امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دانشگاه دیوونه ها(یه رمان طنز وعاشقانه خیلی قشنگه)

#23
(12-09-2016، 16:11)نفسممممممم نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
اجی چاکرتم بزار لطفن بقیه اشوووووووو

باشه
قسمت9
عجب نامردیه..ب ساعت نگاه کردم..اگ عجله کنم خیلی دیر نمیشه..لباس پوشیدمو راهی دانشگاه شدم..
ب کلاس ک رسیدم ی سلام کلی ب بچه ها کردم و رفتم سمت پرستو ک زیادی شنگول بود..
من:سلام
-سلام ب زنداداش گلم
-چیه پرستوت خروس میخونه؟
-‌اون احیانا کبک نیست؟
-حالا..نگفتی چی باعث انقدر شادی؟
-چشم نداری شادی منو ببینی؟الحق ک زنداداشی
-عه این چ حرفیه ..ایشاا.. همیشه ب شادی لبخندی زد و گفت :ی خبر خوب برای منه وقتی مطمئن شدم بهت زنگ میزنم میگم..
ابروهامو انداختم بالا وگفتم:باش.
یهو گفت:تخته رو دیدی؟
من:تخته ن واس چی؟
ودرحین گفتن این حرف ب تخته نگاه کردم..بادیدن شعر نوشته شده روتختهکمی خندم گرفت.
(قایقیخواهم ساخت
خواهم انداخت ب اب
دور خواهم شد از این خاک غریب
ک دران کسی نیست ک دربیشه ع‌شق قهرمانان را بیدار کند
پشت دریاها شهریست قایقی باید ساخت
سهراب سپهری)
من:کی اینو نوشت؟
-بنظرت کار کی میتونه باشه؟
-نگاش کردمو گفتم:فکرکنم شروین دلش میخواد این درس نمره کم بگیره
بااومدن سهراب کلاس ساکت شد..جواب سلام بچه هارو دادو چشم چرخوند تامنو پیداکنه..
بروم لبخندی زد ک منم ذوق مرگ نیشمو نشونش دادم Smile
تاروشوبرگردوند سمت تخته چشمش ب شعر افتاد بااخم گفت:کی اینو نوشت؟
شروین گفت:استاد خودتون نوشتین دیگ..یادتون نیست؟
همه خندیدیم ک سهراب گفت:خب حالا بیا پاکش کن..
شروینم زد پس کله پسر کناریش و گفت:برو پاک کن تخته رو
پسره بااعتراض گفت:من شروینم یاتو؟
شروینم درجواب پرو پرو گفت:خجالت نمیکشی من برم؟
پسره خواست جوابشو بده ک سهراب گفت:نمیخواد..منک این دستخطو میشناسم..ازنمره امتحانش کم میکنم..
تااینو گفت شروین عین گورخر زخمی حمله ورشد سمت تخته طوری ک تک صندلیش کمی جاب جاشد.. تخته پاک کنو از سهراب گرفت و درحالی ک تخته روپاک میکرد گفت:این چ حرفیه استاد..من بزارم شمابااین دست چلاغت عه یعنی اسیب دیدتون تخته پاک کنین؟
سهرابم لبخندی زدو چیزی نگفت..خمیازه ای کشیدم..خوابم میـــــــاد..ی نگاه کردم ببینم سهراب چی بلغور میکنه...
خب این درس راحته بیخی..
با ارامش سرمو گذاشتم رودسته صندلی و چشمامو بستم..
تازه چشمام داشت گرم میشد ک صدای سهراب اومد:خانوم راد کلاس جای خوابیدنه؟
سرمو بلند کردم...ی نگاه ب سهراب..ی نگا ب بچه ها کردم..واا اینا چرا نیششون بازه؟
رو ب سهراب با مظلومیت گفتم:خب من این درسو بلدم.
ابروهاشو انداخت بالا وگفت:اگ بلدین بیاین پای تخته.
هـــــــوففف باحرص بلندشدم رفتم پیشش..موژیکو داد دستم..ب تخته نگاه کردم..ی طرحی بود ک باید مرحله ای میکشیدیش..بلد بودم خداروشکر..
وقتی طرحو کشیدم برگشتم سمت سهراب و موژیکو کوبیدم ب قفسه سینش و ابروهامو چندبار بالا انداختم براش..ک باعث خنده بچه هاشد..
موژیکو گرفت و بالبخند گفت:بفرمایید بشینید..
کلاس ک نیم ساعت بعد تموم شد بالبای اویزون ب سهراب نگاه کردم..همین؟؟
یعنی فقط باید توکلاس ببینمش؟ دلم براش تنگولیدهSad
صدای پیام گوشیم اومد..سهراب بود(نبینم لباتو اینجوری اویزون کنیــــا..میام میخورمشون بعد ابرومون میره اینجا)
لبخندی بهش زدمو سوار ماشین شروین شدم..
تودانشگاه ک نمیشد بحرفیم باهم...خونه بهتره..حداقل ی ماچی موچی هم میکردیم...بیرونم ک بااین وضع چلاغمون سخت بود بریم..
توفکر بودم ک شروین گفت:ترمه بابت دیروز ببخشید ک یهویی رفتم..
-اشکالی نداره
-و اون قضیه..ی اتفاق بود دیگ..بیخیال
-اوهوم..ولی خیلی بیشعوری چرا صبح صبرنکردی بیدارشم باهم بریم؟
-دلم خواست
-مرسی از جواب منطقیت.
خندیدو چیزی نگفت..
اخیشش..بخیر گذشت.. خونه ک رسیدم کسی نبود..بابا ک سرکاره..مامانم حتما خونه همسایه.. ی سر ب اشپزخونه زدم..اومم نهار کوکو سبزی بود..تصمیم گرفتم سالاد درست کنم..
چیکارکنم ک بااین دست چلاغم بازم نمیتونم بیکار بشینم..
تا وسایلو اماده کردم گوشیم زنگ خورد..نخیر
مثل اینک قسمت نیست ما کار کنیم..پرستو بود..
همین ک تماسو وصل کردم صدای جیغش باعث شد موبایلو از خودم دور کنم...
پری:ترمــــــــــه
-مـــــــــــرگ..چ خبرته‌‌؟
-وای ترمه آرش داره میاد..ارش ارش داره میــــــــاد
-ارش کیه دیگ؟
-پسرعموم..عشقم..جونم..عمرم
-اها..درسش تموم شد؟
-اره..یوهوووو
-زشته دختر..یکم متین باش
-عه عشقم داره میاداا
اهی کشیدمو گفتم:خوش بحالت ک قراره ب عشقت برسی
-خب توهم رسیدی دیگ
-سهراب ک عشق اولم نیست
-جدی میگی؟
باگریه گفتم:اره بمیرم برا شوهرم..ک دیگ نمیبینمش
-شـــــــوهر؟
-اخ اخ نگو..نگو ک یادش جیگرمو میسوزونه
-چرا؟ مگ کجاعه؟
-‌رفت غار نشین شد
-‌واا -والا -‌خو چرا؟
-بخاطر مرگ بچمون..دیوانه شد رفت..گفت تحمل نداره
-مگ بچه هم داشتین؟
-اره ی پسر تپل مپل..الهی من فداش شم ک الان مدفوع شده
-مدفون منظورته‌؟
-ن همون مدفوع
-چجوری مدفوع شد؟
-گرگا خوردنش
-گرگـــــــــا؟؟
-إی مرض..چرا هرچی میگم تعجب میکنی؟
‌-چجوری ب دست گرگا رسید؟
-شوهرم خدابیامرز چوپون بود..الهی قربونش برم ک همیشه بو پِشکل میداد..
-اوق حالت بد نمیشد؟
-معلومه ک ن..سریع میرفت حموم میگفت زن بیا پشتمو کیسه بکش..منم میرفتم..یعنی کیلو کیلو چرک میریخت ازش
-اَه بسه..حالم بدشد
-خفه شو..راجب چرکای اقامون درست بحرف..همه زحمتای کارش بود..از صبح خروس خون تا بوق سگ گله داری میکرد
-اخی
-والا ک..مثل اسب کار میکرد..مثل گاو زور داشت..مثل سگ جون میکند
-ماشا.. باغ وحشی بود واسه خودش
-بعله..مثل این یکی شوهرم سوسول نبود ک بشینه نقاشی بکشه فقط
-خیلی هم دلت بخواد..داداشم ب این گلی
-حالا ک شوهر منه
-قبل اینک شوهر تو باش داداش من بود
-خب حالا چ تحفه ای هست انگار
-هرچی هست شوهر تو دیگ
-راجب شویم درست بحرفــــا
-من اخر نفهمیدم داری ازش دفاع میکنی یا بدشو میگی؟
-من هرکار دلم بخواد میکنم..شوهرمه اختیارشو دارم..
درحینی ک با پری حرف میزدم سالادم درست میکردم..با چ مشقتی اونم..
پری:صدای تق تق چیه؟
-دارم رو تخته سالاد میپزم
-میپزی؟
-وایییی ن یعنی دارم درست میکنم
خندیدو گفت:تو ک ی دست بیشتر نداری..دقیقا با چی گوشیو نگه میداری الان؟
-منو دست کم گرفتیاا..باشونم دیگ
-افرین افرین..حالا نگفتی بچت چجوری مرد؟
-عه راست میگی..انقدر ک حرف اومد وسط.
درحالی ک پیازو خرد میکردم..اشکمم دراومد..دوباره لحنمو گریون کردم:
-اقا ی روز این فیروز
-فیروز کیه؟
-نپر وسط حرفم..بچمه
-خخخ بگو بگو
-فیروز لج کرد ک چی؟ منم با بابایی برم..انقدر اسرار کرد ک کریم بردتش..
-کریم اسم شوهرته؟
-بااجازتون..
چیزی نگفت ک ادامه دادم:من ب فدای اون موهای وِزوِزیه پسرم..لباس سفیدم براش پوشیده بودم..دیگ عینهو ی گوسفند سفید تپل فرفری شده بود..بعدم گرگ بردتش
-همین؟ -اره دیگ
-یعنی شوهرت هیچکار نکرد؟
-بدبخت رفته بود پشت درخت دستشویی کنه..اون گرگم بین این همه گوسفند واقعی چشمش بچه گوسفند نمای منوگرفت..
-‌الهی چه بد.
-اره..طفلی کریم بعد اون اتفاق عذاب وجدان گرفت..گفت تا عمر دارم دیگ دستشویی نمیرم
-واا مگ میشه؟
-چمیدونم مرده و قولش
-الان ازش خبری نداری؟
-نـــــــه گفتم ک دیوانه شد رفت خودشو غار نشین کرد..مهریمم داد
-مهرت چی بود؟
-گاو..خر
-خودتی بیشعور
-خنگ مهرم گاو وخر بود
-اها خخخ
-میبینی من چقدر بدبختم ک حتی جنازه مدفوع شده بچمو پیدا نکردم
-چ سرنوشت تلخی داشتی
-خیلی خیلی..خنده های تلخ من از گریه هم بدتراست..کار از گریه گذشته ب آن میخندم.
-حالا بگو من چیکار کنم؟
-چیو چیکار کنی؟
-بنظرت همراه عموینا برم فرودگاه استقبالش یا ن؟
-خودت چی فکرمیکنی؟
با حالت شعر گفت:ی دلم میگ برم برم...ی دلم میگ نرم نرم
خندیدمو گفتم:برو ولی اگ با یه دختر عجنبی اومد ضایع شدی چی؟
-پوستشو میکنم
-ی راه دیگم هست
-چی؟
-میتونی بمونی خونه..خودتو خوشگل کنی براش..تااومد سوپرایز شه..ها؟ غیر این دوراه ک راهی نیست..ها؟
-هومم اینم خوبه..حالا باز ببینم چی میشه..راستی مادرم ب مناسبت اومدن ارش میخواد مهمونی بگیره
-حالا چرا مادرت؟
-دامادشه هاا
خندیدمو گفتم:هنوز ک نشده..مادرت از مادرمنم داماد دوست تره
-‌ایشاا.. زودی داماد میشه
-ماشاا..حیا میا یُخدی
-از تو یاد گرفتم
-من این همه نکات مثبت دارم یاد نگرفتی..اَد همین رفت تو مخت؟
خندیدو گفت:دیگ دیگه..نکات مثبتتو واسم رو نکرده بودی
-دفعه بعد حالا
-خب من برم..کلی شارژم رفت..
-برو..قربانت..فدات..ستاره بچینی...ارش ببینیـــ بوس بوس خدافظ
باخنده ازم خداحافظی کرد..ای بابا این پریم ک رفتنی شد..
*****
صبح همین ک چشمامو باز کردم اولین چیزی ک دیدم ساعت بود ک یه رب به نُه رو نشون میداد..چـــــــی؟؟ ی رب ب نه؟؟
وای خدا من ۸:۳۰کلاس داشتم..همین الانش ی رب دیر کردم..اخه چرا انقدر تنبل شدم من؟
پس فردا عروسیمه..بااین وضع چجوری ی خونه رو اداره کنم؟
وااای بچه هامو بگو..کارای اونا کـــ
وجدان:ترمـــــــه کلاست دیر شده بدتو داری ب این چرتو پرتا فکرمیکنی؟
همینجور ک عین جت اسکی اماده میشدم جواب خوددرگیری هامو دادم:چرتو پرت چیه..بچه هامن..درست بحرف..
درطول پنج دقیقه اماده شدم..فقط تونستم صورتمو بشورم..هیچی نخوردم..میدونم الان دهنم بوی گراز مرده میده..
ب دم در کلاس ک رسیدم نفس نفس میزدم بخاطر دویدنم..ب ساعت نگاه کردم..۹:۵ دقیقه بود..
به به افرین بخودم..۳۵ دقیقه دیر کردم..صبرکن حساب شروینو میرسم من..
دنبال من نمیاد دیگ..
درزدم و وارد کلاس شدم..همه ساکت شدنو نگام کردن به اضافه سهراب ک اخمو نگام میکرد..
اروم گفتم:سلام..میتونم بشینم؟
خیلی جدی گفت:شما اگ جای من بودید کسی ک ۳۵دقیقه بعداز شروع کلاس اومده میزاشتین بشینه؟
-یعنی باید تااخر کلاس ایستاده باشم؟
یهو اون وسط شروین گفت:اره،گوشه کلاس ی دست و ی پاتو میگیری بالا ومی ایستی.
منو سهراب هردو بااخم نگاش کردیم ک خودش خفه شد..حقشه..ب سهراب نگاه کردم ک هنوز منتظر جواب بود..خو اگ میزاشتی من بشینم اینهمه وقت کلاس نمیرفت..اَه
گفتم:خوب من دلیل دارم
-خب دلیل دیر کردنتون چیه؟
یکم فکر کردم..دیدم نمیتونم ک بگم خواب موندم..تصمیم گرفتم یکم خودشیرینی کنم بلکه راضی شه بشینم..
رفتم جلو در یک قدمیش ایستادم..
شروع کردم بخوندن اهنگ بانو از علیرضا روزگار..البته باکمی تغیر..
(استاد جسارت نباشه
نگاه نکن توی چشمم
میخوام بگم روم نمیشه
استاد خجالت میکشم
نگاه نکن توی چشمم
اگ نگم حرف دلو
اینجا اروم نمیشم
استــــــاد استاد)
همه بچه ها لبخند برلب بودن..لابد براشون تلاش های یک شاگرد برای راضی کردن استادش ک ازقضا شوهرشه جالبه..
منتظر نتیجه خودشیرینیم شدم ک گفت:خب اگ تموم شد..بفرمایید بیرون..
با تعجب نگاش کردمو گفتم:یعنی نشینم؟
-میتونید بیرون از کلاس بشینید.
انقدر از دستش حرصی شدم ک کولمو محکم کوبیدم ب شونش درهمون حال بلند گفتم:بدرک ک نمیزاری
و بی توجه ب چشمای متعجب سهرابو بچه ها از کلاس زدم بیرون..درم مثل وحشی ها بستم..
عه عه انگار ن انگار ک زنشم..منو بگو واسش شعر خوندم..اقا از کلاس بیرونم میکنه..من اگ تورو خونمون راه دادم..چلاغ دراز
رفتم از بوفه دانشگاه ی کیک خریدم و خوردم..بعدم رفتم سمت دفتر مدیر دانشگاه،یعنی دایی سهراب..
در زدم و باشنیدن بفرمایید پامو تو اتاق گذاشتم..
من:سلام دایی جان
-به به عروس خانوم..سلام دختر گلم..چیزی شده ک لطف کردینو ب ما سرزدین؟
-این چ حرفیه دایی..ی درخواستی ازتون داشتم
-بگو دخترم
-کلید اتاق سهرابو ازتون میخواستم
سری تکون دادو درحالی کلید یدکو از تو کشو درمیاورد گفت:باشه..ولی مگ الان نباید سرکلاس باشی؟
اهی کشیدمو گفتم:از کلاس بیرونم کرد
با تعجب گفت:سهراب؟؟ عجب دلوجرئتی داشت..
کلیدو داد دستمو گفت:برو اتاقشو بترکون
خندیدمو بعد از تشکر رفتم سمت اتاق سهراب..
نیم ساعتی میشد ک اتاق سهراب اومدم.. ی رب اول ک فقط فوضولی کردم..بعد اونم نشستم رو صندلی..الانم دارم مگس میپرونم تا سهراب اومد اذیتش نکن..
دیگ باید کلاس تموم شده باشه..
اول ک تو اتاق اومدم یاد اون روزی افتادم جزوشو دستکاری کردم و کلی چرتو پرت روش نوشتم..بعدشم ک تو چاییش رژ گونه ریختم ک نوش جان کرد Smile
هعی یادش بخیر..چ دورانی داشتیم..
همچین میگم انگار چندسال گذشته..
توفکر بودم ک دراتاق بازشد..سهراب بادیدنم اول تعجب کرد..ولی بسرعت لبخند زدو گفت:به به ترمه خانوم..اتاق مارو منور کردین.
اخمی کردمو رومو برگردوندم..
سهراب:اخ من فدای اخمات بشم..من واس کارم دلیل داشتمااا
-دلیلت هرچی ک بود..من اینهمه برات شعرخوندم..بعد تو جلوی بچه ها ضایعم کردی.
-خانوم خانوما شما میدونستی ک امروز قرار بود امتحان بگیرم؟
-امتحان داشتیم؟؟
-بعله شما ک اصلا نمیدونستی..خوب بود میزاشتم بیای بعد امتحان صفر میشدی؟
یهو نیشم باز شدو گفتم:قربونت برم
-خدا نکنه عزیزم..تازه من اگ بعد نیم ساعت تاخیر میزاشتم بیای سر کلاس نمیگفتن چون زنش بود تبعیض قائل شد؟
لب برچیدمو چیزی نگفتم..
اومد نزدیکم..کنار میز بودیم..با ی دست بغلم کردو گذاشتم رو میز..چ زوری داره اقامون..
صورتشو روب روی صورتم اوردو گفت:میدونی تو همین ی روز کلی دلم برات تنگ شد؟
لبخندی زدم..دستشو برد سمت مقنعم و از سرم درش اورد..
سرشو بردسمت موهامو گفت:اوممم چ بوی خوبی میده خانومم
پیشونیمو بوسیدو دستاشو دورم حلقه کرد..
لباشو تو یک سانتی لبام قرار دادو گفت:دلم لَک زده برا طعم لبات.
و بعد این حرف سریع لباشو رو لبام گذاشت.. پاهامو دور کمرش حلقه کردم وبا لذت همراهیش کردم..
دست سالمشو از دورم برداشت و روی رون پام چنگ زد..
باخودم فکر کردم دراتاق ک بستس..کسیم ک بی اجازه تو اتاق سهراب نمیاد..پس کمی شیطونی موردی نداره..
ی دستمو بردم توموهاش و چنگ زدم..دست دیگمو زیر تیشرتش بردم..
بدنش داغ بود..
همونجور ک باولع میبوسیدم دستشو از رو پام برداشت و دونه دونه دکمه های مانتومو باز کرد..
سرشو برد پایین..از زیر گلوم شروع کرد ب بوسه های ریز زدن تا قفسه سینم..اهی کشیدم..
دوباره لبامو بوسید و همراه با ی گاز کوچیک گفت:دوست دارم خانوم من..
بالبخند گفتم:عاشقتم استاد من..

یک ماه بعد...
یک ماه بعد...
با صدای ارایشگر از خواب بیدار شدم..
-پاشو..پاشو عروس خانوم..تو دیگ چقدر ریلکسی ک گرفتی خوابیدی
خندیدم ک دلم درد اومد..اویی..اخه این دل درد واس چیه روز عروسیم حالا..
چیه؟ تعجب کردین؟
بلـــــــه درست خوندین..عروسیمه
بادابادا مبارک بادا ایشاا..مبارکم بادا..
شوهر ندیدم خودتونین..
بلند شدم خودمو تو آینه دیدم..خدایا شکرت بلاخره عروس شدم..ایشا..همه دخترا عروس شن Smile
یه ارایش ناز با لباس عروس نازتر..
هعی چقدر زود گذشت..تو این یکماه گذشته بیشتر بامامان بیرون بودیم برای خرید جهیزیه..
انتخاب تالار و کارای عروسی هم ک ب عهده سهراب بود..
گچ دستوپامونم یک هفته پیش بازکردیم..
و حالا میرسیم ب بهترین روز زندگیم..
باصدای ارایشگر از فکر بیرون اومدم:ماشاا..ماشاا..انقدر خوشگل شدی ک محو خودت شدی..
کاملا دوپهلو بود حرفش..هم از من تعریف کرد هم از کار خودش..
لبخندی زدمو تشکر کردم..صدای پرستو اومد ک گفت‌:سهراب دم دره..ترمه حاضری؟
سری تکون دادمو شنلو پوشیدم..
بخاطر دلدردم اروم راه میرفتم..نمیدونم چرا دلدرد گرفتم..شاید بخاطر استرسه..ولی من ک استرس ندارم :/
دم در ارایشگاه ب گفته ارایشگر وایسادم تا سهراب بیاد سمتم و گلو بهم بده..
وقتی اومد نزدیکم بادست شنلمو دادم بالا تا ببینمش..سلام کردمو درحالی ک بهش چشمک میزدم دسته گلو گرفتم ک باعث شد بخنده.
واای تیپ سهرابو نگم ک خودتون میدونین دیگ..کت شلواره مشکی..ولی بااون پاپیون خیلی ناز شده.
چقدر بهم میایم ماشاا..
در ماشینو برام باز کرد و بعد نشستن استارت زدو ماشین بحرکت دراومد.
ضبطو روشن کردو گفت:ی اهنگ مخصوص ترمه خانوم
لبخندی زدمو دستمو رو دستش ک رو دنده بود گذاشتم.
اهنگ باصدای بلند پخش میشد.
(دوست دارم شب تا سحر دور سرت بگردم
میدونم توانتخابم اشتباه نکردم
دوست همینجوری بگم برات میمیرم
بگم عاشقت منم تویی عزیز ترینم
واسه ی من شیرینه حرفات
کاش تو دستام بمونه دستات
واسه ی من تو بهترینی
کاش همیشه توی قلب من بشینی
خانومم تویی بارونم
تویی عاشق شو دلم ارومم تویی ۲
تویی یکدونه سرزمین قلب تنهام
توهمون هستی ک بودی توی آرزوهام
وقتی چشماتو میبینم دل من میلرزه
بیاخانومی بکن نزار دلم رو تنها
نزار دلم رو تنها نزار دلم رو تنهـــــا
خانومم تویی بارونم
تویی عاشق شو دلم ارومم تویی ۲)
اهنگ از داوود چارگاری ب اسم خانومم..
بعد اون باید حدود ده..پونزدهتا اهنگ دیگ باید میخوند تا ب تالار برسیم.
ازاونجایی ک اقا عشق عروس دنبال رفتنن..تالارو خارج از شهر و یجای دور گرفت ک حدود یک تا یکونیم ساعت طول میکشید تا برسیم.
وبا این حساب حدود سه چهارتا ماشین علاف ک جوونای فامیلا بودن افتادن پشت سرمون بوق بوق راه انداختن.
سردستشونم شروینه
هرچند من خودم عشق عروسیم..دلم میخواست دستو سرمو از پنجره ببرم بیرون تا میتونم برقصم و جیغ بکشم..اما خب ترجیح دادم کمی متین باشم..بجاش تو تالار جبران میکنم..
بلاخره ب تالار رسیدیم..
حالا مگ شروین میزاشت سهراب درسمت منو باز کنه؟
هی میگفت شاباش بده..سهرابم از جیبش ی دویست تومنی دراورد ب شروین داد..ک اونم پولو گرفت جلوی دوربین و گفت:میبین؟ یادوماد پول نداره یا ب ماک رسید خصیص شد.
خندیدیم و اخر شروین ب همون دویست تومنی رضایت داد و گذاشت سهراب درسمت منو بازکنه..
پس از سربریدن گوسفند طفلی ک من از چشماش خوندم ک بهم گفت:اخه من بخاطر تو چلغوز بمیرم؟ انصافه؟خوبه ماهم داریم جفتگیری میکنیم هربار ی ادم بکشیم بمناسبتش؟
عجب گوسفند بامنطقی بود ولی ازاون جایی ک بهم گفت چلغوز بمیره بهتره..
بعد کلی سلام علیک بامهمونا رفتیم رو صندلی مخصوص نشستیم تا اینکه یکی از خدمتکارای تالار با اسفند درحال جلِز وِلز شدن اومد سمتمون برای شاباش گرفتن..
منتظر موندم تا سهراب شاباش بده..اونم بلند شد بالبخند دستشو تو جیب شلوارش گذاشت..ولی خالی دراورد..نبود؟؟
تو اون یکی جیبش دست گذاشت..اونم خالی دراومد..همچنان لبخند رو لبش بود..اینبار دستشو تو جیب کتش گذاشت...خالی بود..
با ی لبخند استرسی جهت خالی نبودن عریضه دستشو تو اون یکی جیبش گذاشت ک اونم با مشتی از هوا بیرون اومد..
دیگ بانگاهش التماس من کرد ک اخر از توکیفم یه ده تومنی دراوردم ب خدمتکاری ک درحال خندیدن ب این دوماد بی پول بود دادم..
رو کردم سمت سهراب ک درحال تفتیش خودش بود گفت:ترمه ی خبر بد..کیف پولمو نیاوردم..
-چی؟ اخه..اخه من ب تو چی بگم؟
-خب یادم رفت
-اشکال نداره حالا
-چی چیو اشکال نداره؟ ۵۰۰ هزارتومن پول توشه..قرار بود شاباش بدم
-۵۰۰هزار تومن؟؟ چه خبره..مگ سر گنج نشستیم؟
-خانوم خانوما نصفشو قرار بود ب شما بدم.
-‌ای وای..زشته بدون کیف پول..زود باش برو بیار
خندیدو گفت:اووو یک ساعت راهه..حالا عیب نداره
‌-نــــــه عه برو
-باش..زود میام
-سهراب مراقب باشیااا..عجله نکن اصلا
-باش عزیزم..فعلا خدافظ
ازش خدافظی کردمو رو صندلی نشستم..
ی ربی میشد ک نشسته بودمو ب ادمایی ک ب من نگاه میکردن هی لبخند میزدم..
دلم میخواست بپرم وسط برقصم ولی خب همچنان سعی در حفظ متانت خود میکردم..
اخ قر تو کمرم فراوونه
نمیدونم کجا بریزم؟
وجی:همینجا همینجا
تو تالار تو تالار
خندم گرفت..باوجود این ک روز عروسیمه هنوز بزرگ نشدم و باخودم حرف میزنم..
بلاخره پرستو بدادم رسید و منو ازجام بلند کرد تاهمراه اهنگ قشنگی ک پخش میشه برقصم..
(قسم ب تو من دلمو بستم ب تو تفره نرو
بده دلتو دست منو بگو میدونی قصد منو
باید اینو من بهت بگم خوشم اومده ازت یکم
بیشتر توجه کن ب من نزار ک از دست برم
من دوست دارمو ی بیقرارمو
ی کسی ک نمیتونه بی تو بمونه عشقم
بیا جلوی چشمم
اخه دل ب تو دادمو چ خوبه حالمو عشقم
واس عشق تشنم
هنوز نمیشه باور خودم اینقدر زود عاشقت شدم
اگ بمونی پیشم تازه عاشق ترم میشم
تویی دلیل همه خوبی هام هرجا بری من باتو میام
بیا ی نگا بکن تو چشام ببین از ته دل تورو میخــــــــوام)
اهنگ تفره نرو...
بعد تموم شدن اهنگ مادرم بسرعت اومد سمتم وگفت:ترمه سهراب کجاست؟
-راستش کیف پولشو خونه جاگذاشت رفت تا بیارتش
-ای واای تا یکساعت دیگ نمیاد ک
-‌چیشده مگ؟
-اصلا مردونه نرفت ک سلام کنه
-جدی؟ اخ بد شد ک
-بعله..بابات زنگ زده میگ نیم ساعته منتظریم سهراب بیاد قسمت مردونه..معلوم نیست فرار کرده یا چسبیده ب عروس
خندیدمو گفتم:خب فعلا ب شروین بگو مجلسو گرم کنه تا سهراب بیاد..منم ب سهراب زنگ میزنم..
رفتم سمت جایگاهم و گوشیمو از کیف دستی سفید کوچیکم در اوردم..ای بابا از دست سهراب..انقدر عجله کرد کلا قسمت مردونه یادش رفت..
رفتم تو قسمت مخاطبین و خیره شدم ب اسم سهراب(استاد شاعرِ دکتر)
اروم خندیدم..باید بعدا اسمشو عوض کنم..اممم مثلا بزارم همسر جان..
وای ترمه بجای اینک ب سهراب زنگ بزنی وایسادی براش اسم انتخاب میکنی..
فورا رو دکمه تماس زدم و منتظر موندم تا جواب بده..
*****
سهراب
باسرعت میروندم سمت خونه..دعا دعا میکردم پلیس نباشه و گیر نده..اخ من چقدر حواس پرتم ک کیف پولو یادم رفت..
نزدیکای خونه بودم ک گوشیم زنگ خورد..ترمه بود..جواب دادم..
من:انقدر زود دلت برام تنگ شد؟
ترمه:وااای سهراب من ب تو چی بگم اخه؟ همه کارات باعجلس
-چیشده مگ؟
-تو اصلا رفتی مردونه سلام علیک کنی؟
-اوه اوه جان شروین یادم رفت
-سهرااااب حرصمو درنیار
-مگ من چیکار کردم؟خب یادم رفت
-این خونسرد بودنت عصبیم میکنه
خندیدمو گفتم:قربونت برم حالا روز عروسیمون حرص نخور انقدر
-الان کجایی؟
-الان دم خونه..آع آع ماشینم پارک شد..درحال پیاده شدن میباشم
-زود کیفو بگیر بیار..ولی عجله نکنیاا مواظب باش
-اخر زود بیام یا عجله نکنم؟
-کیفو سریع بردار ولی موقع رانندگی عجله نکن.
-إی ب چشم..حالا اجازه میدین تلفونو قطع کنیم؟
-اره اره فعلا بای
-خدافظ عزیزم
تماسو قطع کردمو سریع رفتم تو اتاقم از رو میز کیف پولو برداشتم..ب حیاط ک رسیدم دستی برای ارژنگ ک واس خودش ول میچرخید تکون دادم و سوار ماشین شدم..
با۹۰تا سرعت میروندم..درحالی ک توجاده زده بود ۷۰تا..
ای خدا..هیچکسو روز عروسیش اینجوری گرفتار نکن..
پاسخ
 سپاس شده توسط نرسا ، M.AMIN13 ، san.m18 ، hastiiiiiii ، Titi93 ، Sirvan10_a


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دانشگاه دیوونه ها(یه رمان طنز وعاشقانه خیلی قشنگه) - DarkLight - 12-09-2016، 16:14

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان