اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

×عشق~ ناگریز×

#1
حوب ی رمان عشق اوردم براتون ک اگه اهل رمان باشین حتما خوشتون میاد:
?????
رمان

#پارت1

روز مادر بود و همه رفته بودیم خونه مادر بزرگم برا تبریک عید یکی یکی خاله ها و دایی ها میومدن برا تبریک

منم خیلی نگران امتحانات و درسهام بودم و همش استرس داشتم نکنه نمره بدی بگیرم و معدلم پایین بشه
مادر بزرگم هم که همه عزیزاش پیشش بودن بهشون گفته بود محاله بذارم شام نخورده برید و همه رو نگه داشته بود تا دخترا و عروسا خودشون ترتیب شام رو بدن..
منم تو اتاق نشسته بودم تا به درس هام برسم
هر جا میرفتم کتابم همرام بود نه که عاشقش باشم .. اصلا..
بیشتر از ترسم که نکنه نمره بدی بگیرم و به نتیجه دلخواهم نرسم

سرگرم درس بودم البته اتاقم خیلی خلوت نبود و مثه کاروان سرا میرفتن و میومدن
سرم تو کتاب بود متوجه نمیشدم کی هست که هی میره و  میاد و یه چی زیر لب میگه
بعد یکی دو بار دیدم رفت و امدا خیلی زیاده و داره تمرکزمو بهم می زنه این بار که اومدن داخل بعلت نداشتن تمرکز بیشتر دقت کردم


-خر خون....... کتابو کشتی...... من ضامن اون کتاب بد بخت....

سر بالا اوردم دیدم بله پسر خاله متلک پرون روبروم وایساده

-چی میگی تو؟

-هیچی من ضمانت اون کتاب بدبختو کردم ولش کن یه دقیقه بذاریش کنار بخدا در نمیره زشته اون بیرون مهمونا نشستن تو تو اتاقی

-اون بیرونیا مهمون من نیستن که زشت باشه بعدم تو که تنبلی چه می‌فهمی درس و معدل بالا چیه؟

-او اوه بگیر منو پس رفتم
ببینم نکنه اگه 19/75 بشی میشینی مثه نی نی ها گریه میکنی نه؟!

-نخیرم ولی 19/5 اره

-حالمو بهم زدی چقدر لوسی تو

یهو دیدم دختر خاله وسطی اومد داخل اتاق....
عاشقش بودم دوستش داشتم اندازه همه دنیا بخاطر دل دریاش و قلب پاکش همه جوره پایه بود


-سلام...

?????
رمان

#پارت2
-سلام
من-وای سلام عزیزم خوبی

-خوبم چخبرا عیدت مبارک

-عید تو هم مبارک خانومی

پسر خاله ام که پارسا اسمش بود همین جور چپ چپ نگامون میکرد

رو به ویدا دختر خاله ام گفت

-بهت سلام کردن به بزرگتر یاد ندادن

ویدا-از کی تو بزرگتر کجا شدی من نفهمیدم؟

پارسا-بزرگتر این جمع ی که تو اتاقن منو تو این بچه خر خون

..
همه بلند خندیدیم

کتابو بستم و تو کیفم گذاشتم  با ویدا رفتم بیرون به جمع ملحق بشیم اخه هر چی باشه ویدا پایه ی من بود تو مهمونیا
**

تمام مدت نگاهای سنگین پارسارو رو خودم احساس میکردم ولی بدم میومد از این حسایی که اکثر دخترا دارن که فکر میکنن تو جمع همه بهشون توجه میکنن و حتما شاخی هستن

هر وقتم همچین احساسی میکردم باهاش مقابله میکردم و به دلم هی میزدم که از این فکرای مسخره نکن
.
.
.
.
.
ولی اون شب واقعا نگاهش به من بود


ویدا -سحر این چرا امشب اینقدر ساکت شده؟

من(سحر)-کی؟

ویدا-پارسا رو میگم

-چمیدونم شاید عاشق شده!!

هر دوتامون خندیدیم

بعد از کلی بگو بخند و شام مفصل مامان جون
موقع خداحافظی بود همه شروع کردن به لباس پوشیدن منم رفتم تواتاق تا لباسامو بپوشم کیفمو که برداشتم رفتم سمت دراتاق که پارسا رو پشت سرم دیدم

-هیع...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط **MAHAK ، (ʂէεllმ(R ، فاطمه 86
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
×عشق~ ناگریز× - پایدارتاپای دار - 08-03-2020، 15:19
RE: ×عشق~ ناگریز× - **MAHAK - 09-03-2020، 16:03
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 13-04-2020، 13:45
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 08-03-2021، 18:09
RE: ×عشق~ ناگریز× - TinaMk - 28-08-2021، 22:33


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان