28-04-2020، 22:56
آیدای عزیز من!
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس.
وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خودم را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهی حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چقدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
راستی که چهقدر آن «خدایا! خدایا!» گفتن تو برای من لذت بخش است! میدانی؟ وقتی از شنیدن آنکدوتی خیلی خندهات میگیرد؛ وقتی از چیزی -و طبق معمول از سادهترین و معصومانهترین چیزها- مثل بچهیی خوشت میآید؛ وقتی که میگویی «قدغنه!» (و به خیال خودت چهقدر هم محکم میگویی!) ولی میبینی که باز هم من نگاهت میکنم و با آن «قدغنه» زیاد از میدان در نرفتهام؛ آن وقت است که میتوانم آن «خدایا خدایا» را بشنوم و لذت ببرم.
#احمد شاملو
✍مثل خون در رگهای من
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس.
وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خودم را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهی حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چقدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
راستی که چهقدر آن «خدایا! خدایا!» گفتن تو برای من لذت بخش است! میدانی؟ وقتی از شنیدن آنکدوتی خیلی خندهات میگیرد؛ وقتی از چیزی -و طبق معمول از سادهترین و معصومانهترین چیزها- مثل بچهیی خوشت میآید؛ وقتی که میگویی «قدغنه!» (و به خیال خودت چهقدر هم محکم میگویی!) ولی میبینی که باز هم من نگاهت میکنم و با آن «قدغنه» زیاد از میدان در نرفتهام؛ آن وقت است که میتوانم آن «خدایا خدایا» را بشنوم و لذت ببرم.
#احمد شاملو
✍مثل خون در رگهای من