18-03-2018، 18:11
رفتم خونه.گور باباي سانيار.من چرا بخاطر اون نبايد برم خونه؟خيلي وقت بود دلارام و ترانه و آريسا رو نديده بودم.زنگ زدم به دلارام:
با صداي خواب الود جواب داد-هوووم؟چي ميخاي؟
با جيغ گفتم-زههررررررر ماااااااااار و چي ميخاي
بعد از دو ماااااااه ببهههتتت زرزنگ زدممم ميييگيي چييي ميخااااي
-ببند سارا!باز شروع كردي به جيغ جيغ كردن؟
-اصن مگه تو خرس قطبي اي چيزي هستي كه تا الان خوابي؟
-يجوووري ميگيي تا الان انگار ساعت چنده!تاااازه سه ظهره!!!
-خااك تو سرت!ميگي تااااازه؟مگه به خواب ابدي فرو رفتي انشا ا...؟
-زبونتو گاز بگير.من تا حلواتو بين خانوادت پخش نكنم نميميرم!
-ديگه خفه شو!حاضر شو ،با اريسا و ترانه هم هماهنگ كن،بيايد اينجا
-برو بمييير!منو بُكُشي هم نميام اونجا.دفعه ي اخرو يادت نيست؟
-اَه اَه!چقدر لوسي.فقط اب ريختم رو سرت.تقصير خودت بود!تو كه ميدوني من قلقلكيم مرض داري قلقلكم ميدي؟برو خداروشكر كن فقط يه پارچ اب دم دستم بود.تو اون لحظه هر كار ديگه اي هم ميتونستم انجام بدم!
-بسه ديگه مخمو خوردي.ساعت چهار و نيم اونجاييم
-اوكي ديگه بمير ،بااي!
بعد هم بدون اينكه منتظر خدافظي باشم قطع كردم
يااااخدددااااا!الان اين اتاقو چجوري تميز كنم؟
انگاري بمب توش تركيده!
خب خب خب!اول از چيپسو پوست تخمه هاي كف اتاق شروع كنم!اه اه اه!چرا تا حالا بهشون دقت نكرده بودم؟؟؟؟......وووويييي !اين جوراب بچه گيامه فكر كنم!چه بوي مزخرفي ميده!ايييييش!سوسك تو اتاق من چيكار ميكنه؟......اَاااااااااااه!اين دستمال كثيفا مال كِيه؟اها مال اونموقع كه گريه ميكردم.
اخه لامصب با دستمال اشك پاك نميكنم كههه!.....
/////////////////////\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
١ساعت بعد...
خداااااااااااايااااااا!اين اتاق منه؟خواب ميبينم عايا؟رفتم يه دوش بگيرم،بو سگ مُرده ميدادم از بس كار كرده بودم.تو حموم بودم كه ايفون زدن.به خيال اينكه دختران يه حوله پيچيدم دور خودم و رفتم درو باز كردم.شِشششششتتتتتتت!سانيار و ارمان بودن.
اون لحظه دلم ميخواست اب شم برم تو زمين .اخه يكي نيست بگه اخه دختره ي احمق!چرا از ايفون نگاه نميكني ببيني كيه؟چند لحظه همونطوري شوك زده بهم نگاه ميكردم كه يهو به خودم اومدم و يه سلام سَرسري كردمو سريع رفتم طبقه ي بالا تو اتاقم.
وااي خدايا ابروم رفت.اين حوله ي لعنتي منم كه از بالاي سينمو تا نصف بالاي زانومو كاوِر ميكنه فقط!واااايييي خااك تو سرررم! ديگه چجوري تو روشون نگاه كنم؟؟
تو اينه نگاه كردم،براي اولين بار تو زندگيم از خجالت سرخ شده بودم!سريع لباسامو عوض كردمو موهامو كه تا وسط كمرم ميرسيد سشوار كشيدم و تو اتاق موندم تا دخترا بيان.اين سايه خره هم خونه عمّم بود.رفته بود پيش دختر عمم كه اسمش رانياست
رانيا و سايه خيلي باهم جورن.ولي من بيشتر با داداش هستي،يعني رايان دوستم.البته باهم مثل خواهر و برادريم.از بچگي باهم بزرگ شديم.رايان ٢٦سالش بود و از رانيا ٢ سال بزرگ تر بود
منو سايه همسن رانيا بوديم.در اصل رانيا ٦ماه از منو سايه بزرگتر بود
تو همين فكرا بودم كه در با صداي وحشتناكي باز شد.اگه قبلنا بود ميترسيدم ولي ديگه برام عادي شده .مسلماً كار كسي نيست جز دلارام.از بس وحشيه اين دختر با لگد درو باز ميكنه.
شبيه اين زنه كه تو بيمارستان دمترارو پِيج ميكنه گفتم-دينگ،دينگ،ينگ...تارزان وارد ميشود
از همون دم در اتاق با يه پَرِش خودشو انداخت رو منه بدبخت كه رو تخت نشسته بودم و شروع كرد به تُف مالي كردن صورت نازنينم
من-اَه اَه!دختره ي لجن لِه شدم برو اونو.تازه رفته بودم حموم ،گند زدي به قيافه خوشگلم،حالا من به درك !داداشمو و دوستش ميبيننت ابروت مثله من ميره.گمشو اونور گوريل بي ريخت.نه به اون حرف زدنت پشت تلفن نه به الان!برو اونطرف
بعد از يه ربع كشيد كنار و من تازه تونستم اريسا و ترانه و سانيار و ارمان كه داشتن هِر هِر به ما ميخنديدن ببينم.
بلند گفتم -زههررر ماار.به چي ميخندين؟
بعد رو كردم سمت دلارام و گفتم-بفرما!اريسا و ترانه عادت دارن ولي حالا كه پايه خنده س دوتا پسر شدي حالت جا اومد؟
بيخيال گفت-برو بابا تو هم!من اينم!ميخاي بپذير ميخاي هم نپذير!
با صداي خواب الود جواب داد-هوووم؟چي ميخاي؟
با جيغ گفتم-زههررررررر ماااااااااار و چي ميخاي
بعد از دو ماااااااه ببهههتتت زرزنگ زدممم ميييگيي چييي ميخااااي
-ببند سارا!باز شروع كردي به جيغ جيغ كردن؟
-اصن مگه تو خرس قطبي اي چيزي هستي كه تا الان خوابي؟
-يجوووري ميگيي تا الان انگار ساعت چنده!تاااازه سه ظهره!!!
-خااك تو سرت!ميگي تااااازه؟مگه به خواب ابدي فرو رفتي انشا ا...؟
-زبونتو گاز بگير.من تا حلواتو بين خانوادت پخش نكنم نميميرم!
-ديگه خفه شو!حاضر شو ،با اريسا و ترانه هم هماهنگ كن،بيايد اينجا
-برو بمييير!منو بُكُشي هم نميام اونجا.دفعه ي اخرو يادت نيست؟
-اَه اَه!چقدر لوسي.فقط اب ريختم رو سرت.تقصير خودت بود!تو كه ميدوني من قلقلكيم مرض داري قلقلكم ميدي؟برو خداروشكر كن فقط يه پارچ اب دم دستم بود.تو اون لحظه هر كار ديگه اي هم ميتونستم انجام بدم!
-بسه ديگه مخمو خوردي.ساعت چهار و نيم اونجاييم
-اوكي ديگه بمير ،بااي!
بعد هم بدون اينكه منتظر خدافظي باشم قطع كردم
يااااخدددااااا!الان اين اتاقو چجوري تميز كنم؟
انگاري بمب توش تركيده!
خب خب خب!اول از چيپسو پوست تخمه هاي كف اتاق شروع كنم!اه اه اه!چرا تا حالا بهشون دقت نكرده بودم؟؟؟؟......وووويييي !اين جوراب بچه گيامه فكر كنم!چه بوي مزخرفي ميده!ايييييش!سوسك تو اتاق من چيكار ميكنه؟......اَاااااااااااه!اين دستمال كثيفا مال كِيه؟اها مال اونموقع كه گريه ميكردم.
اخه لامصب با دستمال اشك پاك نميكنم كههه!.....
/////////////////////\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
١ساعت بعد...
خداااااااااااايااااااا!اين اتاق منه؟خواب ميبينم عايا؟رفتم يه دوش بگيرم،بو سگ مُرده ميدادم از بس كار كرده بودم.تو حموم بودم كه ايفون زدن.به خيال اينكه دختران يه حوله پيچيدم دور خودم و رفتم درو باز كردم.شِشششششتتتتتتت!سانيار و ارمان بودن.
اون لحظه دلم ميخواست اب شم برم تو زمين .اخه يكي نيست بگه اخه دختره ي احمق!چرا از ايفون نگاه نميكني ببيني كيه؟چند لحظه همونطوري شوك زده بهم نگاه ميكردم كه يهو به خودم اومدم و يه سلام سَرسري كردمو سريع رفتم طبقه ي بالا تو اتاقم.
وااي خدايا ابروم رفت.اين حوله ي لعنتي منم كه از بالاي سينمو تا نصف بالاي زانومو كاوِر ميكنه فقط!واااايييي خااك تو سرررم! ديگه چجوري تو روشون نگاه كنم؟؟
تو اينه نگاه كردم،براي اولين بار تو زندگيم از خجالت سرخ شده بودم!سريع لباسامو عوض كردمو موهامو كه تا وسط كمرم ميرسيد سشوار كشيدم و تو اتاق موندم تا دخترا بيان.اين سايه خره هم خونه عمّم بود.رفته بود پيش دختر عمم كه اسمش رانياست
رانيا و سايه خيلي باهم جورن.ولي من بيشتر با داداش هستي،يعني رايان دوستم.البته باهم مثل خواهر و برادريم.از بچگي باهم بزرگ شديم.رايان ٢٦سالش بود و از رانيا ٢ سال بزرگ تر بود
منو سايه همسن رانيا بوديم.در اصل رانيا ٦ماه از منو سايه بزرگتر بود
تو همين فكرا بودم كه در با صداي وحشتناكي باز شد.اگه قبلنا بود ميترسيدم ولي ديگه برام عادي شده .مسلماً كار كسي نيست جز دلارام.از بس وحشيه اين دختر با لگد درو باز ميكنه.
شبيه اين زنه كه تو بيمارستان دمترارو پِيج ميكنه گفتم-دينگ،دينگ،ينگ...تارزان وارد ميشود
از همون دم در اتاق با يه پَرِش خودشو انداخت رو منه بدبخت كه رو تخت نشسته بودم و شروع كرد به تُف مالي كردن صورت نازنينم
من-اَه اَه!دختره ي لجن لِه شدم برو اونو.تازه رفته بودم حموم ،گند زدي به قيافه خوشگلم،حالا من به درك !داداشمو و دوستش ميبيننت ابروت مثله من ميره.گمشو اونور گوريل بي ريخت.نه به اون حرف زدنت پشت تلفن نه به الان!برو اونطرف
بعد از يه ربع كشيد كنار و من تازه تونستم اريسا و ترانه و سانيار و ارمان كه داشتن هِر هِر به ما ميخنديدن ببينم.
بلند گفتم -زههررر ماار.به چي ميخندين؟
بعد رو كردم سمت دلارام و گفتم-بفرما!اريسا و ترانه عادت دارن ولي حالا كه پايه خنده س دوتا پسر شدي حالت جا اومد؟
بيخيال گفت-برو بابا تو هم!من اينم!ميخاي بپذير ميخاي هم نپذير!