نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#47
اینم از قسمت بعدی دوستتون دارم Heart Heart

اززبون میشا

شب بودومن تواتاق روتخت نشسته بودم..اتردینم نبود.ازاین همه سکوت خونه خسته شده بودم.سامی هم که رفت من تازه داشتم باهاش خوب میشدم!!حالاکه نفس رفته شقی هم اکثرابامیلاده ومنم یاتنهایاپیش اتردین.دلم واسه روزای قبل که بابچه هاهر5شنبه میرفتیم بیرون رستوران وهمیشه سراین که کی پولو حساب کنه دعوامیشد تنگ شده بود...چه روزای خوبی بودولی حیف که ادماتاچیزیوازدست ندن قدرشونمیدونن.ماهم قدراون روزا روندونستیم وحالا...
گرسنه ام شده بودپاشدم رفتم تواشپزخونه یک سیب برداشتم داشتم برمیگشتم که یکهویک نفرتوتاریکی پریدجلوم:پــــــــــــخ...
دستموگذاشتم روقلبمو یک جیغ زدم..
میلادهرهرخندید..
من:نخندباباواسه دندونات خواستگارپیدامیشه..کثافت بروشقی وبترسون ترکیدم..دخترمردموترسونده هرهرمیخنده..
میون خنده گفت:وای میشاخیلی قشنگ شدی..
من:ا!!که قشنگ شدم..
یکهوسیب وکردم تودهنش گفتم:حالاتوقشنگ ترشدی...
بعدم باخنده دوییدم سمت اتاق..
میلاد:ای میشابمیری داشتم خفه میشدم...دهنم جرخورد..
من:حـــقته..
باخنده نشستم روتخت لب تابمو بازکردم رفتم توفیس بوکم..سهیل رفته بودامریکا توپیجش نوشته بود:اقامن نمیخوام برگردم!!
خندیدم براش نوشتم:وایسااگه به اقاعزت نگفتم حالتوبگیره..میگم باتیپ پابرتگردونه صبرکن....
یکم دیگه بالب تاب وررفتم.یکهودرباز شد اتردین اومد توسریع لب تابو بستم درازکشیدم روتخت پتوهم کشیدم روم..
من:سریع برقو خاموش کن میخوام بخوابم.
اتردین:میشاچیزی شده؟
باعصبانییت گفتم:نه گفتم برقوخاموش کن میخوام بخوابم.نمیفهمی؟
اتردین:چته پاچه میگیری؟
من:اره پلچه میگیرم ولم کن بذاربخوابم..مواظب پاچه ی شلوارت باش..
اومدپتوروازروم کنار زد منو کشیدتوبغلش..دست خودم نبودبوی عطرتلخش مسخم میکرد.دستشو نوازش گونه روگونه ام کشیدوگفت:میشایی چیزی شده؟
بابغض گفتم:اره.همه منویادشون رفته حتی اون نفسم که ادعامیکردمارودوست داره ولم کردورفت.شقی هم که پیش میلاده منم که...
محکم توبغلش فشارم دادوگفت:نبینم میشای من انقدرحالش خراب باشه ها.مگه نگفتم اگه این چشمامال منه نمیخوام ابری باشن؟
من:اتردین من دلم واسه نفس تنگ شده..
اتردین:همه دلمون واسه اش تنگ شده حتی خودم من..
به شوخی یکدونه به بازوش زدم گفتم:هوی خجالت بکش دلت واسه دخترمردم تنگ شده؟
خندیدوگفت:ای شیطون..
صدام دراومد:اه اقاتکلیف منو مشخص کن هوتن که نیستم چندتاشخصیت داشته باشم!یافرشته ام یاشیطون کدومش؟
اتردین:توهمون فرشته ی منی..
بعدم منو توتخت گذاشت وگفت:بخواب منم برم دوش بگیرم بعدش میخوابم..
من:باشه شب بخیر..
اتردین:شب توهم بخیر..
بعدم رفت حموم ومن خوابم برد..
ازصبح یک دلشوره ی عجیبی پیداکردهخ بودم نمیدونم چرا..ناخوداگاه گوشیمو برداشتم شماره ی خونه روگرفتم ولی کسی جواب نداد نگرانیم به اوج رسید..به گوشیه بابازنگ زدم چون مامان هیچوقت گوشیشوجواب نمیداد!بعداز5بوق جواب داد..
بابا:جانم؟
باباصداش گرفته بودانگار که گریه کرده.
من:سلام بابایی.خوبی مامان خوبه؟
بابا:سلام دخترم..اره ماخوبیم توخوبی..
من:اره باباچراصدات گرفته؟اتفاقی افتاده.
بابا:نه سرماخوردم..
همون موقع صدای تسلیت گفتن یک نفربه بابااومد!!
بادادگفتم:بابا این برای چی به توداره تسلیت میگه؟
باباکه هول کرده بودگفت:هیچی عزیزم.اروم باش برات توضیح میدم..
ساکت بودم..
بابا:راستش..چه جوری بگم قول بده هول نکنی..س..سهیل..
من:باباسهیل چی:
بابا:تسلیت میگم دخترم..سهیل ازپیش مارفت..داداشت رفت..
ناخوداگاه نشستم روزمین..شقی که منو دیده بودگفت:هی میشاچی شدی؟
بابا:میشا؟میشادخترم..
من فقط گریه میکردم.من:بابابگوکه دروغه بگو که یک شوخی مسخره است..امکان نداره.سهیل بی معرفت نبود..نه نبود امکان نداره.من طاقت دوریشوندارم..
اتردین که تازه ازبیرون اومده بود تامنو دیدبدو اومد کنارم نشست.گوشیوخاموش گرد منو تواغوشش گرفت وگفت:هی میشا چت شده عزیزم؟اتفاقی افتاده؟
دیگه اغوش اونم منو اروم نمیکرد...انقدرگریه کردم تاهمه جاسیاه شد..
****************************
اززبون اتردین
هرچی صداش کردم جواب نمیداد.سریع نبضشوگرفتم که خیالم راحت شد.بردم روتخت گذاشتمش بهش سرم وصل کردم..
بعدازچنددقیقه چشماشوبازکرد..
میشا:اتردین؟
من:جانم؟
میشا:چرا؟چرامن انقدربدبختم..
طاقت دیدن اشکشونداشتم.
من:اخه چراگریه میکنی خانمی؟چی شده؟
میشا:اتردین سهیل..سهیل تنهام گذاشت..عشقم تنهام گذاشتو رفت!!!
باشنیدن این حرف صدای شکستنمو شنیدم..عشقش؟یعنی چی؟پس من چی؟؟

هیچی نگفتم وفقط نگاهش کردم اونم اروم اشک میریخت...
دوماه بعد...
چندوقتی بودکه رفتارای اتردین عوض شده بود به همه شک میکرد حتی یک دفعه توخیابون داشتم دنبال یک انتشاراتی معروف میگشتم که پیداش نمیکردم...چون تنهابودم رفتم ازیک پسرجون پرسیدم..
من:اقاببخشیداینجابه من یک انتشاراتی معرفی کردن اسمشم..پرسمان بودفکرکنم.ولی پیداش نمیکنم میشه کمکم کنید؟
بیچاره پسره هم که پسرخوبی بود درکما ادب داشت به من ادرس میدادکه نمیدونم اتردین ازکجاپیداش شدوشروع کرد کتک زدن یارو...
من فقط گریه میکردمو مردمم جمع شده بودن داشتم ازهم جداشون میکردن..
اتردین اومد سمت من یکدونه خوابوندزیرگوشم وگفت:گمشوسوارماشین شوبریم خونه..
منم جایزندیدم مخالفت کنم نشستم توماشین شروع کردم گریه کردن..خونه که رسیدیم تازه دعواوفحش دادنو تهمت به هرزگی شروع شد...دیگه خسته شده بودم..یک تصمیمی گرفته بودم که میدونستم سخت بودولی به نفعم ود دیگه تحمل شنیدن فحش وتهمتاشو نداشتم...
----------------------------------------
ساعت8بودکه اتردین پاشدرفت دانشگاه.یکربع بعد منم پاشدم حاضرشدم بلیطمو که ازطریق اینترنت گرفته بودمو برداشتم.یک یاداش برای اتردین نوشتم"اتردین نگردپیدام نمیکنی..من رفتم تاتو ازدست یک هرزه خلاص بشی...دیگه تحمل این همه تهمتو ندارم.اشتباه کردی اتردین امیدوارم پشیمون نشی..خداحافظ
میشاعاشق همیشگی تو..
یکی ازعکساشم بداشتم وراه افتادم سمت فوردگاه..
ساعت8:45دقیقه بودکه رسید ساعت9پروازداشتم به مقصدتهران..
--------------------------------------
وقتی رسیدم به تهران تازه دلم گرفت.دلم براش تنگ شدخیلی سخت بودعشقتوول کنی وبری.تازه حال نفسومیفهمیدم...
وقتی رسیدم خونه رفتم زنگ وزدم
مامان:بله؟
من:مامانی منم میشادروبازکن..
مامان:میشادخترم اینجاچیکارمیکنی بیابالا..
دروزدومن رفتم بالا.وقتی مامانمو دیدم تازه فهمیدم چقدردلم براش تنگ شده بود رفتم توبغلشو گریه ازسر دادم...
مامان:دخترم چراگریه میکنی؟دلم گرفت..تومگه ماه بعد درست تموم نمیشد..
موندم چی بگم گفتم:چرا مامان ولی یک ترم مرخصی گرفتم...
مامان:اخه چرا؟اینچوری که ازنفس وشقی عقب میافتی...
من:عیبی نداره..خسته شدم بخدا..
مامان:باشه بیابریم توکه کلی برات حرف دارم..
رفتم تویک چایی خوردم وگفتم:مامان من میرم یکم بخوابم واسه ظهربیدارم کن..
مامان:باشه برو...
رفتم اتاق وگوشیمو روشن کردم..همون موقع گوشیم زنگ خورد.میلاد بود..
من:بله
شقی:سلام دخترکدوم گوری رفتی؟
من:سلام داداشی بخدابریدم دیگه نمیتونم ادامه بدم..
میلاد:گوش کن.
بعدصدای اتردین بغض انداخت توگلوم"خداچرا ازم گرفتیش؟چراحالاکه عاشقش شدم ازم گرفتیش؟مامان بابام بس نبودکه ایناهم گرفتی؟
گریه ام گرفت:میلاد:میشابرگرد...
من:نه نمیشه..بایدتاوان تمام تهمتایی که بهم زدرو پس بده..
بعدم قطع کردم وگریه روازسر دادم...
-----------------------------------------------------
اتردین
یک هفته ازرفتن میشاگذشته ومن هیچ کاری نتونستم بکنم گوشیش که خاموشه.شقی هم که ادرس خونه اشونو نمیده ومیگه که بایدتاوان پس بدم.تاوان چی نمیدونم!!
اهنگ وتا ته زیادکردم
داری با هر قدم دور میشی از دستام
من این حال بد و اصلا نمیخوام
خودت گفتی که از من خیلی دلگیری
میبینم که داری از دست من میری
این مدت چقد خاطره جمع کردی ؟
شاید یه روز پیش همدیگه برگردیم
ولی فعلا رسید روز جداییمون
ببین خیس شده چشمای دوتاییمون
از اون روز که دلت سرد شد من امروز و تو خواب دیدم
میگفتم خوابه بی ربطه چون از امروز میترسیدم
از اون که من میترسیدم سرم اومد چقد ساده
دیگه عاشق نمیشم من ولی قلب تو آزاده/
بدون تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غم ها بردن
(اهنگ روزجدایی ازتامین و نیما علامه)

این اهنگو انگاربرای من خوندن خیلی دلم گرفته بودتودلم به خودم بدوبیراه میگفتم که چرابه معصومییت میشاشک کردم.یادچشمای اشکیش دیوونه ترم میکنه ولی حیف که واسه پشیمونی خیلی دیرشده..
ساميار 6 ماه بعد لبخند پتو پهني كه روي لبم بودو به هيچ عنوان نميتونستم مخفي كنم تو دلم گفتم نفس خانوم فكر كردي فقط خودت زرنگي استاد دانشگاه بودن عموت كار دستت داد دختر درسته يكم طول كشيد ولي بالاخره پيدات كردم كم نيست استاد دانشگاه بودن دانشگاه سوربن به اون معروفي همشو مديون يكي از پسر عموهام بودم كه تازگي ها شنيده بود اومدم فرانسه و بهم گفت يكي از استاداش به نام امين فروزان ميتونه دانشگاه خوبي براي ادامه تحصيلم بهم معرفي كنه واولين چيزي نظرمو جلب كرد فاميلي اين استاد بود فروزان از همه جالب تر اين بود كه با توجه به تحقيقاتي كه من كردم دوباره نيشم شل شد ايشون يه برادرزاده خوشگل به نام نفس دارن اخ نفس پيدات كردم به دست اوردن اين اطلاعات از دخترايي كه توي كلاس استاد فروزان بودن خيلي راحت بود حالا فقط يه چيز مونده بود حرف زدن با امين فروزان عموي نفس اينطور كه نفس توي ميلاش به ميشا از عموش تعريف كرده بود ميشد فهميد ادم روشن فكر وصد البته فهميده اي هست پس با يكم صحبت كردن ميشه ......لبمو دندون گرفتم تا صداي خندم بلند نشه با چه حالو روزي اومدم اينجا و الان چه حالو روزي دارم غمگين نااميد والان اميدوار اصلا قابل قياس نيست از روي صندلي بلند شدمو رفتم لب پنجره دستي به روپوش سفيدم كشيدم گوشي تلفن روي ميز زنگ خورد برش داشتم صداي نازكو جيغ زني توي گوشم پيچيد زن-دكتر مريض بعدي رو بفرستم پيشونيمو ماليدمو در همون حال گفتم من-بفرستينش ******************** اخرين مريض كه از در رفت بيرون منم از اتاق اومدم بيرونو رفتم توي راهرو بيمارستانو مسير اتاق سعيد رو پيش گرفتم يكي از دكتراي بخش زنان زايمان توي اين 5 ماهي كه مشغول به كار شدم خيلي باهم صميمي شديم ولي هيچي از قضيه نس نميدونست بدون در زدن رفتم تو سعيد-اخر ياد نگرفتي در بزني بلند خنيدمو گفتم من-هر وقت تو ياد گرفتي منم ياد ميگيرم سعيد-شنگول ميزني دكتر جذاب من-كوفت سعيد-مگه بد ميگم كل انترنا با دكترا دنبالتن خدا شانس بده من-خفه من موندم اينم مدركه تو گرفتي زنان زايمان سعيد-اخ يه تخصص شيرينيه كه نگو من-هيز بدبخت سعيد- ساميار اين دختره كه بهت گفتم خيلي خوشگلو نازه اين هفته زايمان داره بايد حتما نشونت بدمش من-واله وشيداش شدي لابد سعيد-من غلط بكنم شيدا(زنش)پوست از سرم ميكنه ولي بايد حتما اين دختره رو نشونت بدم چشماش سگ داره لامصب من-به چه درد من ميخوره سعيد-هيچ دردت چون شوهر داره فقط ميخوام چشماش رو ببيني همين من-سعيد ديرم شد با اين استاد دانشگاهه قرار دارم بايد برم خدافظ سعيد-خدافظ دكتر جذاب
من-استاد فروزان؟ اولش واستاد بعدش اروم برگشت اولين چيزي كه توي چهره اش جلب توجه ميكرد چشماي پر جذبه ميشي رنگش بود كه پشت يه عينك با فريم مشكي ادمو ناخداگاه وادار به احترام گذاشتن ميكرد چند قدم اومدو جلوم واستاد فروزان-خودم هستم من-ميتونم چند لحظه وقتتون رو بگيرم زل زد به چشمام و چشماش رنگ اشناييت به خودش گرفت انگار كه منو ميشناخت و خودشو براي همچين روزي امده كرده بود فروزان-البته بعدش زير لب اروم گفت فروزان-منتظرت بودم

ديگه مطمئن شدم كه ميشناستم
نفس
دستامو گذاشتم رو گوشم سرم گيج ميرفت از حرفاي عمو نميخواستم بشنوم فريادم رفت هوا
من-نميخوام بشنوم
عمو-نفس جان من بهش نگفتم كه بچه اي وجود داره يا نه
اشكام ريخت دستم رفت روشكمم صدام رنگ داشت رنگ نگراني رنگ غم رنگ ترس رنگ بغض رنگ مادر بودن
نفس-عمو مگه خودت نميگي اومده ميگه بچمو ميخوام نميدم نه ماه باهاش نفس كشيدم نه ماهه شده تموم زندگيم تموم وجودم هستيم مثل خون توي رگامه نميتونم بدون بچم نميتونم
ديگه زار ميزدم تو خواب ببيني ساميار خان پسرمو بدم بهت تو خواب بازي قبلي رو باختم ولي اين دفعه برد با منه
عمو-نفس عاقل باش حرفاشو گوش كن بعد حرف بزن فهميدي حق داره پدره احساسش به اون بچه اي كه تو عاشقشقي بيشتر از تو نباشه كمتر نيست سري پيش بچه شدي بدون توضيحو دليلو مدرك محكومش كردي اين دفعه عاقل باش
من-عمو شما طرف اوني يا من ؟ بفهمه بچه اي وجود داره نميزاره رنگشو ببينم مطمئنم به خاطر اينكه نه ماه دنبالم گشته تلافي ميكنه بچمو ميگيره عمو
صداي زنگ موبايل عمو رعشه انداخت تو جونم عمو با نگاهش دعوت به ارامشم كرد
عمو-بله ساميار
اسمشم تپش قلبمو ميبرد بالا لعنت به تو ساميار كه هنوزم قلبم ميتابته
عمو-گفتم كه من هيچ ارتباطي تو اين موضوع ندارم نفس بايد خودش باهات حرف بزنه
گوشي رو گرفت سمتم اب دهنمو قورت دادم يه نفس عميق گوشي رو گرفتم عمو رفت بيرون نفسه حبص شدمو فوت كردم تو گوشي هيچكودوم حرف نميزديم من صداي نفساي اونو گوش ميكردم اونم...خيلي وقت بود نميشناختمش كه بگم چيكار ميكنه شايد تو نقشه اين بود كه چجوري بچه اشو پس بگيره
ساميار-خيلي نامردي
چشمامو فشار دادم رو هم باروناي تو چشمام باريدن چقدر تشنه صداي بمو مردونه اش بودم كه بعضي وقتا خش دار ميشد مي خواستم بگم نامرد تويي كه همه چي رو خراب كردي نه من كه با اينكه بهم خيانت شد بچه ي اين عشق يه طفه رو نگه داشتم ميخواستم بگم تو نامردي كه همه روياهامو خراب كردي اما نگفتم نگفتمو گوش دادم
ساميار-نفس
لعنتي اينجوري نگو نفس يجوري نگو نف كه انگار عاشقمي كه انگار بي تابمي
ساميار-دلتنگم نفس
ميخواستم بگم نه بيشتر از من بي معرفت
ساميار-چرا رفتي؟
زبونم قفل شده بود
ساميار-نفس بچم
با شنيدن اسم بچه تازه از اون خلصه شيرين اومدم بيرون
من-كدوم بچه؟
سكوت كرد
من-پرسيدم كدوم بچه؟ساميار از من سراغ بچه اي رو نگير كه توي سه ماهگي سقط شد
ساميار-دروغ ميگي
صداش بيشتر از هميشه خش دار بود
من-بچه اي باباش خيانت كاره همون بهتر كه نباشه چي فكر كردي فكر كردي بچه اي رو كه از وجود تو كه همه هستيمو به اتيش كشيدي نگه ميدارم
صداي فريادش گوشم رو لرزوند
ساميار-دروغ ميگي
گوشي رو قطع كردمو هق هقم رفت هوا عمو كه جلوي واستاده بود گفت

عمو-بازم بچگي كردي بازم اشتباه كردي

اززبون میشا.
یک ماهی بودکه ازطریق یکی ازدوستای بابام توی یک بیمارستان فوق العاده استخدام شده بودم..اونجابایکی ازپرسنل که مثل خودم بود به اسم اطلس دوست شده بودم..دختربانمکیه..ساعت 6باصدای الارم گوشیم بیدارشدم
من:ای خفه بمیری من میخوام بخوابم...
پاشدم رفتم دستشویی چندمشت اب به صورتم زدم توایینه به خودم نگاه کردم این میشاکجااون میشای 3سال پیش کجا..روزی نیست که عکسشوبغل نکنم وگریه کنم.دیگه گریه کردن شده همدم تنهاییم..سریع ازدستشویی اومدم بیرون بابام دم دروایساده بود..
بابام:میشاجان تعارف نمیکردی حالاجا داشت بمونیا..
گونه اشوبوسیدم وگفتم:قربون بابایی..نه دیگه گفتم هواش میگیرتم پس میافتم....
بابام:اتمی که نزدی؟
خندیدموگفتم:ایی بابایی..
بابام خندیدومنم رفتم اشپزخونه..
مامان:سلام دخترم..
من:سلام مامانی.من فقط یک لقمه میخورم دیرم شد..
مامان:نخیرمیشینی میخوری بعدمیری..
من:مامان اونجایکچی میخورم..
سریع یک نون پنیرخوردم راه افتادم..
مامان:خب دختروایسابابات برسونتت.
من:نه مامان خودت که میدونی پیاده روی ودوست دارم..
مامان:باشه مواظب خودت باش..
من:مامان چه مهربون شدی جدیدا!!یکی ازمزایای دکتربودن..
خندیدم مامان:بروبچه تاجیغم نرفته بالا..
من:باشه خداسعدی...
ازدرخونه بیرون وراه افتادم..اخ که چقدردلم گرفته بود گوشیم زنگ خورد اطلس بودجواب دادم..
من:جانم؟
اطلس:سلام میشایی کجایی؟
من:توخیابون..
اطلس :نزدیک خونه اتونید؟
من:اره.
اطلس:پس وایسامنم الان میام...
اطلس هم خونه اشون چندتاکوچه بالاترازما بود..وایسادم منتظرش..
گوشیم زنگ خورد بازاین شماره بود!نمیدونم کیه که هروقت برمیدارم جواب نمیده..اعصابموبهم ریخته..ریجکت کردم..دوباره زنگ زد.دوباره ریجکت کردم..دوباره زنگ زد جواب دادم:
من:بله؟
صدایی نیومد..
من:الو چراحرف نمیزنی؟
دوباره صدایی نیومد اعصابم خورد شد گفتم:
من:تخم کفتربخورحتمازبونت بازمیشه..خداشفات بده.
بعدم سریع قطع کردم..همون موقع اطلس اومد
اطلس:سلام عزیزم..
من:علیک سلام..
اطلس:اوه اوه اول صبحی وپاچه گیری؟
من:خف بابا راه بی افت..
باهم راه افتادیم توراه انقدرچرت وپرت گفتیم .خندیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم..البته خنده های من بیشترشبیه گریه بود!
ازدوردکترضعیمی ودیدیم اطلس گفت:میشابفرماییدشاهزاده ی سواربر بی ام سفید شما هم رسید..
یکدونه زدم به بازوش که گفت:اییی چرا خب میزنی؟؟ولی خداییش اتردین یک چیزدیگه است..
اطلس همه چیومیدونست اتردینم ازروی همون عکسی که دارم دیده..باشنیدن اسم اتردین اشک توچشمام حلقه بست..تازه یادبدبختیای خودم افتادم..
ضعیمی اومدجلوکاملامودب گفت:سلام خانم اسایش.خوب هستید؟
من:سلام.ممنون خوبم..
ضعیمی :ولی چشماتون یکچیزدیگه میگه ها..
من:ببخشیدولی گریه کردن ازنظرشماجرمه؟
بیچاره هول شد گفت:نه جسارت نباشه نگران شدم..ببخشیدخداحافظ...
بعدم دوید دررفت.
اطلس:بمیری چرابابدبخت اینجوری صحبت کردی؟
من:حقشه..

رفتیم توبیمارستان لباسامونو پوشیدیم وهرکی رفت سی خود..
داشتم میرفتم توی اتاق یکی ازمریض ها که به خاطرقلبش بستری شده بود.یک بچه ی خیلی شیرین6ساله بود خیلی هم ناز..دراتاق وبازکردم که دیدم کسی روبه روش نشسته وداره باهاش حرف میزنه..
-لاله خانم قول بده عملتو که کردی خوب شدی بیای زن من بشی قبول؟
لاله:نه.
-چرا؟!ناراحت میشما...
لاله:اخه شماخیلی بزرگترازمن هستید..
-عیبی نداره..
لبخند روی لب هام ماسید...امکان نداره خداجونی یعنی میشه؟
همون موقع مردبرگشت سمت منو نگام بادوتاچشم ابی که دلم براش تنگ شده بودروبه روشدم..خیلی لاغرشده بودولی بازم جذاب بود..یکم که گذشت گفت:به شمایادندادن وقتی میان تواتاقی دربزنید؟
من که تازه اومدم بیرون گفتم:چرا ولی دراتاق خونه و... نه این درا..بعدم ایشون مریض من هستن پس دلیلی نمیبینم توضیح بدم اونی که بایدتوضیح بده شمایید که اینجاچی کارمیکنید...
اتردین:خوشم میادهنوزم زبون داری ولی من دیگه یادگرفتم چه طورکوتاهش کنم...
بعدم ازاتاق رفت بیرون..تودلم هرچی ناسزابلدبودم به خودم گفتم..رفتم لاله رودیدم ازحالش که مطمئن شدم یکم باهاش شوخی کردم وبدورفتم پیش اطلس..
من:اط..اطلس...
اطلس:جانم چی شده ؟
من:اطلس اینجاست...اتردین اینجاس...
اطلس:دروغ!!!!!
رفتم پیش خانم ستوده که یکی ازفضولای بخش بودوهم سنای خودمون بود گفتم:خانم ستوده این دکتره جدیداومده؟
ستوده:کدوم؟
من:همون که چشماش ابیه..
ستوده:اهان.اره دیدیش چقدرخوشگله؟عقش خودمه..
من:چیته؟
ستوده:عقشم...
حرصم دراومدگفتم:ایشاالله به پای هم پیرشیدوباعصبانیت رفتم بیرون...
خدایاخودت کمکم کن...نذاردوباره عذابم بده..
اززبون اتردین..
وای باورم نمیشه دوباره بعدازچندماه دیدمش..اخ که چقدر دوست داشتم بگیرم تامیتونم ببوسمش..(بچه هام منحرف شد)ولی بایدیکم اونم بفهمه من تواین چندماه چی کشیدم بایدبفهمه که نبایداین کارومیکرد...ولی خیلی سخته روبه روی عشقت وایسادن...
داشتم توحال وهوای خودم میرفتم سمت استیشن که صدای یکی ازپرسنل رفت رومخم...
-سلام ببخشیدشما تازه وارداین بیمارستان شدید؟
برگشتم سمت صدایک دختر جوون که باهزارتاعمل بینی وپرتزو...سعی کرده بودخودشوخوشگل کنه.تودلم گفتم قربون میشای خودم که همینجوری بدون این عملا خوشگله..خیلی سرد گفتم
من:بله..
دخترباعشوه هاش داشت حالمو بهم میزد..
-خوشبختم منم مشیری هستم..
ودرکمال تعجب دستشوبه سمتم درازکردکه باتعجب بهش نگاه کردمو باساق دستم دستشوانداختم پایین وگفتم:فکرنمیکنیداین رفتارتون یکم دوراز یک خانم دکترهستش؟؟
وبدون توجه به صورت قرمزاون ازکنارش ردشدم که باپرویی گفت:ببخشیدولی بهتون نمیخوردخشک مقدس باشید...
به عقب برگشتمو گفتم:خشک مقدس نیستم ولی سعی میکنم واسه خودم شخصییت نگه دارم..
دوباره گفت:خودتونو معرفی نکردید.
من:صابری هستم..حالااجازه میدیدبرم یانه؟
لبخندی زدوگفت:خواهش میکنم بفرمایید..
زیرلب گفتم:اخــی ناز شی الهی!!پروو.
این میشانمیدونم ازکجاضاحرشدکه زیرلب جوری که بشنوم گفت:
میشا:مواظب باش نری تودیوار مثل این که خوشتون اومده ازهم..به پای هم پیرشید..
دیدم کسی نیست بازشو گرفتم کشیدم جلوی خودم گفتم:میشاپارودمم نذار که بدمیبینی..
میشا:شماهم مواظب باش دمت قیچی نشه..
من:باشه!بچرخ تابچرخیم..
میشا:مواظب باش سرت گیج نره بخوری زمین...

بعدم رفت...وای که دلم چقدرواسه این حاضرجوابیش تنگ شده بود...
نفس
من-واي واي فرشته من اينو نميپوشم چقدر بيريخته
فرشته در حالي كه به زور اون لباس گلو گشاد و بيريخت بيمارستانو رو تنم ميكرد گفت
فرشته-نه تورو خدا بيا با بيكيني برو خب دختر لباس مخصوصه ديگه دكترت الان مياد
تقه اي به در خوردو به جاي دكتر عمو اومد تو اتاق
عمو-زنگ زدي بهش نفس
دستامو زدم زير بغلم
من-نه
عمو-نفس دوباره داري كم عقلي ميكني ديشب باهم حرف زديم اين بچه چي ميخواد؟
من-شناسنامه
عمو-ديگه؟
من-بابا
عمو-پس شناسنامه اش بايد به اسم كي باشه
من-باباش
عمو-افرين به خاطر پسرت تو كه نه ماه از خودگذشتگي كردي يه بار ديگه هم روش ساميار حق داره بدونه داره بابا ميشه از پريشب تا حالا داغون شده
با بغض گفتم
من-من داغون نشدم؟
عمو-احساساتي تصميم نگير تلافي نكن پسرت بابا ميخواد ميفهمي نفس بابا شناسنامه شناسنامه اي كه به اسم پدرش باشه
من-بچه رو ميگيره
عمو-من تضمين ميكنم كه نميگيره مرد تر از اين حرفاست
من-عمو اون نامرده نه مرد
عمو-حرفاشو گوش نكردي تو حتي قبول نكردي ببينيش هر كي رو بتوني گول بزني خودتو نميتوني خودت بهتر از هر كسي ميدوني پشت اون نگاه شيشه اي و اون قلب سنگي چيه يه عشق قديمي كه انقدر قوي بوده كه خاكستر كه نشده هيچ شعله هاش بيشتر شده
با حال زار گفتم
من-عمو
عمو در حالي كه از در ميرفت بيرون گفت
عمو-ميرم بهش زنگ بزنم بياد بيمارستان
من-عمو نميخوام حتي يه بار حتي يه بار ببينمش كارم داشت با تلفن ولي حضوري هيچوقت بياد بچه اشو ببينه ببرتش بيرون هر كاري ميخواد كنه ولي من اجازه نميدم رنگمم ببينه به اين شرط
عمو-با اينكه همه ي كارات كودكانه است ولي قبول ميكنم
همين كه عمو رفت غر غراي منم شروع شد
من-اصلا نمنو ببريد خونه هروقت دردم گرفت بيارينم
فرشته-همين مونده دكترت گفته بايد بيمارستان باشي هر ان ممكنه دردت شروع بشه مثل بچه ي ادم بهت گفتيم بيا برو سزارين كن گفتي نه هيكلم خراب ميشه بدنم بخيه ميخوره اگه سزارين كردي بودي الان تپل خاله پيشمون بود
بعدش دستشو گزاشت روي شكمم
من-خودمونيم فرشته تو عمرم فكر نميكردم بتونم اين ريختو قيافه رو تحمل كنم
فرشته-اوووووو همچين ميگه ريختو قيافه انگار دماغش شده اندازه دماغ فيل يا دستاشو صورتش باد كرده خدا رو شكر باد نداري قيافتم زياد تغيير نكرده فقط اين شيكمت بزرگ شده زناي حامله ي ديگه رو بايد ببيني تا خداروشكر كني
ساميار
نميدونم چند ساعت بود دراز كشيده بودم رو تختو زل زده بودم به سقف نفس پريشب چي گفت گفتش بچه اي كه باباش توباشي همون بهتر كه نباشه نباشه پس اون صداي شادوخوشحال مال كي بود وقتي به ميشا گفت حالمه است صداي زنگ گوشيم بلند شد جواب ندادم دوباره زنگ خورد با بيحوصلگي دستمو دراز كردمو بدون نگاه كردن به اسمي كه رو گوشي افتاده بود جواب دادم
من-بله
عمو-الو سلام ساميار خوبي
من-سلام
عمو-ميخوام يه خبري بهت بدم كه از اين داغون بودن درت بياره كجايي
كوتاه جواب دادم
من-خونه
عمو-پسر داري بابا ميشي اونموقع نشستي تو خونه
سيخ نشستم رو تخت ميدونستم ميدونستم اينكارو نميكني نفس سريع گفتم
من-عمو ميشه بيشتر توضيح بدي
گردنمو كج كرده بودمو گوشي رو چسبونده بودم به گوشم تا نيوفته درهمون حالتم داشتم اماده ميشدم
عمو-نفس هنوز بچه است فكر ميكنه كار درستو انجام ميده فكر ميكنه بازيچه شده بازي خورده خيانت ديده
من-مگه براش تعريف نكرديد
عمو-يه بار بهت گفتم از اولم ميدونستم كه نفس دچار سوتفاهم شده ولي زياد بهش اصرار نكردم كه باهات حرف بزنه الانم بهت ميگم بايد خودت باهاش حرف بزني نه زوري نه اجباري چون بدتر لج ميكنه صبر كن تاروزي كه خودش ازت توضيح بخواد ميرسه اون روز بهت قول ميدم
حالا ديگه تو پاركينگ بودمو سوار ماشين
من-بيام كدوم بيمارستان؟
عمو-بيمارستان(......) هرچند شرط گذاشته كه اصلا تو اين مدت نبينتت
باشنيدن اسم بيمارستان ناخداگاه لبخند زدم
من-بيمارستانو ميشناسم خودم يكي از دكتراشم مشكلي نداره توي اتاق خودم هستم اينطوري خيالم راحت تره راستي عمو دختره يا پسر؟
عمو-چه عجب پرسيدي پسره
من-خدافظ عمو من چند دقيقه ديگه اونجام

پيش خودم گفتم آي مامان الان اينجا بودي فكر كن زنگ بزنم بگم عروست فارق شد بيچاره ديگه تحمل شنيدن اين خبرو نداره

اززبون اتردین..
ساعت چندشب بودنمیدونم نشسته بودم روبه روی tv ولی حواسم پیش این اتفاقات اخیربود...یکهو عسل پرید روم

عسل:سلام دالی جونننن.
من:سلام عسلی..
صدای ایلارازپشت اومد:احوال داداشی..
من:ایلاربه تخم کفتر هم چیزخوبیه ها..
ایلار اخم کردو دستشو به کمرش زدوگفت منظور؟
من:اوه اوه حالا گارد نگیر.هیچی گفتم بده به این عسل بلکه زبونش بازشه..
افتاد دنبالم منم دوییدم برم تواتاق..حالااین عسل فکرکرده ماداریم دنبال بازی میکنیم افتاده دنبال ما.. [2 06]
عسل:دالی دالی صبل کن منم بام بگیلمت..
من:بروبابا خداشفات بده..
البته به شوخی گفتم ولی این ایلار دوباره گاردگرفت:اتردین توبیابیرون یک حالی ازت بگیرم..
من:نه ابجی جان من جام راحته..
بعد دیگه صدایی نیومد روتخت درازکشیدم ر.تخت که دربازشدوعسل اومد تو.
همچین قیافه ی مظلوم به خودش گرفته بود که نگو..چشمامو ریزکردم گفتم:چی میخوای وروجک که چشماتو این شکلی کردی؟
عسل:دالی جونـــــم؟
من:ج.نم؟چی میخوای؟هرچی باشه قبول فقط اول بیابغلم..
دستاشو محکم کوبیدبه هم گفت:اخ جـــــــــــون..
بعدم دویید توبغلم..من عاشق این موهای فرشم..یکم توبغلم نگهش داشتم بعد گفتم:خب خانم کوچولو چی میخوای شما؟
عسل:میخوام لو تختت بپل بپل کنم..
من:جــــان؟؟؟!!!!!!بیخیال بابا..
عسل:دالی قول دادی..

بعدم مثل بادکنک خالی شد..
من:خب باشه حالا اخماتو توهم نکن..
بعد پاشد باتمام انرژی روی تخت بالاپایین کردن..
من:غسل دایی اینجوری فنراش نمیزنه بیرون محکم تر..
عسل:چشم..
بلند خندیدم اونم باانی بالا پایین میپرید..
من<عسل حالا یواش یهو میخوری به دیوار کتلت میشیا..
همون موقع گوشیم زنگ خورد.سامی بود چه عجب..
من:احوال بی معرفتای عالم؟
سامی:سلام اتردیـــــــــــــــــــن ..
گوشیو ازگوشم فاصله دادم گفتم:اروم چته؟چی شد انقدرشنگولی؟
سامی:خاک توسرت داره بچه ام به دنیا میاد..
من:خاک توسرخودت بی ادب...خب مبارک باشه.الان چه ربطی به من داشت؟
سامی:بمیری رفیق مارونگاه..
من:خب بابا شوخی کردم.
سامی:خفه شوباباانرژیم خوابید..
من:ای باباببخشید غلط کردم اصلاادرس بیمارستانو بده باکمپوت بیام خدمتت..
سامی خندیدوگفت:دیووانه..به میلادم توبگو دیگه من حال ندارم..
من:اوکی میگم...
سامی:خب من برم کاردارم خداحافظ..
من:باشه..خداحافظ..
گوشیوقطع کردم..
عسل:دالی بلیم پایین؟
من:بریم..
بعدم بغلش کردم رفتیم پایین ..انقدرپریده بود قرمزشده بود ونفس نفس میزد..
ایلار:چه عجب شماتشریف اوردید..من:بله اومدیم..
نشسته بودیم داشتیم میوه میخوردیم عسلم روی پای من داشت باگوشیم ورمیرفت.دستمو کردم توموهای فرش گفتم:دایی جان به واژه ای به اسم شونه اعتقادداری؟خیلی چیزخوبیه ها..
عسل:اله دالم..

تااخر شب ایلارینا بودن بعدم رفتن خونه اشون.منم رفتم بخوابم که فردا زود بیداربشم برم بیمارستان..

اززبون میشا
ساعت 7بود که بااطلس جلوی بیمارستان بودیم..ازدیروز دل تودلم نیست که هرچی زودتربیام بیمارستان..نمیدونم به خاطراتردین بود یا نه!
همون موقع ماشین اتردین هم از دربیمارستان اومدتو..
اطلس:اوههه کوپه ات توحلقم...
من:خفه شو اطلس بریم تو..
رفتیم تو لباسامونو عوض کردیم چون کار نداشتیم اول رفتیم توی stationنشستیم..خانم شکری که یکی ازپرسنل قدیمی بیمارستان بود اونجا نشسته بود داشت باستوده ومشیری همونی که من خیلی ازش بدم میادحرف میزد..
من:سلام خانم شکری؟درباره ی چی حرف میزدیدماهم هستیم..
شکری:هیچی دخترم داشتیم درباره ی این دکترصابری حرف میزدیم..پسره خیلی مهربونیه..
من:اوه بله..
همون موقع صداش ازپشت سراومد:ای ای غیبت!من یک صابری اینجا شنیدما..چی میگفتید؟
مشیری با یک نازو عشوه ای که هم من هم اطلس چندشمون شد گفت:
مشیری:هیچی ذکر خیرتون بود دکتر..
اتردین خندیدوگفت:غیرازاین هم نمیتونست باشه..
من:اوه بله خدای اعتماد به نفسم که تشریف اوردن..
اتردین:ببخشید خانم اسایش نشنیدم چیزی گفتید؟
من:نشنیدید یانخواستید که بشنوید کدومش؟
اتردین:اولیش..
من:اوه پس گوشتون مشکل داره چون من بلند حرفمو زدم..
بعدم ازجام بلند شدم گفتم:بااجازه..
ازکنارش رد شدم ورفتم..اخیــــــش دلم خنکید..گوشیم زنگ خورد ازجیب روپوشم درش اوردم:میلاد!!!
جواب دادم:بله؟
میلاد:سلام میشاخانوم..
من:سلام اقامیلاد چی شده یادمن افتادی؟
میلاد:کارت دارم میشه یک جایی قراربذاری باهم بریم بیرون..
من:اره حتما..کافی شاپ توت سرخ خوبه..
میلاد:اره حتما..ساعت چند؟
من:من ساعت5 کارم تموم میشه..
میلاد:اوکی..پس فعلا..
من:فعلا..
بعدم گوشیوقطع کرد..یعنی میلاد باهام چی کار داره..شونه ای بالا انداختمو رفتم دنبال کارم..
-************************************************** ******
ساعت5 بود که کارم تموم شد بااطلس خداحافظی کردم راه افتادم سمت قرار..
یکربع بعد رسیدم..رفتم تو میلاد پشت میزدونفره ای نشسته بود.رفتم جلو
من:سلام.
میلاد:سلام خسته نباشی..
من:ممنون..
میلاد:بشین.
نشستم قهوه وکیک سفارش دادیم
میلاد:خبرداری بچه ی نفس قراره به دنیابیاد..
من:جــــــان؟!!!
میلاد:نمیدونستی؟دیشب اتردین بهم گفت..
من:اهان..
میلاد:میشا چرا اون کار احمقانه رو کردی؟
من:کدوم کار؟احمقانه این بود که اونجا میموندم...
میلاد:ولی تو بااین کارت اتردینو نابود کردی..
پوزخندی زدمو گفتم:داغون؟کاملا مشخصه..
میلاد:میشا کاملا دارم جدی میگم....
من:میلاد اگه اومدی ایناروبگی من برم..
میلاد:خب باشه..یک خبر خوش دیگه..قراره توهمین هفته برم خواستگاری شقی..
کپ کرده بودم ازیک طرفم خوشحال بودم که شقی حداقل به عشقش رسیده
من:دروغ؟!ایول خیلی خوشحالم کردی...
یکم دیگه باهم صحبت کردیم که میلاد بلند شدپول میزوحساب کردو رفتیم..
توماشین که نشستیم گفتم:اوه به کجا چنین شتابان تازه خریدی؟
میلاد:نه باباداشتم منتهی حال نداشتم باخودم بیارمش شیراز..
یک 206مشکی داشت..
میلاد دوباره شروع کرد:میشا بخدااتردین هنوزم دوست داره اگه توچشماش نگاه کنی میفهمی.همون جورکه وقتی توچشمای تونگاه میکنی میتونی بفهمی که هنوزم تو اتردینو دوست داری...
بغض گلومو بست ولی باصدایی که سعی اشتم نلرزه گفتم:نه میلاد بین ما هرچی ب.ده تموم شده..
میللاد:من که فکرنکنم...میشا به خودت در.غ نگو توهنوزم اونو دوست داری...
اشک توچشمام حلقه بست گفتم:میلاد تروخدا تمومش کن اصلا توچه اصراری داری که تومارو بهم برسونی..
میلاد:چون من نمیتونم پر پر شدن دوستمو جلوی چشممو ببینم همین طور توکه مثل خواهرم میمونی..
من:میلاد اگه بس نکنی همینجا پیاده میشم..
میلاد کوتاه اومد به جاش ظبط وروشن کرد که بدتراز حرفای خودش اتیش به جونم انداخت..
نذار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه
بذار چشمات و خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریه سبک شی یکم
یه امشب غرور و بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی که
نریز غصه ها تو تو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خستت کنه
اگه نیست باید دل شکستت کنه
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تو
نشونش بده اشکای جاری تو
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
نذار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه
بذار چشمات و خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریه سبک شی یکم
یه امشب غرور و بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی که
نریز غصه ها تو تو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خستت کنه
اگه نیست باید دل شکستت کنه
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تو
نشونش بده اشکای جاری تو
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی....
(بزن زیر گریه از رضاشیری..)
باگریه وداد گفتم:میلاد تروخدا خفه اش کن..
میلاد سریع کمش کردودستمال بهم دادوگفت:اخه ابجی گلم چراباخودت اینجوری میکنی؟
من:میلاد میشه بزنی کنار میخوام این یک تیکه راه وپیاده برم...
میلاد بدون حرف زد کنارو خداحافظی کردو رفت..رفت ومن اشکام تنهاموندیم تنها همدم تنهاییم..
توپیاده رو شروع کردم به قدم زدن وگریه کردن.به نگاه های دیگرانم که به روم بود هیچ توجهی نمیکردم.فقط گریه بودو گریه

خب دیگه بستتونه برید دیگه چشاتون کور شد تا بعد....
Confuseds32: :491:
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط Creative girl


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 08-08-2016، 19:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان