عکس بگیرم از اون منظره ی قشنگ تا به نفس و میشا هم نشون بدم. چندتا عکس گرفتم و دوباره موبایلم رو گذاشتم تو کیفم.
میلاد رفت تا صندلی مسافرتی ها رو از تو ماشین بیاره. وقتی اومد دوتایی نشستیم کنار چشمه و من چند شاخه از اون گلای صورتی رو برداشتم و بوییدمشون ..... اینقدر بوش خوب بود که دلم میخواست تا اخر عمرم این بو همراهم باشه.
من: میلاد واقعا ممنونم اینجا خیلی خوشگله واقعا که من رو سوپرایز کردی!
میلاد با خنده گفت:
ـ خواهش میشه خانوم! به خوشگلی شما که نیست! تازه هنوزم سوپرایزا مونده!
با چشمای گرد شده گفتم:
ـ میلاد تو محشری!
میلاد با خنده گفت:
ـ خودم میدونم!
من: حالا یه چی گفتم نمیخواد خودتو بگیری!
ساعت چهار که شد میلاد میخواست برگردیم تا به بقیه برنامه ها هم برسیم اما من دلم نمیومد از اونجا جم بخورم اما با هر بدبختی بود میلاد من رو از اونجا کشوند بیرون!!!!!
سوار ماشین که شدیم گفتم:
ـ خب!؟؟ الان کجا میریم؟!
میلاد: الان میریم ناهار بخوریم!
با خنده گفتم: ایول من خیلی گشنمه!
میلاد با خنده گفت:
ـ خب زودتر میگفتی!

و ماشین رو روشن کرد و رفتیم سمت یه رستوران نزدیک ویلا! شاید برنامه اش تو رستوران بود! [2 31]

رستورانی که مارفتیم یه جای خیلی شیک و تمیز بود... دو طبقه داشت که ما همون طبقه اول نشستیم...طبق مشاهدات مخفیانه من برنامه بعدی میلاد اینجا نبود چون هیچ اتفاق سوپرایز کننده ای جز آوردن غذاهامون در کار نبود!!!!! میلاد جوجه سفارش داد و من هم زرشک پلو با مرغ سفارشیدم! بعد از اینکه غذامون رو خیلی آهسته و پیوسته میل کردیم(!) من بلند شدم رفتم دستشویی میلادم رفت حساب کنه. تو دستشویی عملیات آرایش کردن رو راه انداختم و دوباره اومدم بیرون... با میلاد رفتیم سوار ماشین شدیم. یه بسته ادامس از کیفم دراوردم و یکی به میلاد تعارف کردم و یکی هم خودم انداختم بالا!!!!! [2 22]
بعد از اون رفتیم لب ساحل جایی که من عاشقش بودم... من به تنهایی رفتم تا یه جای باحال واسه خودمون پیدا کنم اونم رفت یه چیزی از تو ماشین بیاره که به من نگفت چیه!
نیم ساعت دیگه دقیقا غروب میشد و من این منظره دریا با غروب آفتاب رو خیلی دوست داشتم. تو دلم میلاد رو تحسین کردم. واقعا که خیلی مهربون و دوست داشتنیه!
برگشتن میلاد پنج دقیقه طول کشید. به دستش که نگاه کردم دیدم با خودش گیتارش رو اورده!
با خوشحالی گفتم:
ـ تو بلد بودی بزنی و به من نگفتی؟؟!
میلاد: آره میخواستم غافل گیر بشی!
خندیدم و گفتم:
ـ وایییییی میلاد خیلی گلی!
میلاد: شما بیشتر!
به گیتارش اشاره ای کردم و گفتم:
ـ حالا نمیخوای برام بزنی؟!
میلاد: چرا عزیزم صبر کن!
پنج دقیقه داشتم سوال پیچش میکردم که بالاخره خورشید کم کم اماده غروب کردن بود و میلاد گیتارش رو برداشت و شروع کرد... با شنیدن صدای گیتار لبخندی روی لبم اومد و بعدش صدای میلاد که همراه گیتار آواز میخوند دلم رو هوری ریخت پایین... صداش به قدری جذاب و گیرا بود که همه داشتن به سمت ما نگاه میکردن و حسابی جلب توجه کرده بود و جالب تر از اون اهنگی بود که میخوند... صداش گوش ادم رو نوازش میکرد...:
(بچه ها من خودم این اهنگ رو گوش نکردما! [2 06] )
خنده هامو با تو تقسیم می کنم زندگیمو به تو تقدیم می کنم
مگه نمی بینی غرق خواهشم من کنار تو پر از آرامشم
بدون تو بودن سهم من نیست منی که به تو دلخوشم
کنار تو چشمام رنگ غم نیست با تو غمامو می کشم
نمی تونم از تو دور بمونم آخه به تو دل بستمو
تو نباشی تنها نیمه جونم بگو می گیری دستمو
زنده موندن بی تو خنده داره تویی که دنیای منی
حرفای تو قلب عاشقت رو بگو که به من می زنی
عزیز من بگو همیشه با منی بدون تو بودن سهم من نیست
منی که به تو دلخوشمکنار تو چشمام رنگ غم نیست
با تو غمامو می کشم نمی تونم از تو دور بمونم
آخه به تو دل بستمو تو نباشی تنها نیمه جونم
بگو می گیری دستمو زنده موندن بی تو خنده داره
تویی که دنیای منی حرفای تو قلب عاشقت رو
بگو که به من می زنی عزیز من بگو همیشه با منی
(نیما علامه به تو دلخوشم)


با تموم شدن آهنگ لبخندی روی لبم نشست و صدای دست زدن مردم بلند شد و در اخر میلاد کمی جلو اومد و گونه ام رو بوسید که با لبخند جوابشو دادم. میلاد گیتارش رو گذاشت تو جاش و انداخت رو شونه اش و من پیشنهاد دادم که باهم بریم قدم بزنیم... پاچه های شلوار خودمو دادم بالا و میلاد هم به تقلید از من همین کارو کرد و من بازوی میلاد رو گرفتم و همینطور که کفشامون دستمون بود روی شنا قدم میزدیم... امواج ملایم آب که به پاهام میخورد حس خوبی در من ایجاد کرده بود... میلاد کنارم ، اون شعر قشنگش ، لب دریا! منو این همه خوشبختی محاله! [2 06]
وقتی که هوا تاریک تر شد پاهامون رو با دستمال(!) خشک کردیم و کفشامون رو پوشیدیم و رفتیم تو ماشین.... تو ماشین همش به این فکر میکردم که میلادم منو دوس داره... امکان نداره غیر از این باشه با اتفاقای امروز.... تو حال خودم بودم که میلاد گفت:
ـ پیاده شو!
کنار یه ساندویچ فروشی پارک کرده بود از اون ساندویچ کثیفا چرکیا! [2 06] [2 06] [2 06] اینقدر دوس دارم اینجاهارو!

میلاد دوتا ساندویچ کالباس خرید و سقف ماشین رو باز کرد و همینطور که ستاره هارو نگاه میکردیم و حدس میزدیم که کدوم ستاره مال کیه، ساندویچامون رو هم میخوردیم.....
من: اون ستارهه که خیلی پرنوره مال منه!!!
میلاد: اونی که خیلی بزرگه هم پس مال منه!!!
من: قبول نیست همه خوشگلاشو تو برمیداری!!
و بعد از کلی شوخی و خنده به سمت ویلا راه افتادیم......
وقتی رسیدیم سریع به سرعت جت لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حموم و پاهام رو شستم چون داشت اذیتم میکرد!!!!! بعد از من هم میلاد رفت و من رفتم رو تخت و دراز کشیدم و به با یاد آوری شعری که واسم خوند یه لبخند گل گشاد زدم و زود جمعش کردم! نشستم رو تخت و خمیازه ای کشیدم و بعد چند دقیقه میلاد هم اومد و وقتی دید من نشستم سریع سرش رو گذاشت رو پام و دراز کشید..... با تعجب گفتم:
ـ چیکار میکنی پاشو میخوام بخوابم باوو!
میلاد گفت:
ـ راحتم!
من: ولی من ناراحتم پاشو دیگه!
و با یه حرکت سریع پاهام رو از زیر سرش کشیدم بیرون و رفتم زیر پتو... میلاد هم اومد زیر پتو و چون پشت من بهش بود بغلم کرد و گفت:
ـ خیلی نامردی! میخواستم بخوابم!
من: خب بخواب کسی جلوت رو نگرفته... حالا هم برو اونور تر...
میلاد رفت اونور تر اما کمرم رو گرفت و به سمت خودش چرخوند.
یکم نگاهش کردم و چشام رو بستم تا بیخیال شه و بخوابه... اما حس کردم داره صورتش بهم نزدیک تر میشه. نفساش رو حس میکردم... نخواستم چشام رو باز کنم... خودمو زدم به نفهمی!
قلبم دوباره شروع کرد به تند تند زدن و حرارتم زد بالا.....

حس کردم بازم نزدیک تر شد که تا خواستم حرفی بزنم...........

نرمی لباش رو روی لبم حس کردم و دلم هوری ریخت پایین..... هنوز چشام بسته بود و هیچکاری نمیتونستم بکنم.... نفسم رو حبس کرده بودم که با خودم گفتم الانه که خفه شم که بعد چندثانیه لباش رو از رو لبام برداشت...
اولین بوسه ام چقدر شیرین بود درحالی که خودم هیچ کاری نکردم! [2 06] [2 06] [2 06] (شما فکر کنید تو شوک بودم!)
آروم چشمام رو باز کردم و بدنم رو تکونی دادم که میلاد تو جاش نیم خیز شد و من سریع روم رو برگردوندم تا نگاهش نکنم خو خجالت میکشیدم!!!!(بابا با حیا! [2 14] )
وقتی کامل رفتم زیر پتو با به یاد اوری اون صحنه دوباره یه لبخند زدم که وجدانم بهم اخم کرد و ضدحال زد بهم! و بعد چندثانیه خواب چشمام رو ربود......از زبون نفس

از ميشا و شقايق خدافظي كردمو رفتم سمت ماشينم دستم به دستگيره ماشين بود كه گوشيم زنگ خورد شماره رو نگا كردم ناشناس بود بيخيال جواب دادن شدمو سوار ماشين شدم ولي بيخيال نميشد انقدر زنگ زد كه اخر مجبور شدم جواب بدم من-بله بفرماييد ناشناس-سلام من-سلام امرتون رو بفرماييد خانوم صداش همراه باشك و ترديد شد ناشناس-نفس شمايي؟ من-بله خودم هستم يه نفس عميق كشيدو بعدش صداش تو گوشي پيچيد ناشناس-من فرانكم هيچي نگفتم صداش دوباره تو گوشي پيچيد فرانك-بايد ببينمت من-ببنيد خانوم من نه شمارو به جا ميارم نه دليلي ميبينم كه ملاقاتتون كنم فرانك-ميدونم كه خوب منو ميشناسي دليلم چه دليلي مهم تر از اينكه تو مزاحم زندگي منو بچمو ساميار شدي من-منظورتون رو نميفهمم زندگي شما چه ربطي به منو ساميارداره؟ فرانك-بيا به اين ادرسي كه ميگم متوجه ربطش ميشي ياداش كن(...)منتظرتم بعدم بدون حرف گوشي رو قطع كرد دختره ي بي ادب همون حقته سانيار ولت كرده ببين تو رو خدا شوهرش ولش كرده براي شوهر من نقشه ميكشه چه ساميار ساميارم ميكرد شيطونه ميگفت بگم تو غلط ميكني اصلا اسم ساميارو بياري ادرسو يه بار ديگه نگا كردم سر راست بود تقريبا توي اين يه سال تمام سوراخ سمبه هاي شيرازو بلد شده بودم رفتم به ادرسي كه داده بود بعد ربع ساعت رسيدمو ماشينو پارك كردمو رفتم تو يه كافي شاپ خلوت دنج بود كه با نوراي نارنجي روشن بود ديوارا هم همه مشكي يه پله مارپيچي هم گوشه ترين ضلع شمالي ديوار قرار داشت هر چقدر بالا شلوغ بود پايين خلوت بود چون به غير از خانومي كه حدس ميزدم فرانك باشه كه پشتش به من بود و يه دختر بچه كه فكر كنم 2 سه سالي داشت كسي پايين نبود رفتم سمت ميزشون و محكمو جدي در عين حال مغرور گفتم من-فرانك خانوم؟ با صداي من سرشو برگردوند اولين چيزي كه تو صورتش جلب توجه ميكرد لباي تزريقيش بود كه اصلا به صورتش نميومد و بعد لباش بيني عمليش كه انقدر سربالا بود ادمو ياد بيني خوك مينداخت ارايش زيادش با ابروهاي تتو شده اش سنشو خيلي بيشتر از اوني كه بايد نشون ميداد اون عكسي كه من تو لب تاب سامي ديدم با اين چهره زمين تا اسمون فرق داشت فكر كنم بينيشو يه ترميم رفته بود چون تو عكس خوكي نبود لبشم فكر كنم دوباره پروتز كرده بود در كل و عكسي كه من ديدم خوشگل بود ولي الان... با ديدن من يه تا ابروشو برد بالا و دستشو كرد تو موهاي بلوندش و اونارو با يه عشوه شتري زد كنار خندم گرفت همه چيز اين زن آريه بود يه لبخند زدش كه نگين كاشته شده روي دندون نيشش نشون داده شد فرانك-بله خودم هستم و تو هم بايد نفس باشي بشين بدون حرف صندلي رو به روايش رو كشيدم بيرونو نشستم و تازه دختر كوچولوي نازي رو كه نشسته بود ديدم چقدر بامزه بود موهاشو خرگوشي بسته بودو يه پيراهن زخيم سبز تيره همرنگ چشماش با جوراب شلواري و كت كوتاه مشكي زخيمم پوشيده بود يه كلاه سبز تيره هم روي پاش بود پوتينايي هم كه پوشيده بود همرنگ موهاش مشكي بود با تعجب داشت به من نگا ميكرد يه لبخند كوچولو بهش زدم از اون لبخندا كه چال گونمو به خوبي نشون ميده نميدونم چرا ولي دوست داشتم هر جوري كه شده به فرانك نشون بدم كه از اون سرم من-سلام خانوم كوچولو يه سلام اروم گفتو سرشو انداخت پايين تكيه دادم به صندلي و يكي از پاهاي بلند و خوش تراشمو انداختم رو اون يكي من-امرتون فرانك خانوم فرانك حالا چه عجله اي داري اول يه چيزي سفارش بديم بعد صحبت ميكنيم ميخواستم بگم اي من كوفت بخورم تو بنال جون به لبم كردي فرانك با اشاره دستش خواست كه منو براش بيارن فرانك-چي سفارش بدم؟ من-يه فنجون اسپرسو بدون شيرو شكر فرانك-خيلي تلخ ميشه ها
من-عادت دارم
يه 6 هفت دقيقه اي تو سكوت گذشت ديگه داشتم كلافه ميشدم كه گوشيم زنگ خورد ساميار بود با ديدن اسمش بي اختيار لبخند رو لبم نشست همزمان با زنگ خوردن گوشيم سفارشامونو هم اوردن
من-جانم
ساميار-جانت بي بلا خانومم
من-خوبي عشقم؟
ساميار-شما خوب باشه بنده هم خوبم
من-كجايي؟
ساميار-يه جاي خوب اصلا نميدوني كه پر دختر جات خالي
من-ساااااااميار
ساميار-به فدات
من- خدانكنه
ساميار- زنگ زدم بگم قرارمون يادت نره
من-نه مواظب خودت باش خدافظ
ساميار-تو هم همينطور خدافظ اهان راستي نفس يادت نره به بابات زنگ بزني خودت گفتي فردا كه ميشه امروز باي
بعدم گوشي رو قطع كرد با لبخند سرمو اوردم بالا كه با چشماي عصباني فرانك رو به رو شدم موبايلمو گزاشتم تو كيفمو بدون توجه به نگاه عصباني فرانك خودمو با قهوام سرگرم كردم
من-اگه نميخواييد چيزي بگيد من برم
فرانك-خب حالا كه خودت ميخاي مقدمه چيني رو ميزارم كنار الان شيش ماهه كه منو بچه ام منتظر اينيم كه ساميار از تو جدا بشه ميپرسي چرا پس خوب گوش كن شيش ماه پيش با هزار جور بدبختي شماره ساميارو پيدا كردمو فهميدم كه جايي كه من زندگي ميكنم يعني شيراز زندگي ميكنه باهاش قرار ملاقات گذاشتم
با هر حرفش دلم هري ميريخت پس چرا ساميار بهم چيزي نگفت احساس ميكردم سردي اسفند ماه تو كل استخوناي بدنم ميپيچه
فرانك-باهاش قرار گذاشتمو ديدمش بهش از علاقه اي كه بهش دارم گفتم اونم گفت كه منو دوست داره و فقط يه مانع سر راهه اونم زنشه كه مجبوري عقدش كرده هر چقدر گفتم طلاقش بده گفت درسمو ميخوام بخونم گفتم خدا رو خوش نمياد با احساسات يه دختر20 بيستو يك ساله بازي كني گفت مجبورم اومدم بهت بگم ساميار هنرپيشه خوبيه تو رو هم دوست نداره و عاشق منو بچه من يا به قول خودش بچمونه پاتو از زندگي من بكش بيرون يه كلام اقا تو مزاحم زندگي مني من دلم نميخواد ساميارو با تو شريك بشم
حرفاش مثل پتك تو سرم فرود ميومد مزاحم بچه مون عاشق منه ساميار تو رو دوست نداره امكان نداشت ولي دير اومدن سامي تو اون دوماه كذايي كه باهم قهر بوديم كلافه بودنش ولي ولي حرفاي ديشبش چي پس همش دروغ بود نه امكان نداشت ببين دختره چه نقشه اي كشيده پوزخند صدا داري زدمو نگاش كردم
من-نمايش تموم شد ميتونم برم
ادب و احترامو فراموش كردم
من-اخه زنيكه تو تو زندگي ما مزاحمي اضافه اي نه من. بدبخت من زنشم و عاشق منه دستت به هيچ جا بند نيست اومدي سراغ من گفتي شايد دختره خر شد(صدام داشت تقريبا بلند ميشد)ساميار به تو و امثال تو نگا هم نميكنه منو چي فرض كردي فكر كردي اين چرندياتي كه ميبافي اعتمادو عشق منو به ساميار كم ميكنه
كيفمو از رو ميز برداشتمو يه تراول 50 جايي گذاشتم رو ميزو به طرف در خروجي راه افتادم ولي صداش از پشت سر لرزه انداخت تو جونم درسته ريلكس بودمو اضطرابمو نشون نميدادم ولي از درون ميترسيدم مثل بيد
فرانك-خواهيم ديد كه حرفه يا واقعيت شوهرتو دودستي بچسب چون انقدر عاشقم هست كه بگم يا من يا درست بگه من
يه نفس عميق كشيدمو بدون توجه به حرفش در كافي شاپو بستمو رفتم سمت ماشين با ساميار قرار داشتم همينجور كه داشتم رانندگي ميكردم فكرم رفت به چهار ماه پيش توي اين چهار ماه اتفاق خواستي نيوفتاد بعد از برگشت شقايقينا همه فكرو ذهنم شده بود درسم ساميارم ديگه كمتر دير ميكرد عشقم بهش روز به روز بيشتر ميشد ولي نه من حرفي ميزدم نه اون حداقل نه تا ديشب يه هفته پيشو دقيق يادمه مو به مو برگشتم به يه هفته پيشو با خودم اتفاقاتو مورور كردم با اومدن مامانينا ساميارو پسرا رفتن هتل داشتم با سحر حرف ميزدم كه بابام منو مخاطب قرار داد
بابا-نفس برات يه خبر خوب دارمبا ذوق رومو كردم سمتش كه با حرفش پنچر شدم شايد اگه قبل اومدنم به شيراز اين خبرو بهم ميدادن روي عرش سير ميكردم ولي الان
بابا-يادته عشق اينو داشتي بري فرانسه پيش عمو امين براي ادامه تحصيل ولي با اقامتت موافقت نشد؟امين كاراتو درست كرده برات دعوتنامه هم فرستاده فقط منتظر جواب مثبت تو كه برات يه اتاق اماده كنه البته ما بهش گفتيم كه جواب تو صددرصد مثبته
ترجيح دادم اصلا حرف نزنم مامان كه از اولم مخالف رفتنم بود گفت
مامان-حالا امير شايد جوابش منفي بود
بابا-دخترم نظرت چيه؟
سحر-من كه جاي تو بودم نه نمي گفتم بابا تو عجب شانسي داري خداي من پاريس فكرشو بكن
توي دلم گفتم تو كه جاي من نيستي
سعي كردم ناراحتيم رو نشون ندم
من-راستش بابا اين يكي از ارزوهامه يعني بود تا قبل اينكه بيام اينجا ولي الان كه ديگه 8 ماهه دارم درسمو ادامه ميدم نميتونم ولش كنم كه بايد فكر كنم
سحر- عمو اين داره ناز ميكنه وگرنه از خداشم هست
با خنديدن به حرفش يكم رنگو بوي حقيقت دادم كه بابا شك نكنه بعد 8 ماه يهو نظرم صدوهشتاد درجه اونم براي8 ماه درس خوندن كه به راحتي جبران ميشد عوض شده
فرداش كه منو ميشاو شقايق زودتر بيدار شده بوديمو داشتيم ميز صبحونه رو ميچيديم ميشا گفت
ميشا-نظرت چيه نفس ميري يا موندني هستي؟
در حالي كه ابميوه رو ميزاشتم روي ميز جواب دادم
من-ميرم
خودمم نميدونم از كجا اين صداي قاطع اومدو گفت ميرم
شقايق كه داشت ظرفاي مربا و عسل رو ميچيد رو ميز دستش رو هوا موند
شقايق-شوخي ميكني پس ساميار چي؟
من-ديشب تا صبح به همين موضوع فكر ميكردم اگه علاقه اي بهم داشت توي اين هشت ماه زبون باز ميكرد
ميشا-ديوونه ساميار كه بيشتر از اين ميلادو اتردين شيش ميزنه
من-كجا تو هم دلت خوشه دوتا حركت ازش ديديم مگه اون حركتا دال بر عشقش ميشه
شقايق- باوو بابا لفظ قلم دال پايين ديپلمه حرف بزن ما هم بفهميم
من- وقت گير اورديا تو هم
شقايق-بي شوخي خلي اگه بري مگه اين خواستمم خيلي زياده عمرا اون ساميار كوه غرور بياد زل بزنه تو چشماتو بگه نفس من عاشقتم
من-مگر اينكه هلش بديم
ميشا-درست حرف بزن ببينم
من-وقتي مامانينا رفتن واونا اودن شما هي ميگيد خوش به حالتو فلانو به سار بعدش يواش يواش ميگيد نفس داره ميره رفتنيه
شقايق بقيه حرفمو ادمه داد
شقايق-اونموقع ساميار اگه بهت علاقه اي داشته باشه كه صدرصد داره جلوتو ميگيره
ميشا-خداوكيلي نفس چقدر فسور از ديشب سوزوندي كه اين نقشه دربياد
سيبي به طرفش پرت كردم كه رو هوا گرفت
توي اون به هفته كلي رو نقشمون با ميشا اينا كار كرديم تا ديروز كه مامانينا رفتن و اتردينينا اومدن پيش ساميار نشسته بودمو داشتم ميوه پوست ميكندم
ميشا با يه حسرت خاصي تو صداش گفت
ميشا-خوش به حالت نفس كارات راستو ريس شد براي ما هم دعوتنامه بفرست باشه؟
من-حالا نه به داره نه به باره ولي چشم جا كه اقتادم شمارم دستتون رو بند ميكنم
شقايقم با لحني مثل لحن ميشا گفت
شقايق-اتفاقا هم به داره هم به باره بيليتت كه اومده اقامتت كه درست شده اوكي هم كه دادي يه هفته ديگه هم ويژژ با طياره رفتي فرنگ
بعدش با دستش اداي هواپيما رو دراورد
صداي گيج سامي بلند شد
سامي-بيليت اقامت هواپيما خارج درست بگيد ببينم چي شده؟ميشا از كنار شقايق بلند شدو رفت سمت اتردين در همون حال گفت
ميشا- گربه سوار خر شده اقا لپ كلام اينكه فرشته پر نفس پر زن پر مهربون پر همخونه بودن با نفس پر
شقايق-بهت گفتم لياقت نداري
ساميار تو جاش تكوني خوردو رو به من گفت
ساميار-اينا چي ميگن نفس؟
با لحن پر هيجانو شادي با ذوق گفتم
من-كاراي اقامت پاريسم جور شده يه ساله پي گيرشم قراره برم پيش عموم
به خدا كه غم تو چشماش داد ميزد لرزش دستاش با اين كه كم بود ولي نشون از عصبي بودنش داشت
اتردين-به سلامتي دقيق كي ميشه؟
كه با نگاه وحشتناكي كه ساميار بهش انداخت ساكت شد
ساميار-با اجازه كي؟
من-بابام و مامانم
ساميار-منم برگ چغندرم
صداش رفته بود بالا فكر كرده ازش ميترسم
سامي بلند شد واستاد
سامي-شما هيچ جا نميري
بلند شدم روبه روش واستادمو چشمامو كوبوندم تو چشماشو صدامو مثل خودش بلند كردم
من-ميرم خوبشم ميرم
سامي-ولي من نميزارم
من-مگه به گذاشتن يا نزاشتن توا
هنوزم حرفم تموم نشده بود كه ديدم رو هوام جلوي همه انداخته بودم رو كولش ولي من برعكي شقايق كه رنگش سرخ ميشد در اين مواقع خجالتي نبودم عين خيالمم نبود ولي براي بهتر اجرا كردن نقشه شروع كردم دادو بيدا
من-منو بزار زمين هركول ميشنوي (از شانس خوبمون تفضلي خونه نبود)منو بزار زمين عجب غلطي كردم من به تو جواب + دادما من مگه كيسه برنجم كه اينجوري انداختيم رو كولت
بچه ها ميخنديدن و من غر ميزدم قبل اينكه از ديدم خارج بشن ميشا و شقايق برام يه بوس فرستادن به معني عالي بود منم بهشون يه چشمك زدم كه باعث شد اتردين گيج به شقايقو ميشا نگا كنه ميلادم كه كلا نبودش رفته بود خريد توي اتاق پرتم كرد رو كاناپه
من-نه مثل اينكه بورت شد همن كيسه برنجم
روبه روم رو صندلي نشسته بود و فقط نگام ميكرد منم ترجيح دادم سكوت اختيار كنم بعد چند دقيقه دستشو چند بار كلافه فرو كرد تو موهاشو رفت دراز كشيد رو تخت و دستشو دراز كرد سمتم
ساميار-واقعا ميخواي بري؟
من-بلي اين تنها اررزوي اينجانب نفس فروزان است
نشست روي تخت
ساميار-ميشه جدي باشي؟
سرمو تكون دادم كه گفت
ساميار-من نميزارم بري
از روي كاناپه بلند شدمو رفتم سمت در
من-برو بابا من بخوام برم ميرم كسي هم جلو دارم نيست
دستم روي دستگيره در بود كه اون يكي بازوم كشيده شد چسبوندم به ديوار با اون يكي دستم كه ازاد بود سعي كردم دستمو كه با دستش محكم چسبونده بود به ديوار جدا كنم ولي اون يكي دستمم گرفت تو دستش و گذاشت رو قلبش با دستم كوبيده شدن ديوانه بار قلبش به قفسه سينه اش رو حس ميكردم از بين دندوناي كليد شدش گفت
ساميار-لعنتي من نميزارم بري نه حالا نه هيچ وقت ديگه فهميدي؟
فهميدي رو همچين بلند گفت كه پرده ي گوشم پاره شد ولي لذتي كه از حرفش بهم دست داد به كر شدنم ميچربيد
از ديوار جدام كرد و سرمو چسبوند به قلبش خداي من چه ملودي قلبم ارامشو مثل خون تو بدنم پمپاژ كرد
ساميار-ميشنوي اره خب پس خوب گوش كن اين قلب براي تو ميزنه ميفهمي درك ميكني اونموقع تو ميگي ميخوام برم
ديگه چي ميخواستم اگه خدا همون لحظه جونمو ازم ميگرفت راضي بودم


ز زبون نفس..

انگار زمان متوقف شده بودو من بودمو ساميار ساميار بودو من لبشو چسبوند به گوشم ناخداگاه سرمو چسبوندم به گردنم كه سرش بين سرمو گردنم حبس شد يه نفس عميق توي گودي گردنم كشيد كه مور مورم شد
ساميار- د لامصب ميفهمي دوست دارم حالا بازم ميخواي بري ؟
هيچي نگفتم يعني زبونم ياري نميكرد انگار قفل شده بود يادم رفته بود چطوري ميشه حرف زد فقط مغزم بهم فرمان داد كه دستمو دور كمرش حلقه كنمو سرمو از گردنم جدا كنمو بزارم رو سينه اش يه نفس عميق ديگه تو گردنم كشيدو بعدش چونش رو گذاشت رو موهام
ساميار-اخرم نگفتي اسم عطرت چيه
نخودي خنديدمو سرمو اوردم بالا چشمامو گرد كردمو نگامو دوختم به مردمك لرزون نگاش ديگه لرزش عصبي نداشت حتي عصباني هم نبود تو نگاش فقطو فقط ارامش بودو ارامش كه اين ارامشو با نگاش به منم تزريق ميكرد
من- اسم عطر منو ميخواي چيكار
سرش رو خم كرد پايينو پيشونيش رو چسبوند به پيشونيم نفساي داغو پر حرارتش صورتمو نوازش ميكرد نفساشم بوي عطر سردو خنكش رو ميداد
ساميار- دوست دارم بدونم خانومم از چه عطري استفاده ميكنه
لبامو غنچه كردمو گفتم
من- نميخوام بگم
سريع پيشونيش رو از پيشونيم جدا كردو يكي ازدستاشو گذاشت پشت گردنمو اون يكي رو گذاشت رو كمرم سرش فرو كرد تو موهام يه نفس كشدار كشيد صداش ايندفعه خش دار بود دستش كوره اتيش گردنمو كمرم ميسوزوند فشار دستش رو كمرم زياد شده بود
ساميار-نفس موهات چه بوي خوبي ميده
مثل بچه هاي تخس جواب دادم
من-ميدونم
ساميار-شما چيزي نميخواي بگي؟
صدام رنگ شيطنت به خودش گرفت
من-نه
ساميار-مطمئن؟
من-اره مگه بايد چيزي بگم؟
ساميار-يكم فكر كن يادت مياد
با يكم بجنسي گفتم
من-اهان بايد به بابام بگم ساعت قطعي پروازمو بهم بگه
ديگه داشت حرص ميخورد تابلو اهان ساميار خان بكش گهي زين به پشت گهي پشت به زين فعلا نوبت منه به تازونم
ساميار-جوجو منظورم اينه كه به من نميخواي چيزي بگي
من-صبر كن صبر كن يادم اومد بايد ازت خدافظي كنم
دستشو از گردنو كمرم برداشتو گذاشت رو دوتا بازوهام سرشو يكم اورد پايين تا صورتش رو به روي صورتم قرار بگيره
وقتي نگاه كلافش رو ديدم سرمو يكم خاروندم بعدش مثل بچه ها گردنم رو خم كردم كه موهام به خاطر لخت بودنش همش ريخت سمتي كه سرم خم بودو يه طرف گردنم لخت شد
من-خب يكم راهنمايي كن
ساميار-اولش /د/ داره
خودمو زدم به خريت بزار يكم ديگه اذيتش كنم
من-فهميدم خب چرا زودتر نگفتي بهت بگم
نگاش مشتاق شد
من-دستت درد نكنه منو تا بالا اوردي چمدونم رو جمع كنم
ساميار فقط نگام ميكرد بعدش خيلي يهويي گفت
ساميار-عاشق همين ديونه بازيات شدم
بعدش به ثانيه نكشيد كه روهوا بودم انقدر چرخوندم كه سرگيجه گرفته بودم بي اختيار ميخنديدم بلند بلند قهقه ميزدم از ته ته دل ميونه زمينو هوا گفتم
من-منم فكر كنم عاشق همين ابراز محبت خركيتو قلدر بازايت شدم
نميدونم پاش به جايي گير كرد يا از قصد سكندري خوردو افتاد رو تخت منم روش ..

دستامو گذاشتم رو سينه اشو بالاتنه امو از بالا تنش جدا كردم ولي دستاش كه دور كمرم بود مانعي بود براي بلند شدن از روش سرشو از رو تخت جدا كردو به صورتم نزديك كرد هرچقدر اون صورتش رو ميوود نزديك تر من ميبردم عقب تر يكي از دستاشو از كمرم جدا كردو گذاشت پشت گردنم و نزاشت سرم رو عقب ببرم و سرشو انقدر نزديك صورتم كرد كه پيشونيش چسبيد به پيشونيمو بينيش چسبيد به بينيم زمزمه كرد
ساميار-ازم فاصله نگير باشه حالا دوباره اون جمله رو بگو
من-كدوم جمله رو؟
ساميار-اذيت نكن هموني كه اولش/ع/داشت
سرمو فرو كردم تو گوششو لبمو چسبوندم بهشو زمزمه كردم
من-عاشقتم هركول خان
اونم لبشو چسبوند به لاله ي گوشمو صداش پرتمنا بلند شد
ساميار-دوباره بگو
دستشو از گردنم برداشتو چسبوند پشتم يه دستش رو كمرم نوازش گونه تكون ميخورد اون يكي دستش پشتمو با خوشونت فشار ميداد طوري كه دستامو از روي شو نه اش برداشتمو حلقه كردم دور گردنش فاصله ها برداشته شد دستامو فرو كردم تو موهاش
من-عاشقتم ساميار
يه غلط زد كه جاهامون عوض شد دستاشو گذاشت كنار صورتم رو تخت هنوز دستم حلقه بود دور گردنش
ساميار- نه بيشتر از من نفسم به نفست بستس نفس اگه ازم جدا بشي نفسمو بريدي زنده نميمونم
هر كلم هاي كه ميگفت فاصله اش با صورتم كمتر ميشد چقدر بوي نفسشو دوست دارم
من-چقدر بوي نفستو دوست دارم
ساميار-منم عاشق نفسمم
من-خودشيفته
ساميار-وا اينكه تو رو دوست دارمم خودشيفتگيه
هيچي نگفتم فقط نگاش كردم با تمام عشقي كه بهش داشتم نگاش كردم تا يه دقيقه فقط بهم نگاه كرديم نياز نبود حرف بزنيم چشمامون خودشون كارشون رو بلد بودن مست نگاهاي عاشقونه اش بودم كه لبام سوخت نرم از گوشه ي لبمو به دندون گرفت نفساش تد شده بود طعم بوسه اي رو چشيدم كه شيرينيش مثل چشماي عسليش بود
ساميار-زنگ بزن به بابات بگو نميري نفس بگو پيش من ميموني
من-كجا برم وقتي قلبم روحم هستيم تمام وجودم اينجاست
ساميار-عاشقتم نفس تو فقط نرو به ده روز نكشيده من با گلو شيريني در خونتونم
پامو يه دور دور پاش پيچوندمو همونجا حلقه كردم
من-نه به اون هشت ماه عصا به دستيت نه به اين هول بودن ده روزت
جوابمو با بوسه پر عشقي كه زير گلوم زد داد
در حالي كه از روش بلند ميشدم گفتم
من-بلند شو بريم پايين پيش بچه ها
وقتي رفتيم پايين بدون هيچ حرفي فقط يه چشمك به ميشا وشقايق زدمو با ساميار غذامون رو خورديمو اقا رفتن بيمارستان در حال تعريف قضيه با سانسور براي ميشا وشقايق بودم كه گوشيم زنگ خوردو ساميار گفت ساعت8 برم رستوران(....)كارم داره جلدي پريدم تو اتاقمو يه طوسي با پالتوي مشكي و نيم بوت همرنگ پالتوم با يه شال طوسي سر كردمو از ميشا اينا خدافظي كردم كه گوشيم زنگ خورد شماره نااشنا بود بعدشم كه ديدن فرانكو حرفاي چرتش ساعت ماشينو نگا كردم به موقع رسيدم ترجيح دادم هر وقت از جانب ساميار مطمئن شدم به بابا زنگ بزنم ماشينو پارك كردمو رفتم سمت رستوران چشم چرخوندم تا ساميارو پيدا كنم گارسون كه چشمش به من افتاده بود گفت
-خانوم فروزان
من-خودم هستم
-اقاي مهرارا بالا منتظرتون هستن
من-هميشه رستورانتون اينقدر خلوته

-اقاي مهرارا همه ميزاي رستوران رو رزرو كردن بفرماييد طبقه بالا

اروم به سمت پله ها رفتمو دستمو گرفتم به نرده اش اهنگ Love storyشمعاي كوچيك قرمز كنار پله ها نور ضعيف قمز رنگ خلوتي رستوران همه و همه باعث ميشد يه حس قشنگي به نام عشق به ساميار بهم دست بده عشقي كه ناب بود خالص بود و باعث شد تموم حرفاي فرانك از ذهنم پاك بشه از چيزي كه ميديدم نزديك بود از هيجان جيغ بزنم طبقه بالاي رستوران به كلي عوض شده بود يه ميز دونفره با روميزي قرمز وسط بسالن بودو به غير از اون ميز ميز ديگه ي نبود زمينو پر از گل رز قرمزو سفيد كرده بودن با شمعايي كه همه جا ديده ميشد و تنها تامين كننده نور بود از همه مهتر يه پسر چشم عسلي بود كه به ميز تكيه داده بودو با لبخند نگام ميكرد
ساميار
از نگاه كردن بهش سير نميشدم هر چقدر كه بيشتر نگاش ميكردم بيشتر تشنه و بي قرار لباش عطر تنش دستاش نفساش دوست دارم گفتناش ميشدم تو وجودش يه جاذبه اي بود كه تميتونستمدربرابرش مقاومت كنم مخصوصا حالا كه ميدونستم مال منه مال خود خودمه
دستامو از هم باز كردمو تكيه امو از ميز گرفتم انگار كه منتظر همين حركتم بود كه قدماشو سريع كردو خودشو انداخت تو بقلم با لذت بقلش كردم مثل يه پيشي ملوس خودشو فشار ميداد به سينه ام گونه اشو چسبوند به گردنم بعدش زير گلومو بوسيد اخ كه اين دختر با قلب من چيكارا كه نميكرد با اين كاراش بيشتر ديونه اش ميشدم
من-عاشقتم دختر ديوونه اتم
نفس
بوسه سريعي كه نشوندم رو گونش جواب حرفش بود زود از بقلش اومدم بيرونو رفتم پشت ميز نشستم اونم بعد من اومد نشست دستامو قلاب كردم توهمو گذاشتم روي ميز اين پسر چه ميدونست با اين كاراش چه بلايي سر من مياره
من-ساميار واقعا نمي دونم چي بگم اخه اين كارا لازم بود
دستاشو دراز كردو با يه دستش دستامو گرفت با اونيكي هم گونه امو نوازش كرد بعدش دستاشو برداشتو تكيه داد به صندليش لبامو غنچه كردم
ساميار-لابد لازم بود كه اين كارو كردم عزيزم شما هم خانومي كن به اين دل عاشق بنده رحم كن لباتو اينجوري نكن
لب زدم عاشقتم گفتش
ساميار-ما بيشتر
لب زدم ديوونه اتم
ساميار-من از اين مرز ديوونگي گذشتم مجنونم عزيزم مجنون ليلي خوشگل خودم
با عصبانيت ساختگي گفتم
من-چشمم روشن اين ليلي خانوم كي باشن هنوز8 ماه نگذشته سرم هوو اوردي
ساميار-من فداي اين عصبانيت ساختگي
بعد شروع كرد به خنديدن منم با لحن بچه مدرسه ايا گفتم
من-اقا اجازه يعني اينقده تابلو بود؟
بعدم لبامو غنچه كردم
از روي صندلي نيم خيز شد طرفم
ساميار-بهت نگفتم لباتو اين جوري نكن
بيشتر لبامو غنچه كردمو گفتم
من-دوست دارم
ساميار-منم خيلي چيزا رو دوست دارم
من-مثلا چيا رو؟
ساميار-تو رو
من-خب دوست داشته باش

ساميار- ا اينجوريه خودت خواستي

ساميار

چند سانتي متر با لباش فاصله داشتم كه صداي پاي گارسون رفت توي عصابم اخه اينا نميتونن دير تر بيان دست بردم شالشو يه كم اينور اونور كردم كه گارسونه شك نكنه
من-عزيزم بالاي شالت بد واستاده بود درستش كردم
گارسون-چي ميل ميفرماييد؟
ميخواستم بگم درد مرض اخه اين چه موقع اومدن بود اي كارد بخوره به شكم من اگه تو اين موقعيت بخوام چيزي بخورم
نفسم كه از اين ضد حال خوردن من خندش گرفته بود با يه لبخند گوشه لبش گفت
نفس-من كوبيده ميخورم
گارسونه همچين زل زده بود به نفس كه شيطونه ميگفت بزنم دكوراسيون صورتشو بارم پايين
من-براي منم كوبيده بياريد
گارسون-نوشابه يا دوغ؟
اي بابا اين كلا قصد رفتن نداره اخه پسر خوب لاقل تو صورت من نگا كن حرف بزن نه نفس
من-دوتا كوكا كولا با بقيه مخلفاتتون
پسره هم كه احساس كرد مزاحمه شرشو كم كرد
نفس-مگه با يارو دعوا داري بيچاره نزديك بود بي خيال ابرو بشه خوشو خيس كنه
خنديدم
من-به اين نتيجه ميرسيم كه بهتره شما يه روبند بزنيد كه جلوگيري بشه از اب ورداشتن جهان
نفس-ساميار تو منو اينجا نييوردي كه اين حرفا رو بهم بزني اين همه تشريفات رزرو كردن رستوران
من-درست حدس زدي يكم صبر كن خودت ميفهمي
نفس
كنجكاو زل زده بودم به صورتش يه تك خنده اي به قيافم كه ميدونستم شبيه علامت سوال شده كردو از جاش بلند شد
من-هي هي اقا كجا؟
ساميار-زود ميام خانوم علامت سوال
من-خب به جايي اينكه بري بشين بگو چيكارم داري اين قيافه علامت سوالي از بين بره
ساميار –منم به خاطر اينكه علامت سواله از بين بره ميخوام برم و بيام
بعدش با پرستيژ خاص خودش كه ادمو ديونه ميكنه رفت سمت پله ها اخ نفس قربون اون قدو هيكل ورزشكاريت بشه من فداي اون تيپتو چشماي به رنگ عسلت بشم فداي اون دوست دارم گفتنات قربون اون اخلاق دختر كشت همينجوري داشتم قربون صدقش ميرفتم كه برگشت يه چشمك بهم زدو رفت پايين اخ قلبم خدا رحم كن غش نكنم يه وقت منو اين همه خوشبختي محاله چند دقيقه بعد درحالي كه دستش يه دسته گل خوشگل پر از رزاي سفيد كه وسطش يه گل رز قرمز قرار داشت برگشت نيشم شل شد و دوتا چال گونه هام معلوم شد روبه روم واستاده بود منم با همون لبخند نگاش ميكردم كه خم شد رو صورتمو دوتا چال گونه هامو بوسيد
ساميار-نميگي اين جوري ميخندي ساميارت تو دلشو قلبش زلزله ميشه دختر رحم كن
ساميارم ساميارم اره ساميار مال منه با هر جمله اي كه بهم ميگفت احساس ميكردم روحم داره به روحش پيوند ميخوره يه پيوندي كه جدانشدنيه با صداي بمو مردونه اش كه عاشقش بودم از فكر اومدم بيرون جلوي صندلي زانو زده بود نوراي شمع تو صورت جذابو خوشگلش انعكاس پيدا كرده بود چشماي عسليش برق ميزد
ساميار-نفس
انقدر پرتمناو قشنگ اسممو صدا كرد كه يه لحظه قلبم واستاد
من-جان نفس
ساميار-جانت بي بلا خانومم
بهش لبخند زدم كه دست گلو گرفت سمتمو گفت
ساميار-گل وسطيه رو بردار

اروم گل رز قرمزو كشيدم بيرون به ساقه اش يه جعبه مكعبي شكل كوچيك قرمز وصل بود نگاش كردم كه با اشاره سر ازم خواست جعبرو باز كنم هنوزم روبه روم زانو زده بود جعبه رو باز كردم توش يه حلقه پر نگين خوشگل بود حلقه رو از جعبه دراوردمو گرفتم جلوي چشمام منظورش چي بود سرمو اوردم بالاو گنگ نگاش كردم

واي كه وقتي اينجوري نگام ميكرد دوست داشتم بخورمش گوشه لبمو به دندون گرفتم الان وقت اين فكرا نبود
با يه دستم انگشترو از دستش گرفتمو با اون يكي دستم دست چپشو گرفتم تو دستم حلقه رو كردم تو دستش
من-اينجوري خيالم راحت تره
نگاش اول سر خورد رو انگشتر بعدش دست چپ من از توي جيب كتم يه بسته دراوردم دادم بهش انقدر تو شوك بود كه بدون اينكه چيزي بگه بازش كرد و با ديدن رينگ ساده و مردونه اي كه توي جعبه بود سرشو كرد سمت من
من-گربهه زبون جوجوي منو خورده يه چيزي بگو ديگه عزيزم
اب دهنشو قورت داد
نفس-چي بگم؟
من-مثلا بگو ساميار عزيزم ممنون كه اين همه زحمت كشيدي
زود حالت تهاجمي به خودش گرفت
نفس-وظيفه ات بود
من-خيالم راحت شد كه هنوزم اون زبون 14 متري سرجاشه حالا كه حالت خوب شده لطف كن اون حلقه رو بكن تو دست من كه خيال تو هم راحت بشه كه يه وقت دخترا پوهر دختر كشت رو قر نزنن
نفس-اون دخترا غلط ميكنن
دستشو گرفتم تو دستمو روي حلقه اشو بوسيدم
رينگو گرفت بين انگشتاي كشيده اشو اروم كرد تو دستم يه حس قشنگ بهم دست داد اگه تا الان يكم نگران بودم همون يكم نگراني هم از بين رفت نفس زن خودم بود خانومي خودم كسي جرئت نداشت بهش نگاه چپ بكنه وگرنه با من طرف بود نگام افتاد تو نگاش كه حالا با يكم دقت ميتونستي رنگ نگراني رو توش ببيني
نفس-ساميار تو چيزي رو كه ازم پنهون نكردي دوست دارم همين الان هرچي كه فكر ميكني تو زندگيمون مهمه و تو بهم نگفتي رو بشنوم
يه لحظه فكرم رفت سمت فرانك عوضي ولي اگه چيزي ميگفتم ممكن بود همه چي خراب بشه
من-نه چيز مهمي نيست تو زندگي من فقط تو مهمي يه سري مسائل بي ارزشو كوچيك هست كه بعدا بهت ميگم
نفس
از حرفش دلم گرم شد وقتي ميگه بي ارزشو كوچيك يعني فرانك بي ارزشه كوچيكه مهم نيست پس جاي نگراني نيست شامو اوردن بين غذا با لحن بي تفاوتي گفتم
من- احساست نسبت به خانوادت چيه؟
ساميار-خوبه يعني عاشقشونم البته اگه فرانكو با سانيار و فاكتور بگيري
من-چطور مگه احساست نسبت به اونا چيه؟
ساميار-اولش بي تفاوت بودم ولي الان تنفر بي خيال اين بحثا غذاتو بخور
با جوابي كه بهم داد خيالم از هفتاد دولت ازاد شدش ديگه تا اخر شب كه برگشتيم خونه اتفاق خاصي نيوفتاد لامپا همه خاموش بود در حالي كه اروم با ساميار از پله ها بالا رفتيمو وارد اتاق خودمون شديم رفتم دستشويي سرو صورتمو شستمو ارايشمو پاك كردم بعدش گفتم
من-اينا چه زود خوابيدن
ساميار يه نگا به ساعتش انداختو گفت
ساميار-همچين زودم نيست ساعت يكه لابد خسته بودن
بعدم رفت رو تخت نشست شونه اي بالا انداختمو مانتومو از تنم دراوردمو رفتم سمت كمدم كه روبه روي تخت بود هوس يكم شيطوني كردم پشتم بهش بود پس اشكالي نداشت اول خواستم يه لباس خواب بردارم بعدش بي خيالش شدم يه تاپو شلوارك خيلي كوتاه نازك قرمز برداشتم اينم خوب بود براي شيطنت كردن فقط ميخواستم يكم اذيتش كنم همونطور كه پشتم بهش بود تيشرتمو از تنم درووردم و تاپو پوشيدم از قصد يكم طولش دادم بعدم خيلي اروم شلوارمو دراوردمو شلواركو پوشيدم البته سريع تر از پوشيدن تاپم دستمو بردم سمت موهامو كليپسمو باز كردم ابشار موهام تا روي گودي كمرمو پوشوند چند بار دستمو كردم توشونو دراوردم بعدش اروم چرخيدمو بي توجه به ساميار كه خشك شده بود رو تخت رفتم اون سمت تختو خزيدم زير پتو از صداهايي كه ميومد فهميدم داره لباس عوض ميكنه چند دقيقه بعد گرمي دستاي داغش بود كه مهمون بازوهاي برهنه ام بود يكم خودمو تو بقلش جابه جا كردمو با لحني كه نهايت سعيمو كردم كه توش كلافگي باشه گفتم
من-اه ساميار انقدر بهم نچسب يكم برو اونور تر گرمم شد
حلقه دستاش تنگ تر شد با پاهاش پاهامو قفل كرد دهنشو چسبوند به گوشمو گفت
سامي-من جام راحته شما هم راحت باشو بخواب همينه كه هست
بعدش گردنمو بوسيد ووي مور مورم شد و با حس ارامش به خواب رفتم صبح از گرمي لباي مردي كه عاشقش بودم بيدار شدم لبخندي بهش زدمو با دستم هولش دادم كنار البته اون يه ميليمترم از جاش تكون نخورد
سامي-سلام به خانومي خوشگلو خوابالوي خودم
در حالي كه به زور يه چشممو باز نگه داشته بودم گفتم
من-سلام به اقايي سحر خيز خودم
بعدش از تخت بلند شدمو به زور راه دستشويي رو پيش گرفتم
من-اه اه من نميدونم چرا اين اتاق انقدر بزرگه كه بايد ده متر بري تا برسي به دستشويي
ساميارم ميخنديدو هيچي نميگفت از ديدن خودم تو اينه دستشويي وحشت كردم موها ژوليده تاپم رفته بود بالا زير سينه ام شلواركم يه پاچش بالا بود يه پاچه اش پايين زود كارمو كردمو خودمو يكم مرتب كردم كه البته فرقي هم با قبل نكردم بعدش رفتم بيرون
من-ساميار به نظرت من الان خيلي خوشگلم كه ميگي خانومي خوشگلم
خنديدو اومد بقلم كرد سفت محكم گرم پر حرارت بعدش گفت

ساميار-عشق من که اول صبح به زور از خواب بلند میشه،هپلی و ژولیده،با لباسای نازک و به هر طرف کش اومده،با چشمای نیمه باز و نیمه بسته،با پاهای برهنه روی سرامیک،که داره میگرده دنبال دستشویی و زیر لب غر میزنه...بغل کردنی ترین موجود دنیاس من كه براي اين نفس جون ميدم

اززبون میشا

باصدای اتردین ازخواب بیدارشدم.
اتردین:میشاخانمی نمیخوای بیدارشی؟
من:چرابیدارشدم..
توجام نیم خیزشدم یک کش وقوسی به بدنم دادم که دیدم اتردین زل زده به من ورنگشم رنگ لبو..به خودم یک نگاه کردم که دیدم.....
وای خاک عالم توسرم من کی تاپمو دراوردم؟؟سریع رفتم زیرپتوگفتم:اتردین بروبیروون..
اتردین درحالی که میخندیدرفت بیرون.باصدای بسته شدن درفهمیدم رفته وازجام بلندشدم سریع پریدم توw.c.چندمشت اب زدم به صورتم که شایداینجوری ازحرارت درونم کم بشه ولی نشد..توایینه به خودم نگاه کردم گونه هام سرخ شده بودمثل لبو...همون موقع تقه ای به درخوردباصدای لرزون گفتم:بله؟
شقی:میشایی منم.
باشنیدن صداش یک نفس راحت کشیدموگفتم:شقی یک لباس ازتوکمدم بهم میدی..
شقی:الان گلم...
یکم بعدیک سارفن سبزفسفری جذب بایک زیرسارفنی سفیدداد.سریع پوشیدم.موهامم شونه کردم اومدم بیرون..
شقی قیافه اش پکربود.
من:شقی عزیزم چیزی شده؟
شقی:نه.میشابه نظرت نفس بازم میره؟؟
من:نمیدونم من که فکرنمیکنم.احتمالاچندوقت دیگه هم سه نفره ازاتاق میان بیرون..
اینوگفتمو خندیدم.شقی هم خنیدومتکاروزدتوسرم
شقی:خاک توسرمنحرفت کنن.این اتردینم...
همون موقع دربازشدواتردین توچهارچوب درضاحرشد:پشت من بلیط میفروختید؟
شقی:نه داشتم میگفتم توهم نتونستی اینوادم کنی..
اتردین خندیدوگفت:اولا همچین میگه نتونستی ادم کنی انگارمن باکمربندمی افتم به جون میشا..دوما شقایق مگه تونمیدونی این تغییرناپذیره..
من:اتردینننننننننن...
اتردین:دخترگوشم دردگرفت اروم.شقایق توهم بروپایین میلادکارت داشت...
شقی رفت پایین اتردین اومدتواتاق گفت:میشاپاشوبریم پایین صبحونه بخوریم..
من:حال ندارم...
پاشداومدسمتم گفت:یعنی چی حال ندارم پاشوببینم.
من:بروباباحال ندارم.
قبل ازاین که بفهمم زیررانوموگرفت بلندم کردبردتم پایین..
من:ا دیونه بذارتم پایین.خودم میام...
هیچی نگفتم بادادگفتم:هویی پهلون پنبه باتوام...
اتردین:برو روسایلنت که خیلی جیغ جیغ میکنی...
من:بیشعور...
اتردین:ممنون
وارداشپزخونه شدیم همه سرمیزبودن منوگذاشت زمین باپرویی کامل گفتم:شرمنده پول خوردندارم.الانم مرخصی..
خیزبرداشت که بگیرتم ولی جیغ زدم ودررفتم
اتردین:تاحالاکسی بهت گفته خیلی پرویی؟
درحالی که یک تیکه نون میذاشتم دهنم گفتم:امم..نه تواولین نفری.
سری تکون دادونشست کنارمیلادورو به سامی گفت:اوهههه داداش خوردیش..بسه دیگه.صبحونه اتوبخورنه دخترمردمو...
سامی:اتردین اگه توحرف نزنی کسی نمیگه لالی...
من به طرف داری از اتردین گفتم:حرف حق تلخه عزیزم...خب دوستم که اینجوری پیشه تویک هفته هم دووم نمیاره...
میلاد:میشاببند..
من:میلادتویکی حرف نزن که دهنتومصادف بااتوبان تهران کرج میکنما..
میلاد:ا چرا؟
من:همینجوری....
بعدرو به جمع گفتم:اهان بچه هایک فکربکر هستیدفردا بریم سپیدان؟
سامیار:میشه بپرسم سپیدان کجاست؟
باحالت مسخره ای گفتم
من:بله فرزندم....جونم براتون بگه که سپیدان من یکدفعه بادایینام رفتم پرکوه وبرف الانم که اسفندماه اونجاحال میده..هستید؟
همه موافقت کردن وقرارشدفرداساعت7حرکت کنیم..


بعدازخوردن صبحونه خواستم بلندبشم میزوجمع بکنم که چون عادت ماهانه بودم زیردلم تیرکشید..چون هیچکس تو اشپزخونه نبوددستموگذاشتم رودلم ویک ناله ی اروم کردم که همزمان شدبااومدن اتردین..اتردین که منوتواون حالت دیداومدبغلم کردوگفت:خانومی چیزی شده؟دلت دردمیکنه؟
سرموبه نشونه ی +تکون دادم که گفت:الهیی...مشکلی داری؟
منظورشوفهمیدم ولی روم نشدبگم به جاش سرخ شدم که گونموبوسیدوگفت:اخ اتردین قربون اون سرخ وسفیدشدنت بره...
من:خدانکنه.
خواستم برم میزوجمع کنم که بازوموگرفت گفت:بیابریم تواتاق استراحت کن به شقی ونفس میگم جمع کنن..
بعدم باهم رفتیم تواتاق.منوخوابوندروتخت وخودش رفت بیرون چندلحظه بعدبایک لیوان چایی دارچین وچندتاقرص اومدتواتاق..بلندم کردوگفت:بیااین قرص وبخور.سرموانداختم پایین که دستشواوردزیرچونمو سرمو اوردبالاوگفت:ادم که ازشوهرخودش خجالت نمیکشه...
به جون بابام قلبم داشت میافتادتوجورابم...قرص دادبهم وچایم به زورکردتوحلقومم بعدم دوباره منوخوابوندوگفت:استراحت کن.فرداهم بااین حالت نمیخوادبریم سپیدان..
من:اترذددددیننننننن؟!
اتردین:جان اتردین؟
من:بابامن خوب میشم تافرداجون من؟
خندیدوگفت:باشه..حالا بخواب.
بعدم دلاشدورولبام یک بوسه زدوازاتاق رفت بیرون...
من هنوزتوشک کارش بودم.این چراهمچین کرد؟یعنی منو دوست داره؟یعنی همون طورکه من دوستش دارم اونم منودوستداره؟؟نمیتونم به خودم دروغ بگم که من عاشق اتردین شدم عاشق دوتاچشم ابی که حالاحکم اب حیاتو برام داره...ازاونی که میترسیدم سرم اومد...ازفکراین که اون اغوش گرم برای یکی دیگه بشه موبه تنم راست میشد.یک قطره ازچشمم چکید..خدایایعنی تاوان عاشقی اینه؟؟اخه من دارم به جرم کدوم گناهم تبیه میشم؟خدایاخودت کمکم کن که اخراین بازی ونبازم...خواهش میکنم.بااین فکرگریه ام شدت گرفت رفتم زیرپپوتاصدای گریه ام به جایی نرسه..چنددقیقه ای داشتم اون زیرگریه میکردم که یکهوپتوکناررفت وصورت اتردین جلوم نقش بست.دیگه برام مهم نبود که ازحال درونیم باخبربشه برام مهم نبودغرورموبایدحفظ کنم پاشدم رفتم بغلشو سرموگذاشتم روسینه ی مردونه اش...اونم بادستش موهامونازمیکرد..
اتردین:عزیزم برای چی گریه میکنی؟
من:دلم گرفته...
اتردین:میخوای سرحالش بیارم؟؟
من:اتردین اذییت نکن دیگه..
اتردین:باشه خانومی...

نمیدونم چی شدکه تواغوش عشقم مرد رویاهام خوابم برد..

از زبون نفس

ساميار-نفس اون چيه پوشيدي اخه دختر اونجا سرده سرما ميخوري
بعدم رفت سمت كمدمو شروع كرد زيرو رو كردنش از ديروز كه ميشا گفت بريم سپيدان كلي فكر كرده بودم چي بپوشم كه هم خوشگل باشه هم بشه باهاش اسكي كرد ولي اين اقا ببيناچقدر طولش ميده بعد چند دقيقه كه كمدمو زيرو رو كرد با يه حالت ناراضي گفت
ساميار-تو اصلا يه مانتو بلند نداري نه؟
من-ااا سامي گير نده ديگه
يه پالتوي كرم عسلي كه كلاهشو جيباش بافت عسلي تيره داشت بهم داد
ساميار-اينو بپوش لاقل از بقيه كلفت تره
يه جين شكلاتي لوله تفنگي داشتم اونم برداشتم يه شال عسلي هم ستش كردم ساميارم سرش تو كمد خودش بود شلوارو با پالتو رو پوشيدم شالمم سركردم رفتم سمت كلا هامو يه كلاه كج بافت شكلاتي قهوه اي روي شال سرم كردم اين كلاهاو عموم از فرانسه برام فرستاده بود عاشقش بودم يه پوتين پاشنه تخت عسلي هم تيپمو كامل كرد ساميار همچنان داشت ميگشت
با خنده رو كردم سمتش
من-سامي دو ساعته دنبال چي ميگردي
سرشو يكم خاروندو گفت
ساميار-هيچي منتظر بودم كارت تموم بشه بيايي برام پالتو انتخاب كني
درحالي كه ميرفتم سمت كمد گفتم
من-خب عزيزم زودتر ميگفتي
هيچي نگفت يه كت شكلاتي قهوه اي دادم دستش يه پليور قهوه اي روشن تو مايه هاي عسلي هم با يه جين همرنگ كتش بهش دادم و رفتم سمت ميز ارايشي پوستمو كه برنز با كرم پودر از قبل برنز كرده بودم اماده اماده بودم فقط رفتم يه مداد قهوه اي كشيدم تو چشممو ريمل زدم رژ صورتيمم پاك كردمو جاش يه رژ عسلي زدم عطرمم كه زده بودم دستكشاي چرم شكلاتيمو دستم كردمو برگشتم اولالا چه كرده بود اين سليقه من با سامي عينك افتابيشو كه مدل پليسي بود گزاشته بود رو موهاشو با اون تيپش هزار برابر دختر كش تر شده بود اخ من فداي اين جنتلمن خودم بشم
سامي-من نميدونم تو چه اصراري داري تيپتو با من ست كني
پشت چشمي نازك كردمو گفتم
من- از خداتم باشه
خنديدو دستشو گرفت سمتم درحالي كه كيف ست كفشمو برميداشتم دستمو گزاشتم تو دستش با اونيكي دستمم عينك مدل پليسيمو كه فريم عسلي داشت گذاشتم رو موهام
ساميار-اي تقليد كار
من-بده دوست داريم با اقاييمون ست بشيم
دستشو گاشت رو قلبش
سامي-اي قلبم مگه نگفتم مراعات كن

خنديمو دستشو كشيدم سمت در همه اماده منتظر ما بودن

اززبون میشا.

ساعت 6بودکه ازخواب بیدارشدم دیدم دکی اقای ما روباش گرفته مثل خرس خوابیده..رفتم w.cصورتمو شستم اومدم بیرون رفتم بالاسر اتردین که بیدارش کنم..دستموبردم جلو که یکهودستموتوهواگرفت منو کشیدجلوکه پرت شدم توبغلش..ازترس یک جیغ کوچیک زدم..
اتردین:میخواستی کرم بریزی رو دست خوردی اره؟؟
من:نه بخدا...دیوونه ازترس سکده کردم خب بیدارمیشی بگودیگه.. ای قلبم..
اتردین منوبیشتربه خودش فشارداد بعدم باخنده دم گوشم گفت:
اتردین:الهی داری میمیری؟؟خب زودتردیگه..
حیف دستاموگرفته بودنمیتونستم بااونابزنم توسرش..یکم بعدمنو ازخودش جداکردوگفت:
اتردین:راستی همخونه مریض من حالش خوب شد؟؟
نمیدونم چرادوست داره کرم بریزه.گونه هام رنگ گرفت وسرمو به نشونه ی+تکون دادم که اومدازکنارم رد شدوگفت:جوجوی خجالتی.
اوا این چرا این شکلی میکنه امروز؟حالش بده..یعنی منو دوست داره؟یکدونه زدم توسرخودم گفتم:هوی میشادوباره بهت خندیدپروشدی؟چنبه نداری دیگه..خب به خاطراین که مریض بودی داره باهات مدارامیکنه...
سرموتکون دادم تاهمه ی فکرارو دوربریزم..رفتم یکم ارایش کردم یک پالتوی کرم خوجل که تازه خریده بودمو بابوتای بلندقهوه ای سوخته ام که تازانوم می اومدو پوشیدم یک شال کرم قهوه ای هم سرم کردم درکل اس شدم...اتردین که ازw.cاومدبیرون موهاشویکمشو ریخته بودتوصورتشوبقیه به سمت بالاژل زده بود.منو که دیدچشماش برق زدولی هیچی نگفت...ای بمیری خب میمیری بگی چقدرخوشگل شدی؟والامن اگه شانس داشتم که الان ایجانبودم...
اونم سریع یک کت توسی تک باشلوارجین مشکی بایک سوئی شرت جذب مشکی پوشیدعینک دودیشم برداشت...رفتم ازتوکمدم شال وکلاه توسی برداشتم راه افتادیم....
بااتردین رفتیم پایین که دیدم همه حاضر پایین وایسادن.یکی ازیکی هم خوشگل تر.سامی همچین باعشق به نفس نگاه میکردکه حسودیم میشد..تودلم گفتم:میشاخاک توسرت سامی بااون غرورش جلوی نفس زانوزده بعدتو....بیخی..
نفس:بابامیشاتیپ زدی اونجا خبری از توتو نیستا...
من:مرده فلوت زد...نفس ساکت شو دیگه این اتردین الان میگه ازپیش من جم نخور وال...
اتردین:میشابهت بگم اونجاازپیشم جم نمیخوریا..

بااین حرفش بانفس زدیم زیرخنده...

نفس وسامی طبق معمول باهم اومدنو ما4نفرم باماشین اتردین..توراه اهنگو تاته زیاد کردم enriqueبود منم جوگرفته بود شدید..یکم بعد رسیدیم بادیدن اون همه دخترپسری که دارن اسکی میکنن ذوق زده شدم منم که جوگیرررر..به محض این که اتردین زدرو ترمزازماشین پریدم پایین دویدم..
اتردین:هیی میشاوایسادختر...
من:خب توهم بدوو..
اتردین:میگن جو ادمو بگیره پرپر میکنه حکایته تو...
وایسادم اونم اومدکنارم دستمو گرفت گفت:تنها نروجایی به هرحال تویک دخترخوشگلی گرگم زیاده...
یعنی خرکیف واسه یک ثانیه ام بود اتردین به من گفن خوشگل؟؟وای خدا..
اتردین:بریم...
باهم راه افتادیم بقیه ام پشت سرمون میاومدن..
من:اتردین؟
اتردین:بله؟
من:یکم تند راه بیادیگه اه..
اتردین:دیرنمیشه نترس..
همون موقع میلاد صداش کرد.
کرمم گرفته بود اذییتش کنم دلاشدم سریع یک گوله برف درست کردم پرت کردم سمتش.مستقیم خورد به گردنش...برگشت سمتم از اون نگاه ترسناکاش بهم کردو افتاد دنبالم منم دویدم.....
وسط راه یکهو زیرپام خالی شدتا زانو رفتم توبرف..اتردین اومدسمتم دستموگرفت به کمکش اومدم بیرون بعد اومد قلقلکم بده که سریع گفتم:
من:دست به من زدی نزدی...دستت بهم بخوره من میدونمو نو.

اتردین:ریزمیبینمت!!

من:ریزمیبینی ذره بین بدم...
خندیدوگفت:باشه بریم....
باهم رفتیم بالامن بعداز گرفتن وسایل موردنیاز برای اسکی سریع رفتم بیرون که حال کنم...

سراشیبیه کوه خیلی زیادبودمنم خودمو به زورنگه داشتم..یکم مونده بودکه برسم پایین کوه که نمیدونم کدوم گاویی اومدبهم تنه زد که دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم کله ملق خوردم رفتم پایین........

با دیدن میشا که از سراشیبی کوه داشت میوفتاد جیغی کشیدم:
ـ مییییییییییییییییییششاااا اااااااااااااااااا!!!!!!!!
اتردین سریع خودش رو رسوند کنارم با دیدن میشا دودستی کوبوند روسرش و رفت پیش میشا..... منم سریع خودمو رسوندم پیشش....
همه درحال پچ پچ بودن و با نگرانی به پایین نگاه میکردم.... نفس هم تو بغل سامیار بود و چشماش رو بسته بود و سامیار دلداریش میداد.... رفتم بالا سر میشا و با عصبانیت به پسری که بالا سرش بود و نگران بهش خیره شده بود نگاه کردم و داد زدم:
ـ مرتیکه حواست کجاست؟ چرا به دختر مردم تنه میزنی!
پسر به تته پته افتاد و اتردین با عصبانیت بلند شد و یقه پسره رو گرفت و یه مشت حوالی صورتش کرد و با اینکار نصف پسرا اتردین رو گرفتن تا از پسرک جداش کنن و نصف دیگه هم اون پسررو گرفتن تا از ضربات دست اتردین نجاتش بدن....... میشا با بی حالی به من نگاه میکرد و با عصبانیت به پسره و با خنده گفت:
ـ حقشه!
و باهم زدیم زیر خنده..... سعی کردم میشا رو بلند کنم اما زورم نرسید و اتردین بعد از اینکه حال پسررو مفصل جا اورد و بادمجونارو تو صورتش کاشت اومد طرف میشا و بغلش کرد و بردش سمت ماشین... من و نفس هم دنبالش رفتیم... از بوفه نزدیک اونجا یه آب قند برای میشا گرفتم و درحالی که هم میزدم بردم بهش دادم تایکم حالش جا بیاد..... اتردینم مدام قربون صدقه اش میرفت!
با خنده گفتم:
ـ ایییییش! زن ذلیل حالا که چیزی نشده اینطوری میکنی!
و نفس هم با من خندید که گفتم:
ـ زهر انار! سامیار که زن ذلیل تره هی دم به دقیقه ماچ ماچ!
که با این حرف من نفس سرخ شد و با عصبانیت نگام کرد و اتردین و میشا هم خندیدن.... نفس هم برای دفاع از خودش گفت:
ـ اه اونشبو یادت رفته با میلاد.........
دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم:
ـ خواهر، داشتیم!؟؟!؟؟!
که نفس خندید و گفت:
ـ شوخی کردم بابا.....
من:حالا میشا حالت خوبه؟! بهتری؟
میشا: آره چیزی نیست...
اتردین: مگه نگفتم از پیش من جم نخور هان؟!
من: اه اتردین الان وقت دعوا نیست به جاش پاشو برو با خانومت خوش باش دیگه نیومدیم اینجا که هی دعوا مرافه کنیم اتفاقه دیگه پیش میاد!
اتردین دست میشا رو گرفت و میشا هم که دوباره مثه اول شده بود با اتردین راه افتادن بالا که وسایلشونو وردارن.....
نفس و سامیارم رفتن و پشت سرش من..... یه نگاه به دور و برم کردم و میلاد رو دیدم که داره با تلفن حرف میزنه.....
کارش که تموم شد اومد سمتم و با لبخند همراهیم کرد......
همینطور که دستم رو گرفته بود گفت:
ـ کی بیام خواستگاری؟
من: هنوز زوده میلاد.... باید یه جوری رفتار کنم که اشکان شک نکنه...
میلاد: ای بابا تو که همش میگی زوده.....
من: همینه که هس! مشکلیه!؟
میلاد: نه مشکلی نیست فقط من یکم عجولم خب! تا کی باید مخفی کاری کنیم؟ این مامان منم میخواد دختر خالمو برام بگیره...
اخمام رفت تو هم و هیچی نگفتم....
میلاد خندید و گفت:
ـ الان قهر کردی؟
.........
میلاد: ای بابا مامانم میخواد دخترخالمو بگیره من که نمیخوام بگیرم!
با این حرفش خنده ام گرفت ولی بازم هیچی نگفتم و وقتی رسیدیدم بالا وسایلمون رو برداشتیم و راه افتادیم..... میلاد اومد پشتم و زیر گوشم گفت:
ـ مواظب خودت باش جیگرم......

و من هم جلوتر رفتم و ازش جدا شدم....

اززبون میشا.

خداییش خیلی حال کردم اتردین حال اون یارو گرفت.پسره ی پرووبگیرم بکوبونمش!!به کمک اتردین وشقی ازماشین اومدم پایین شقی که رفت پیشه میلاد جونش!منم موندم پیشه اتردین.خواستم یکم تندراه برم که این اتردین برام دست نگیره بگه ریقویی(!).بااین که پام خیلی دردمیکرد ولی تندمی رفتم بازومو ازپشت کشید گفت:
اتردین:هی خانوم وایساببینم.عمرا دیگه بذارم ازبغلم جم بخوری بعدم الان من که میدونم پات دردمیکنه بیاتکیه بده به من راه برو..
بااین که ازخدام بود ماسک بی تفاوتی به صورتم زدم گفتم:
من:توهم که چایی معتل قندیاا..
خندیدوگفت:یعنی چی؟
من:یعنی این که تادیدی من پام دردگرفته میگی بیابه من تکیه کن.میخوای فیض ببری..
اتردین:ایشش.ازخداتم باشه به من تکیه بدی ماروباش فکر کی هستیم..
بعدم بازومو ول کرد رفت جلو.میخواستم بهش تکیه کنم ولی گندزدم دیگه.به خاطراین که هم غرورم نشکنه هم طبیعی جلوه کنه یکم راه رفتم یکهوسکندری خوردم خودمو انداختم زمین(جدیدا بلاشدی!!)یک جیغ کوتاهم زدم که برگرده منو ببینه که موفقم شدم..
سریع دویدسمتم زیربازومو گرفت بلندم کردوگفت:
اتردین:لجبازی دیگه وقتی بهت میگم بهم تکیه بده راه برو به خاطر همین چیزاشه..
منم که موفق شده بودم خوشحال بودم سرمو گذاشتم روسینه اش اونم دستشو انداخت دورکمرم وباهم رفتیم..موقعیی که ازبغل دخترای جوون ردمیشدیم متوجه نگاه پرحسرتشون میشدم..ای منم کرمم گرفته بود زبون درازی کنم ولی خب زشت بود دیگه...ولی یک دختره که یک عالمه ارایشم داشت همچین به اتردین نگاه میکرد که میخواستم بالابیارم دیگه طاقت نیاوردم زبونمو یکم اوردم بیرون براش زبون درازی کردم..که از چشمای اتردین دورنموند.
اتردین:میشا؟؟!
من:بله؟
اتردین:این چه کاری بود؟
من:هان؟اهان خب چیکارکنم بدنگاه میکرد اعصابم تعطیل شد..
اتردین:پس اعتراف میکنی حسودیت شد.
من:ایشش.اتردین بینددرخواب بیندپنبه دانه..

اتردین :توکه راست میگی باشه..


زبون نفس

لباسامو عوض كردمو پريدم رو تخت ساميارم كه زودتراز من خوابيده بود اصلا خوابم نميومد با اينكه امروز كلي تحرك داشتم ولي اصلا خواب به چشمام نميومد انقدر اين دنده اون دنده شدم كه ساميار صداش درومد ساميار-نفس انقدر وول نخور بزار بخوابيم با ترش رويي گفتم من-مي خواي بخواه نميخواي نخواه اصلا كي گفته تو رو تخت بخوابي چند شبه پرو شدي اين جا ميخوابي ساميار بلند شد نشست روتخت ساميار-نه مثل اينكه امشب تو يه چيزيت ميشه چرا اينجوري ميكني اخه عزيز من سرمو گذاشتم رو پاشو مثل بچه هاي تخس گفتم من-خافم ني ياد ؟ تو هم ته همس ميخافي نميگي نفسم خافش ني ياد درحالي كه موهامو نوازش ميكرد لپمو كشيدو گفت ساميار-خب نفس بنده عمر كنند ساميارشون چيكار كنن اينوقت شب درسته كه يكم بي فكري بود ولي گفتم من-يه اهنگ برام بزار كه هر وقت گوش ميكني ياد من ميوفتي دستشو دراز كردو گوشيشو برداشت بعد چند دقيقه صداي موزيك ارومي توي اتاق پيچيد نميدوني شبا تا صبح تو خواب بوديو من محو چشات بودم نميدوني ولي اروم همش از ناز چشماي تو ميخوندم هستيمو دنيامو پاي توميزارم اين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارم قسم خوردم براي عشق پاكت بشم اوني كه ميبيني توخوابت فقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارم اين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارم (بلند شدم نشستم روبه روش دستشو گذاشت رو گونم دستمو گذاشتم رو دستش با اهنگ زمزمه كرد زمزمه اي كه مثل روز برام روشن بود هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه) تو ميدوني چه حالي ام از اينكه توي اين دنيا تورو دارم تا وقتي كه نفس دارم واست چيزي از اين عشق كم نميزارم ) دستشو گذاشت پشت گردنم دستمو حلقه كردم دور گردنش( يه لحظه ام سخته بدون تو بودن )فاصله صورتشو با صورتم كم كرد لبامون تو هم قفل شد لباش سر خورد روگردنم( اين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارم قسم خوردم براي عشق پاكت )دستش رفت زير لباس خوابم نميدونم نخواستم يا مي خواستم نتونستم يا ميتونستم ولي مانع نشدم ما همو دوست داشتيم ساميار بهم ثابت كرده بود وقتي ساميار بود ديگه فرانك مهم نبود نميخواستم به بعدش فكر كنم به بابام مامانم يه چيزي مانع فكر كردنم ميشد اونم عشق بود عشق هردو به يه چيزي فكر ميكرديم وصال . عشق بودو من عشق بودو ساميار ساميار بودو زمزمه هاي عاشقونه اش زير گوشم من بودمو بوسه هاي داغش من بودمو گرمي تن ساميار من بودمو يه اينده نا معلوم(بشم اوني كه ميبيني توخوابت(زمزمه اش زير گوشم بلند شد ميدونم خودخواهيه ولي نفس دلم اشوبه ميترسم نظرت عوض بشه ميترسم از دست بدمت اين جوري خيالم راحت تره چنگ زدم تو موهاشو سرشو اوردم روبه روي صورتم و نگاش كردم نگاش كردمو نگام كرد چشمام فرياد عشق ميزد چشماش فرياد مجنون بودن ميزد چشماش التماس ميكرد خواهش ميكرد توش خواستن موج ميزد با زدن مهر لبام به لباش رضايتمو اعلام كردمو با دنياي دخترونم وداع) فقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارم اين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارم قسم خوردم براي عشق پاكت بشم اوني كه ميبيني تو خوابت فقط ميخوام توباشي تو اين دنيا كنارم اين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارم )اهنگ دلخوشي از علي رضا نياك
ساميار
من-خانومي خانومم نفس عزيزم بيدارشو ديگه
بدون اينكه چشماشو باز كنه يا حرفي بزنه يه غلت زد كه از بغلم اومد بيرونو دمر شد پتو هم از روش رفت كنارو پوست خوشرنگش پيدا شد دلم ضعف رفتم نزديكشو سرشونه شو با لذت بوسيدم بعدم پتو رو انداختم روش سرمو فرو كردم تو گردنش حساسيتاش دستم اومده بود بلافاصله سرشو با گردنش جمع كرد
من-نفسي نفسم بلند شو ديگه الان شقايق يا ميشا ميانا
با اين حرفم مثل جت بلند شد نشست سرجاش هر كاري كردم خدنمو بخورم نشد و اخرم يه لبخند نشست رو لبم
تا به خودش اومدو موقعيتو اناليز كرد اشك تو چشماي نازش حلقه بست حس كردم يكي خنجر زد به قلبم پتو رو كه جلوي خودش گرفته بود تو مشتش فشار دادو با صداي لرزوني گفت
نفس-واي ساميار
بقلش كردم با تمام عشقم
من-جان ساميار
سرشو فشار داد به سينه ي برهنه ام
نفس-چي كار كرديم؟ بابام بفهمه منو ميكشه
جدي شدم
من-مگه من ميزارم
نفس-بالاخره كه چي بابام بفهمه بيچارم ميكنه اون به كنار من از اعتمادش اعتمادش سوستفاده كردم
روي موهاشو بوسيدم
من-كسي نميفهمه نفس تا ما خودمون به كسي چيزي نگيم نميفهمن
چند ثانيه هيچي نگفت بعدش سرشو از تو سينه ام بلند كردو نگاه عسليشو انداخت تو چشمام بازم هيچي نگفت انگار براش سخت بود دوباره نگاش دريايي شد
من-بگو نفس ساميار بگو چي ميخواي بگي به ساميارت
يه قطره اشك ريخت روي گونه خوش تراشش با ديدن اشكش انگار يكي قلبمو تو مشتش فشار داد خم شدم اشكشو بوسيدم
من-گريه نكن عمر ساميار گريه نكن زندگي ساميار نريز اين اشكارو نفس ساميار نريز اينا رو جون ساميار
بلاخره حرف زد
نفس-ساميار به خدا من از اون دخترا نيستم تورو خدا ازم بدت نياد....من دوست دارم...كه....
ديگه نتونست ادامه بده اشكاش بي صدا ميريخت رو صورتشو منو مجنون تر ميكرد صورتمو كشيدم به صورتش
من-نفس اين چه حرفيه اخه دختر تو ميزني عزيز دل ساميار ساميار برات جون ميده تو فقط بخواه حلا بلند شو برو يه دوش بگير الان بچه ها بلند ميشن
پتو رو پيچيد دورشو بلند شد ولي از درد چهرش تو هم شد بغلش كردمو بردمش سمت حموم
نفس-ساميار بزارم زمين خودم ميرم

يه بوسه كوتاه نشوندم رو لبشو با هاش دراز كشيدم تو وان اب گرمي كه قبل بلند شدنش پر كرده بودم

اززبون میشا..
صبح باصدای اهنگ ازخواب بیدارشدم.چشماموی کوچولوبازکردم که درکمال تعجب دیدم اتردین روتختش نشسته وزل زده به من وداره همراه بااهنگ زمزمه میکنه
علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده
ازون وقت که تو بامنی، حاله من / میبینی خودت ، خیلی بهتر شده
علاقم به تو خیلی بیشتر شده / میدونم نمیتونی درکم کنی
ولی اینو یادت نره، عشق من / میمیرم اگه روزی ترکم کنی
میخوام لحظه لحظه به تو فکر کنم / نمیخوام کسی سده راهم بشه
نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد / به جز تو کسی ، تکیه گاهم بشه
میخوام لحظه لحظه ،به تو فکر کنم / نمیخوام کسی سده راهم بشه
نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد / به جز تو، کسی تکیه گاهم بشه
منم که میمیرم برای چشات / منم که میمیرم واسه خنده هات
میخوام بیشتر از این هم عاشق بشم / کمک کن بتونم بمونم باهات
علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده
علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده
ازون وقت که تو بامنی، حاله من / میبینی خودت ، خیلی بهتر شده
علاقم به تو خیلی بیشتر شده …
علاقم به تو خیلی بیشتر شده
چشمامو بستم که خودمو به خواب بزنم وکلی فکرای دخترونه بودکه به سمتم هجوم میاورد....اگه اتردین منو دوست داره..اگه اتردین این اهنگ وبه یادمن گوش میده..اگه..اگه..اگه...اعصابم خوردشد.سریع چشمامو بازکردم وتوجام نیم خیزشدم..
اتردین:سلام بیدارشدی؟
حالت طلبکارانه ای دستموزدم به کمرمو گفتم:صدای اهنگ وتاته زیادکردی بعد انتظارداری بیدارنشم؟!
خندیدوگفت:ببخشید.حالاچرادس تتو مثل این خاله خام باجیازدی به کمرت..
خندیدموگفتم:حس گرفته بودم..
بعدم پاشدم رفتم تودستشویی..چندمشت اب به صورتم زدمو تواینه به خودم یک نگاه انداختم یک پوزخندزدم وگفتم:میشاتوچرااین شکلی شدی؟چرامثل دخترای دبیرستانی فکرمیکنی؟خب فقط یک اهنگ گوش داددیگه.مگه هرکی اهنگ عاشقانه گوش دادیعنی عاشقه؟
همه ی افکارو ازذهنم دورکردم ورفتم بیرون..
من:اتردین صبحونه خوردی؟
اتردین:نه وایسادم توبیدارشی تاباهم بخوریم..
دوباره افکاردخترونه به ذهنم هجوم اورد..
من:خب پس پاشوبریم.خیلی گرسنه امه..
اهنگ وپاز کردو بلندشد باهم رفتیم بیرون..وارد اشپزخونه که شدیم میلاد یک لقمه بزرگ گرفته بودسمت شقی.شقی هم که روابرا!!
من:به به جمعتون جمعه گلاتون کمه که اونهم اومدن..
میلاد:البته گل خرزهره..
من:لال بابا..
بااتردین نشستیمسر میز..داشتم کره مربا میخوردم که سامی ونفسم اومدن..ولی انگارحال نفس زیادخوب نبود..دم گوش اتردین گفتم:حالاببین من کی گفتم اگه این سامی اخراین این دوست منو بدبخت نکرد...
اتردین:نترس بادجون بم افت نداره..
دیگه ساکت شدمو صبحونه امو خوردم....
بعدازجمع کردن میزرفتم پیشه اتردین نشستم اونم منوچسبوندبه خودش!!کلا این امروزحالش بدبود..
شقی که کنارم بوداروم گفت:میشا انگارحال نفس خوب نیست.مگه نه؟یامن اینجوری فکرمیکنم..
من:اره شاید داره سرمامیخوره بااون گوله برفی که سامی زدتودماغش سرماخوردگیش حتمیه...
شقی:اره والا..ایناکه فقط قدبلندکردن یکم شعور ندارن..
من:بابابیچاره حواسش نبود..
نفس وسامی رفتن تواتاق منم رفتم تواتاقم تایکمی درس بخونمداشتم درس میخوندم که گوشیم زنگ خورد..شماره ناشناس بود!!برداشتم
من:بله؟
-بله بلا.کوفت درد..
سهیل بود پسرعموم!!من وسهیل مثل یک خواهربرادریم..خیلی دوستش دارم.
من:هوی یک دست اندازی کوفتی بذار وسطش..کبودشدی..
سهیل:خفه شو 8ماه رفته اونجایک زنگ به ادم نمیزنه.
من:اخ من شرمنده داداشی بخدااصلا حواسم نبود..
سهیل:صبرکن من یک حالی ازت بگیرم..
من:ای باباسهیل اگه زنگ زدی فحش بدی قطع کنم..
همون موقع دربازشدواتردین اومدتو.رفت روتختش درازکشیدساعدشو گذاشت روچشماش.
سهیل:باشه قطع نکن..چه خطر؟
من:هیچی خرخونی چی میخوای باشه(ارواح خیکت خرخونی؟!بگوشوهربازی.)
سهیل:اوه توکه همینجوریش کرم کتاب بودی ببین الان چیشدی؟
من:سهـــــــــــــیــــل!!!
بااین حرفم یکهواتردین ازجاش پرید.وباکنجکاوی به من نگاه کرد..
سهیل:خب بابااروم گوشم کرشد..
من:ایشاالله زودتر..خب دیگه من برم به مامان باباتم سلام برسون..خداسعدی.
سهیل:خداشاملو..
نمیدونم چرانگفتم عموزنعمو..همین که گوشیوگذاشتم زمین اتردین شیرجه زدسمتم وگفت:این کی بودداشتی باهاش حرف میزدی؟
ازعصبانیت چشماش سرخ شده بود من که ترسیدم.ولی گفتم:به توچه..
اتردین:بهت گفتم کی بود؟
من:سهیل.
اتردین:سهیل کدوم خریه؟؟
ناراحت شدم ازیک طرفم عصبی بادادگفتم:هان برای چی میپرسی دوست پسرم بودبه توچه؟
اتردین:به من خیلی ربط داره چون شوهرتم..
من:انقدرشوهرشوهرنکن.من تورو پیازم فرض نمیکنم چه برسه شوهر..بعدم اقاپسر مواظب دلت باش بدجوری داره لوت میده..
ازاین حرفم یکه ای خوردوگفت:منظور؟
من:منظوراین که هول برت نداره اینجاخبری نیست...لازم نیست مجنون بشی..
خنده ی بلندی کردوگفت:مجنون؟!ههه.میگن دخترابچه ان همینه دیگه چیه نکنه فکرکردی عاشق سینه چاکتم؟نه ازاین خبرانیست اگه میبینی میپرسم کی بودچون میدونم تواین زمونه گرگ زیادشده..ازاین به بعدم دیگه کاریت ندارم تابرای خودت رویاپردازی نکنی..
بعدم ازجاش پاشد رفت درم همچین به هم کوبید که پریدم هوا..بغض راه گلومو بسته بود خیلی حرفاش برام گرون تموم شده بود..ولی دیگه اهمییتی نداره منم خوب بلدم سگ بشم...
زمزمه بارگفتم:قانون بازی تموم شد اقااتردین..ازاین به بعد دیگه ازاین میشامهربون خبری نیست..ویک لبخند روی لبم نقش بست..
وبااین کارم یک سرنوشت جدیدی برام رقم خوردزبون شقایقبا صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم و دست از فکر کردن راجع به مامانم و دایی برداشتم و رفتم بیرون که با دیدن صورت بر افروخته اتردین رفتم پیش میشا و در اتاقشو باز کردم و گفتم:
ـ باز با این شوهرت چی کار کردی؟!
میشا تمام ماجرارو بهم گفت و من با عصبانیت بهش زل زدم و گفتم:
ـ نه خدایی خوشت میاد هی اینو عصبانی کنی؟! چه چیزی به تو میرسه اخه دختر!
میشا: به خدا عمدی نبود! از دهنم پرید!
من: بیخیال حالا کاریه که شده فعلا دور و برش نپلک باشه؟
میشا بی حوصله فقط سرش رو تکون داد و باز رفت تو فکر.... منم رفتم تو اتاقم و یکم رو تخت دراز کشیدم... این چندروزه خیلی دلم هوای مامانمو کرده بود اما میترسیدم باهاش رو به رو بشم... شاید اشکان یه چیزایی تو گوشش خونده باشه... از این پسر بعید نیست!
تو فکرای خودم غرق بودم که میلاد اروم اومد تو و کنارم رو تخت دراز کشید... اونم بدون هیچ حرفی به سقف خیره بود... انگار میخواست فکرای سیاهش رو توی سفیدی سقف غرق کنه تا از شرشون خلاص شه... با لبخند به سقف نگاه کردم و به میلاد گفتم:
ـ به چی فکر میکنی؟
میلاد دست از نگاه کردن به سقف برداشت و گفت:
ـ به خودم و خودت.... من حال این اشکانو میگیرم!
با خنده گفتم:
ـ حالا به چیا فکر میکردی راجع به خودم و خودت؟!
میلاد دستم رو تو دستش گرفت و بوسه ای روی اون زد و گفت:
ـ به اینکه یه روزی بابا میشم!!!
با خنده گفتم:
ـ جان؟؟؟؟؟؟؟!
میلاد: اینقدر عجیبه؟!
من: نه ولی خب... حالا اسم بچمون رو چی بذاریم؟!
میلاد: من از دختر اسم ساغر رو دوس دارم... از پسرم پارسا....
من: ساغر و پارسا که به هم نمیان!
میلاد: مگه حتما باید بیان؟!
من: خب نه!!!
میلاد: فکر کن بچمون خیلی خوشگل میشه ها!
من: آره البته اگه به من بره خیلی خوشگل میشه!
میلاد یه ابروش رو بالا انداخت و گفت:
ـ دستت درد نکنه واقعا!
من: خواهش میکنم!
میلاد: شقایق.....
من: بله؟
میلاد: خیلی دوستت دارم....
میخواستم یکم اذیتش کنم... هیچی نگفتم که گفت:
ـ تو چی؟
من: نمیدونم باید فکر کنم....
میلاد: خیلی نامردی!
و غلتی زد و پشتش رو کرد به من.....
با لبخند بغلش کردم و گفتم:
ـ شوخی کردم میلاد .... منم دوستت دارم....
میلاد بغلم کرد و گفت:
ـ میدونم!
من: ایشش خود شیفته!
*************************************
سر میز شام نگاهم به میشا و اتردین بود که عین برج زهرمار بودن! سامیار هم که فکر نکنم خودش چیزی از طعم غذا فهمیده باشه همش به نفس میرسید....اتردین همش تو فکر بود و اخماش تو هم گره خورده بود و با حرفای من و نفس هم باز نمیشد که نمیشد..... میشا هم هراز گاهی لبخندی به بحثای ما میزد اما بیشتر حواسش جای دیگه ای بود...... شونه ای بالا انداختم و بیخیال مشغول خوردن
شدم
*************************************
لباس خواب نازکی برداشتم و پوشیدم و بعد از مسواک زدن اومدم رو تخت و کنار میلاد خوابیدم..... بعد چند دقیقه میلاد بغلم کرد و من بدون حرفی سرم رو روسینه اش گذاشتم خوابیدم....

نفس سرمو رو سينه ي ساميار جابه جا كردم به حركت دستم كه مثل خط راست از زير گلوش تا روي شكمش ميكشيدم ادامه دادم خب حالا كه اون درمورد فرانك حرف نميزد خودم بايد يكم هولش بدم تن صدامو اوردم پايين اسمشو يكم كشيدم من-ساميار همونطور كه موهامو دور انگشتش ميپيچوند گفت ساميار-به فدات حركت دستمو وسط سينه اش متوقف كردم من-خدا نكنه يه چيزي بگم ساميار-شما دوتا چيز بگو پيش خودم گفتم حركت اول من-تو چرا بعضي وقتا دير ميومدي خونه دستش روي موهام ايست كرد ولي خيلي كوتاه دوباره مشغول شد و در همون حال كه با موهام بازي ميكرد گفت ساميار-ميشه جواب سوالاتو بعد اينكه كل سوالات تموم شد بدم؟ جمله اش بيشتر عمري بود تا سوالي پس هيچي نگفتم حركت دوم من-چرا حس ميكنم بعضي وقتا بوي عطر زنونه ميدي (اوايل متوجه نميشدم يعني واقعا بو نميداد ولي بعد قراري كه با فرانك داشتم هروقت ساميار دير ميومد بوي ادكلن شيرين يه زن ميومد اوايل بهش بي توجه بودم ولي الان...) چند ثانيه هيچي نگفت بعدش تركيد از خنده دستمو روي شكمش مشت كردمو اروم كوبوندم روش من-كوفت جواب بده بينم وقتي ديدم جواب نميده نيم خيز شدم روش با اينكارم تموم موهام ريخت تو صورتش صداي خندش قطع شد يه نفس عميق تو موهام كشيدو گفت ساميار-نفس موهات چقدر بوي خوبي ميده يه بوي خاصي ميده من-اقاي عقل كل حموم بودم بوي شامپو ميده سرشو اورد نزديكو با لحن شيطوني گفت ساميار-اونم چه حمومي خدا دوباره نصيب منه خندم گرفت اين چقدر بي حيا شده بود با دستم پيشونيشو هل دادم عقبو با خنده گفتم من-هيز چشم چرون فرصت طلب شونه هامو گرفت منو خابوند رو تخت تا اومدم بلند بشم خيمه زد روم سرشو چسبوند به گوشمو لاله گوشمو يه گاز كوچولو گرفت موهاي نداشته روي بدنم سيخ شدن در گوشم گفت ساميار- من من بدبخت كجا چشم چرونم كجام هيزه اخه من غير خانوممم كي رو بايد ببينم واقعا راست ميگفت اگه اتردين يا ميلاد براي حسادت شقايقو ميشا با دختري گرم گرفته بودن اين ساميار نگرفته بود من-عاشق اين بچه مثبتيت شدم كه كلا نور بالا ميزنه دوباره شيطون شد ساميار-نه ديگه دراون حدم مثبت نيستم
يه اخم الكي كردمو گفتم من-چشمم روشن حرفاي جديد ميشنوم فردا كه رفتي بيمارستان با ميشا اينا ميگرديم نامه هاي دختر همسايتونو كه عشق اولت بودو پيدا ميكنيم گوشيتم فعلا دست من ميمونه با همون لحن شيطونش گفت ساميار-نه ديگه اشتباه كردي عشق اولم تو پنج سالگي بود من-به به خانوم كي بودن ساميار-مربي مهدمون بود يكم نگاش كردم براي اينكه نخندم لبمو دندون گرفتم سرشو اورد جلو چند ميليمتر مونده به لبام يه صدايي از حياط اومد ساميار سريع بلند شد رفت لب پنجره منم پتو رو كشيدم رومو مخالف جهتش خوابيدم يه لحظه فكر كردم بحثمون اول سر چي بود؟ ساميار-گربه بود من-شب بخير سامي سامياراومد رو تخت هر چي صدام كرد جواب ندادم مي خواستم يكم اذيتش كنم ساميار-لعنت به اين شانس نگا كنا لحنشو يكم مظلوم كرد ساميار-حالا من كيو تو بقلم بگيرم من-معلم مهدتو عزيزم ساميار-نفس بيداري اذيت ميكني من-سامي خستم شب بخير سامي-لاقر شب بخيرتو درست حسابي بگو من-تو مگه جواب سوالامو دادي ساميار-نفس به خدا الان وقتش نيست ميگم بهت ديگه با ترش رويي گفتم من-پس كي وقتشه ساميار داري مشكوك ميزني اروم اومد بغلم كردو سرمو بوسيد لعنتي نزديكم ميشد همه چي رو يادم ميرفت زمان پيشش معني نداشت چه برسه به فرانك ساميار-درموردش حرف ميزنيم قول ميدم اصلا همين فردا باشه چيزي نگفتمو سعي كردم بخوابم صبح با صداي زنگ گوشي ساميار بلند شدم خودش كه غش خواب بود دستشو از دورم باز كردم يه غلت زد تلفونو جواب دادم من-بله با شنيدن صدا سنگ كوپ كردم فرانك-ساميار سامي عزيزم چرا جواي نميدي من-شما(مي خواستم مطمئن شم خودشه) فرانك- ا نفس تويي فرانكم قطع كردم ساعتو نگا كردم حدود11 بود پلكامو رو هم فشار دادمو يه نفس عميق كشيدم كافي نبود يكي ديگه بازم كافي نبود منفجر شدم من-ساميار بيچاره يهو مثل شوك زده ها از خواب پريد دلم به حالش سوخت با اينكه سرش داد زدم ولي مثل هميشه جوابمو داد ساميار-جانم جان ساميار چيزي شده؟ با همون تن صداي بلند گفتم من-چي ميخواستي بشه اين زنيكه كيه اين وقت زنگ ميزنه ساميار جان ساميار جان ميكنه تازه اسمشم فرانكه خانومه (صدامو بلند تر كردم ) هان ساميار حرف بزن تا ديوونه تر از اين نشدم دستاشو اورد تا بازومو بگيره و ارومم كنه من-دست به من زدي نزدي ها من توضيح ميخوام اونم همين حالا ميترسيدم دستش بهم بخوره دوباره همه چي يادم بره ساميار-باشه باشه برات توضيخ ميدم عزيزم اخه تو چرا اينجوري ميكني؟ من-پس چجوري كنم يه زن زني كه اسمش برام خيلي اشناست زنگ زده به شوهرم ساميار-خودت ميگي شوهرم نه شوهر اون به من اعتماد نداري؟ من-دارم ولي حرفايي كه اين خانوم ميزنه مال الان نيست مال چند وقت پيشه كه تهديدم كرد از زندگي ساميارو من برو بيرون انگار ساميارم قاطي كرده بود ساميار-غلط كرد گفت خيلي بيجا كرد گفت گنده تر از دهنش حرف زده چرا به من نگفتي اخه من-بهت صد دفعه فرصت توضيح دادم گفتي نه نگفتي ديگه ميخواستم از زبون خودت بشنوم ميفهمي از زبون خودت ديگه داشتم ميلرزيدم ساميار-قول ميدم نفس قول كه همين امشب برات تعريف كنم فقط به من اعتماد داشته باش باشه من-همين الان ميخوام بشنوم يه نفس عميق كشيد ساميار-فرانك هموني هست كه حدس زدي پيدا شده با دخترش ولي اونقدر عض شده كه لحظه اول كه ديدمش نشناختمش بچه رو هم نميخواد من-بقيه اش ساميار-بقيه اش باشه واسه ي شب الان بگم بايد چند ساعت اين تو بموني اين ميشا هم تيكه پرونياش شروع ميشه تا حدي اروم شده بودم من-شما دوتا چه پدر كشتگي باهم داريد اخه ساميار-بحث پدر كشتگي رو ول كن منو بچسب كه معده درد گرفتم از گشنگي من-از بس ديشب هرچي گفتم من خوبم خودم غذامو ميخورم گوش ندادي نفهميدي چي خوردي ساميار-يه خانوم كه بيشتر نداريم من-اا نه تورو خدا داشته باش ساميار-پشت دستمو داغ كرد همون يدونه اشم ديوونگي بود گرفتم
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط سامیار.. ، mohan
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 28-07-2016، 16:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان