نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#57
بیدار که شدم توبیمارستان بودم..من:چرا نجاتم دادین؟میذاشتید میردم من بدون اتردین نمیتونم ادامه بدم...میلاد:چرا میتونی پس چطور چندماه ولش کردی؟میتونی میشا تو میتونی..هیچی نگفتمو اشک ریختم...بعد ازبیمارستان منو بردن خونه مامانم وقتی حال منو دید جیغ زد که شقی گفت که چیزی نیست و به پروپام نپیچه...واقعا نمیدونستم بدون اون چیکار کنم...رفتم تو اتاق درو بستمو عکسشو گرفتم تو بغلم وگریه از سر دادم..انقدر گریه کردم که از حال رفتم.

هر روز شقی ومیلاد بهم زنگ میزدن وحالمو میپرسیدم ولی هیچکس قلب من خبر نداشت...اهنگی که شده بود همدمم و زیاد کردمو باهاش زمزمه کردم..همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستیهمه میگن کهدوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏ با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینیهمه گفتن که تو رفتی ولی گفتم کهدروغه …‏همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونمهمه حرفاشون دروغه تا ابداینجا میمونم‏بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کورهولی خوب عیبینداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏همه میگن که تو رفتی همه میگن که تونیستیهمه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏چه جوری دلت می اومدمنو اینجوری ببینی‏با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینیهمه گفتن که تورفتی ولی گفتم که دروغه …‏همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونمهمهحرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت وکورهولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏همه میگن که تونیستی همه میگن که تو مردیهمه میگن که تنت رو به فرشته هاسپردی…دروغه…‏ خدایا بعد از4روز هنوز باورم نشده که اتردین مرده..اخه مگه امکان داره؟سریع لباس پوشیدم راه افتادم سمت بهشت زهرا..
باسرعت خیلی زیادی میروندم...بعدازنیم ساعت رسیدم..رفتم سمت جایی که الان اتردین خونه اشه..انگار به پاهام یک وزنه صدکیلویی اویزون کردن...نشستم بقل قبرش سرمو گذاشتم روی خاک وگفتم:من:اتردین خیلی نامردی مگه نمیگفتی دوستم داری مگه نمیگفتی تنهام نمیذاری؟پس چرا رفتی تنهام گذاشتی؟اتردین من بدون تو هیچم..اتردین من تو رو میخوام...هق هقم اوج گرفت.-اتردین ای کاش بودی بهت میگفتم چقدر دوست دارم ای کاش بودی میگفتم پشیمونم ای کاش بودیوای کاش بودی و بهت میگفتم همه اش بهت فکر میکنم ای کاش بودی...-خب حالا بگو....اب دهنمو قورت دادم برگشتم پشتمو نگاه کردم...نههههههههه خداجونم نوکرتم اگه این خواب نباشه..یعنی واقعا این اتردین منه که روبه روم وایساده...نه بابا تخیله..اتردین:عزیزم خوبی..بابا تخیل کدوم گوری بوده..این خودشه.پریدم سمتش خودم و انداختم تو بغلش وگریه کردم ..با مشت بهش میکوبیدم میگفتم:کجابودی لعنتی؟کجا بودی که ببینی من تو این4روز چقدر عذاب کشیدم کجا بودی که من داشتم به خاطرت خودکشی میکردم..دستامو گرفت و روش بوسه زدو منو تو بغلش فشار داد..اتردین:اروم خانمی..اروم خوشگلم همه چیو برات تعریف می...همه جا جلو چشمام سیاه شدو دیگه از حرفاش چیزی نفهمیدم...
بیدار که شدم اتردین بغلم نشسته بودو داشت نگاهم میکردهمه چیز یادم اومد سرمو چرخوندم اون سمت که اتردین گفت:خانمی ما باهمون قهره..من:----------اتردین:اگه جوابمو ندی میرم واقعا میمیرما...من:چرا اتردین چرا؟اتردین:چون باید این دوری میبود که تو به خودت بیایو دست از لج بازی برداری...یک قطره اشک از چشمم اومد که بحثو عوض کرد:اان راستی تو داشتی یک چیزایی سرمزار بلغور میکردیا..حالا دوباره بگو..من:عمراا..باهم خندیدیم که پرستار اومدتو..پرستار:چه خواهر برادر شادی..اتردین چرخید سمت من گفت:ما خواهر برادریم؟من:گمون نکنم..بعد باهم خندیدیم که پرستار دید اتردین صاحب داره رفت بیرون..اتردین چشماش شیطون شدو گفت:خداییش قیافه اش خوب بودا من برم پیشش تا نپریده..من:اتردین ساکت شو تااین پایه سرمو تو سرت خورد نکردم که کارت این سری یک سره بشه..خندیدو یکم بعد مرخص شدیمو راه افتادیم....من:اتردین پس اون کسی که میلاد میگفت دیده کی بوده؟گفت:راستش اونروزی که برات گل اوردن توبهم گفتی دوست پسرته من کفرم دراومد رفتم خونه وسایلمو جمع کردم راه افتادم..اگه یادت باشه بارون اومدش.یک پسره جوون که خیس شده بودو دیدم سوارش کردم.یکم جلوترچاقو دراورد گذاشت زیر گلوم پیاده ام کرد خودش گازید رفت..خندیدوگفت:اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم ولی یکم جلو تر تصادف کرد..چراشو نمیدونم..من:ایول دم خداگرم زده پس کله ی یارو گفته تو که دنده اتوماد بلدنیستی غلط میکنی میشینی پشت فرمون..اتردین خندیدوگفتم:پس تو این مدت کجا بودی؟اتردین:پیش میلاد..حتی وقتی شنیدم خودکشی کردی میخواستم بیام پیشت ولی میلاد نذاشت گفت که باید به خودت بیای..من:ای من میلادو ببینم بالنگه کفش می افتم دنبالش..رسیدیم دم خونه منوپیاده کردوگفت:راستی..شماره ی پدر گرام وبده..من:واسه چی؟اتردین:وقتی میخوان بیان خواستگاری یک زنگ میزنن بعدمیان مگه نه؟من:بزن:0912....به روی خودم نیاوردم ولی در پوست خود سنگ بودم..بعدم خداحافظی کردو رفت..
زنگ خونه رو زدم مامی درو باز کرد ومن پریدم تو خونه..مامان تو اشپزخونه داشت کار میکرد رفتم بغلش کردم گفتم:سلام نرگس خانوم گل خودم...مامان باتعجب برگشت نگاهم کرد بعد دستشو گذاشت رو پیشونیم وگفت:نه تب نداری..خندیدم وگفتم:چیه؟چرا اینجوری میکنی؟مامان:اخه وقتی داشتی میرفتی داشتی گریه میکردی ولی حالا..من:ای بابا دنیا دو روزه اون دوروزشم روز به روزه..من برم لباسامو عوض کنم..مامان:من که نفهمیدم تو چی گفتی ولی خب برو...رفتم تو اتاق شماره ی میلاد وگرفتم بعد از سه تا بوق جواب داد ولی قبل از این که چیزی بگه دادزدم:میلاااااااااااااد...میلاد:ای ای گوشم..چه خبرته..من:حیف اون دوست عزیزم که دادنش به تو...میلاد:چی میگی؟هنوزکه ندادن فعلا رفتیم خواستگاری پس فردا عقد داریم...من:خفه شو...بیشعوری دیگه اتردین پیش تو بوده ولی تو هیچی نگفتی؟تو که حال منو دیدی..میلاد:اره دیدم ولی بایداین جدایی بینتون میبود تابه خودت میاومدی..من:خیلی نامردی فقط همین...بعدم گوشیو قطع کردم...هرچقدرم زنگ میزد جواب نمیدادم...لباسامو عوض کردم رفتم پیش مامان ناهار بخورم..من:اوه دمت گرم لازانیا درست کردی؟مامان:اره بخور..انگار اشتهام برگشته بود شده بودم همون میشای سابق.یکهو یاد بیمارستان افتادم..خداروشکر شب کاربودم..تند تند خوردم و رفتم تواتاق بخوابم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 04-08-2020، 12:15

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان