امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.13
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر فوتبالیست(خیلی جالبه!!!)

#12
هووووووووووووررررررررررررراااا اینم ادامش!!!


گیرنده هام صدای کوهیار رو تشخیص دادن.نور گوشیش باعث شد بفهمم من دقیقا کنارش نشسته بودم.از وقتی با این نسیم و بهنوش هم نشین شدم تمام قوای حسیم رو از دست دادم.
من-دیوونه نمیتونی اعلام موجودیت بکنی؟
کوهیار-به من چه تو مستی
نشستم پیشش و به دور دست ها خیره شدم.
من-فکر میکردم فقط خودم اینجا رو بلدم
کوهیار-منم همین فکر میکردم اما دو باره که تویه ناقص رو اینجا میبینم
من-تو غلت میکنی میشینی منو دید میزنی
کوهیار-چه اعتماد به نفسی داری تو دختر
من-حالا هر چی....اینجا چیکار میکنی؟
کوهیار-همون کاری که تو میکنی؟
من-شاید تو داشتی دسشویی میکردی یا شایدم کارای 18+...یعنی منم همون کارا رو میکردم؟
کوهیار-چرا فکر کردی همه مثه خودت بی شخصیتن.من اگرم بخوام کارای 18+ بکنم نمیام این پشت مثه این بچه لاتا
من-ازتو بعید نیس
دیگه کوهیار جوابم رو نداد.فهمیدم الان حالش رو نداره.اخجون شام امشبم جور شد.من عاشق این بی حوصلگی هاشم
من-نگفتی چرا اینجایی
کوهیار-دوس ندارم بهت بگم
من-پس داشتی یه کاری میکردی
کوهیار-چقدر تو فوضولی ولم کن دیگه حوصله ندارم
من-منکه نگرفتمت.بیخودی همش میخوای خودتو به من بند کنی
کوهیاذ-پاشو برو تا لهت نکردم
من-مگه اینچا ماله توه؟نمیرم میخوام ببینم چیکار میکنی؟
کوهیار هولم داد به عقب و باعث شد پخش زمین بشم.از جام بلند شدم و لباسام رو تکوندم و یه لگد محکم به پاش زدم.قبل از اینکه پام رو بکشم مچ پام رو گرفت.که باعث شد دوباره بیفتم.وقتی افتادم با اون پای دیگم محکم کوبوندم به پاش.نیم خیز شدم و مچ دستشو گاز کرفتم.
دستشو گذاشت رو صورتم و صورتم رو به عقب هول داد.اینقدر همو کتک زدیم که دوتامون از حال رفتیم و کنار هم دراز به دراز افتادیم
کوهیار-خوب شد گفتم حوصله ندارم
من-بده از اون حال و هوا درت اوردم
نشستم رو زمین و دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم:حالا قبل از اینکه برم ازت به خاطر تجاوز شکایت کنم خودت دستمو ببوس و معذرت خواهی کن.
کوهیار نگاه گذرایی بهم انداخت و گفت:تو که پسری
خیلی خورد تو پرم.راست میگفت.اینجا کسی حرفم رو باور نمیکرد.بعدشم نمیتوستم که به خاطر کل کل با این فوتبال رو از دست بدم
دستمو کشیدم و رسما ضایع شدم.دوباره دراز کشیدم.چند دقیقه بعدش پاشدم رفتم.بدون اینکه نیم نگاهی به کوهیار بندازم.
دیگه دلم نمیخاس برم پشت ساختمون چون کوهیار هم اونجا رو بلد بود.برو بابا من بیام به خاطر اون از چیزی که خیلی دوسش دارم بگذرم؟عمرا....




صبح جمعه بود و من تصمیم گرفتم برم یه سر به بچه ها بزنم.به یه دربست خودم رو رسوندم خونه ی مامان بزرگ.بعد از چاخان مامان بزرگ پریدم رفتم تو اتاق پیشه بچه ها.در رو با شد باز کرد و داد کشیدم:
خاک بر سرتون که اون پیرزن رو پایین تنها گذاشتین اونوقت خودتون اومدین اینجا جوراب میدوزین؟
بهنوش و نسیم داشتن جوراباشون رو میدوختن و وقتی منو دیدن با دهن باز داشتن نگام میکردن.
نسیم-تو چجوری اومدی تو؟
من-هیچی مانتوم رو تو حیاط تنم کردم کلید هم که داشتم
نسیم پاشد بغلم کرد و بهنوش هم حالم رو پرسید.پیششون نشستم و درباره ی وضعیت کسل کنندم تو باشگاه واسشون تعریف کردم.
بهنوش با اشتیاق دهن مبارک رو باز کرد و گفت:از کوهیار چه خبر؟
من-اروم اروم بذار منم سوار شم.چه سریع پسر خاله شدی.خبر مرگش بیا راحت شم.دیشب حالش رو جا اوردم.
شزوع کردم به تعریف ماجرای زد و خورد دیشب.فقط یکم پیاز داغش رو زیاد کردم.منظور از یکم اینه که درباره ی اینکه چقدر مشت و لگد نوش جان کردم هیچی نگفتم....
نسیم-پسر به اون خوشگلی تورش کن احمق
من-بره گمشه.اه اه اه با اون تیپ داغونش
بهنوش-گند دماغی دیگه.کیس به اون مناسبی
من-منکه ازش خوشم نمیاد
باز به فکر اون دوس دخترش افتادم.بعدشم به نسیم و بهنوش فکر کردم.نه ولش کت دنبال دردسر نیستم.ولی بازم اون فکر لعنتیم ولم نمیکرد
نسیم-تو عرضه نداری پسرا رو تور کنی و الا که تا الان ده تا توله هم دورت رو گرفته بودن
من-لقب بچه های خودتو به من نسبت نده
بهنوش-خاک تو گورت شیرین اگه یکم عرضه داشتی تا الان شوت بود
من-من ازش خوشم نمومد
نسیم-الان اون ضرب و المثل گوشت و گربه به درد میخورد
بهنوش-ولش کن بابا.چرا وقتمون رو بذاریم پای این
با این حرفای بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتم.باید حالشون رو میگرفتم
من-باشه
نسیم و بهنوش-چی باشه؟
من-من تورش میکنم.اما باهاش ازدواج نمیکنم
نسیم و بهنوش با تعجب به هم نگاه کردن و به من گفتن:تو عدد این حرفا نیستی
من-اگه این کار رو بکنم چی بهم میدین؟
نسیم-ماشینم رو میدم بهت
با تعجب بهش نگاه کردم.کم چیزی نبود.
من-اما بابات چی؟
نسیم-ماششین ماله من توچیکار داری؟
دستام رو کوبوندم بهم و گفتم:قبوله
با خودم فکر کردم یه زانتیا در برابر کوهیار....ارزشش رو داشت
چه عجب این بی خاصیت به دردم خورد...اخجون یه زانتیا...میفروشمش و با پولای خودم یه ماشین بهترش رو میخرم.اخجون
بعد از ظهر از خونه ی مامان بزرگ اومدم بیرون و رفتم باشگاه.
فردا نقشه ی شیطانیم رو انجام میدادم.بدبخت بیچاره کوهیار که این وسط قربانیه.حقشه فدای یه تار موم



شب رفتم دم در اتاق کوهیار.وقتی اومد بیرون از دیدن من خیلی تعجب کرد.ازش خواستم با هم بریم تو محوطه.اونم که هنوز تو بهت اومدن من بود باهام اومد.
رفتیم پشت خوابگاه و نشستیم رو زمین.سعی کردم کاملا طبیعی باشم.
من-ببین کوهیار تو اون دختره رو خیلی دوس داری درسته؟
کوهیار اروم جواب داد-اره
من-خب اگه شماره تلفنش و عکسش و ادرس خونشون رو بهم بدی کاری میکنم سه سوته عاشقت بشه
کوهیار نگاه نامطمئنش رو زوم کرد بالا
کوهیار-من از کجا مطمئن باشم؟
یکم ادای کسایی رو که دارن فکر میکنن رو در اوردم و بعدش گفتم:خب اگه نشد تو دختر بودن منو لو بده
کوهیار خنده ی شیطانی کرد و گفت قبوله
دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم قبوله
وقتی دستشو گذاشت تو دستام لبخند دوستانه ای کرد....از اونایی که زیرش هزار تا حیلس
قرار شد کوهیار فردا با دختره که اسمشم نیاز بود قرار بذاره تا منم بشناسمش
شمارشم بهم داد.حتی ادرس خونشون رو.چجوری به ادم مکاری مثه من اعتماد کرده بود(شکست نفسی میفرمایید)
با خیال راحت گرفتم خوابیدم.فردا اون دختره رو میدیدم.اما بدجور اسمش به دلم نشسته بود
نیاز.....
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم.تو یه چشم به هم زدن صبح شد بعد از ظهر.از محبی کلاس های بدنسازی رو مرخصی گرفتیم و دِ برو که رفتی...
سوار ماشین کوهیار شدم.هیچی بهم نمیگفتیم.من تو فکر نقشه های شیطانیم بودم.نکنه اونم مثه من فکر میکرد
بیا الان میپیچه تو کوچه ی بن بستی تاریکی خرابه ای چیزی و همین چندرغاز ابرویی که واسم مونده بود رو میبره
اخه نکه شانس من از اول رمان به همه ثابت شده....واسه همین میگم
ساعت 7 بود که رسیدیم به هی پارک دنج.از اون پارکایی که جون میده واسه عاشقا.اه اه اه بدم میاد از این رمانتیک بازیا
گندشون بزنن.چشمم به یه زوج عاشق افتاد که اینقدر بهم چسبیده بودن که در حال ترکیب با هم بودن.
حالا میمیرین یکم دور تر از هم راه برین.نه به اون دعواهاشون و نه به این ترکیب شدناشون
رومو کردم اونور و عق زدم.همراه کوهیار وارد پارک شدیم.از دور یه دختری رو که تنها روی نیمکت نشسته بود رو نشونم داد و گفت خودشه
تشکررررر و +



از هم جدا شدیم اون اول رفت و پیشش نشست
دختره خیلی خوشحال نشد.فقط یه لبخند درب و داغون زد.پس لبخند داغون تر از لبخند منم وجود داره
ایول چه کشف مهمی به خودم امیدوار شدم
قربون خودم بشم که اصن ضایع بازی در نمیارم و جوری نگاه نمیکنم که طرف برگرده به سر و وضع خودش یه نگاه بندازه
واسه همین تصمیم گرفتم از یه راه دیگه وارد عمل بشم
اهان خودشه.رفتم یکم رفتگره رو چاخان و پاخان کردم و جاروشو کش رفتم و گفتم میخوام کمک دستت باشم حاج اقا.اون بنده خدا هم که ساده تر از من جارو شو دودستی داد.
از پشت صندلیشون جارو به دست شبیه احمقا دوییدم و یهو از پشت صندلیشون در اومدم و شروع کردم به جارو کردن.به به چه جارویی هم زدم.جوری تو زاویه واستاده بودم که نصفه خاکا بره به جسمه شلوار کوهیارو بقیش هم بره تو حلق نیاز و خفه شه و از دستش راحت بشم.اخه یه شبه مغزم خیلی خسته شد.طفلی همش در حال طرح نقشه بود. اونم تا حدی میتونه کار کنه.طفلی
دوتاشون شروع کردن به سرفه کردن.منم سواستفاده گر زوم کردم تو نیاز
هی روزگار....
نگاش کن خانومی داره ازش شر و شر میریزه.این کوهیار بد ترکیب حق داره ها.اما خب به من چه من زانتیامو میخوام.
عاشقی به چه دردم میخوره.
نیاز دماغش استخونی بود و از نیم رخ خوب بود.یعنی استخونی قلنبه بالا نزده بود.
سطح دماغش از نیم رخ صاف بود.بر عکس دماغ من که داشت میوفتاد.حالا از دماغ بیایم بیرون بریم تو لباش
لباش هم کوچیک بود و باریک.لباش بد نبود.صورت کشیده ای داشت.چشمای سبزی که خیلی کشیده و قشنگ بود.فقط چشماش قشنگ بود.نمیگم بقیش زشت بود ها نه...فقط چشماش واقعا قشنگ بودن
فقط یه رژ صورتی زده بود.هیچی همین
چقدر ساده و خانوم بود.ای بابا حالا منو نگا مثه این غربتیا یه لحظه هم سر جام نمیشینم
کوهیار-هی اقا چیکار میکنی؟خفه شدیم
من-ای وای خاک تو گورم و گورت خب زود تر بگو.من اصلا نفهمیدم شمادوتا اینجا نشستین
اره ارواح عمم.زل زدم تو صورت دختره بعدش میگم ندیدمتون.سوتی از این داغون تر؟
کوهیار-حالا اگه میشه برید اونور تر
من-چاکر حاج خانوم و حاج اقا هم هستیم.شما به ترکوندن قلبای بالا سرتون مشغول باشین
نیاز خندید.وقتی خندید دندوناش ردیف شد.خیلی خوشگل نبود.اما اینقدر ساده و خواستنی بود که دوس داشتی کنارش بشینی و نگاش کنی
تو رو خدا نگا خل شدم رفت.با جارو واستادم درباره ی دختر مردم نظر میدم
ازشون دور شدم و جارو رو به رفتگره برگردوندم و تو ماشین منتظر کوهیار شدم.
یه ربع شد نیومد.نیم ساعت شد نیومد.یه ساعت و نیم گذشته مجنون تشریف نیورده.اخه مگه چقدر حرف دارن بهم بگن؟
وولا همسایه های بیکارمون هم اینقدر با هم حرف نمیزنن.
یعنی حرف کم نیوردن؟
شکمم اعلام موجودیت کرد.ساعت 8:30 بود.طفلی خقم داشت.
نازی مامانی اروم باش الان یه چیزی میکنم توت.مشت زدم به شکمم تا خفه خون بگیره
الان کنسرت شکم اون دو تا هم بلند میشه.بعدشم میخوان برن باهم شام کوفت کنن.منم مشیم سر خر.
میشم اضافی.باید دنبال ماشین بودم.
کم کم داشتم خل و چل تر از اینی که بودم میشدم که کوهیار با اون قد درازش خبر مرگش اورد.
گور به گور بشی که باسنم رو این صندلیا کپک زد




سوار ماشین شد و خیره شد به من
من-ها چیه؟
کوهیار زد زیر خنده و گفت:اون چه کاری بود که کردی احمق
خم شدم و یکی زدم پس گردنش که سریع دستم رو گرفت و پیچوندش
دادم به هوا رفت و گفتم:اااای وحشی چه مرگته؟ولم کن
دستم رو ول کرد و خندید و فگت:کارای اضافی نکن دیگه
من-به تو چه مگه تو وکیل وصی منی.من هر کار دوس دارم میکنم
کوهیار دوباره خندید.هر چی منتظر شدم خندش بند نیومد.با حرص بهش گفتم:
چته؟
کوهیار اشک چشماش رو پاک کرد و گفت:
چرا دستت زیرته
متوجه موقعیتم شدم.چون خیلی وقت بود نشسته بودم رو صندلی باسنم خسته شده بود واسه همین دستم رو گذاشتم زیرم.دستم رو برداشتم و عصبانی گفتم:حالا که چی؟اتیشش کن بریم یه جا گشنمه
کوهیار-پس خودت پوله خودت رو حساب کن
من-اصن نخواستم.برو ورزشگاه.نیاز هم با خودت
کوهیار-باشه بابا.اما یه جای ارزون میریم
من-ایششش
کوهیار-ایششش یعنی چی؟
من-یعنی اه چه خسیس
کوهیار-خب از تو انتظار بیشتر از اینم نمیره
جلوی یه رستوران شیک پارک کرد.شام بدون هیچ اتفاق جالبی گذشت و رفت پی کارش
تو تختم جابجا شدم.فردا وقتش بود.باید نقشم رو عملی میکردم.
اما نیاز خیلی خانوم بود.شاید کوهیار رو دوس داشته باشه.اما من نمیتونم بر اساس احساساتم از زانتیا بگذرم....خاک تو سرت شیرین
صبح رفتم سر تمرین.نیدونم چرا کوهیار خیلی کمکم میکرد.شاید به خاطر اینکه داشتم مثلا بهش کمک میکردم.
اون روز سر مسابقه خیلی بهتر از روزای دیگه بازی کردم.محبی هم اینو بهم گفت.اخجون این عالیه
از پس فردا باید کارم رو شروع میکرد.اینجوری کسی هم شک نمیکنه(ای بابا باز این جمله ی اشنا)



روز موعود من رسید.اول باید از خود دراکولاش شروع میکردم.
جمعه بود.واسه همین واسه بیرون رفتن مشکلی نداشتیم.رفتم از دم در دسشویی دستش رو کشیدم و بهش گفتم:میری همین الان حاضر میشی با هم میریم بیرون
کوهیار-صبح تو هم بخیر؟تو چطوری یا نه؟من بهترم
من-هه هه نمکدون خندیدم.میری حاضر میشی.تا 30/9 اینجایی
کوهیار-باشه بابا رفتم.حالا واجبه؟
من-کوهیار برووووو
کوهیار اماده شد و اومد پیشم.یه سویی شرت سورمه ای پوشیده بود.زیرشم یه بلوز سفید.شلوار ابی تیره هم پاش بود.خوشگل شده بود.رومو اونور کردم و گفتم مبارک صاحبش
***
من-بپیچ سمته راست
کوهیار-باشه چرا مثه موجیا میجرفی
من-چی؟میجرفی؟
کوهیار دستش رو گذاشت رو دهنش و حندید
کوهیار-اینقدر که با تویه ناقص العقل صحبت کردی
من-کی به کی میگه ناقص العقل
روبروی ارایسگاه ایستاد.با هم پیاده شدیم.نشوندمش رو یکی از صندلیا.
صاحب ارایشگاه دوست شهاب بود.رفتم سمتش.باهام دست داد
اون-به به شهاب گل.چه عجب
حوصلش رو نداشتم واسه همین گفتم:
سلام.منم خوبم.تو هم خوبی.دیگه کار داشتم نشد بیام.همه ی جد و ابادمم خوبن
دستش رو کشیدم و بردمش پیشه کوهیار
من-اینم خوراک امروزت
پسره-حالت خوبه شهاب جان؟
من-اره فقط یکم عجله دارم
پسره-ok....سریع واست درستش میکنم.به مدله موهای خودش نگاه کردم.جلوی موهاش فقط یکم اینور و اونور بود.فهمیدین که چی میگم؟مثه خوان میگل(کوهیار کجا خوان کجا!!!)
من-مثه موهای خودت واسش درس کن
نیم ساعتی نشسته بودم.مگه وامونده داشت چیکار میکرد؟مجله رو بستم و نفصم رو دادم بیرون
پسره-بیا اینجا شهاب جان....بیا ببین واست چیکار کردم
رفتم نزدیک تر.کوهیار رو تو اینه دیدم.خیلی خوشگل شده بود.موهای قهوه ای تیرش حالا دیگه سیخ سیخ نبود.
تمام موهاش شانه شده بود به غیر از جلوی موهاش که یکم بالا رفته بودن.(به خدا نمیدونم چجوری توضیح بدم.خودتون مدل خوان رو در نظر بگیرین!!)
کوهیار بلند شد و دقیق به خودش خیره شد.بعدش هم نگاهی به من انداخت
کوهیار-چی میتونم بگم؟
سرم رو با غرور گرفتم بالا و گفتم:فقط تشکر
کوهیار-خوبه
بازم ضایع شدم.یعنی یه تشکر تو دهن بو گندوش نمیچرخید؟
از اون پسره هم که اسمشم بلد نبودم خدافظی کرم.پولم گفتم بذار به حسابم.جون شهاب در بیاد حساب کنه.به من چه!!
با هم رفتیم به یه مرکز خرید.تمام لباس ها رو از نظر میگذروندم اما هیچکدوم اونی نبودن که من خوشم بیاد.



اما یه لباس بدجور نظرم رو جلب کرد.
یه بولیز سفید بود.شاید یه چیز معمولی باشه.اما کت کرمی که تویه مغازه ی دیگه دیده بود میتونست چیزه خوبی از اب دربیاد.
فرستادمش تو اتاق پرو.از اقاهه لباس و کت رو گرفتم و دادمبهش تا تنش کنه.نگار داشت پیرهن تنش میکرد.خیلی طولش داد.
من-چیکار میکنی اون تو؟
کوهیار در رو باز کرد.واااای یا حسین.این بی شرف اینقدر خوش تیپ بوده و من خبر نداشتم.
هم کت و هم لباس فیت تنش بودن.سعی کردم عادی باشم.
من-خوبه درش بیار
کوهیار نگاهی به خودش انداخت و گفت:همین؟؟
یه دور زد و گفت:خیلی خوب شدم ها
من-مگر خودت از خودت تعریف کنی.بیا بیرون دیگه
ته دلم داشتم ذوق مرگ میشدم.چون خیلی بهش میومد.دمغ اومد بیرون و لباس رو رو میز گذاشت.
من-همینو میبریم اقا
کوهیار خوشحال بهم نگاه کرد.سریع زدم تو برجکش:چون خودت خوشت اومده اینو میخریم
اما کوهیار بازم داشت میخندید.ای بابا....
از مغازه اومدیم بیرون.یه شلوار قهوه ای تیره هم براش خریدم.کثافت وقتی همه رو با هم تنش کرد یه تیکه ای شده بود که اون سرش ناپیدا.
سر ظهر شده بود.داشتیم همینجوری تو خیابونا قدم میزدیم.شکمم بی قراری میکرد
دستم رو گذاشتم رو شکمم و اروم بهش گفتم:هیییس مامانی الان یه چیزی واست جور میکنم
من-ننه ننه من گشنمه
کوهیار-برو فردا بیا
من-نمک نشناس
کوهیار خندید و گفت:واسه دستمزد
منو برد تو یه سانویچ فروشی و دوتا ساندویچ مغز گرفتیم.ای که چه حالی داد
کوهیار-خب الان این کارا واسه چی بود؟
من-چون تیپت خیلی در و پپیت بود.لازم بود
کوهیار-ای ای حرف دهنتو بفهم
من-اختیارش دست خودمه.حقیقت تلخه
کوهیار-من اون زبونت رو کوتاه میکنم
من-شتر در خواب بیند پنه دانه
اولین گامم رو برداشتم حالا بقیش مونده بود.فردا هم گام دومم رو برمیدارم.
زانتیای خوشگلم منتظرم باش که دارم میام پیشت.........



روزی که میخواستم رسید.از کوهیار خواستم یه قرار دیگه با نیاز بذاره.وقتی از پیش نیاز برگشت کلی ذوق زده بود
میگفت نیاز از تیپ جدیدش خیلی خوشش اومده.میگفت امروز باهام سرد نبود
خب اینا یکم داره واسه من بد میشه.اما خب من شیرین کیهانی ام مثلا...
همون شب از کوهیار خواستم بازم منو یه رستوران ببره.شیرینی این کار خوبی که کردم.اونم قبول کرد.
دم در رستوران زنگ ساعت گوشیم بلند شد و از کوهی خواستم بره تو تا من مثلا تلفنم رو جواب بدم.
سریع شماره ی نیاز رو گرفتم.یعد از چند بوق جواب داد
بله؟؟
صدام رو عوض کردم و با لحن مردانه ای گفتم:
شما کوهیار رو میشناسین؟
نیاز با شک جواب داد:چطور مگه
من-بیاین به این ادرسی که بهتون میگم
نیاز-چرا باید بیام
من-وقتی اومدید متوجه میشید
ادرس رو بهش دادم و خطمو در اوردم انداختم تو جوب.خط دیگمو گذاشتم تو گوشیم و وارد رستوران شدم.قبلش تو ماشین مانتوم رو تنم کرده بودم.
رفتم روبروی کوهیار نشستم و کلی باهاش مهربون شدم.
من-چیه امروز چشمات قورباغه ای شده؟
کوهیار-چیزی نیس....چرا تو اینقدر با من مهربون شدی؟
بی قرار به بیرون نگاه کردم که دیدم نیاز داره میاد سمته رستوران.
خودشه الان وقتشه.خودم رو روی میز خم کردم و دستای کوهیار رو تو دستام گرفتم و گونش رو طولانی بوس کردم.
چشمم به نیاز افتاد که با تعجب به ما خیره شده بود.بعدش هم دستش رو گرفت جلوی دهنش و دویید رفت.اوخی گناه داشت.
کوهیار چشماش داشت از حدقه میومد بیرون.دستش رو گذاشت رو گونش و گفت:حالت خوبه؟
من-معلومه که نه.چی سریعم به خودش گرفته
کوهیار-اما تو.....
من-من چی؟
کوهیار-بوسم کردی
من-همچین میگه بوس انگاره لبام تا حلقومش رفته بیرون و در اومده.
کوهیار-اما بوسم کردی
من-درباره ی چی داری حرف میزنی؟منکه چیزی یادم نمیاد
کوهیار-همین الان بوسم کردی
من-زیادی تو کف من موندی توهم زدی.چرا هی سعی داری خودتو به من بند کنی
کوهیار سرش رو با عصبانیت انداخت پایین و گفت:نشونت میدم
من-چیزی گفتی؟
کوهیار-غذاتو بخور بریم
خنده ی بلندی کردم.از اون خنده ها که همه بر میگردن نگات میکنن
من-کو غذا؟
کوهیار هم خندش گرفته بود اما خودش رو نگه داشت
اها اها بیا وسط.اینم قدم دومم.شیرین دستت طلا.گل کاشتی.بریم تا قدم سومم





واسه اینکه مطمئن بشم رابطشون شکر و اب شده باید ترتیبه یک قرار رو میذاشتم واسه همین تو محوطه ی ورزشگاه جلوی کوهیار رو گرفتم
من-زنگ بزن بهش قرار بذار
کوهیار-سلام
من-زنگتو بزن
کوهیار-تو چرا با سلام کردن مشکل داری
من-من با سلام مشکلی ندارم با تو مشکل دارم
کوهیار-فکرک ردم با هم دوستیم
من-غلطای اضافی
کوهیار-دلتم بخواد.اصن اگه خودتم بخوای من باهات دوس نمیشم
من-ارزو بر جوانان عیب نیس
کوهیار ازم فاصله گرفت و گفت:خودتو به من نچسبون...اه اه اه ازت خوشم نمیاد
من-وقت با ارزشم رو بیشتر از این نگیر.قرارتو بذار که کار دارم
کوهیار-فقط به خاطر نیاز جونم باهات صحبت میکنم ها
من-مجبورم نیستی
کوهیار گوشیش رو در اورد و شماره ی نیاز رو گرفت.اما نیاز جواب نمیاد
کوهیار-خاموشش کرد
من-اخه واسه چی؟
کوهیار دمغ شد و گفت:نمیدونم
من-ای بابا دختره مشکل داره ها
کوهیار-ای ای با نیاز من درست صحبت کن
اداشو در اوردم و گفتم نیاز من
من-فعلا که گوشیش رو خاموش کرده
کوهیار پنچر شد و گفت:خب حالا چیکار کنم
من-منکه مشاور شخصیت نیستم.هر کار دلت میخواد بکن
راهمو گرفتم که برم که کوهیار بازوم رو گرفت.برگشتم به سمتش
من-چیه؟
کوهیار-میدونی که به خاطر من محبی قراره تو رو تو مسابقه بذاره....تو که نمیخوای خرابش کنی
با تعجب بهش نگاه کردم
من-چی؟به خاطر تو؟
کوهیار-درسته....من بهش گفتم
یکم با خودم فکر کردم....شانس خوبی بود.
من-باشه.میریم در خونشون تا ببینیم مشکل چیه
کوهیار-همین یه راهه؟
من-اره
ماشنو جلوی یه در قهوه ای نگه داشت.خونه ی معمولی بود.تو یه اب و هوای معمولی.
زدم به دستش و گفتم:همینجاس؟
کوهیار-اره
من-خب بی بخار پاشو هیکلت رو تکون بده برو ببین چه مرگشه
کوهیار-هی با من درست صحبت کن ها.من از تو بزرگترم
من-خب باشی
کوهیار زیر لب فحشی بهم داد و من تاخواستم حرکتی از خودم در کنم از ماشین پیاده شد و رفت



بعد از چند دقیقه با یه اعصاب له شده برگشت تو ماشین.اینقدر چهرش بنفش شده بود که میترسیدم بهش نگا کنم
کوهیار-اه لعنتی
و ضربه ای که به فرمون زد باعث شد عمق فاجعه رو متوجه بشم.
من-هی چه خبرته؟چی شد میگه؟
کوهیار-لعنتی....لعنتی....لعنتی...
من-بگو دیگه خفم کردی
کوهیار-از پشت ایفون تند تند بهم گفت دیگه نمیخواد ببینتم
نفس راحتی کشیدم
من-خب واسه چی؟
کوهیار-میگفت برم با همون دختره خوش باشم
من-کدوم دختره
کوهیار یکم فکر کرد و یهو گفت:
نکنه اون روز منو و تو رو توی رستوران دیده باشه
من-نه بابا فکر نکنم
کوهیار-توچرا یهویی بوسم کردی؟
من-منکه چیزی یادم نیس
کوهیار با شک بهم نگاه کرد و گفت:قصدت از اون کار چی بوده؟
من-نکنه فکر کردی من دارم واسه دور کردن شما دوتا از هم تلاش میکنم؟
وقتی دیدم تنور داغه منم چسبوندم
من-اره بگو بگو....منو بگو که داشتم تمام تلاشم رو میکردم خانم از تیپه جدید اقا خوشش بیاد.قرار میذاشتم واسشون....من چقدر ساده بودم
بعدشم واسه اینکه پیاز داغشم بیشتر کنم از ماشین پیاده شدم و به راه افتادم
کوهیار دستم رو گرفت و باعث شد با شدت برگردم
کوهیار-من همچین حرفی نزدم....حالا چرا ناراحت شدی؟
من--چون داری بهم تهمت میزنی
کوهیار-من چیزی نگفتم....اما بازم ببخشید
میدونستم چون بهم نیاز داره مجبوره.وای که زیر پا گذاشتن غرورش چه حالی میده
من-ایندفعه میبخشمت.
.......
من-بیا بریم باشگاه فردا دوباره باهاش قرار بذار بشینین سنگاتون رو با هم وا بکنین
کوهیار قبول کرد.بی هیچ حرفی رسوندتم باشگاه و خودش گازش رو گرفت و رفت.هنوز دارم به ماشینش نگاه میکنم.باید دید دختره رو کاملا نسبت بهش منفی کنم.زانتیا عزیزم
شاید اگه از اول بابام بین منو شهاب فرق نمیذاشت منم الان اینقدر عقده ای نبودم.وولا
تو این چند روز همش فکرم شده این دو تا چقندر...یکمم باید به فکر خودم باشم
فردا باید برم از بچه ها یه خبر بگیرم
اون دوتا که یه درخواست تماس مجانی هم واسه ادم نمیفرستن
بعضی آدمـــا ؛
مثـل دیـــوارای تـازه رنــگ شـده هستن ....
نــباید بــهشون نـــزدیک بـشی ،
چه بــرسه کـه بخــوای بهشــون تکــیه کـــنی


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/iji8pz5vo9vsyrfifl.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، beatrice ، ƝeGaЯ ، mojdeh1 ، šhεïdα ، sses ، ...asall... ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، The Light ، aida 2 ، ... R.m ... ، دختر اتش ، الوالو


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دختر فوتبالیست(خیلی جالبه!!!) - ^BaR○○n^ - 31-01-2013، 16:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان