امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#1
خلاصه رمان:در مورد یه دختر پسره به اسم نادیا و شهیاد که دیوانه وار همدیگه رو دوست دارن ولی نادیا مجبور میشه با شایان برادر شهیاد ازدواج کنه حالا ببینیم سرنوشت این دو عاشق چی میشه

ژانر:عاشقانه غمگین

پارت اول:
حلقه رو دستم کردن.به چشمای غمگین شهیاد نگاه کردم.بغضم گرفت.شایان خیلی خوشحال بود.اون ابروهای نازکش توی ذوقم میزد لبایی که با برق لب براق شده بود باعث میشد صورتمو مچاله کنم.ولی شهیاد من مرد بود.لحنش نازک نبود و مردونه بود.با نفرت نگاهی به پدرم کردم خوشش میومد که منو معامله کرده.یه قطره اشک از چشمام چکید.شهیاد به در اشاره کرد.به سمت در رفتم و بازش کردم.وقتی خارج شدم گریم بیشتر شد.بوی عطر همیشگیش اومد.سرمو به سینش تکیه دادم.

_مگه نگفتی زندگیتم؟پس چرا پا پس کشیدی؟

+من پا پس نکشیدم

_پس کشیدی ولی بدون منو از دست دادی

+من دوست دارم

برگشتم و با چشمای اشکیم نگاهش کردم.چشمای شهیادم بارونی بود مثل من

_ولی من دوست ندارم

اشکاش ریخت.با قدمای اهستم به سمت در رفتم.

_اره من دوست ندارم ولی دیوونتم

صدای هق هقم بلند شد.برگشتم و نگاهش کردم.شونه هاش میلرزید و پشتش به من بود.دویدم سمتش و دستامو دور کمرش حلقه کردم.

_خواهش میکنم گریه نکن التماست میکنم

برگشت و برای اخرین بار بغلم کرد.هق هق دوتامون گوش فلکو کر میکرد.

_همیشه عشقم میمونی و هستی

از بغلش بیرون اومدم و محکم روی قلبم زدم.

_این لعنتی تا اخر عمر اسم تو روشه ولی تو باید منو فراموش کنی

متعجب نگاهم کرد.

_از خوشبختیم میگذرم و با اون شایان الدنگ ازدواج میکنم ولی توهم باید عاشق بشی و عشقمونو فراموش کنی.

خواستم برم که دستمو گرفت.داد زد:من عاشقتم لعنتی میخوای از 24 سالی که عاشقتم بگذرم.

دو زانو روی زمین افتادم و با دستام به سرم زدم.

_میگی چیکار کنم؟چجور راضیشون کنم.زخمامو دیدی؟با کمربند افتادن به جونم کمرمو با سیخ داغ سوزوندن دیگه چیکار کنم؟

احساس کردم کمرش خم شد.استین لباسمو بالا زدم.کبودی مشخص شد.جلوی صورتش تکون دادم.

_میبینی؟؟رد کمربنده.

دستمو گرفت و با گریه گفت:تورو خدا عذابم نده

صورتشو گرفتم و لبامو گذاشتم روی لباش بوسه ای که با اشک همراه بود.بوسه ای که بوسه خداحافظی بود.تلخ بود عین زهرمار عین یه قهوه تلخ ولی بازم خاطره بود.ازش جدا شدم و دویدم سمت خونه درو باز کردم که با پدرم روبرو شدم.با نفرت گفتم:

_اه منو عشقم همیشه پشت سرته و مطمئن باش یه روز اون بالاسری بد تقاص میگیره تقاص زخمای روی بدنم.تا عمر دارم نمیبخشمت نه تو رو نه اون داداش الدنگمو

از جلوی چشمای مبهوتش ناپدید شدم.در اتاقمو باز کردم و داخل شدم.بعد پنج دقیقه مهمونا رفتن.درو قفل کردم و کمدمو باز کردم.لباسارو کنار زدم و صندوقچه رو بیرون اوردم.تک تک عکسامو بیرون اوردم.یه جا منو شهیاد رفته بودیم برف بازی.داخل عکس خندیده بود و من دوتا انگشتامو کرده بودم تو چال های گونش شاد بودیم.

یه عکس دیگه و تا صبح فقط عکس نگاه کردم.خوابم برد.یک هفته گذشت و امروز روز عقدمه کت و شلوار سفید پوشیدم با شال مشکی بدون هیچ ارایشی پایین رفتم.اسم من نادیاست و 24 سالمه یه برادر دارم که 30 سالشه به اسم نیما و مادرم مرده شهیاد 32 سالشه و از بچگی همو دوست داشتیم.شایان پسر خالمه و برادر شهیاده که 29 سالشه وقتی داخل اتاق عقد بردنم و با دیدن شهیاد بغض کردم.جفت شایان نشستم.موهاشو سیخ سیخی کرده بود و ابروهاش نازک تر از همیشه.صورتمو مچاله کردم با خوندن سه بار خطبه به شهیاد نگاه کردم.

_به اجبار بله

با گفتن این حرف همه تعجب کردن.چشمای اشکی شهیاد جلوی چشمام بود.سرمو پایین انداختم و اولین قطره اشکم روی دستم چکید.همه اومدن و کادو دادن.نوبت شهیاد رسید.اومد جلو و گفت:مبارکه زن داداش

یه لحظه نتونستم نفس بکشم.با چشمای ناباور نگاهش کردم.دستام شروع کرد لرزیدن.شایان پوزخند زد.

_ممنون برادر شوهر

چشماشو گذاشت روی هم و اشکش چکید.اومدم اشکشو پاک کنم که دور شد.شایان دستمو گرفت و فشار داد.

شایان+نبینم دور و بر داداشم بپلکی

_برو گمشو تویی که میدونستی داداشت عاشق منه و اومدی جلو تو یه دزد ن.ا.م.و.س.ی

سیلی ای به صورتم زد.متعجب دستمو روی گونم گذاشتم.همه مبهوت نگاهم میکردن.بابام اومد جلو که دستمو اوردم بالا.

_نمیخواد بیای نزدیک وقتی تو و پسرتو میبینم حالت تهوع بهم دست میده.نبینم دور و بر من بپلکید.

و به سرعت بلند شدم.به سمت بیرون دفتر رفتم و شروع کردم راه رفتن.به سمت سوپری رفتم و یه بسته سیگار خریدم.با فندکم روشنش کردم.روی لبم گذاشتم و گوشه ای از خیابون نشستم.شروع به کشیدن کردم.انقدر کشیدم که دستی روی شونم گذاشته شد.به پیرزن روبروم نگاه کردم.

پیرزن+دخترم چرا سیگار میکشی؟

_ضرر داره درست ولی ارومم میکنه

پیرزن+چرا؟

_وقتی به اجبار با برادر عشقت ازدواج میکنی همین میشه وقتی کمرت از زور ردهای کمربند کبود میشه با سیخ داغ سوزونده میشه عشقت گریه میکنه جلوت تازه میفهمی درد چیه

با سکوت پیرزن ادامه دادم:از وقتی بچه بودم عاشقش شدم.اون دوستم داشت ولی من دیوونش بودم.از اینده میترسم، میترسم ازدواج کنه و من بی عشق بشم

پیرزن+شاید عاشق شوهرت شدی
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
آگهی
#2
امروز روز عروسیم بود.نگاهی به لباسم انداختم.دکلته بود و پف کمی داشت.تور سفید روش کار شده بود و بدون سنگ دوزی.خودم خواستم که تور نزارم.

(گذشته)

سرمو روی شونش گذاشتم.

_شهیاد؟

شهیاد+جانم خانمم

_دارم به روز عروسیمون فکر میکنم.

شهیاد+دوست داری لباست چه شکلی باشه؟

_اوم دکلته باشه و کلی پف داشته باشه پرشم سنگ دوزی.

شهیاد+عجب سلیقه ای منم داشتم به اسم بچه هامون فکر میکردم.

_خب به چه نتیجه ای رسیدی؟

شهیاد+اینکه اگه دختر شد بزاریم شهناز پسر شد شهاب

_خوبه منم دوست دارم

(زمان حال)

اشکامو پاک کردم.پیام برام اومد:

+دارم فکر میکنم کاشکی مال من بودی.یادته بهت گفتم دخترم میشه شهناز پسرم شهاب؟نمیدونستم یه روز باید ازت جدا بشم.نمیدونستم عمر عشقمون انقدر کمه.

اروم گریه میکردم.

+کاشکی یه روز ببینم خوشبختی.ایشالله خوشبخت بشی عشقم یا زن داداش

به لباسم چنگ زدم.با دیدن شایان اونم روبروم تعجب کردم.

شایان+گوشیتو بده.

با ترس گوشیمو پشتم قایم کردم.

شایان+نزار دستم روت بلند بشه پس عین ادم گوشیتو بده.

گوشیمو با ترس بهش دادم.بعد از دو دقیقه فریادی زد و گوشیمو کوبید به دیوار.جیغی کشیدم و توی خودم مچاله شدم.اومد جلو و بازومو گرفت.

شایان+اگه بهش نزدیک شدی هم تو رو میکشم هم اون شهیاد عوضیو

با التماس به کتش چنگ زدم.

_خواهش میکنم منو بکش ولی کاری به اون نداشته باش.

خندید.

شایان+با تو کاری ندارم البته فعلا ولی میخوام ببینم تو که امشب مال من میشی چه حالی خواهد داشت.

تنم لرزید

_خیلی پستی.

شایان+نمیدونم چرا انقدر خاطرخواه داری نه هیکلت س.ک.س.ی.ه نه چیز دیگه ای داری.

عصبانی شدم.

_حرف دهنتو بفهم.

شایان+زنمی دوست دارم اینطور حرف میزنم.

_از کجا معلوم من زنت بشم؟

شایان+میشی عزیزم میشی

و دستمو کشید.بعد از بیست دقیقه به تالار رسیدیم.با دیدن شهیاد قلبم لرزید.اشکی روی گونم چکید.اون شب نحس بلاخره تموم شد.توی راه خونه بودیم.

_از کجا عاشقم شدی؟

شایان+میریم خونه میفهمی.

تعجب کردم.وقتی رسیدیم خونه متوجه یه ون مشکی شدم.مشکوک نگاهی به شایان کردم.داخل خونه رفتیم.روی مبل نشستم.

_چی شده؟

شایان+مجبور بودم

_چی میگی؟

شایان+من سرتو قمار کردم
پاسخ
 سپاس شده توسط مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב ، Doory ، _leιтo_
#3
چ ..کردی ~.~
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
The truth of love is living in heaven with you
پاسخ
#4
مرسی خوب بود
پاسخ
 سپاس شده توسط مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב
#5
ممنون کوتا ه و دوآتیشه  (-’๏_๏’-)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
The truth of love is living in heaven with you
پاسخ
#6
با شدت بلند شدم.

_شایان چی داری میگی؟

شایان+من سر تو قمار کردم سر اینکه کل ثروتمو داشتم از دست میدادم مجبور شدم تو رو بدم تا ثروتمو به دست بیارم.

قلبم شکست.اشکام شروع به ریختن کرد.

_چرا؟

شایان+توضیح دادم برات و فردا هم میان دنبالت.راستی یه چیزی بگم شهیاد هم خبر داشت.

صدای خورد شدن قلبمو میشنیدم.با رفتنش به اتاق گوشیمو بیرون اوردم.زنگ زدم.

_الو

شهیاد+الو نادیا چی شده؟

_خیلی پستی

شهیاد+چی داری میگی؟

_لعنتی من دوست داشتم ولی تو منو فروختی تو حتی جلوی برادرتو نگرفتی.سر من قمار کرده و تو خبر داشتی.

شهیاد+من متاسفم.

_تاسف تو به هیچ دردی نمیخوره من معلوم نیست خونه کی دارم میرم ولی بدون لحظه اخر از همتون انتقام میگیرم.قلبمو شکستی شهیاد.نفرین من اشکای من همیشه پشت سرته.

و گوشی رو قطع کردم.با صدای بلندی زیر گریه زدم.اشکام دونه دونه میریخت.

(گذشته)

سرمو روی شونش گذاشتم.

_شهیاد اگه روزی ازت دور باشم چیکار میکنی؟

شهیاد+میمیرم.

_خب تو حاضری بخاطر یه نفر از اعضای زندگیت منو بفروشی؟

شهیاد+نه به هیچ عنوان

(حال)

نمیدونم چی شد که بیهوش شدم.وقتی به هوش اومدم توی یه اتاق جدید بودم.

_اینجا کجاست؟

اتاق تاریک بود و کسی معلوم نبود.با دیدن یک سایه ترسیدم.چراغ روشن شد.یه پسر با چشمای آبی موهای بور و لبای نسبتا گوشتی با بینی متناسب.سرمو پایین انداختم.

_تو کی هستی؟

+ارسام اونی که خریدتت

با بغض_خب من اینجا چیکار میکنم.

ارسام+چون تو جزو اموال منی.یک جورایی برده منی

_مگه عهد قجره؟من برده کسی نیستم.

ارسام+نگاه کن خانوم کوچولو تو حتی اگه بری با یه نفر ب.خ.و.ا.ب.ی هم نمیتونی پولی که بابتت دادم رو جبران کنی.

تعجب کردم.شایان گفته بود منو در ازای ثروتش گرفته.

_شایان گفته بود منو در ازای ثروتش بهت داده.

خندید.

ارسام+اخه تو حرف اون عوضیو قبول میکنی؟

بغضم گرفت.

_میشه بری بیرون؟

ارسام+حق بیرون رفتن از خونه رو نداری این اتاقم همینطور حمام و دستشویی داخل اتاقت هست.

_فقط میشه گوشیم پیشم باشه؟

ارسام+اره.

_مرسی.

وقتی بیرون رفت با صدای بلندی گریه کردم.منو فروخته بود.من یه بردم.من یه کسیم که حتی اگه سگ دو هم بزنم نمیتونم پولشو بدم.گوشیم زنگ خورد.بابا بود.پوزخند زدم.

_الو بفرمایید؟

بابا+منو ببخش من نمیدونستم.

_اون موقع که زیر کتکات جیغ میزدم و گریه میکردم که من با شایان ازدواج نمیکنم باید میفهمیدی اقای پدر ولی بدون حلالتون نمیکنم.شما لایق این هستید که عذاب بکشید.

و گوشی رو قطع کردم.

(سه ماه بعد)

توی این سه ماه تنها کسی که میدیدم ارسام بود.ارسام واقعا مرد خوبی بود و اصلا بهم سخت نمیگرفت.شهیاد مرتب زنگ میزد و جوابشو نمیدادم.در اتاقم باز شد.

ارسام+نادی بلند شو بیا میخوام یه چیزی بهت بدم.

_باشه.

به سمت در رفتم و خازج شدم.گاهی اوقات از اتاقم بیرون میزدم.با دیدن یه سگ سفید پشمالو خندیدم و با ذوق به سمتش رفتم.

_این برای منه؟

ارسام+اره ماده هم هست.

_پس اسمشو میزاریم ژرورا.
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
آگهی
#7
صدای تق و توق میومد.سریع یه مانتو برداشتم و پوشیدم روی لباس خوابم.درو اروم باز کردم.با دیدن سه تا مرد سیاه پوش و اسلحه به دست مات شدم.سریع رفتم سمت بالکن.بالکن و باز کردم و سریع از روی پله ها پریدم پایین.در پشتی رو باز کردم و پریدم بیرون ولی کاشکی داخل همون اتاق میموندم.با دیدن یه ون مشکی دهنم باز موند.ون دقیقا جلوم بود و یه مرد اسلحه به دست.

_تو کی هستی؟

مرد+کسی که قراره آیندتو نابود کنه.

گیج شدم.بازومو گرفت و کشید.شروع به تقلا کردم لامصب خیلی زورش زیاد بود.

جیغ زدم_ولم کن

با اسلحه محکم به گردنم زد و بیهوش شدم.وقتی به هوش اومدم داخل یه اتاق بودم.پرده های تخت رو کنار زدم و پایین رفتم.با دیدن لباس جدیدی که تنم بود تعجب کردم.دستگیره درو دادم پایین که در کمال تعجب باز شد.دویدم از پله ها پایین.در ورودی رو دیدم.به سمتش پرواز کردم ولی در قفل بود.

+با هزار زحمت به دستت اوردم حالا میخوای در بری؟

هینی کشیدم و برگشتم.با دیدن یه پسر کپی ارسام تعجب کردم.

_وا ارسام تو منو دزدیدی؟

خنده ی بلندی کرد.

ارسام+تو چقدر خنگی اگه من ارسام بودم وقتی توی خونمی چرا بدزدمت؟

راست میگفت.

ارسام+درسته من اسمم ارسامه ولی اون کسی که پیشش زندگی میکردی برادرم بود ارسام اصلی منم.تو حتی برادرم رو نمیشناسی اون ارتامه یه خلافکار و دقیقا رقیب من.

کپ کردم.اینم خلافکاره؟ارسامی که من پیشش بودم خلافکاره؟رنگم گچ شده بود.

ارسام+منو اون رقیبای سر سخت همیم در اصل من تو رو از شایان خریدم و اتفاقی ارتام شنید.اونم بخاطر لجبازی تو رو برد پیش خودش.

_تو خلافکاری؟

ارسام+لازم نیست برات توضیح بدم ولی چون خنگی توضیح میدم.من خلافکارم یعنی این شغل اجدادیمونه.راستی یه چیزی بگم من قاچاق دختر انجام نمیدم ولی ارتام انجام میداد.

رنگم بیشتر پرید.

ارسام+و من هم ترجیح میدم خدمتکار باشی بهتره البته اینجا زیاد بزرگ نیست ولی هفته ای یک بار جمعه ها یه نفر میاد کمکت تا اینجا رو کامل تمیز کنی.راستی این خونه قوانین داره توی اتاق من به هیچ عنوان نمیری درش مشکیه و با همه فرق داره.غذا هم درست میکنی.منم کل روز خونم گاهی اوقات میرم بیرون.

با دهن باز نگاهش کردم.

_انتظار نداری که من اینجا بمونم اونم پیش یه خلافکار که همه کار از دستش برمیاد.

ارسام+من این همه پول ندادم که ولت کنم بری اوکی؟

_من برده هیچکس نیستم.

ارسام+نگفتم برده ای ولی من تو رو خریدم و جزو اموال منی.حواستم جمع کن بفهمم توی خونه من از قوانینم سرپیچی میکنی من میدونمو تو.

تا خواستم دوباره حرف بزنم با یه حرکت اسلحشو در اورد.رسما خفه شدم.

_اهان باشه باشه من که چیزی نگفتم.

و به سمت در اتاقی که بودم پرواز کردم.

(دو هفته بعد)

با حرص لباساشو جمع کردم.

_خونه که نیست سگدونیه.

+سگدونی خونه باباته

کپ کردم.ترسیدم دوباره اسلحه در بیاره سریع برگشتم.

_سلام اقا ببخشید از دهنم در رفت تکرار نمیشه.

و سریع به کارم مشغول شدم.شهیاد از یادم رفته بود.دیگه برام مهم نبود نه شایان نه شهیاد.به هرحال این دیگه اینده منه و باهاش باید کنار بیام.

ارسام+راستی برام کیک درست کن.

_اقا کارا زیاده وقت نمیکنم.

ارسام+باز رو حرف من حرف زدی؟

_نه نه باشه درست میکنم.

ارسام+افرین

حرصی پوفی کشیدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
#8
با عصبانیت کیک و از فر در اوردم.روی میز گذاشتم.

_نمی بینه من کار دارم هی میگه کیک درست کن.

بیرون رفتم و مشغول تمیز کاری شدم.بعد از نیم ساعت اشپزخونه تمیز شد.کیک و با خامه تزئین کردم و توی یخچال گذاشتم.با خستگی روی صندلی نشستم.

+حالا انگار چیکار کرده نشسته.

با عصبانیت بلند شدم.

_از صبح خبر مرگم بلند شدم صبحانه حاضر کردم بعد از صبحانه پذیرایی رو تمیز کردم بعدش ناهار بعدشم اتاقا بعدش کیک درست کردم برای جنابعالی بعدشم اشپزخونه رو تمیز کردم.

به سمت یخچال رفت.کیک رو در اورد و با یه حرکت پرتش کرد وسط اشپزخونه.چشمام پر اشک شد.این همه زحمت کشیدم.

ارسام+حالا تمیز کن.راستی اتاقم هم مونده.

_من اتاقتون رو تمیز کردم.

ارسام+دوباره کثیف شده.

با بغض چشمی گفتم.وسایل تمیز کاری رو در اوردم و دوباره اشپزخونه رو تمیز کردم.با گریه گوشه ای نشستم و اشکام ریخت.کی میدونست نادیا روزی مجبور بشه خدمتکاری بکنه؟

(ارسام)

به سمت اشپزخونه رفتم.با دیدن یه جسم مچاله شده گوشه اشپزخونه دلم به حالش سوخت.از کارم پشیمون شدم.با یه حرکت بلندش کردم و به سمت اتاقش بردمش.به صورت معصومش خیره شدم.اروم خم شدم و گونشو بوسیدم.بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم.مواد کیک رو در اوردم و مشغول پختنش شدم.با هزار بدبختی درستش کردم.من ارسام ضیایی بزرگترین خلافکار باید برای یه دختر بچه بشینم کیک درست کنم.مثل کیک خودش تزئینش کردم و گذاشتم توی یخچال.

(نادیا)

وقتی بیدار شدم توی تخت خواب خودم بودم.تعجب کردم.سریع به سمت اشپزخونه رفتم.ساعت 12 شب بود.دود سیگار همه جا رو گرفته بود.

ارسام+این همه خوابیدی حداقل یه شامی حاضر کن مردم از گشنگی.

_چشم

بدبخت این همه گشنه مونده بخاطر اینکه من بخوابم.سریع ناگت در اوردم و شروع به سرخ کردن شدم.بعد از اماده شدن میزو حاضر کردم.

_اقا شام امادست.

خواستم بیرون برم که دستمو گرفت.تپش قلبم بالا رفت.برگشتم.توی چشمای مشکیش غرق شدم.

ارسام+بشین

روی صندلی نشستم.شروع به خوردن کردیم.وسطای غذا بلند شد.

ارسام+من سیر شدم.بعدا یخچال رو نگاه کن.

تعجب کردم.وقتی رفت در یخچالو باز کردم.با دیدن کیک ذوق کردم.اون بخاطر من کیک درست کرده.لبخندی زدم.بیرونش اوردم و تیکش کردم.خیلی خوشمزه بود.قهوه درست کردم و با دو تا تیکه کیک به سمت اتاقش رفتم.با گوشیم اس ام اس زدم.

_اقا لطفا درو باز کنید.

و کیک و قهوه رو همونجا گذاشتم.یه یادداشت هم نوشتم.

_دلم نیومد تنها بخورم برای شما هم گذاشتم.بابت کیک هم ممنون.

(ارسام)

داشتم میخوابیدم که اس ام اس اومد.با خوندن متن اس ام اس لبخند زدم.درو باز کردم ولی کسی نبود.با تعجب پایینو نگاه کردم کیک و قهوه بود.یادداشتش رو که خوندم خندیدم.تازه فهمیدم این دختر خیلی مهربونه و بهتر شد که پیش ارتام نموند.


(نادیا)

وقتی صبح بلند شدم.صبحانه رو حاضر کردم و مشغول تمیز کاری شدم.از کار دیشب ارسام خوشم اومده بود.با دیدنش قلبم به تپش افتاد.به سمت اشپزخونه رفت.برنامه هفتگی رو خوندم.

_شنبه برنج و خورشت قیمه شام کتلت

شروع کردم به پختن.بعد از درست کردن ناهار برای خودم کوکو سبزی درست کردم و نشستم پشت میز.

+منم میخوام

_اقا ناهارتون امادست.

ارسام+نه من از غذای تو میخوام.

_باشه

و برای خودم خورشت قیمه کشیدم.انگار خوشش اومده بود و تند تند میخورد.

_اقا اگه کمه میخواید براتون درست کنم؟

ارسام+نه

مشغول خوردن غذای خودم شدم.بعد از غذا ظرفا رو شستم و نشستم تا تلویزیون ببینم.یه فیلم خیلی قشنگ داشت پخش میکرد من پیش از تو اسمش بود.انقدر محو فیلم بودم که متوجه نشدم ارسام اومده.فیلم که تموم شد بلند شدم.

_اقا شما اینجا چیکار میکنید؟

ارسام+فیلمش قشنگ بود ولی الان قهوه بیار.

_چشم

براش قهوه بردم.خیلی زود شب شد.موقع خواب دیدم دو تا قرص دست ارسامه.

_اقا اونا چی هستن؟

ارسام+قرص خواب.

_میشه نخورید؟

ارسام+به تو چه بچه برو بخواب.

از این رفتارش دلم گرفت.در اتاقو باز کردم و داخل رفتم.به سمت بالکن رفتم.بخاطر باد موهام پرواز میکردن‌.گیتارمو در اوردم و شروع کردم به زدن.نمیخوندم فقط میزدم.اشکام همینطور میریخت.حضور یک نفرو احساس کردم.برگشتم.

_اقا اینجا چی میخواید؟

ارسام+این چه لباسیه تنت؟

نگاهی به لباسم کردم.تاپم کنار رفته بود و سینمو معلوم میکرد.سریع خودمو جمع و جور کردم.

ارسام+تو ازادی

_چی؟

ارسام+که بری ازادی بری

_اما اقا

ارسام+باید بری

بغضم گرفت.برگشت که بره.با بغض گفتم.

_شما هم منو از خودتون میرونید؟

ایستاد.

_پدرم برادرم کسی که دوستش داشتم شایان و الانم شما.

روی زمین نشستم و هق هق کردم.جلوم نشست و سرمو توی بغلش گرفت.ناخوداگاه گریه میکردم.میترسیدم الان ارسام هم منو پس بزنه.

ارسام+هیس خانوم کوچولو من که چیزی نگفتم باشه بمون

با خنده گفت:فکر نمیکردم انقدر بچه باشی ها

گریه یادم رفت و با حرص مشت محکمی به سینش زدم.دست خودم بیشتر درد گرفت.دستمو گرفت.تپش قلبم روی هزار بود

ارسام+نگاه کن دست خودتو بیشتر داغون کردی.

و خندید.نگاهم توی نگاهش غرق شد.یهو بلند شد.

ارسام+من برم بخوابم

_شب بخیر

سخنی از نویسنده:سلام به همه میخواستم بگم که لطفا نظر بدید و بگید رمانم خوبه یا نه یعنی اینکه خوبه که ادامش بدم؟الان من هیچ امیدی به ادامه دادن ندارم چون نمیدونم کسایی که این رمانو دارن میخونن چه نظری دارن راجبش لطفا بهم بگید که بدونم.خیلی ممنون Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
#9
به زندگیم دیگه عادت کرده بودم.یکمی سخت بود ولی خب دیگه چه میشه کرد.با شنیدن صدای ارسام که صدام میکرد سریع پایین رفتم.

_بله اقا؟

ارسام+امشب مهمون دارم یه چند مدل غذا درست کن.

_اقا من امروز خیلی خسته شدم میشه فردا بیان.

با خشم بلند شد.

ارسام+باز چه زری زدی؟

یه قدم عقب رفتم.

ارسام+من هرچی میگم فقط باید بگی چشم نه زیاد تر نه کمتر.فهمیدی؟

_بله اقا

و خواستم برم داخل اشپزخونه که بازومو گرفت.

ارسام+تو برده منی.من هرچی میگم باید گوش کنی.

بازومو از توی دستش کشیدم و رفتم سمت اشپزخونه.بعد از اتمام کارام از کمر درد نمیتونستم بلند شم.ولی رفتم توی اتاقم.صدای حرف زدناشون میومد.با شنیدن صدای دختر گوشمو به در چسبوندم.

دختر+ارسام جان

ارسام+جانم

دختر+بریم اتاقت؟

ارسام+بریم عزیزم.

بغض کرده بودم.با این دختره خ.ر.ا.ب خوب رفتار میکرد.ولی عین سگ پاچه منو میگرفت.صبح که بلند شدم درو باز کردم و رفتم بیرون.نشسته بودن سر میز صبحانه.یه دختر با بینی عملی لبا پروتز.موهایی که اکستیشن بودن.مژه ها کاشته.فک زاویه دار.چشا لنز.با دیدنش وحشت کردم.

_سلام

دختر+ارسام این کیه.

_من خدمتکارم نادیا

دختر+منم ایدام

_خوشبختم خانم

جواب نداد و به صبحانه خوردنش مشغول شد.منم غذا درست کردم و میزو هم جمع کردم.برای خودم یه نون تست و قهوه درست کردم و خوردم.شروع کردم تمیز کاری.با حرص زمین رو تمیز میکردم. زیر لب غر غر میکردم.

_ای جیگرت دراد

ارسام+همباز اول صبحی چته؟

سرمو با عصبانیت بالا بردم.

_درسته بردم ولی میتونم غر غر کنم دیگه نه؟

سرشو با بی تفاوتی تکون داد و رفت بیرون.

(ارسام)

خندم گرفته بود.اخه این دختره فنچ به من حسودی میکنه؟ایدا فقط یه دوست معمولیه ولی خب درسته دیشب پیشم بود ولی خب کاری که نکردیم.این دختره پیش خودش فکر کرده دیشب چیز...استغفرالله.

(نادیا)

با حرص روی زمین نشستم.

_ای گور به گور شی الهی

و دوباره بلند شدم.رفتم لباساشو اتو کردم.با حرص درو بستم که خورد تو صورت یکی.

_اااا خب وایسا من بیام بیرون بعد عین گاو بیا جلوی در

بعدم بی توجه رفتم توی اتاقم.در اتاقم با شدت باز شد.

ارسام+گاو خودتی و هفت جد و ابادت.

_اونا که از اول گاو بودن.

ارسام+چته تو امروز.نکنه حسودیت شده؟

و ابروهاشو با شیطنت انداخت بالا.با تمسخر خندیدم.

_من؟من حسودی کردم؟شتر در خواب بیند پنبه دانه.

ارسام+یعنی تو حسودی نکردی؟

_نههههه باااااباااا من؟من حسودی کنم؟عمرا بعدشم به کی؟یه دختر عملیه زشت؟عمرا

با صدای جیغی به خودم اومدم.

ایدا+من زشتم؟

برگشتم سمتش.

_نه من زشتم موهات که اکستیشنن مژه هات کاشتن لبات پروتزن دماغت عملیه فکت زاویه داره چشات لنزن.دیگه همون هیکلتم عمل میکردی.

با جیغ پرید سمتم.دویدم سمت ارسام و پشتش ایستادم.

_به این دیو دو سر بگو سمتم نیاد که ج.ر.ش میدم.

برگشت با چشمای گرد شده نگاهم کرد.

ارسام+بی تربیت.

_تو با ادبی بسه.

ایدا حمله کرد سمتمون.منم چسبیده بودم به ارسام و جم نمیخوردم.توی این دعوا ارسام که صورتش پر چنگ شد منم نصف موهام کنده شد.اکستیشنا ایدا رو هم کندم.به زور ارسام از هم جدا شدیم.ایدا رو کشون کشون برد سمت در.نگاهی به خودم کردم.نصف موهام کنده شده بود.

_اه اه دیو زشت.

ارسام+مجبور بودی اون حرفا رو بهش بزنی؟

_اره چون بیشعور عوضی دیدی چیکار کرد.حیف که دم دستم نبود وگرنه ج.ر.ش میدادم.

ارسام+تو واقعا دختری؟

_نه عمت دختره.

ارسام+خیلی بیشعوری

_عمته

درو محکم کوبید.اکستیشانو رو از کف زمین جمع کردم و خوابیدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
#10
:|:|:|:|:|:|:|:|
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان