امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خواهران غریب

#1
Heart 
این رمان ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ‌ﯼ ارام و دریا ، ﺩﻭ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻒ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺷﻮﺩ.
ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ‌ﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ. ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﺭﺩﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ.

امیدوارم رمانه خوبی بشه

از کمک شما هم ممنونم
@m.h.sa

@"s-t-i-n"
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی
آگهی
#2
Heart 
به نام خدا


پارت 1

وقتی انسان یاد خاطرات قدیمیش میوفته دلش خیلی برای اون خاطرات تنگ میشه گریه ها . شادی ها . قهر کردن  با دوستاش دعوا کردن با مادرش و خیلی چیز های دیگه...دلش میخواد بازم اون روز ها تکرار بشه ولی دیگه امکان نداره برگشتن به اونا امکان پذیر نیس.....

توی همین فکر و تیال بودم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 10:06 دقیقه بود زود از جام بلند شدم خیلی دیر شده بود الان بود که دریا بهم زنگ بزنه..

زود اتاقمو جمو جور کردم وسایلامو جمع کردم و به روشی رفتم و ابی به دست و صورتم زدم.
بعد برگشتم به اتاق دست و صورتمو خشک کردم موهامو شونه کردم و شلواره لی سیامو از کمد برداشتم و پوشیدم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد... به صحفه گوشیم نگاه کردم....


نظر و سپاس بدید تا انگیزیه پیدا کنم برای ادامه ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط thug life
#3
پارت 2


دریا بود زود تماس رو وصل کردم بودن اینکه اجازه بده من حرفی بزنم گفت
-صبر کن اومدم....
گوشی رو قطع کرد....
مانتو صورتی کمرنگمو پوشیدم شالمو سرم کردم و یکمم آرایش کردم زود رفتم دمه در کفشمو پوشیدمو و کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.....
نگاهی به این طرفو اون طرف کردم حتی مگسم پر نمیزد.دیدم دریا توی ماشین نشته و بوق میزنه رفتم سوار ماشین شدم و گفتم:

نظر و سپاس بدین ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط thug life ، شـــقآیــق
#4
پارت 3

-سلام خوبی؟

-علیک سلام خوبم ولی عالی تر از تو نمیشم!

-چرا؟

-آرام خیر سرمون باید ساعت 10 اونجا باشیم ساعت از 10 گذاشته ها.

-باشه بابا ببخشید دیگه باید حاضر می شودم

-این دفع رو می بخشم تکرار نشه ها.

-چشممم برو دیر شد.

ساعت 10:50 دقیقه به هتل رسیدی.. از ماشین پیدا شدیم و رفتیم تو دیدیم  اقای کیانفر اومد جلو و گفت: سلام خانوما کجاید دیر شد زود باشین بیاد..

سواره اسانسور شدیم وقتی به دفتر رسیدیم اقای کیانفر درو باز کرد...
اقای علیزاد و چند نفر دیگه روی صندلی نشستن و دارن حرف میزنن رفتیم تو و سلام دادیم.

دریا گفت: واقعا ببخشید دیر شد متاسفم....

-عیبی نداره خانوم غنی زاده دیگه تکرار نشه

-حتما

-بریم سر اصل مطلب دیر شد

-حتما خانومه عظیمی

به اقای کیانفر گفتم:اقای کیانفر لطفا قرارداد ها رو بیارین تا امضا کنیم.....
اقای کیانفرم برگه قرار داد ها رو از روی میز برداشت و اورد داد دسته من)آرام(،منو دریا عیلیزاده و بقیهی همکارا امضا کردیم بعداز امضای قرار داد اقای علیزاده گفت:
-مبارکه

-مرسی

-اگه بشه ما دیگه بریم

-چه زود حداقل یه قهوی چیزی میخوردین

-ممنون از لطفتون قبل از اینکه بیایم خوردیم

-خواهیش میکنم خداخافظ

-خداحافظ تا بعد.

ببخشید ادامه برای فردا نظر و سپاس بدید ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط thug life
#5
وسط گفت و گوی عادی قطع نکن ._.
پاسخ
 سپاس شده توسط Sirvan10_a
#6
آخه چرا یکی باید همچین چیزایی رو بنویسه و سوال مهمتر چرا یکی باید همچین چیزی رو بخونه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس
پاسخ
 سپاس شده توسط Itsali ، Medusa ، شـــقآیــق ، Ɗєя_Mσηɗ
#7
Heart 
پارت 4

در حال خروج از هتل بودیم که اقایه علیزاده و اقای کیانفر در حال همراهی ما بودن رو به دریا کردمو گفتم:
-میشه بری از ماشین توی کیفمو نگاه کنی و اون کارته عروسی داداشمو بیاری؟
-ارام خودت دست نداری یا پا؟

-باشه نخواستم دریاخودم میرم

-چه زودم ناراحت میشه شوخی کردم الان میارم.

-افرین دختر حرف گوش کن.

دریا رفت از توی ماشین کارت های عروسی داداشمو اورد داد دستم من رو کردم به اقای علیزاده و اقای کیانفر گفتم:

-جمعه عروسی داداشمه و شما هم دعوتید اگه بیاد خوشحال میشیم.

-هردوشون گفتن: چشم حتما میایم.

بعدا با دریا از اونا هم خداحافظی کردیم و به طرف ماشین رفتیم بعداز این که سواره ماشین شدیم رو به دریا کردمو گفتم:

-دریا این کیانفرم به عروسی دعوت کردم پرو نشه یه وقت؟

-والا چی بگم ولی ارام به نظر من که ادمه پروی نیست حالا این حرف ها رو ولش کن پس اقا مهرانم عروسی کرد رفت قاطی مرغ ها!!

-یس اف کولز

-ارام برای عروسی لباس خریدی؟

-نه هنوز. دریا بیا بریم دوتا لباس مجلسی خوب برای خودمو خودت بگیریم بابا 5 روز مونده ها

-الان نمیشه کار دارم کارم تموم شد بعداظهر میام دنبالت میریم.

-باشه یادت نره منم برم دادگاه دریا دعا کن به نفع من تموم شه پسره بیچاره رو بدون هیچ جرمی انداختن بازداشت.من برم فعلا.

-فعلا

زود برگشتم داخل هتل تا کلید ماشینو که دیروز اینجا گذاشته بودم از اقای ملیکان نگهبانه هتل بگیرم از کنار اسانسور رد شودم که اقای مختاری رو دیدم

-سلام خانومه عظیمی خوب هستید؟

-سلام اقای مختاری ممنون خوبم شما چطورید؟

-ممنون منم خوبم راستی قرار داد رو با اقای علیزاده امضا کردین؟

-بله امضا کردیم الان رسما هتل مالا ماست و صاحب اصلی هتل ما هستیم.

-مبارکه. من دیگه وقتتونو نمیگیرم فعلا

-ممنون به سلامت

رفتم کلید رو از اقای ملیکان گرفتم و به سمت حیاط هتل رفتم که با دیدن این صحنه چشمام از تعجب داشت میزد بیرون ماشین جای که پارک کرده بودم نبود!!
یعنی کجاست چی شده دزدیدنش؟
به طرف هتل برگشتم و به اقای ملیکان نگهبانه هتل گفتم:

-ببخشید من ماشینم رو اینجا پترک کرده بودم الان نیست!!

-ببخشید یادم رفت بگم دیشب بردم گذاشتم توی پارکین کلید ماشین رو بدین بیارم براتون

-بفرمایید.


نظر و سپاس فراموش نشه ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط thug life
#8
پارت 5

اقای ملیکان رفت و ماشین رو از پارکینگ اوردم من زود رفتم طرف ماشین تشکر کردم و به سمته دادگاه حرکت کردم ساعت 12:27 دقیقه به دادگاه رسیدم یکم دیر کرده بودم با عجله به سمت در اتاقم رفتم )راستی من چند ماهه که قاضی دادگاه هستم قبلا وکیل بودم و الانم بعضی مواقعه وکالت میکنم(

رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم و وارد جلسه دادگاه شدم.

-منشی:قیام کنید

-من:بفرماید.جلسه دادگاه رو شروع کنید و با چکش به میزم زدم )از بچگی عاشق این کار بودم خخخخ(
بعداز کمی دعوا با طرفین و تهمت به هم دیگر من عصبی شدم و چندتا چکش به میزم زدم و گفتم:

-بسه دیگه.

ساکت شدن

-حالا شکای دلیل و مدارکت برای تهمت زدن به متهم رو بیان کنید.)بزارید قضیه رو بگم تا بدونین این پسر 26 ساله یک زنی رو سوار ماشینش کرده که به جای که زنه میخواد بره برسونه و قصدش کمک بود و هم زنه و هم پسر اینو گفتن ولی شوهر این خانوم میگه این دوتا با هم ارتباط دارن و از پسر شکایت کرده(

-خانومه قاضی این اقا دیده که خانومه بنده سواره ماشین این پسره بی خانواده شده

پسره- بی خانواده خودتی با هفت جدوه ابادت.

-به من فش میدی

دوباره دعوا شد و من بازم با همون روشه قدیمی خودم چکش زدن ارمشون کردم
من:شاهد لطفا به جایگاه تشریف بیارد


شاهد:بله من دیدم این خانوم سوار ماشین این پسره شده

-ایا دیده اینا با هم به جای برن با هم دیگه دیت بدن یا کارای که اشنا ها با هم می کنند؟؟

-نه

با اعصبانیت گفتم

-پس چی میگید هر زنی سوار ماشین هر مردی شود باهاش رابطه داره؟

همه سکوت کردن کسی چیزی نمی گفت

تا اینکه من سکوت رو شکستم
و گفتم

-این پرونده مخطوه اعلام میشود و متهم ازاده تمام ختمه جلسه.)و چندتا چکش(

بعدش به اتاقم برگشتم و لباس هامو عوض کردم در حال خروج از دفترم بودم که پسره جلوی در دفتر منتظره من بود.
رو به من کرد و گفت:

-سلام.خیلی ممنون که کمک کردین

-سلام خواهیش میکنم ولی من به شما کمک نکردم من فقط به کارم رسیدم یعنی دفاع اثباط حقیقت همین

-نه نه فکر بد نکنید منظورم پارتی بازی اینا نبود فقط تشکر کردم که طرف داره حق بودید و نذاشتین حقم پایه مال بشه

-ببخشید اینکاره هر قاضی هست من یک قاضی هستم و به کارم رسیدم

-اه مثل ادم حرف بزن دیگه یه تشکرم بلد نیستی

-چیزی گفتین

-نه نه ... با خودم بودم به هر حال ممنون مزاحمتون نمیشم خداحافظ

-به سلامت


پسر فکر کنم دیونه بود یا قاطی کرده بود ولش کن بابا.
چرا اینطوری نگام میکردی نکنه چیزی روی صورتم چسبیده
زود به اتاقم برگشتم به اینه نگاه کردم دیدم نه بابا هیچی نیست اها چرا اینطوری نگام میکرد.
انقدر خوشکلم به همین خاطره اینطوری نگام میکرد ما اینیم دیگه فکر کنم خدا اشتباهی منو فرستاده به زمین اخه من یه فرشتم فرشته ها هم انقدر قشنگ نیستن
توی این فکر ها بودم که یهو توی خیالم گفتم اعتماد به نفسو ببین بابا خوشکل ندیدی چرا داری هزیون میگه فرشته تو ازراعیلم نیستی.

یهو گوشیم زنگ خورد و از فکر خیال اومد بیرون .


4 پارت اول رمان بخشی هایش از رمانی که قبلا خوندن ولی از پارت 5 دیگه با مغز و قلمه خودم مینویسم

سپاس و نظر بدین ممنون از همتون
پاسخ
 سپاس شده توسط thug life
#9
Heart 
پارت 6

گوشی رو از توی کیف در اوردم دریا بود
زود وصل کردم

-سلام خوبی؟
-اره خوبم کجای زود بیا بریم برای عروسی مهران لباس بخریم
-باشه اومدم
رفتم بیرون دیدم اومده و دمه در دادگاه ایستاده
خواستم سوار ماشین بشم که گفت:

-نه نه با ماشین تو میرم نمیشه که هر دفعه با ماشین من جای بربم پول بنزین منو تو میدی؟

-باشه بابا اه با ماشین من بریم

-من میرونم!

-تو! تو میخوای برونی؟

-اره مگه چمه؟

-هیچیت نیست فقط اخرین باری که بهت ماشینو دادم 10 میلیون خرجش شد.

-ای بابا اون دفعه اتفاق بود دیگه ارام خواهیش من برونم.

-باش دریا ولی مثل ادم رانندگی کن.

-به نظرت کاره سختی نیست؟

یکم چپ چپ نگاش کردم و با خنده رفتیم سمت ماشین من تا سوار شدیم یه جوری به ماشین گاز داد که فکر کردم ماشین داره پرواز میکنه

-بابا مثل ادم دیگه

-برو بابا رانندی که با ماشینش زیر 100 بره راننده نیست.

-اگه تو گذاشتی من به مرگ طبیعی بمیرم

-اخه طبیعی حال نمیده که

تا اینو گفت یه ماشین داد جلومون

دریا
-هوی گاری چی درست رانندگی کن

-اه دریا درست حرف بزن دیگه

-بابا رانندگی بلند نیست اه اعصابم خورد شد

بعد به راهمون ادامه دادیم رسیدیم به یه پاساژ بزرگ

دنبال جای پارک میگشتیم که یکی پیدا کردیم تا خواستیم پارک کنیم یه ماشین دیگه اومد و اونجا پارک کرد.

با اعصبانیت پیدا شدم رفتم طرف اون ماشین

دریا:

-ارام کجا میری؟

-صبر کن یه لحظه

رفتم طرف ماشین رانند سرش توی داشپورت بود تا به شیشه زدم سرشو برگردونند


نه این امکان نداره این اینجا چیکار میکنه؟
وای حالا چیکار کنم؟
چی بگم؟
خدا کمکم کن.

با صدای لرزون گفتم:

-سلام .........


نظر و سپاس بدیدن ممنون
پاسخ
#10
اسپمها پاک شدند
لطفا برای جواب دادن به حرفهای همدیگه، نقل قول بگیرین و در گفتگوی آزاد پاسخ بدین
استفاده از جملاتی مثل خوب بود،ممنونم،ادامه بده رو متوقف کنین و از دکمه سپاس استفاده کنین
با تشکر
+
@اردلان جلیلی
نظرات بقیه رو جواب ندین
ممنون از شما
پاسخ
 سپاس شده توسط Sirvan10_a


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان