18-04-2020، 21:56
دربزرگ میگفت: هیچکس اسب کُندرو، گاری بی چرخ و خانه بدون پنجره را دوست ندارد.
انگار سعی داشت به من بفهماند در دنیا چیزهای به ظاهر کاملی هست که به درد کسی نمیخورد.
وقتی عاشق شدم، تصمیم گرفتم عشق را هم جزو دستهبندی پدربزرگ محسوب کنم.
با اینکه میدانستم تو به سمتم سرازیر نمیشوی، من مثل آخرین قطرهی شبنم باقیمانده روی برگ گلی، با حسی از خودکشی و با انگیزهی نابودی، خودم را برای رسیدن به تو پرتاب کردم.
پدربزرگ ولی نگفت باید چه حسی به پنجره تزیینی، گاری شکسته و اسب سرکش داشته باشم.
همیشه عشق به سمت یک نفر تعادلش را از دست خواهد داد و این عدم توازن در رابطه، بزرگترین تناقض و درد عشق است.
انگار سعی داشت به من بفهماند در دنیا چیزهای به ظاهر کاملی هست که به درد کسی نمیخورد.
وقتی عاشق شدم، تصمیم گرفتم عشق را هم جزو دستهبندی پدربزرگ محسوب کنم.
با اینکه میدانستم تو به سمتم سرازیر نمیشوی، من مثل آخرین قطرهی شبنم باقیمانده روی برگ گلی، با حسی از خودکشی و با انگیزهی نابودی، خودم را برای رسیدن به تو پرتاب کردم.
پدربزرگ ولی نگفت باید چه حسی به پنجره تزیینی، گاری شکسته و اسب سرکش داشته باشم.
همیشه عشق به سمت یک نفر تعادلش را از دست خواهد داد و این عدم توازن در رابطه، بزرگترین تناقض و درد عشق است.