امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورا هل ندهید!!! داستان فوق ترسناک !

#1
Exclamation 
معمولا در نظر هر پدر و مادری، فرزندانشان زیباترین موجودات روی زمین هستند و برایشان فکر و تصور دیگران اهمیتی ندارد. شاید، عشق پدر و مادری آنقدر قوی است که باعث می شود روی زیبایی حقیقی فرزند تازه متولد شده شان قضاوتی واقع بینانه و بی غرض صورت ندهند و از این بابت باید خدا را شکر گفت. ولی خدا نکند که پدر و مادری فرزندشان را زشت تلقی کنند، چون همین مسئله ماورای درک و فهم طبیعی ترین عشق پدری یا مادری می رود. خوب این حالت در مورد خانم و آقای « اودا » صدق می کند. آنها دختر بچه تازه متولد شده شان را آن چنان زشت و بد قیافه تلقی می کردند که حاضرنبودند او را به دوستان و اقوام خود نشان دهند و از این بابت خجالت زده و شرمنده بودند. آنها همیشه بچه را در خانه محبوس می کردند و به لک لکی که این بچه زشت را به خانه شان آورده بود دشنام می دادند. روزها و ماهها بدین منوال سپری شدند. دختربچه مثل هر بچه غیرعادی دیگر به رشد خود ادامه می داد ولی با این حال زشتی ای که دست سرنوشت ان چنان بی رحمانه به او ارزانی داشته بود، همراهش بود. روز تولد چهارسالگی او، پدر و مادرش تصمیم گرفتند که بچه زشت را به قایق سواری روی دریاچه ببرند. این یکی از نادرترین موقعیت ها محسوب می شد که دختربچه می توانست دنیای بیرون از خانه را مشاهده کند، درنتیجه با شادمانی خاصی خودش را به گوشه قایق رساند و با انگشتان کوچکش مشغول آب بازی شد. مگر چه اتفاقی ممکن بود برایش رخ دهد؟ پدر و مادرش تنها چند سانت با او فاصله داشتند و با چهره های گرفته به او نگاه می کردند. دختربچه نگاهی به آنها انداخت و لبخندی زد. سپس در حالی که احساس امنیت می کردو به سمت آب خم شده بود، به بازیش ادامه داد. « میوراسان » صاحب قایق هم کنار دریاچه نشسته بود و آبمیوه می خورد. به قایق و دریاچه نگاه می کرد و از این که در آن ساعت روز همه جا خلوت بود، لذت می برد. یک قلپ از آبمیوه اش خورد و قصد داشت با اشاره به زن و شوهر اشاره کند که به اسکله برگردند؛ ولی ناگهان صدای جیغی را شنید و به دنبالش کلمه « کمک،کمک» به گوشش خورد. وقتی نگاهی به آن سمت انداخت، آن زوج ار دید که دستهایشان را در هوا تکان می دادند و کمک می خواستند. اگرچه دختربچه داخل قایق نبود. میوراسان به سرعت داخل آب شیرجه زد و وقتی کنار قایق رسید، فهمید که دختربچه داخل آب پرتاب شده است. مادر بچه فریاد می کشید و به داخل آب نگاه می کرد. پدر هم داخل آب شیرجه می زد و بیرون می آمد. میوراسان هم به کمک پدر بچه شتافت، ولی تلاش های آنها بی نتیجه ماندند. بچه پیدا نشد و در نتیجه گروه امداد وارد عمل شدند. آنها بعد از چندین ساعت جست و جو ی بیهوده و خسته کننده، جسد دختر بچه را ار داخل آب بیرون کشیدند. دختربچه زشت رو،در آب خفه شده بود...



چندین سال گذشت و خانم ادوا دختربچه دیگری به دنیا آورد. و این مرتبه بخت و اقبال یارشان بود؛ چرا که دخترشان به نحو حیرت آور و خیره کننده ای زیبا بود. آنها به همین مناسبت جشن بزرگ و با شکوهی برگزار کردند و تمام دوستان و اقوام به آن مهمانی دعوت شدند تا دختر زیبا و دوست داشتنی را ببینند. در حقیقت آن دختر خیره کننده، منبع شادی و غرور خانواده اودا بود. آنها از کوچکترین فرصتی استفاده می کردند تا دخترک را در کالسکه اش قرار داده و او را بیرون ببرند و هر عابری که او را می دید، زیبایی فوق العاده اش را تحسین می کرد و انگشت حیرت به دهان می گرفت. روزها و ماهها سپری شدند و در همان حال دخترک زیبارو مثل تمام بچه ها به رشد طبیعی خود ادامه داد، در حالی که روز به روز بر زیبایی خیره کننده اش افزوده می شد. اگرچه خانم و آقای ادوا خیلی شاد بودند و به وجو دخترشان افتخار می کردند، ولی خاطره دختر از دست رفته شان از ذهنشان پاک نمی شد. و شاید هم به خاطر برطرف ساختن این خاطره دردناک، تصمیم گرفتند که برای اولین مرتبه بعد از آن حاوثه دلخراش ، دختر زیبایشان را درست در روز تولد چهار سالگی اش به قایق سواری ببرند. دخترک ابتدا از سوار شدن در قایق وحشت داشت، ولی خیلی زود ترسش ریخت و از آن تفریح لذت برد. او خودش را به لبه قایق رساند و با شادمانی انگشتان کوچکش ار داخل آب کرد و مشغول بازی شد. مگر چه اتفاقی ممکن بود برایش رخ دهد؟ پدر و مادرش کنارش نشسته بودند. دخترک به چهره های شاد و شنگول پدر و مادرش نگاهی انداخت و لبخندی دلنشین و بلند بالا به لب نشاند. آنها هم لبخندی به او زدند و گفتند که خوب مراقب خودش باشد. دخترک به سمت آب خم شد و به آب بازیش ادامه داد. ناگهان صدایی از داخل آب به آنها گفت: مامان ، بابا ، خواهش می کنم خواهرم را مثل من، داخل دریاچه هل ندهید...!
پاسخ
 سپاس شده توسط یاس خوزستانی ، ●*TAMANA●
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان