امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

×عشق~ ناگریز×

#9
رمان

#پارت6

بالاخره یه جای نسبتا امن پیدا کردم براش و رفتم تو تختم
حالا مگه کسی خوابش میبره
همش داشتم تو سرم امشبو مرور میکردم نگاش.. متلکاش.. (دلم میخواد رو ندیده ام ازش)...
. همش یه معنی داشت

پارسا پسر خوشکلی بود از نظر اندام متوسط بود ولی از نظر خانواده تو چشم فامیل ما خوب بودن
پدرش خارج بود و یه داداش و یه خواهر دیگه داشت
که هر دوتاشون ازدواج کرده بودن
دیگه نفهمیدم کی صبح شد و صدای مهربون مادرمو شنیدم که میگفت
-سحر پاشو عزیزم مدرسه ات دیر میشه ها

بسختی چشمامو باز کردم انگار یه مشت خاک تو چشمام پاشیده بودن داشتم چشمامو میمالیدم که بابا گفت

-مثه بچه ها نشستی داری چشماتو از جا در میاری !!!!

من-ن بابا چشمام می سوزه

-یه اب به صورتت بزن خوب میشه

-باشه

به هر بدبختی بود بلند شدم و رفتم فردا امتحان داشتم و هرچی دیشب خونده بودم فراموش کرده بودم

بعد از مدرسه رسیدم خونه و به درس هام رسیدم


****
امتحان بدی نبود ولی میتونستم بهتر امتحان بدم تمرکزم کم شده بود

دختر داییم یه نی نی تو راهی داشت
خاله بزرگم قرار بود براش آش آرمه درست کنه به مامان منم گفته بود برن کمکشون

مامان-سحر دارم میرم کاری نداری؟

-نه سلام برسونید!

-سلامت باشی حواست به خودت باشه خداحافظ!!

-چشم خداحافظ!!
مامان که رفت برادرم هم مدرسه بود اون شیفت بعد از ظهر داشت

بابا هم که رفته بود برامون زحمت بکشه شب بیاد خونه

داشتم درسامو مرور میکردم که زنگ تلفن به صدا در اومد

-الو

پارسا -سلام

ـــــــــــــــــــــــــــ
رمان

#پارت7

-سلام اون چه کاری بود کرده بودی؟

-کدومش؟

-کارت رو میگم

-تو هم کتابو مثه بچه بغل کرده بودی نکنه گم بشه!

-من اون موقع حتی نگاشم نکرده بودم..

-بله بله شما راس میگی!!

-تو باور نکن چیزی عوض نمی شه!

-باور بکنم و نکنم حسم بهت عوض نمیشه

-چی میگی تو واضح حرف بزن جواب بشنو

-واضحش تو کارت نوشتم..

قفل کرده بودم حالا چی جواب بدم؟

پارسا-الو کجایی؟!!!؟

-هستم!

-پایه هم هستی؟

-پایه چی؟

-دوستی!

-نه اسمشم نیار

-چقدر تو ضد حالی

-همینه که هست

-ببین سحر بخدا من خیلی تورو دوست دارم از بچگی ، جدیدا احساسم بیشتر شده!

-هوس قاطیش شده؟!

-نه نه.... عاشقتم!

-عاشقا پیشنهاد دوستی میدن؟

احساس کردم الان اون قفل کرده ...

بهر حال حقیقتو گفتم ...

من-کاری نداری؟؟؟؟

-بخدا اون چیزی که فکر میکنی نیست!

-چه جوریه پس!!

-دوستی ساده نه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان

#پارت8

-دیگه بدتر

-من آدم پستی نیستم!

-تو عادت داری با همه دخترای فامیل میجوشی!.. قاطیشون دوست انتخاب کرده باشی معلومه برا چیه!!!!
ولی عزیزم اشتباه انتخاب کردی

-نه اون دوستی،.

-مگه چند مدل دوستی داریم؟!

صدای زنگه ایفون خونه اومد سعید رسیده بود خونه
-من باید برم سعید اومد!!

-باشه خداحافظ عزیزم!

گوشیو قطع کردم درو برا سعید باز کردم


-سلام

-سلام ،

-مامان کو؟!

-خونه خاله

-خبری بوده؟

-برا نازی آش درست میکنن

-اها چیزی هست بخورم؟

-دستتو بشور برات بیارم
*****
-مامان من نمیام

-زشته عزیزم خاله تعارف کرده

-حوصله ندارم

-زود برمیگردیم

-سعید خوابه فعلا ببینم اون نظرش چیه؟!!!


-اون نظرش چیه چیه؟! خاله برا شام گفته بیاین من قبول کردم   بابا که اومد باهم.میاین شام میخورین برمیگردیم

-چشم !!

- چشمت روشن!همون اول بگو .. خدا حافظ!!

-خدا حافظ !

گوشیو قطع کردم

.
وای حالا چکار کنم بشرطی این پارسای توهمی باز فکر کنه از خدام بوده که زود تا دعوت کردن منم بدو بدو رفتم
این مامان ما هم اصلا دموکراسی سرش نمیشد
سعید بیدار شد..

-سلام

-سلام لباس بپوش بابا اومد بریم خونه خاله!

-جدی!
-اره .

-وای اصلا حوصله ندارم

-بیا خودت زنگ بزن مامان بگو حوصله ندارم

-نه نه اصلا .. حالا که فکرشو میکنم خیلیم حوصله دارم

هر دو خندیدیم
رفتم تو کمد لباس انتخاب کنم
نمیدونم چرا این بار از دفعه های قبل سخت تر بود انتخاب لباسم
سعید -حاضری ؟؟؟

-نه!

-چرا خب؟
-نمیدونم چی بپوشم..

رمان

#پارت9

-اه اه بدم میاد از این سوسول بازیا

اومد یه مانتو کرمی و یه شلوار لی ابی که اصلا بهم نمیومدن و رنگش کنار هم زشت بود انداخت رو تختم گفت اینو بپوش بریم بابا پایین منتظره..



-چیه این بپوشم اخه؟!

-اشاره به مانتو کرد و گفت برا همین مانتو چقدر مارو پر دادی تو بازار؟!

-خندیدم گفتم کنار این زشته!

-کنار کدوم شلوار خوبه:!؟؟

-یه شلوار لی قهوهای برداشتم و مانتو کرمی هم پوشیدم با شال کرم و کفش قهوه ای


از تیپم خوشم نمیومد ولی بهر حال پوشیدم و رفتم یه کتاب هم بردم اونجا بیکار. نباشم بشینم روبرو پارسارا بر و بر نگاش کنم یا گلای قالیشو چک کنم !

خاله-کیه؟!

،سعید-سلام خاله!!

در باز شد و رفتیم داخل

خاله -سلام بفرمایید!!

من-سلام خاله جان حالا حتما باید مزاحمتون میشدیم؟

-شما مراحمی عزیزم به دلم میموند اگه آش و غذا درست کنم مامانتم بیاد کمک ولی شما شام غذای ظهر بخورین!!

بابا-خب میدادین بیارن خونه به زحمت نمیافتادین..،سلام عرض شد..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان

#پارت10

خاله- سلام خوش امدید...اونوقت که باید برا فردا ظهرم میدادم بیارن چیزیش برا خودمون نمیموند!!

-میخواین بگین شما نخوردین؟

-ما فقط درست کردیم فرستادیم رفته!

-مگه میشه خانوما غذا درست کنن خودشون مزه نکنن از غذا؟؟

-نه ما همچین عادتهایی نداریم

-اخی پس یا شوره یا بینمک!

-نه خیلی هم خوشمزه شده!

-شما که نخوردی!!!!

-نه اونقدر ها که سیرمون کنه!!

-یعنی شما کوفته سبزی رو نصف نکردین ببینید خوب شده یا نه؟

-خب چرا!!!

مامان-بس کن دیگه بد شد خواهرم زحمت کشید دعوتمون کرد؟؟؟؟؟.. سلام علیکم

بابا-سلام خانم .. گفتیم تو زحمت نمیافتادن

-خب حالا که افتادن چه میشه کرد

-والا به خدا ما راضی نیستیم هنوزم این قابلمه غذای مارو بدید بریم لطفا

خاله -اگه بحث قابلمه هست که گربه خورده

بابا-وای گربه بوده یا هیولا چجور قابلمه خورده

-غذاشو خورده

-دهنی گربه داریم امشب؟ عب نداره بدید بریم

-کجا حالا ؟!... صبر بدید.. بفرمایید بشینید صندلی هامون سوزن نداره ها

-ولی انگار صندلی های  ما داره

-چطور؟! ایقد از مهمون بدتون میاد؟!

-نه ما که ندیدیم ولی انگار واقعا داشته که شما نمیاین اونجا

-اها...پس بحث گلگیه

-نه بابا مگه ما حریف یارون زن میشیم مظلوم تاریخ داماد

مامان-اخی چقدرم ظلمت میکنن میگن بیا شام پیشمون

.
وای داشتم کلافه میشدم همیشه از این کل کل های بابا و خاله خوشم میومد ولی الان استرس تمام وجودمو گرفته بود نمیدونم این پارسا کجاست؟! خدا کنه با دوستاش شب گردی باشه

سعیدم که توگوشیش غرق شده نمیدونم باکی چت میکنه اصلا تو این عالما نیس
.
.
بابا-پس ما ظلم میکنیم که نمیان ؟!
خاله-کی گفته نمیایم اتفاقا ما دعوتیمون رو زود پس میگیریم
شب جمعه بیایم خوبه یا جمعه !؟؟؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان

#پارت11

واای بد بخت  شدم
همین مونده

بابا-اونش به من ربط نداره با خواهرت هماهنگ باش!!

-شما دعوت کردی به خواهرم مربوط نیس باید خوراک از بیرون بگیری خواهرم تو زحمت نیافته ها

-شما مهمونید یا قوم الظالمین:!؟

-فعلا که میزبانیم

بعد با یه سینی چایی میان داخل سالن و تعارف میکنن

-حالا فعلا گلوتو تازه کن بتونی یکم غر بزنی

-دست شما درد نکنه

یه چایی برمیدارن

بابا-کو شام پس این همه کشوندیمون اینجا

-میارم خدمتتون پارسا رفته آش و غذا ها رو برسونه دست خانم باردار

وای پس امشب هستش یکم اروم شده بودم ها
دلخوش کرده بودم به نبودش
نگو اقا داره میاد تازه اخر هفته هم انگار هستن

صدای باز شدن در با کلید اومد و دل منم خالی شد!
صداهاشون میومد

پارسا-سلام

مامان -سلام خاله جان

خاله-سلام زحمت کشیدی

-نه بابا خونشون سر راسته

زود اومد سمت پذیرایی
تا چشمش به ما افتاد خشکش زد...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ×عشق~ ناگریز× - **MAHAK - 09-03-2020، 16:03
RE: ×عشق~ ناگریز× - پایدارتاپای دار - 09-03-2020، 16:42
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 13-04-2020، 13:45
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 08-03-2021، 18:09
RE: ×عشق~ ناگریز× - TinaMk - 28-08-2021، 22:33


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان