02-01-2019، 9:40
(آخرین ویرایش در این ارسال: 19-05-2019، 15:32، توسط یاس خوزستانی.)
دشت خدا
دیگر خسته ام خسته
خسته از این فضای بسته
از این جامه ضخیم و پر زرق و برق
از این قصر زرین و مجلل
از این فضای طرب انگیز
از این نای و بربط
از کفش های چشم نواز خود
از قفسی که مدت هاست در ان گرفنارم
از نشستن کنار شومینه طلایی ام
از قدم زدن هاب بیهوده و سر گردان
دلم میخواهد از قصر مجلل خود بگذرم
نای و بربط خود را کنار میذارم
دیبای رنگارنگ را در می آورم
ولباس سبز طبیعت به تن میکنم
قفس آهنین را میشکنم
خانه خود را ترک میکنم
میروم به بهشت خدا
غل و غش را از دل بدر میکنم
دل میکنم از هر چه غیر خداست
وارد دشت پروردگار میشوم
کفش را از پا میکنم
تا پایم زمین را لمس کند
نای و بربط را فراموش میکنم
گوش فرا میدهم به اهنگ طبیعت
سرشار از طمانیه میشوم
خدا را در دلم یاد میکنم
احساس نوجوانی بمن دست میدهد
جسم خودرا به باد میسپارم
باد تن مرا لمس میکند
همه درونم پاک میشوم
درون من در ارامش کامل بسر میرود
سرشار از لذت و سرور
احساس میکنم به اسمان پرواز میکنم
تن من ابر را لمس میکند
خورشید را زیارت میکنم
رنگین کمان را میبینم
روی ابر ها بازی میکنم
در اسمان با پرستوهای بهار همسو میشوم
همچو شهابی در اسمان پرواز مکنم
از بازی در اسمان لذت میبرم
ساعت ها همان جا میمانم
کم کم ظهر فرا میرسد
بر زمین فرود می آیم
دراز میکشم روی چمن ها
نور افتاب تنم را گرم میکند
اکنون ظهر است
ظهر تابستان
گرمای خوزستان
خوزستان زادگاه من است
خانه من است
پاره دل من است
اری این دشت دشت طبیعت است
طبیعت دشت خداست
طبیعت مال خداست
طبیعت مال خداست
یاس خوزستانی
منتظر نظرتون هستم
دیگر خسته ام خسته
خسته از این فضای بسته
از این جامه ضخیم و پر زرق و برق
از این قصر زرین و مجلل
از این فضای طرب انگیز
از این نای و بربط
از کفش های چشم نواز خود
از قفسی که مدت هاست در ان گرفنارم
از نشستن کنار شومینه طلایی ام
از قدم زدن هاب بیهوده و سر گردان
دلم میخواهد از قصر مجلل خود بگذرم
نای و بربط خود را کنار میذارم
دیبای رنگارنگ را در می آورم
ولباس سبز طبیعت به تن میکنم
قفس آهنین را میشکنم
خانه خود را ترک میکنم
میروم به بهشت خدا
غل و غش را از دل بدر میکنم
دل میکنم از هر چه غیر خداست
وارد دشت پروردگار میشوم
کفش را از پا میکنم
تا پایم زمین را لمس کند
نای و بربط را فراموش میکنم
گوش فرا میدهم به اهنگ طبیعت
سرشار از طمانیه میشوم
خدا را در دلم یاد میکنم
احساس نوجوانی بمن دست میدهد
جسم خودرا به باد میسپارم
باد تن مرا لمس میکند
همه درونم پاک میشوم
درون من در ارامش کامل بسر میرود
سرشار از لذت و سرور
احساس میکنم به اسمان پرواز میکنم
تن من ابر را لمس میکند
خورشید را زیارت میکنم
رنگین کمان را میبینم
روی ابر ها بازی میکنم
در اسمان با پرستوهای بهار همسو میشوم
همچو شهابی در اسمان پرواز مکنم
از بازی در اسمان لذت میبرم
ساعت ها همان جا میمانم
کم کم ظهر فرا میرسد
بر زمین فرود می آیم
دراز میکشم روی چمن ها
نور افتاب تنم را گرم میکند
اکنون ظهر است
ظهر تابستان
گرمای خوزستان
خوزستان زادگاه من است
خانه من است
پاره دل من است
اری این دشت دشت طبیعت است
طبیعت دشت خداست
طبیعت مال خداست
طبیعت مال خداست
یاس خوزستانی
منتظر نظرتون هستم