امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

×عشق~ ناگریز×

#19
رمان

#پارت3۵

چشم غره غلیظی تو چشام رفتو.گفت :

-بیخود کردی !!

نیشخندی زدم و گفتم :

-بابای منم همین نظرو داره!!

و بعد سریع پیاده شدم و با دست بای بای کردم و شروع.کردم قدم زدن به سمت خیابون

تاهر چی تو کوچه قدم میزدم حواسم به ماشینش بود اصلا از جاش تکون نخورد


**** 

مامان داشت خونه رو جمعو جور میکرد و منم میوه ها رو تو ظرف میچیدم

امشب جمعه شب بود و خاله اینا قرار بود بیان اینجا

ساعت نزدیکای هفت و.نیم بود و ما کاملا آماده بودیم

رفتم تو اتاقمو نشستم رو صندلی پشت میز و تو ذهنم اون روزی که با شیطنت اومد تو اتاقم رو.مرور کردم یعنی میشه بهش اطمینان کرد؟!

هنوز ازش دختر بازی ندیده بودم ولی به قیافش میومد که دوست دختر داشته باشه شایدم یکی از دلیل هاش گرم گرفتن و خوش مشربیش با کل دخترای فامیل بود

تو همین فکرا بودم که زنگ آیفون خونه رو شنیدم

رفتم سمت آینه اتاقم و خودمو بر انداز کردم چشمای عسلی صورت سفید و صاف دماغم به صورتم میومد موهای خرمایی قد متوسط ..

تا حالا با نگاه خواستگار به خودم نگاه نکرده  بودم
تن صدای اروم و ملیح اینا رو اگه پارسا یاد آورم نکرده بود شاید حالا حالا بهش توجه نمیکردم

صدای سلام و علیک شون از تو سالن شنیدم و از اتاق بیرون رفتم شالمو رو دوشم انداختم و سلام کردم


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان

#پارت3۶

خاله -سلام خوشکل خاله خوبی عزیزم؟!

من - مرسی خوش اومدید

پارسا-سلام سحر خانوم

-سلام خوش اومدید

نگاه گذرایی بهش کردم و زود نگاهمو دزدیدم ازش و رفتم تو اشپز خونه تا چای اماده کنم

از تو اوپن اشپز خونه خوب براندازش کردم
لباس سفید و شلوار لی آبی نفتی با یه جیله لی روی پیرهنش

چهرشم: پوستش سرخو سفید  بود چشمای مشکی با قد متوسط و موهای شلال خیلی با متانت نشسته بود رو مبل و داشت گوشیشو چک میکرد

مامان- خب خواهر جونم چه خبر از اقاتون ؟!

خاله- خوبه امروز زنگ زد بهم اونجا کاراشون خیلی فشرده شروع شده
گفت ممکنه حتی عید هم نتونه بیاد
بابا رو به خاله کرد و گفت

-مواظب باشید یهو با زن و بچه بر نگرده

خاله- نگران نیستم ... اگه با زن  بیاد که  دیگه نمیشه کاریش کرد .. فقط لطفا اگه اشنا دارین تو قطعه شهدا دفنش کنیم فکر کنم جواب تمام زحماتشو تو عمر شیرینش دادیم

بابا- شهید که نمیشه عزیز من باید قسمت یادمان های مفقود الاثر ها برنامه ریزی کنیم

خاله-وای بحالش

مامان -وای تورو خدا فکرای بد ننداز تو سر خواهر من

خاله -باور کن من خودم بعضی وقتا از همین فکرا خواب ندارم تا صبح

بابا-چه عب داره هر چی با جناق کمتر... زندگی بهتر
.....
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ×عشق~ ناگریز× - **MAHAK - 09-03-2020، 16:03
RE: ×عشق~ ناگریز× - پایدارتاپای دار - 13-03-2020، 16:21
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 13-04-2020، 13:45
RE: ×عشق~ ناگریز× - BIG-DARK - 08-03-2021، 18:09
RE: ×عشق~ ناگریز× - TinaMk - 28-08-2021، 22:33


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان