نظرسنجی: بنظرتون
ادامشو بزارم
ادامشو نزارم
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های طنز(وام دماغ)

#1
نام داستان:خانم جوان بالدار

آن روز آقا نصرت و همدم خانم روی ایوان نشسته بودند،چایی میخوردند و از جوانی شان که سرشان شلوغ بود و بچه ها دورشان پرسه میزدند صحبت میکردند.
آن روز از آن روز هایی بود که مهر و محبت آن دو گُل کرده بود و بگو مگو و کل کل و قهر و داد و بیداد یادشان رفته بود.همدم خانم آهی کشید و گفت:هی...پیر شدیم و بچه ها از دور و برمون رفتند.آخرش هم به آرزوهامون نرسیدیم.
_ای بابا.کی به آرزوش رسیده که ما دومیش باشیم.
_هی...کجایی مرد؟خیلی از آدم ها به آرزوهاشون رسیدن و کامروا شدن.فقط ما باید ناکام از دنیا بریم.
_حالا کی گفته که تو میخوای از دنیا بری؟تا حالاش که عمر نوح داشتی،از حالا به بعدشم عمر حضرت خضر پیدا میکنی.
_بازم تو شروع کردی به مسخره کردن؟همه ی آدم ها باید برن.خود تو هم همین طور.تازه من ده سال از تو کوچیک ترم.
_هشت سال
_نخیر ده سال.شناسنامه ی من رو دو سال بزرگتر گرفتن.
_مگه مرض داشتن؟اون قدیما،شناسنامه ی پسر هارو بزرگ و کوچیک میگرفتن تا به سربازی نرن.
_ای بابا.ننه بابای من که این چیزا حالیشون...
یک دفعه خط نورانی دنباله داری از وسط آسمان آمدو آمدو آمد و صاف افتاد توی حیاط خانه ی آن پیرپردو پیرزن.پیرزن که هنوز حرفش تمام نشده بود با دیدن خط نورانی دنباله دار زبانش بند آمد.آقا نصرت هم چشم هایش گشاد شد و نزدیک بود سکته کند.هر دو خیره شده بودند به هاله ی نور.هاله ی نور کم کم تحلیل رفت و از وسط آن یک خانم جوان وجیه و خوش بر و رو که دو تا بال سفید روی شانه هایش داشت ظاهر شد.خانم جوان بالدار با صدای زیبایی گفت:

عزیزان این داستان فقط یکی از داستان های این کتاب هست.اگر خواستید که ادامه این داستان گذاشته نشه من میتونم داستان دیگه ای رو براتون بزارم.باتشکر Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر539
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان