نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#43
صبح بانورافتابی که میخوردتوصورتم بیدارشدم.یک کش وقوسی به بدنم دادم وبلندشدم رفتم دست وصورتمو شستم اومدم بیرون..اتردین هنوزخواب بود..شیطونه میگفت برم بزنم سیستمشو بیارم پایینا..بیخیال پاشدم رفتم صبحونه بخورم.طبق معمول میلادوشقی داشتن صبحونه میخوردن
من:باباچه خبره شماهمیه اولید؟
میلاد:اول سلام دوم کلام..
من:علیک..
میلاد:چیه اعصاب نداری؟
من:هیچی..
میلاد:اقاجون توچراانقدراین داداشه منو اذییت میکنی؟بخداگناه داره نکن این کارارو..
من:من باهاش کاری ندارم بعدم ازاین به بعد میخوام یک حالی ازش بگیرم که واسه من قلدوربازی درنیاره و...
دیدم میلاد باابرو داره میگه نه نه که برگشتم دیدم دکی زبل خان اینجاس که دست به سینه وایسادوگفت..
اتردین:خب میگفتی؟
من:به شمایادندادن سلام بدید؟
اتردین:به شماچی به شمایادندادن به بزرگترت بایدسلام کنی..
من:بزرگی به قدوقواره نیست به اینجاس..
بادستم به مغزم اشاره کردم..که خندیدوگفت:از اون لحاظ بازم من بزرگترم...
من:ارزوبرجوانان عیب نیست..بعدم بدون حرف شروع کردم به صبحونه خوردن.یعنی صبحونه کوفتم شدا همه اش سنگینیه نگاه این اتردینو روخودم حس میکردم.فکرکنم داشت نقشه قتلمو میکشید!!!
داشتم چای میخوردم که گوشیه اتردین زنگ خوردبادیدن صفحه گوشیش یک لبخندزدو برداشت:جانم؟
-............................
اتردین:سلام عزیزم..صبح توهم به خیر...
بااین حرفش چایی پریدگلوم.یعنی اتردین داره بایک زن حرف میزنه؟نه خداجونم.طاقتشو ندارم.نگاه میلادروی اتردین بودکه داشت حرف میزد ولی من هیچی ازحرفاش نمیشنیدم.نگاه نگران شقی هم روی من.بدون توجه به این چیزا پاشدم رفتم دم دراتاق سامی ونفس درزدم.
سامی:بله؟
من:سامی میشام میشه بیام تو..
صداش که باتعجب گفت بیاتو اومد..حقم داشت چون همیشه مثل گاو میپریدم تو..
رفتم تو که دیدم نفس ازدستشویی اومدبیرون.روبه سامی گفتم:
-سامی میشه منو نفس باهم بریم بیرون یک دوربزنیم؟البته باماشین تو.
سامی:باشه مشکلی نیست.بعدم سویچوپرت کردسمتم که توهواگرفتمش
سامی:بروحاضرشوالان نفسم میاد..
من:مرسی..
رفتم تواتاق یک تیپه درهم زدم اومدبیرون.نفس اومدسمتم.
نفس:میشایی چیزی شده..
من:نه بریم توراه بهت میگم..
باهم رفتیم پایین داشتیم ازجلوی اشپزخونه ردمیشدم که اتردین گفت:
اتردین:چی شدخانوم سوسکه شالو کلاه کرده؟
امپرچسبوندم رفتم دقیقا روبه روش وایسادم دستموبردم بالایکدونه خوابودنم توگوشش وگفتم:دفعه ی اخری باشه که به من توهین میکنی.شایدسوسک باشم ولی اگه دفعه ی دیگه بهم تیکه بندازی قسم میخورم همین سوسکه بشه کابوسه شبات..

یک قطره اشک مزاحم ازچشمم چکیدپایین که با پشت دستم پاکش کردمو ازجلوی اتردین که هنوزمات به من بودردشدم..ازکنارنفسم به سرعت ردشدمو ازدرزدم بیرون درم محکم کوبیدم به هم..صدای نفس میاومد ولی من توجه ای نمیکردم فقط میخواستم تنهاباشم..ازخونه که خارج شدم به اشکام اجازه ی ریختن دادم..گریه میکردمو به تمام دنیابدبیراه میگفتم...گوشیم زنگ خورداتردین بود ریجکت کردمو به راهم ادامه دادم...
به خودم که اومدم هواکمکم داشت تاریک میشدبه ساعتم نگاه کردم 7بود!!من تاالان دارم بیرون برای چی میگردم؟نوک انگشتام سرشده بودصورتم یخ بسته بود..همون راهی که اومدموبرگشتم.....
ساعت9بودکه رسیدم خونه همه داشتن tv میدیدن..باصدای بسته شدن درهمه به طرفم برگشتن..شقی ازجاش بلندشداومدکنارم منو بغلش گرفتو گفت:میشادیوونه کجابودی؟چراگوشیتوجواب نمیدی؟
من:شقایق خسته ام.میرم تواتاقم بخوابم..فعلا.
شقی:بروعزیزم اگه چیزی خواستی صدام کن..
مستقیم رفتم زیرپتو..نفهمیدم کی خوابم برد..
****************************************
نصفه شب باکابوسی که دیدم ازخواب پریدم ویک جیغ کشیدم که اتردین ازجاش پریداومد سمتم..
اتردین:چته میشاچراجیغ میزنی؟
فقط نفس نفس میزدمو صورتم خیس بود یکهو اتردین بغلم کردوگفت:
اتردین:چیه خانومی کابوس دیدی؟اروم باش من اینجام
سرموگذاشتم روسینه اشو شروع کردم به گریه کردن.الان فقط به گرمای اغوشش نیازداشتم به این که بدونم کنارمه..یکم که اروم شدم سرموازسینه اش جداکردم که یک نگاه بهم کردوگفت:
اتردین:بابت امروزببخشید.نمیخواستم ناراحتت کنم...
بعدم گونه امو بوسیدوخوابوندتم روتخت پتورو کشیدروم.اومدبره که دستشو گرفتم که برگشت نگاهم کرد واقعا میترسیدم ازتنهایی.گفتم
من:می..میشه پیشم بخوابی؟میترسم..
لبخندی زدوگفت:ازچی میترسی؟
من:ازتنهایی..خواهش میکنم..
انقدراین حرفومظلومانه گفتم که خودمم دلم برای خودم سوخت..
پتو روکشیدکنارکنارم خوابیدودستشو دورکمرم حلقه کردو منو کشیدسمت خودشو زیرگوشم اروم گفت:حالااروم چشماتوببندوبخواب من پیشتم نترس..
من:مرسی..ببخشیدکه اویزون...
انگشتشوگذاشت رولبموگفت:هیسسس.هیچ حرفی نزن فقط بخواب..
سرموگذاشتم روسینه اشوبه صدای اروم قلبش گوش دادم.برای یک لحظه به نفس حسودیم شدکه به راحتی بغل سامی میخوابه ولی من بایدبرای خوابیدن بغل اتردین یک بهونه داشته باشم...ازتنهاچیزی که میترسیدم این بودکه کابوسم حقیقت پیداکنه این که یک روزی اتردین واسه کسه دیگه ای بشه.یادمکالمه ی صبحش افتادم به خاطرهمین اروم گفتم:اتردین؟
اتردین:جانم؟
من:یک سئوال میشه بپرسم؟
اتردین:بپرس.
من:فضولیه ها.
خندیدوگفت:میدونم مگه توجز فضولی کاردیگه ای بلدی..
زدم به سینه اشو گفتم:
من:ا بدنشو دیگه.
اتردین:باشه بگو..
من:اون کی بودداشتی باهاش امروزصبح حرف میزدی؟
خندیدوگفت اتردین:اهان خانوم میخوادبفهمه من دوست دختردارم یانه..
من:ا.بگودیگه..بگوبگوبگو..
اتردین:خب باباباشه..خواهرم بود..
اههه.چی فکرمیکردم چیشد!اصلایادم نبودیک ابجی هم داره..ای بابا خواهرشوهردارشدیم که بختبرشدیم.. [2 06] یکی زدم پس کله ی خودم اخه نه این که الان اتردین اومده خواستگاریت!
دیگه هیچی برام مهم نبودبغل اتردین به نیم ساعت نرسیده خوابم برد...
****************************
صبح باصدای اتردین چشمامو بازکردم..
اتردین:میشانمیخوای پاشی..
سرم خیلی دردمیکرد
من:چرا الان پامیشم..

ازجام بلندشدم که برم دستشویی قدم اولمو که برداشتم یکم چشمام سیاهی رفت قدم دوم وکه بداشتم همه جاسیاه شدوپخش زمین شدم.
نفس
از صداي افتادن چيزي سريع از اتاق پريدم بيرون
من-خاك عالم چي شده؟
اتردينم كه معلوم بود خيلي هل كرده گفت
اتردين-نميدونم يهو سرش گيج رفت افتاد
بعدش ميشا رو كه توبغلش بود گذاشت رو تخت
ميشا-نفس
زود رفتم كنارش نشستم
من-جانم بگو
ميشا-سرم درد ميكنه
رفتم مانتو شالشو اوردم روي همون شلوار راحتيش تنش كردم
من-اتردين بايد ببريمش دكتر
اتردين-نه نه شما نياييد خودم ميبرمش
من-ولي
ساميار-نفس راست ميگه تنها كجا ميخواي بري
اتردين-تنها راحت ترم
بعدشم مثل نور ميشا رو بغل كرد برد رو كردم سمت ساميار
من-اين يه چيزيش ميشه ها؟
چند ساعت بعدش ميشا و اتردين اومدن ميشا ميگفت دكتر گفته چيز مهمي نيستو يه فشار عصبي بوده ميشا خيلي بيشتر از منو شقايق تحت فشار بود دركش ميكردم بين برزخ بود تا شب ديگه اتفاق خاصي نيوفتاد منم درگير توضيحاي ساميار بودمو گزر زمانو حس نكردم
من-منتظرم
مثل بچه هاي تخس سرتق دستامو زده بودم زير بقلمو روي تخت نشسته بودمو منتظر توضيح ساميار بودم
دستاشو از هم باز كردو گفت
ساميار-بدو بيا بغل عمو برات قصيه شبتو بگه بخوابي
من-نميخوام همينجوري بگو
ساميارم ديگه اصراري نكردو جدي شد
ساميار-گفتي چند ماه پيش ديديش چي بهت گفت
تند تند شروع كردم به تعريف كردن از همون اول و به و براش گفتم
من-خب حالا بگو چه توضيحي داري
يه نفس عميق كشيدو گفت
ساميار-مامانم با ستاره اومده ايران
ضربان قلبم رفت بالا اب دهنمو قورت دادم
من- و؟
ساميار-يه ماهي ميشه اومدن خودم گفتم بيان چون فرانكو چندماه قبل پيدا كرده بودم
من-خب؟
ساميار-ميشه انقدر وسط حرفم نپريو فقط گوش كني
من-بد اخلاق
بدون توجه به حرفم ادامه داد
ساميار-داشتم ميگفتم فرانكو با دختر سانيار پيدا كردم انقدر بدبخت شده بود كه به نون شبش محتاج بود ازم خواست كمكش كنم همون روز به مامانينا هم گفتم اونا هم تا كاراشونو بكنن بيان شد يه ماه پيش بگزريم براي فراكو بردم تهران خونه خودمون برام عجيبه كه از اونجا كوبيده اومده اينجا اين حرفارو بهت بزنه خب ديگه همين چيز ديگه اي هم نيست
وا رفتم يعني چي من هنوزم نفهميدم كجاي اين ماجرا بودم
من-درست حسابي توضيح بده ببينم من اين وسط چيكارم شماره منو از كجا اورده چرا به تو ميگه عزيزم اگه منو بشناسه كه خانواده ي تو هم ميفهمن
ساميار- نترس چيزي نميگه ولي ستاره ميدونه
من-ساميار منو نپيچون منو سياه نكن من خودم ذغال فروشم چرا جواب سوالامو سربالا ميدي بهت گفتم چرا اومده سراغ من شمارمو از كجا اورده اخه؟
ساميار-شماره تو از گوشيم كش رفته
من-سامي همه چي رو ميگي غير از اون اصل كاريه بابا اين دختر چرا اومده سراغ من
ساميار-به خاطر اينكه به خاطر اينكه نفس ولش كن چيز مهمي نيست
من-ميگي يا نه؟بگو ديگه
ساميار-يكي از پسر عموهاي فرانك ازش خاستگاري كرده و خب خب مامانمم گفته دلم نميخواد نوم زير دست اونا بزرگ بشه و و نفس به خدا من اصلا اين كارو نميكنم
من-بگو ساميار ديگه جون به لب شدم پسر
ساميار-گفته ساميار ازش خاستگاري كرده فرانكم جوابش مثبته عموي فرانكم لج كرده گفته بايد يه عروسي بگيريمو چه ميدونم اين حرفو ثابت كنيم منم كه تحت فشارم نفس درك كن به ولاي علي عمرا من با اون عفريته ازدواج كنم حتي سوري

يه لحظه مثل ميت سفيد ميشدم يه لحظه از عصبانيت قرمز يه لحظه داغ بودم مثل اتيش يه لحظه سرد بودم مثل يخ يه لحظه از گوشام دود ميزد بيرون لحظه ديگه دستام شروع ميكرد لرزيدن ساميار حق داشت نميدونم ولي ولي بايد بهم ميگفت قبل قبل اون اتفاقي كه بينمون افتاد بايد ميگفت سعي كردم اروم باشم به غير حودش كسي نبود كه بهش تكيه كنم اصلا نفهميدم كي بغلم كردو من توي اغوش گرمش مثل ي نوزاد خوابم برد
نفس
شقايق-خب نفس ما ميريم رستوران اتردينم به ساميار گفته كه بياد اونجا يادت نره بري كيكي رو كه براي جشن دونفره تون ترتيب دادي بگيري
من-باشه شما بريد خدافظ
از ديروز براي امروز نقشه مي كشيدم 11 اسفند تولد ساميار ولي با حرفاي ديشبش همه ي ذوقو شوقم خوابيد يه رستوران رزرو كرده بوديم براي تولدش ولي قبل اينكه بره رستوران همون موقعي كه مياد لباس عوض كنه ترتيب يه تولد دونفره رو داده بودم كه بعدش باهم بريم رستوران همه چيز اماده بود ده دقيقه بعد از اينكه بچه ها رفتن منم رفتم كه كيكو بگيرم جلوي شيريني فروشي بودم كه گوشيم زنگ خورد بازم اين شماره نحس
عفت مفت كلامو گذاشتم كنار
من-ببين ديگه به من زنگ نزن ساميار همه چي رو برام تعريف كرد بدبخت كم اوردي چسبيدي به من شايد يه فرجي شد سامي رو ول كردم عمرا ميشنوي عمرا
فرانك-ترمز كن باهم بريم مطمئن باش ساميار بهت دروغ گفته اگه ميخواي بهت ثابت بشه بيا پارك(...)
بعدم قطع كرد زنكيه رواني فرمونو چرخوندم سمت ادرسي كه بهم داده بود جلوي پارك واستادم خب يه نفس عميق اروم نفس اروم ماشينو پارك كردمو شمارشو گرفتم
من-كجا بيام؟
فرانك-قسمتي گه وسايل بازي براي بچه ها گذاشتن
اين بار نوبت من بود كه بدون حرفي قطع كنم هر قدم كه جلو تر ميرفتم لرزش دستم با پاهام بيشتر ميشد از چيزي كه ديدم نزديك بود شاخ دربيارم ساميار دست يه دختر بچه رو گرفته بود فرانكم اونيكي دست بچه رو گرفته بود رو لباي ساميار خنده بود حتي بعضي وقتا اون لبخند تبديل به خنده ي پر سرو صدا ميشد نشست رو به روي دختر فرانكو گفت
ساميار-دختر بابا چطوره؟
خون تو رگام يخ بست فاصله ام باهاشون زياد بود ولي صداشو شنيدم حرف فرانك تو گوشم ميپيچيد دخترمون دختر منو ساميار ساميار بچه ي منو بچه ي خودش ميدونه عشق ديگه نتونستم بيشتر بمونم رفتم تو ماشين با خودم ميگفتم اروم باش نفس اروم برو كيكو كه اين زنيكه نزاشت بگيري بگيرو برو خونه ساميار برات توضيح داره قوي باش بعد گرفتن شيريني رفتيم خونه ماشين ساميار پارك بود جلوي در سعي كردم لبخند بزنم از پله ها رفتم طبقه ي بالا جعبه كيكو دراوردم شمعارو گذاشتم روش و در باز كردمو بلند گفتم
من-سوپريز
ولي از چيزي كه ميديدم خودم سوپريز شدم
من-فرا فرانك تو اين جا چيكار ميكني
زل زدم به صورت ساميار
ساميار-توضيح ميدم نفس
كيك از دستم افتاد تازه داشتم ميفهميدم چه كلكي خوردم بدون توجه به ساميار كه پشت سر هم صدام ميكر با تمام سعت رفتم سمت ماشينو سوار شدم جاي من ديگه اينجا نبود ساميار بازيم دادي به خواستت رسيدي بهت مثل يه اشغال بازيم دادي واقعا هنر پيشه ي خوبي هستي ازت ازت بدبختي اينجا بود كه هنوزم ديوونه اش بودم گوشيم مدام زنگ ميخورد ولي من تمام هواسم پيش اهنگي بود كه از ماشين پخش ميشد چقدر به حالو هوام ميومد
پشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من ساده به همه
ميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمو عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمو دلت يه جاي ديگه بود حس ميكردمو به روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم ميادميگي بزار سياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلابزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه ميگفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيليا واسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسم
ميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم پشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من سادهبه همه ميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمويه عمر آزگاروكنار تو موندمو حيف كه عمرمو تلف ميكردمويه عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمودلت يه جاي ديگه بودحس ميكردموبه روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم مياد ميگي بزارسياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلا بزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه مي گفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيلياواسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسم ميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم
(اهنگ بيخيال مهدي احمدوند حتما گوش كنيد قشنگه)
گوشيمو برداشتم بهترين كار زنگ زدن به بابا بود
من-الو بابا
بابا-جانم نفس بابا

من-بيلتام براي پاريس هنوز اعتبار داره؟
تورستوران نشسته بودیم منتظرنفس وسامی این میشاهم شیطونیش گل کرده بودهی یامیلادوسرکارمیذاشت یاشقی بدبخت..تقریبایک ساعتی بوداینجابودیم ولی هیچ خبری نشده بود روبه میشاکه داشت باشقی حرف میزد نمیدونم به بیچاره چی میگفت که بیچاره شقی لبوشده بود..
من:میشاجان زنگ بزن ببین نفس چرانمی اد..
باتعجب برگشت نگاهم کردگفت:مگراین که روبه موت بشیم اقامهربون شن..
من:خدانکنه..حالازنگ میزنی یانه..
گوشیشوبرداشت وشماره نفسوگرفت..
میشا:سلام نفسی..
-....................
میشایکهوهول کرد:هی نفس چراگریه میکنی برای سامی اتفاقی افتاده؟
بانگرانی بهش نگاه کردم..
-........................
میشا:نفش چراحرف رایگان (ضرمفت)میزنی؟برای چی نمیاین؟
-.....................
میشانفسشوباصدادادبیرونو گفت:من که ازکارای شماسردرنمیارم..یکروزلیلی مجنونید یکروزم دشمنای خونی...
-...................
میشا:باشه باباخداحافظ...
وباعصبانیت قطع کرد.
من:میشاچیشده؟
میشا:من چه بدونم میگه تولدبهم خورد!!میگم این دوست توچیزخورش کرده واسه همین چیزاست..
خنده ام گرفت کلااین دخترشیطون بود..همین شیطنتشم منو به دام انداخت..
میشا:خب عزیزان به علت نبودعابربانک یاهمون سامی بایددنگاتونو بیاین بالا تاغذابخوریمدوبعدم به سلامت......نامرداچه رستورانی هم اوردن همه ی غذاهاش گرونه..
همه خندیدیم.من گفتم:خب عیبی نداره پول غذاروبنده تقبل میکنم..
میشا:تونمیخواد.پولاتوجمع کن واسه زنوبچه ات..
بعدم خندید...دوستداشتم بهش بگم زن من تویی.ولی اگه اون منودوست نداشته باشه چی؟!اگه بهم بگه عاشق همون سهیل پسرعموشه چی؟
بیخیال شدمو هرکی برای خودش یک غذاسفارش داد.من که ازطعم غذاهیچی نفهمیدم..
******************
ساعت9بودکه رسیدیم خونه.چراغای خونه خاموش بودنه سامی بودنه نفس..میشا اومدبغل دستم باصدای ارومی گفت.
میشا:خب بگردیددنبال سرنخ..قاتل زده کشته جسدوبرداشته برده سربنیست کنه..
خندیدمویکی زدم پس کله اش گفتم:گانگستری فکرمیکنیا..بابادوست من مگه قاتله؟
میشا:ازاین سامی هیچی بعیدنیست...
سری تکون دادمو رفتم تواتاق..میشاهم اومد خواستم برم حموم که اون سریع پریدتوحموم گفت:قربونت من برم بیام بعدتوبرو...
من:ای بابامیشابیابیرون توشش ساعت طول میکشه تابیای بیرون..
میشا:نه به جون اتردین.شش ساعت من بمونم این توکه بخار حموم میگیرتم..
زودمیام..
من:میشابذارمن 5دیقه ای برمو برگردم.افرین..
میشا:من موندم توهمین دیروزحمومبودی چرادوباره داری میری؟
من:چسب شدم.موهامم چرب شده!
میشا:اره ارواح خیکت...چهرتاشیویدداره هی میدو میره حموم..
من:چی گفتی نشنیدم..
میشا:میخواستی بشنوی..
بعدم رفت توحموم..
وای میشاازدست تو..دخترداری چی به روزم میاری؟؟
رفتم روتختم درازکشیدموبه خودم به خودش فکرمیکردم..به این که اخراین بازی چی میشه..
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط سامیار.. ، mohan


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 02-08-2016، 10:11

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان