نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#53
فرشته-واي نفس تو خسته نميشي انقدر ورزش ميكني بابا به خدا هيكلت مثل قبله اونايي كه طبيعي زايمان ميكنن هيكلشون خراب نميشه كهدر حالي كه تند تند داشتم دوچرخه ميزدمو نفس ميكشيدم گفتممن-ساكت.... اروم حرف...بزن...راستين تازه خوابيده....درضمن...مربي ورزشم.....گفته....ورزشهيكلمو از قبلم قشنگ تر....ميكنهفرشته-به خودت فشار نيار بخيه ات پاره ميشه ديوونهمن-بيشتر از دوهفته از زايمانم گشته با دكترمم صحبت كردم گفت مشكلي ندارهفرشته-كلاس پيانوت دير شد خانوم پاشو بريم كه الان ساميارم مياد سوزي(پرستار راستين)مراقب راستين هستبعش يهو زد زير خندهمن-ديوونه شدي چرا بي خودي ميخندي؟فرشته-ياد دوران بارداريت افتادم كه ميشستي پاي پيانو از همون ماه اولي كه اومدم فرانسه به پيشنهاد عمو رفتم كلاس پيانو و اونقدر بهش علاقه مند شدم كه وقتي شكمم اومد جلو منو بزور از پشتش كشيدن بيرون ميگفتم مشكلي ندارم ولي ديگه استادمم كه ميومد خونه بهم گفت كه با اين وضع نميتونم ادامه بدم منم گذاشتم براي بعد زايمان الانم يه هفته است دوباره كلاسامو شروع كردم با اين تفاوت كه ديگه استادم نمياد خونه خودم ميرم اموزشگاهخودمم از ياداوري اينكه با يه شيكم جلو اومده ميشستم پشت پيانو خندم گرفتمن-كوفت انقدر بلند نخند بچم بيدار شد از روي دستگاه بلند شدمو رفتم تو اتاقم تا دوش بگيرمو اماده شم كه گوشيم زنگ خورد طبق يه قرارداد نانوشته نه من گوشي اونو پس دادم نه اون گوشيه منو گوشي ساميار دست من موند گوشي منم دست اون خودش بود جواب دادممن-بلهساميار-سلاممن-سلامساميار-ميشه باهم حرف بزنيم؟من-داريم حرف ميزنيم ديگهساميار-حضوريمن-نخير نميشهساميار-نفس بار اخريه كه دارم ازت خواهش ميكنم بزاري برات توضيح بدممن-منم ميگم ن م ي خ ا م ب ب ي ن م ت ساميار-هرجور ميلته من به خاطر بچه گفتم خدافظمن-خدافظ
از اين كلمه متنفر بودم كه هميشه ميگفت به خاطر بچه كه هم مادر ميخواد هم پدر بهتره باهم حرف بزنيم براي روحيه ي بچه بده كه وقتي بزرگ شد بفهمه مادر پدر جدا از هم زنگي ميكنن فلان براي بچه بده بلان براي بچه بده بسار براي بچه بده يه بار نگفت نفس به خاطر خودمونم كه شده بيا حرف بزنيم با عصاب داغون يه دوش گرفتمو اماده شدم هميشه ساعت5تا7يا 8 كه ساميار ميومد تا بچه رو ببينه من جيم ميشدم بيرون رفتم تو اتاق راستين يه اتاق سفيد و ابي اسموني كه حتي عروسكاشم تركيب اين دوتا رنگ بودن چقدر بوي اين اتاقو دوست داشتم كلا عاشق بوي راستين بودم خم شدم روي چشمامو بوسيدمو از در اتاق رفتم بيرون تا با فرشته بريم اخرين سفارشارو به سوزي كردمو با خيال راخت راهيه كلاس شدم
صدای زنگ تلفن رفت رومخم..من:مامان گوشیو برنمیداری؟مامان:دستم بنده بیاخودت بردار..باغرغر رفتم سمت تلفنمن:بله؟عمو:سلام بردار زاده ی گل..من:سلام عمو...عمو:چراانقدر بی حالی؟من:هیچی بابا..همینجوری..عمو:خب یک چی میگم که ازکسلی دربیای..برای پس فردا مرخصی بگیر می خوایم همگی باهم بریم شمال...تودلم به عمو قبطه میخوردم که انقدر سریع تونسته بامرگ پسرش کنار بیاد..من:باشه وایسا به مادر گرام بگم..عمو:نیازی نیست قبلا بااونا هماهنگ شده فقط گفتم من خودم بهت بگم که ازاومدنت مطمئن شم...من:باشه بهتون خبرمیدم..کاری ندارید؟عمو:نه عزیزم برو خداحافظ.من:خداسعدی..بعدم گوشیو گذاشتم..اصلا حس شام خوردنو نداشتم به مامان گفتم شام نمیخورم ومستقیم رفتم تو رخت خواب..**********باصدای گوشیم بیدار شدم..سریع یک مانتو ساده پوشیدمو مثل هرروز رفتم سرکار...ضعیمی و تو راه رو دیدم که داشت میاومد سمتم..وایسادم اومد جلو مودبانه سلام کردو گفت:ببخشید خانم اسایش میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟من:نه نمیشه..و دوباره راه افتادم..نمیدونم چرا خیلی ازش خوشم نمی اد..ادم بدی نیست ولی دوستش ندارم دیگه..رفتم داخل پاویون ولباسامو عوض کردم..بیرون اومدم همزمان شد بابیرون اومدن اتردین ازپاویون...ووای چقدر دلم براش تنگ شده بود از همون شب دیگه هم دیگه رو ندیده بودیم...یکهو یاد عسل افتادم بی خیال غرور شدمو گفتم:سلام اقای صابری.برگشت سمتمو گفت:سلام عرضی داشتید؟من:حتما داشتم وگرنه مرض نداشتم صداتون کنم...اتردین:بفرمایید میشنوم...نمیدونم چرا اسم عسلو یادم رفت یکم نگاهم کردوبالبخند موزیانه ای گفت:اتردین:خانم اسایش انقدر سخته که بگید دلتون برام تنگ شده؟کفرم دراومدمن:اهکی..اقارو باش...نخیر فقط میخواستم حال عسل وبپرسم..اتردین:بله من که باورکردم...شکر خداخوبه..دیگه امری باشه؟من:میدونستید خیلی روتون زیاده؟اتردین:خداحافظ...ای لجم گرفتا میخواستم بزنم دندوناش بریزن باهاشون یک قول دوقول بازی کنه...بیخیال رفتم سمت اتاق اقای اریان فر مدیر بیمارستان که ببینم مرخصی میده یانه..در زدم..وبا صدای بفرماییدش رفتم تو..من:سلام..اریان فر:سلام دخترم..من:ببخشید اوردم برگه مرخصیمو اگه میشه امضا کنید..اریان فر:به شرطی که بیشتر از4روز نباشه..باخوشحالی گفتم:باشه حتما..برگه رو امضا کردو من تشکر کردمو باشادی راه افتادم برم لباسامو عوض کنم برم..فقط اومده بودم مرخصی بگیرم...به ستاره اس دادم گفتم به عمو بگه که میام...از کی بود نرفته بودم سرخاک سهیل به خاطرهمین راه افتادم سمت بهشت زهرا..*********************باقدم های سست راه افتادم سمت مزار سهیل..نشستم رو زمین و باگلابی که خریده بودم قبرو شستم وشروع کردم حرف زدن باسهیل..من:داداشی دلم برات تنگ شده کجایی که ببینی دارم ذره ذره ذوب میشم..از دوریه تو از دوری مجنون..داداشی چی میشد مثلا نمیرفتی امریکا؟نمیشد نری؟نمیشد؟حالم خراب شد وقتی گفتن بیا داداشت سقوط کرده..بیا تنشو ازلای اهن پاره ها پیداکن...داداشی ای کاش بودی کمکم میکردی...توهم منو تنها گذاشتی..دلم برات تنگ شده..چرا؟اخه چرا؟مگه چیکار کرده بودم؟نیم ساعتی بود که داشتم گریه میکردم که دیگه پاشدم برم...راه افتادم سمت خونه.باید میرفتم ساک میبستم..
نفس فرشته – پس تو با ماشين من برو سوئيچو ازش گرفتمو رفتم نشستم تو ماشينش با نامزدش قرار داشت بعد كلاس پيانو گفتش كه من برم خونه عمو هم كهتا دير وقت كلاس داشت از اين جمله فرشته يا عمو كه هرازگاهي گفته ميشد يه حس بدي بهم دست ميداد/با ماشين من برو/ عادت نداشتم به اين جمله از وقتي كه يادم ميومد ماشين داشتم ولي اينجا نه دلم براي جنيسيس خودم تنگ شده بود بيچاره عمو با فرشته از روي علاقه اي كه به من داشتن اين جمله رو ميگفتن ولي من اصلا به اينجور چيزا عادت نداشتم اين چند وقتي كه اينجا بودم اوايلش خيلي سخت بهم ميگذشت عادت داشتم هرساعتي هركاري دوست دارم بكنم ولي خونه عمو نميشد من دوست داشتم بلند بلند ويالون بزنم ولي وقت خواب عمو بودو نميشد من دوست داشتم بلند اهنگ گوش بدم نميشد دوست داشتم فوتبال نگا كنم عمو اخبار نگا ميكرد الان كه فكرشو ميكنم ميبينم چجوري طاقت اوردم؟ تا بخودم اومدم جلوي برج بودم ماشينو جلوي برج پارك كردمو رفتم توي اسانسور شماره20 رو زدم و تا رسيدن به طبقه ي بيستم اهنگي رو كه پخش ميشد گوش كردم وقتي از اسانسور خارج شدمو كليدمو تو در چرخوندمو بازش كردم صداي پيانو كه توي كل خونه پيچيده بود گوشمو پر كرد اوووم قشنگ ميزنه همون موقع سوزي اروم اومد طرفمو به فرانسوي گفتسوزي-خانم اقا ساميار هنوز نرفتن راستينم از وقتي شما رفتيد همش بي تابي ميكرد رنگم پريدمن-سامياركجاست؟راستين كه بايد الان وقت خوابش باشهسوزي-توي اتاق راستين هستن نميدونم والا چرا انقدر بي تابي ميكنه سرمو تند تند تكون دادمو اروم رفتم سمت اتاق خودم ولي وقتي داشتم از جلوي در اتاق راستين رد ميشدم قدرت از پاهام رفتو عقلو قلبو دلم هر سه بهم فرمان ايست دادن چشما كنجكاو و گستاخو نافرمان از من چرخيدنو روش ثابت موندن مردمك لغزون چشمام روي مرد چارشونه و خوش هيكلي با استيل بي عيبو نقص كه با پرستيژ خاص خودش پشت پيانو نشسته بودو دستش با مهارت روي كلاويه ها فرود ميومد چرخيد پشت به در نشسته بود براي همين با خيال راحت از اينكه نميتونه ببينتم نگاش كردم نگام رنگ گرفت دلم پر كشيد براي نگاه عسليش براي زمزمه هاي عاشقونه اش نگام رنگ گرفت رنگ دلتنگي رنگ عشق رنگ محبت رنگ غم رنگ حسرت و در اخر رنگ اشك اشكي كه تمام مدت فراق همدم تموم شبهام شد صداش كه بلند شد ضربان قلبم انقدر شديد شد كه يه لحظه ترسيدم سينه امو بشكافه و بياد بيرون گوم گوم قلبمو به گوش ميشنيدم هق هق خفه ي توي گلومو با گوش دل ميشنيدم صداش حسرت ديدن چشماي عسليشو تو وجودم شعله ور تر كردكوچولو برو ديگه وقته خوابه ديگه بايد بري تو رخته خوابت اگه دلت واسه مامانيت تنگ شد نگاش كن عكسش اونجا توي قابه عزيزم بسه ديگه گريه نكنازم نپرس كه چرا ماماني نيست از تو نه از من يكم خسته شده بودو نميتونست با ما بمونه ني نيلا لا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لاييمامان رفته شده تنها باباييلالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لايي لا لا لا لا لا لا يي مامان رفته شده تنها باباييمامان الان خوشحاله خوشحاليش خوشحالم ميكنه مهم نيست كه غم دوريش داره چيكارم ميكنه وقتي خوبه اون منم خوبممامان الان پيدا كرده رو من يه حس ديگهو الانم رفته سراغ كس ديگه و از اين به بعد بابا تنهاييتنهايي واسه ي تو قصه ميگهكوچولو بخواب من كه خوب بدون اون خوابم نميرهكوچولو بخواب نميخوام كه جولو تو گريه ام بگيرهگريه ام بگيرهلا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لاييمامان رفته شده تنها باباييلالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لايي لا لا لا لا لا لا يي مامان رفته شده تنها بابايي كوچولو برو ديگه وقته خوابهديگه بايد بري تو رخته خوابتاگه دلت واسه مامانيت تنگ شد نگاش كن عكسش اونجا توي قابه(اهنگ لالايي امير تتلو عاشق اهنگشم )غر غراي عشق مامان قطع شده بودو با اون چشماي گرد خوشرنگش زل زده بود به باباييش ساميارم سرشو چرخوند طرف راستين كه زل زده بود بهشو يه لبخند بهش زد كه دلم ضعف رفت چقدر باباشدن بهش ميومد محو نيم رخ خوشتراشش بودم كه با احساس ترس اينكه نكنه منو ببينه اروم رفتم توي اتاق خودمو درو قفل كردم صداش بلند شدساميار-سوزي نفس چرا نمياد؟سوزي-اقا خانوم خيلي وقته اومدنحتي از همينجا هم ميتونستم پريدنش از پشت پيانو رو تصور كنم سيم ثانيه بيشتر طول نكشيد كه دستگيره در اتاق بالا پايين شدساميار-نفسمن-..............ساميار-يه بار فقط يه بار عقل كنو به حرفاي من گوش بده بعدش هركاري دوست داشتي كناز كوره در رفتممن-چيو گوش كنم دلدادگي هاي تورو با فرانك جونتو يا خنديدناتو به سادگي خودم اتفاقا الان تازه عاقل شدم اونموقعه ها عقل نداشتم كه به تو اعتماد كردمسوزي-اقا خانوم من ديگه ميرم خدافظصداي بسته شدن در اومد پيش خودم گفتم اينم ترسيد فرار كردنشستن ساميار رو زمين و تكيه دادنش به درو حس كردم خودمم تكيه دادم به درو نشستم زمين گرماي تنشو حتي از پشت اين در زخيم چوبي حس ميكردمو محتاجش بودم صداش نرم شد مثل قبل لحنش ستودني شد مثل قبل ذهنم پر كشيد به قبلساميار-خانومم اخه تو چرا لج ميكني باز كن اين درو باهم حرف بزنيم لامصب دلم برات تنگ شده ميخوام يه دل سير ببينمتمن-وقت ميخوام ساميار درك كن سخته برام فراموش كردن اون صحنه هاساميار-بزار برات توضيح بدم از اشتباه دربيايي عزيزممن-براي شنيدن توضيحتم وقت ميخواملحنش التماس اميز شدساميار-لاقل بزار ببينمت بي انصافمن-هروقت يه دل شدم ميبينيم حالا اون روز يا توي دادگاست يا.........برو ساميار فقت برو بزار چند روز فكر كنم وقت خواستم ازتديگه صداش نيومد بعد چند لحظه هم صداي بسته شدن در سكوته خونه رو شكست
کجا رفت!رفتم تو اتاق رست که دوستشو دیدم..من:ببخشید خانم ملوی؟برگشت سمتم.ملوی:بله؟من:ببخشید خانم اسایش وپیدانمیکنم.اقای ضعیمی مثل این که کارشون دارن..اومدهع بودن ول الان نیستن..شما میدونید کجان؟ملوی:راستش مرخصی گرفت که فردابرن شمال..اقای ضعیمی هم بگید که حداقل تا4 روز نیستن..به قول خود میشا برق از نیرو گاهم قطع شد...4روز؟؟!!4 روز من نبینمش؟اخه چه جوری؟یک فکری زد به مخم.. سریع رفتم اتاق اریان فر مرخصی بگیرم..حالا مگه میداد با هزارجور چرب زبونی و دلستر براش باز کردن مرخصیو گرفتم!سریع زدم ازبیمارستان بیرون..گوشیمو برداشتم به میلاد زنگ زدم..بعد از3تا بوق چواب داد..میلاد:سلام چه عجب یک زنگ زدی...من:سلام..جون من یک دقیقه غر نزن..یک چیزی ازت میخوام..میلاد:چی؟من:میشه از شقی ادرس خونه ی میشا روبگیری..میلاد:که چی بشه؟من:فضولیش به تونیومده تو بگو ..میلاد:باشه بهت خبرمیدم..خداحافظ..من:خداحافظ..یکربع بعد میلاد زنگ زد ادرس خونه اشونو دادو من رفتم خونه ساکمو جمع کردم....ساعت 12 بودکه رفتم دم در خونه اشون...بعد از4ساعت توماشین نشستن اومدن بیرون که برن...خداییش چه پدر زن خوشتیپی دارما..
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 01-08-2020، 9:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان