امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تیمارستانی ها(:

#9
لبم و جوييدم و گفتم:
-كرولال
اهميت نداد
نگاهش رو دوباره دوخت به دستاش
دستش رو گرفتم و خم شدم و گفتم:
-چي كارت كردن ديشب؟ تو كه داشتي خوب مي شدي؟
نگاهش رو دوباره به چشمام دوخت مي دونستم حرفام رو نمي فهمه
پوفي كشيدم بهش چه جوري ياد بدم؟
گيج سرم رو پايين انداختم و با ياد اوري گردنبند بهش زل زدم و با
هيجان دستام و بردم سمت گردنم و گفتم:
-تو گردنبند مي خواي؟
چشماش ريز شد و سرش و كج كرد انگار موضوع براش جالب شده
بود!
چشم ريز كردم و به پرستار ها زل زدم
بلند شدم و رفتم از قفسه صورتي رنگي كه به ديوار زده بودن يك
دفتر نقاشي و چند تا مداد زنگي از تو ليوان آبي
رنگ برداشتم و دوييدم و پشت ميز نشستم
دفتر رو باز كردم و مداد رنگي زرد رو برداشتم و يك گردنبند كشيدم
و كنارش علامت سوال كشيدم
دفتر رو برگردندم سمتش و نگاه ريز شدش رو به دفتر دوخت و
سرش رو بلند كرد و نيشخندي زد و ابرو بالا انداخت
و مداد سياه رو برداشت و يك گرونبند مشكي كشيد كه يه آويز
ستاره اي ساده داشت،دخترونه بود!
چشم درشت كردم و با انگشت نقاشيش رو نشون دادم و گفتم:
-دنبال ايني؟
كمي خيره نگاهم كرد و كلافه چشماش رو بست از اين كه حرفام رو
نمي فهميد كلافه بود.
مطمئن بودم حدسم درسته
لپم رو باد كردم و نگاهش كردم كه دستش رو آورد بالا و به دستش
كه رد كبود و جاي دندوناي من خود نمايي مي
كرد رو نشونم داد و با ابرو هاي بالا رفته خيره نگاهم كرد.
كه لبم رو كشيدم تو دهنم و مظلوم گفتم:
-خب ببخشيد
سرش رو تكون داد و انگشت سبابش رو به طرفم گرفت و بعد به
طرف خودش گرفت و بعد رد گازم رو نشون داد و
يهو دستم رو گرفت و قبل اين كه بتونم كاري كنم موچ دستم رو
كامل كرد تو دهنش و چنان گازي گرفت كه از
صندليم افتادم زمين و جيغ كشيدم.
-تو روحت؛آي ولم كن! سگ كرولال
دو تا از پرستارا اومدن سمتمون و دستم رو به زور از حلق كرولال
بيرون كشيدن و از هم دورمون كردن
با حرص دست قرمز و متورمم رو گرفتم و جيغ مي زدم و اون اما با
خونسردي به صندليش تكيه زده و نقاشي مي
كشيد!
بعد رفتن پرستارا رفتم سر جام نشستم و دست به سينه و با اخم
نگاهش كردم
سرش رو بلند كرد و نگاهم كرد و انگار نه انگار ديدتم دوباره سرش رو
پايين انداخت!
عجيب پرو و رواني بود عجيب!
همين طوري حرص زده نگاهش مي كردم
كه صندلي كنارمون كشيده شد و اون دختر سفيد و لپ داري كه اون
روز از عشق به پسر مو سياهه مي گفت
كنارمون نشست
كرو لال دست از نقاشي كردن كشيد و دست به سينه به پشتي
صندليش تكيه زد و با چشماي ريز شده به دختره
نگاه كرد
نگاهش داد مي زد بلند شو گم شو!
خندم رو قورت دادم و دختره بدوننگاه كردن بهم درحالي كه سرش
رو كج كرده و چشماي گردش رو به ديوار
دوخته بود گفت:
-اسم من كاملياست مي دونم چرا اين...
با دست به كرولال اشاره كرد
-اوننگهبان خپله رو زد!
چشم ريز كردم و به نگاه گرد و رنگيش زل زدم و گفتم:
-خب چرا؟
كرو لال نگاه مرموزش رو بين من و كامليا
مي چرخوند.
كامليا آروم و با صداي ريز شده گفت:
-چون نگهبان خپله دزده خودم ديدم كه وسايلمون رو از بخش امانت
داري برمي داره!
اخم كرده سرم رو پايين انداختم و موهام رو از جلوي چشمم كنار
زدم و گفتم:
-يعني ادي چيزي از كرولال دزديده؟
كامليا بلند شد و موهاش رو پشت گوش زد و گفت:
-من خبرم رو دادم من خبرنگارم و خيلي تو كارم حرفه اي هستم و
كلي معروفم براي همين بهت خبر رو دادم
پشتش رو كرد و رفت و بلند خنديدم و گفتم:
-اگر تو خبر نگاري پس منم
آنجلينا جولي ام كرولالم برد پيته
برگشتم و به چشماي قيري كرولال زل زدم.
حدسم اين بود كه ادي گردنبند كرولال رو از امانت داري دزديده و
كرولالم فهميده و بهش حمله كرده سوال اين
جاست اگر گردنبند دخترونست ادي مي خواد چي كار!؟
***ت
تو حموم بودم و پرستار موهام رو مي شست و لرز كرده بودم و صداي
جيغ جيغ دختر كنارم رو موخم بود.
بعد چند دقيقه حوله پوش ايستاده بودم و پرستار مو قرمز و كك
مكي لباسام رو تنم مي كرد.
اون پرستار رو موخه جودي با موهاي فر فريش از كنارم رد شد و در
حالي كه حوله خيس يكي از روانيا رو آويزون
مي كرد رو به پرستار كنارش گفت:
-اوه خيلي متعجبم! ادي بهم يه گردنبند خيلي گرون قيمت هديه
داده واقعا خوشگله.
شاخكام فعال شد و نگاه ريز شدم رو به جودي دوختم و پرستار
داشت شلوارم رو بالا مي كشيد
جودي دست برد و يقه اسكي سورمه اي رنگش رو كمي پايين كشيد
و نيشش شل شد و سرم رو بلند كردم و چشم
درشت كردم و با ديدن برق نگيني شكل ستاره كوچولويي كه از
زنجير ظريفي آويزون بود نيشم شل شد
خودشه!
پيداش كردم!
***
كنارش رو نيم كت نشستم و به موهاي خوش رنگش زل زدم و گفتم:
-اگر يه كاري ازت بخوام برام مي كني؟
كامليا نگاه غم زدش رو از پسر مو سياه گرفت و گفت:
-چي؟
به جودي كه تو محوطه راه مي رفت و حواسش به يكي از روانيا بود
خيره شدم و گفتم:
-كمك كني اون گردنبند رو بدزدم
سرش و بلند كرد و گفت:
-كمك مي كنم اما تو ام كمك كن ديان عاشقم شه
اخم كرده گفتم:
-ديان كيه؟
به پسر مو مشكي كه داشت كمي دور تر از ما بپر بپر ورزش مي كرد
اشاره كرد اينم كه عاسق چه خلي شده! پس
اسمش ديان بود
لبم رو غنچه كردم و با كمي اداي فكر كردن گفتم:
-قبوله
لباش كش اومد و دستم رو گرفت و كشيد و بلندم كرد
درست پشت سر جودي ايستاديم و گفتم:
-مي خواي چي كار كني؟
با چشماي پر هيجاني گفت:
-آماده اي؟
با گيجي نگاهش كردم و گفتم:
-ها؟
مشتش كه رو گونم فرود اومد تازه فهميدم نقشه اش چيه خاك بر
سر!
پريد روم و شروع كرد به موهام رو كشيدن
جودي با سرعت دوييد سمتمون و سعي كرد كامليا رو جدا كنه اما
نمي تونست
كامليا يهو موچ پاي جودي رو گرفت و كشيد كه جودي افتاد روم و
ناقص شدم.
با درد جيغ زدم و بي خيال درد شكم و سينم شدم و با سرعت بين
تقلاهاي جودي براي بلند شدن و سوت نگهبانا
دست بردم پشت گردنش و با لمس زنجير گردنبند رو از گردنش
محكم كشيدم وهمون لحظه جودي از روم كنار رفت
و نگهبان من رو كشون كشون از پشت بلند كرد
فوري گردنبند رو تو مشتم پنهون كردم و كامليا چشمك زد و اونم
مثل من بردنش
در اتاق رو روم بستن و فوري مشتم رو باز كردم و به گردنبند نگاه
كردم
نشستم رو تختم و زنجير پاره شدش رو بلند كردم و يكي از حلقه
هاش باز شده بود
با انگشتم حلقه رو گرفتم و با دندونم چفتش كردم.
دوباره قفلش كردم و به ستاره كوچيك و ظريفش چشم دوختم
چه خوشگل بود!
لبخند زدم بلاخره معماي گردنبند رو حل كرده بودم
حتما كرولال خيلي خوش حال ميشه
روي تخت دراز كشيدم و غرق خيالات خودم شدم و اون قدر با خودم
حرف زدم و شعر زمزمه كردم كه خوابم برد.
وارد اتاقش شدم و آروم در رو بستم و روي تخت دراز كشيده و
ساعدش روي چشماش بود
نيش چاكوندم و رفتم كنارش نشستم و خم شدم و دم گوشش يه
جيغ فرا بنفش كشيدم كه نيم خيز شد و يهو موچ
دستم رو گرفت و برم گردوند و كوبوندتم رو تخت و با چشماي
قرمزش بهم زل زد و من اما همچنان نيشم شل بود.
عصبي و تند تند نفس مي كشيد و قبل اين كه بكشتم دست بردم و
از تو جيبم گردنبند رو در اوردم و دستم رو
بردم بالا و گردنبند رو از لابه لاي انگشتام جلوي چشماش آويزون
كردم
نگاهش خشك شد رو گردنبند و نگاهش ناباور به گردنبند خيره موند
دستش رو آورد بالا و گردنبند رو گرفت كف دستش و چند بار پلك
زد
انگار باورش نمي شد نشستم رو تخت و چهار زانو زدم و با افتخار
گفتم:
-به من مي گن شادي كاماندو
نگاه خشك شدش و فك قفل شدش و...
همه حالتاش برام عجيب بود
با خنده گفتم:
-آره ديگه ما اينيم اگر ديوونه نبودم حتما دكتري ...مهندسي چيزي
مي شدم با اين موخ...
اون قدر سينش تند تند بالا و پايين مي شد كه هنگ كرده بودم.
و بعد چند لحظه و انگار نه انگار من اونجا بودم به گردنبند زل زد
دراز كشيدم به عادت اين چند ماه شروع كردم به زمزمه ي آهنگ
گوگوش
آهنگ پشت يك ديوار سنگي بود و چون حفظ نبودم و مثل همون
وقتا كه ويالون مي زدم زمزمه اش مي كردم
با سنگين شدن شونم دست از زمزمه كردن برداشتم و نگاه گيجم و
به كرولال دوختم كه همون طور نشسته سرش
رو، رو بازومگذاشته و چشماش بسته بود.
لبخند زدم و سرم رو از رو پاش برداشتم و گردنبند رو تو مشتش نگه
داشته بود
كمي بهش زل زدم و از اتاق آروم و پاورچين پاورچين خارج شدم.
در اتاق رو هنوز نبسته بودم كه ديدم كامليا با اخم دست به سينه به
ديوار تكيه زده و نگاهم مي كنه.
با تعجب در و بستم و گفتم:
-بلي؟
بازوم و گرفت و روبه روم ايستاد و گفت:
-قرار بود كاري كني ديان دوسم داشته باشه!
با ياد آوري قولم پوفي كشيدم و در حالي كه راه مي افتادم سمت پله
ها گفتم:
-بيا دنبالم
با هم از پله ها سرازير شديم و به پيچ پله ها كه رسيديم با ديدن
ديان كه نشسته بود رو پله و با چشم بسته سوت
مي زد زود كامليا رو نگه داشتم و علامت دادم ساكت باشه
كمي فكر كردم و تويه حركت كاملا انتهاري كامليا رو هول دادم كه از
دو پله آخر ليز خورد و افتاد رو ديان
ديان آخي گفت و كاملياي داغون و بدبخت رو كنار زد و با چشماي
مل
گرد شده به كا يا زل زد و گفت:
-خوبي!
كامليا با اخماي تو هم رفته نيم خيز شد و سرش و با دست گرفت و
گفت:
-آره ليز خوردم فقط
ديان ابرو بالا انداخت و با لبخند سرش و كج كرد و گفت:
-تو همون دختر خبرنگاره معروفه اي؟
چشماي كامليا برق زد و با نيش شل گفت:
-آره
ديان دستش رو زير چونش زد و گفت
-جدي؟ واي من طرف دارتم هر شب از اتاقم منتظرم بياي اخبار بگي
تو توزيون اخه نكه وكيلم اخبار به دردم مي
خوره
دستم رو جلوي دهنم گرفتم تا صداي خندم رو نشنون دوتا ديوونه
خوب به هم مي خوردن!
با خنده ازشون دور شدم و رفتم سمت اتاق خودم
و از دور براي كامليا دست تكون دادم
***
كارم اين شده بود هر روز بعد از ناهار وقت ازادي از اتاق بيام بيرون و
برم تو اتاق كرولال و اون خيره نگاهم كنه و سر
رو پاهاش بزارم و آهنگ زمزمه كنم و اونم مثل خمارا بي هوش بشه!
البته گاهي ام مي بردمش تو محوطه و به زور كاري مي كردم قدم
بزنه يا حتي اون قدر رو موخش مي رفتم كه دنبالم
بدوه
حس مي كردم بهتر شده گاهي لبخند مي زد
توي اتاقش سر روي پاهاش گذاشته بودم و به اين فكر كردم كه تو
اين چند ماه فارسي حرف نزدم
شايد چون اين جا هيچ كس حرفام رو نمي فهميد و من حتي زبان
اصلي ام رو يادم رفته بود.
كرولال چشم بسته و سرش رو به ديوار تكيه زده بود و من تو فكر
بودم يكي از آهنگاي مورد علاقم رو بخونم بزار
كرولالم فيض ببره
كمي فكر كردم و شروع كردم به خوندن:
-نشود فاش كسي...آن چه ميان من و توست
-تا شراط نظر نام رسان من و توست
-گوش كن با لب خاموش سخن مي گويم
گوش كن
-روز گاري شد و كَس مرد ره عشق نديد
-حاليا چشم جهاني نگران من و توست
-گرچه در خلوت راز دل ما كَس نرسيد
-همه جا زمزمه ي عشق به نهان من و توست
-من و تو...من و توست
آهنگ كه تموم شد نيشم و شل كردم و چشم بستم و به فارسي
گفتم:
-حال كردي كرو لال؟
-كرو لال خودتي
بي خيال جواب دادم:
-نخير خودتي
درست بعد اتمام جملم چشمام در صدم ثانيه باز و به آخرين حالت
گشاد شدگي رسيد و از جا پريدم و مبهوت به
چشماي براق و ابروهاي بالا رفتش زل زدم
با دهننيمه باز و با لكنت گفتم:
-ت...ت...تو حرف زدي!
نيشخندي زد و لپش رو باد كرد و دست به سينه به تاج تخت تكيه
زد ادام رو در اورد و گفت:
-م...م...من حرف زدم! خب كه چي؟
هنگ كرده با بهت نگاهش كردم و چشمام برق زد و گفتم:
-اين همه مدت لال بودي بگي فارسي بلدي؟
بي خيال چشم بست و دراز كشيد رو تخت و شوتم كرد رو زمين و
گفت:
-به همون دليلي كه توي لال تا الان فارسي حرف نزده بودي!
چند بار خشك شده پلك زدم و گفتم:
-باورم نمي شه يعني ايراني اي؟ زبونم رو مي فهمي؟ لال نيستي؟
جلل خالق چه طو...
چشم بست و ريلكس و آروم وسط حرفم گفت:
-تا حالا كسي بهت گفته خيلي حرف مي زني؟
چشم باز كرد و سرش رو برگردند سمتم و نگاهش رو گرد كرد و
گفت:
-دو ماهه فقط فَك زدي
چشمام گرد شد و حرص زده بلند شدم و گفتم:
-لال بودي بهتر بود انگار
شونه هاش رو بيخيال بالا انداخت اما من تو دلم ذوق مرگ بودم!
صداي زنگ و كه شنيدم بهش خيره نگاه كردم و عقب عقب رفتم
سمت درو گفتم:
-اصلا من قهرم تا روز غيامتم آشتي نمي كنم بچه پرو.
از اتاق خارج شدم و نيشم رو به موازات گوشم شل كردم.
برگشتم و ديدم پرستار داره ديان رو مي بره اتاقش صداش زدم:
-ديان
سرش رو بلند كرد و نگاهم كرد و نيشش رو شل كرد و گفت:
-سلام خل و چل
خنديدم و همون موقع كامليا با دو از پله ها بالا اومد و جوري دوييد
كه ازمون رد شد و به زور از ديوار گرفت و
خودش رو نگه داشت و راه رفته رو برگشت و نفس نفس زنون گفت:
-از اتاق فرمان يه خبرايي به گوشم رسيده!
ديان ابرو بالا انداخت و گفت:
-چي؟
كامليا ولم صداش و آورد پايين و گفت:
-نگهبانا دارن اتاقارو مي گردن دنبال يه چيزي انگار!
قبل اين كه بتونم جيغ بزنم پرستارا يكي يكي بازوهامون رو گرفتن و
بردنمون گوشه ديوار و در اتاق كرولال و باز
كردن و اوردنش بيرون و اخم كرده كنار ما ايستاد
همه رو كنار ديوار نگه داشتن و ادي اخم كرده و با صورت وحشت
ناك اخمالو از جودي جدا شد و يكي يكي مي رفت
تو اتاق ها رو مي گشت
در گوش كرولال گفتم:
-گردنبند؟
فكش قفل شد و دستاش رو مشت كرد و نگاهش رده هايي از خون
گرفت و غريد:
-زير خوش خواب تخته
زدم به پيشونيم و ديان صداش رو پايين اورد و گفت:
-بچه ها من زير تختم چند تا كلوچه دزديدمگذاشتم عيب نداره؟
لبم رو براي جلو گيري از خندم جوييدم و كامليا گفت:
-واي كلوچه خيلي كالري داره چه طور اين كار رو با خودت كردي؟
ديگه نتونستم و بلند خنديدم اما كرولال هم چنان به اتاقش خيره بود
كه توسط ادي بازرسي مي شد
-كرو لال اگر پيداش كن...
برگشت سمتم و از لابه لاي دندوناش با حرص غريد:
-آركا،اسمم آركاست يه بار ديگه بگي كرولال دندونات رو ميريزم تو
حلقت
با چشماي گرد شده نگاهش كردم و مظلوم گفتم:
-خيلي وحشي اي
برگشت و به روبه روش زل زد و گفت:
-مي دونم!
در اتاقش باز شد و ادي اومد بيرون و با نگاه ريز شده و نيشخند
مستقيم اومد روبه روي آركا ايستاد و آركا سينش
تند تند بالا و پايين مي شد و فكش قفل شده بود موچ دستش رو
گرفتم و نگاهم رو به ادي دوختم
ادي نيشخندي زد و دستش رو اورد بالا و از لابه لاي مشتش گردنبند
ستاره اي رو آويزون كرد و گردنبند جلوي
چشماي گرد من و نگاه خوني آركا اين طرف و اون طرف مي رفت
ديان آروم گفت:
-گمون كنم گاوش زاييد
كامليا آروم تر گفت:
-شيش قلو!
با بهت به گردنبند زل زده بودم كه ادي بلند گفت:
_جودي
جودي با نيش باز اومد جلو و ادي گردنبند رو گرفت سمت جودي و
گفت:
_بيا عزيزم
جودي با ذوق گردنبند رو گرفت و بيني من از حالت تهوع اي كه
گرفته بودم چين خورد
صداي نفس هاي آركا رو مي شنيدم.
ادي ابرو بالا انداخت و با تمسخر گفت:
_واي واي واي، دزد كوچولومون رو ببين
ميدونستم آركا حرفش رو نمي فهمه و فقط اخم كرده و با چشماي
ريز شده به ادي زل زده بود
جودي با لبخند ازمون دور شد و ادي با تمسخر و صداي پايين اومد
ادامه داد:
_آخي، گردنبند كوچولوتو ازت گرفتم؟دوسش داشتي؟ عيب ندار....
آركا لبخندي زد و يهو يقه ي ادي رو گرفت با سر زد تو دماغش و
ادي دادي زد و سه قدم عقب رفت و افتاد زمين.
آركا دستاش رو تو جيبش كرد و برگشت سمتم و به نگاه مبهوتم زل
زد و اداي فكر كردن درآورد و گفت:
_خيلي حرف مي زد!
كامليا زد زير خنده و ديان متفكر به ادي زل زده بود و نگهبانا اومدن
سمت آركا تا بگيرنش تا بازوي آركا رو گرفتن،
آركا يهو يكيش رو بغل كرد و من گيج گفتم:
_ها!
نگهبان مبهوت آركار رو از خودش دور كرد كه آركا يهو لبخند زد و
دستش رو اورد بالا و شوكر نگهبانه دستش بود
با شوكر زد تو شكم نگهبانه و نگهبان لاغر و ريزه پيزه اي دوييد تا از
پشت آركا رو بگيره كه آركا يهو دستش و اورد
بالا و با بهت با خودكار بيهوشي زل زدم كه آركا به چشماي گرد شده
و آبي نگهبان زل زد و گفت:
_خواباي خوب ببيني
و قبل از اينكه نگهبانا فرصت كاري داشته باشن خودكار رو برد كنار
گردن نگهبان و دكمه تهش رو زد كه سوزن تو
گردن پسره فرو رفت و چشماش سفيد شد و بيهوش افتاد روي ادي
اي كه داشت تازه بلند مي شد!
دوتاشون افتادن زمين و پرستارا جيغ زدن تا نگهبانا بيان و من فوري
دوييدم و لگدي به شكم گنده ي ادي زدم و
دوييدم و از پشت مثل كوالا افتادم رو شونه ي جودي و جيغ زدم:
_گردنبند كر و لالم رو پس بده
نگهبانا ريختن طبقه بالا و من فوري چنگ زدم به دستاي جودي و
گردنبند رو به زور از دستاي مشت شدش در
اوردم و جيغ زدم:
-كامي
كامليا دوييد و گردنبند رو پرت كردم سمتش كه فرز خم شد و
گذاشتش داخل كفشش
برگشتم و موهام كشيده شد! ا دي بود
از بينيش خون ميومد و عقب عقب من رو كشيد و جيغ زدم و موهام
از ريشه كشيده مي شد و اشكام نا خداگاه از
كناره هاي چشمام روي گونه هام سر مي خوردن
ديان لبش رو گاز گرفت و با سر كج شده گفت:
-اين رفتارتون اصلا درشان يك مقام دولتي نيست من ازتون به دادگاه
شكايت مي كنم
تو اين گير و دار از جوگيري بازي هاي ديان خندم گرفته بود
همه نگهبانا ديوونه هارو مهار كرده بودن
برگشتم و ديدم آركا رو هم گرفتن و دارن مي برنش طبقه پايين
ادي انداختم تو اتاق و با چهره كبود به من افتاده كف اتاق زل زد و
داد زد:
-از اين به بعد از من بترس بي چاره ات مي كنم هم تو رو هم اون
پسره ي...
فحش خيلي بدي داد كه سعي مي كنم به خاطر نيارمش!
با حرص نگاهش كردم كه در رو محكم بست و در قفل شد و من
موهام رو به چنگ گرفتم و با حرص جيغ زدم:
-خپ ل كچل!
اون روز بهمون ناهار ندادن و از شامم خبري نبود و همه ديوونه شده
و به در اتاقاشون مي كوبيدن و من گوش هام رو
گرفته بودم و سر درد عجيبي داشتم
روز بعدم خبري از صداي زنگ نبود و اين يعني تنبيه شده و حق هوا
خوري نداشتيم
سرم رو روي تخت گذاشته بودم و برعكس دراز كشيده بودم و پاهام
رو به ديوار چسبونده بودم
كسل بودم و حوصله ام عجيب سر رفته بود
همين طوري با خودم حرف مي زدم و رويا بافي مي كردم و تو
تخيالتم روي ديوار اشكال نامفهوم رسم مي كرد
با صداي زنگ از جا پريدم و اصلا حواسم به گذر زمان نبود با دو
پريدم بيرون و شكمم قار و قور مي كرد و خيلي
گرسنم بود و از اون بد تر تشنه!
حتي شيشه هاي آب معدني رو هم نزاشته بودن تو اتاقمون!
دوييدم سمت اتاق ٧٨٩در اتاق رو باز كردم و با هيجان وارد شدم اما
خبري از آركا نبود
نا اميد از اتاق خارج شدم و برگشتم كه كامليا رو ديدم به اطراف نگاه
كرد و دستش رو آروم كنار دستم گذاشت و
فوري گردنبند رو از دستش گرفتم و تا خواستم خم بشم تا بزارمش
تو كفشم ا دي رو ديدم كه با اخماي تو هم و
عصبي اومد سمتمون چشمام گرد شد و فوري دست مشت شدم رو
بردم تو يقم و گردنبند رو اون جا انداختم
كامليا با چشماي گرد شده ازم فاصله گرفت و ادي روبه روم ايستاد و
من فاتحه خودم رو خوندم
چند بار پلك زدم و آب دهنم رو قورت دادم و ادي يهو بازومر و گرفت
و كشيد سمت پله ها و شروع كردم به كولي
بازي و جيغ جيغ...
يكي از محافظا از اتاقم بيرون اومد و رو به ادي گفت:
-ادي گردنبندي تو اتاقش نبود
ادي دندون رو هم سابيد و چشماي ترسناكش رو بهم دوخت و جوري
بازوم رو فشرد كه ضعف كردم
كل پله هارو جوري من رو كشوند پايين كه دوبار با زانو خوردم زمين
و تركيدم.
به در اتاق سرگرمي چسبيدم و هر كار مي كرد نمي تونست من رو
جدا كنه.
جيغ مي زدم و از پشت بهش لگد مي زدم:
-نيا جلو مي زنمت صداي سگ بديا كچل
وقتي ديد نمي تونه جدام كنه عصبي هولم داد كه پرت شدم تو اتاق
سر گرمي و همه از پشت ميزاي رنگي برگشتن و
بهمون زل زدن
كف دستام از برخورد با زمين مي سوخت و سر زانو هام پاره شد
بغض كردم و سر بلند نكرده.سرم كشيده شد و ادي از موهام گرفت و
بلندم كرد و جيغ زدم و يكي از پرستارا گفت:
-ادي اين چه برخو...
ادي گبود شده نعره زد:
-هيچ كس دخالت نكنه گردنبند نامزد من دست اين دختره است.
پلكم پريد و برم گردند سمت خودش و چونم و محكم گرفت و داد
زد:
-اون گردنبند كجاست؟
ابروهام رو بالا انداختم و نيشخندي زدم و گفتم:
-سر گور عمت
چشماش گرد شد و دستش رو برد بالا و كوبيد تو دهنم و افتادم رو
ميز
از موهام گرفت و بلندم كرد و يه لحظه برگشتم و تو جمعيت چشماي
براق و قيري آركا رو ديدم خونسرد و با سري
كج شده نگاهم مي كرد
اون قدر ريلكس و خونسرد بود كه مبهوت بهش زل زدم كه صورتم
سوختدبه خاطر سوزش سيلي اي كه به سمت
چپ صورتم وارد شده بود.
ادي اومد جلوم و چشمام سوخت نه به خاطر سيلي به خاطر آركا كه
اون گوشه ايستاده بود و هيچ كاري نمي كرد
اومد جلوم و ابرو بالا انداخت و گفت:
-نمي گي كجاست؟ نه؟
همين طوري بهش زل زدم كه يهو قهقه ترسناكي زد و گفت:
-باشه...باشه
يهو لبخند ترسناكي زد و اومد جلوم ايستاد و به نگاه مبهوتم زل زد و
دستش رو آورد جلو و يهو يقه بوليزم رو
گرفت و جوري وحشيانه كشيد كه قسمتي از گردنم سوخت و جيغ
زدم و يقه لباسم تا آرنج شونه چپم پاره شد.
صداي جيغ يكي از پرستارا رو شنيدم و مبهوت و با چشماي اشكي
لرزون دستم رو جلوي بازي يقه و بالا تنم گرفتم
و سرم رو انداختم پايين و ادي دوباره خنديد و دستش رو اورد سمت
چپ يقه تا اون قسمتم پاره كنه كه يهو دستش
رو هوا موند
نگاه لرزونم رو از تار به تار موهام به آركا دوختم با نگاه سرد و
ترسناكي به ادي دوخت و چشماش و كمي ريز كرد و
گفت:
-مي دوني...
روبه روي ادي مبهوت ايستاد و با سر كج شده خونسرد دستش و برد
سمت ميز و روبه ديان نشسته گفت:
-مي شه مدادت رو بدي ؟
ديان دست از نقاشي كشيدن كشيد و لبخندي زد و مداد رنگي رو
گرفت سمت آركا و گفت:
-آره بيا،تازه تراش كردم تيزه
آركا نيشخندي زد و مداد رنگي رو گرفت و من لرزون قابليت فكر
كردن به اين رو نداشتم كه چه طور فرانسوي
حرف مي زد!
آركا كمي لباش رو جلو آورد و به چشماي گيج ادي زل زد و گفت:
-كجا بوديم؟ آها...اين كه دست رو شادي بلند كردي؟
كامليا كنارم ايستاد و آركا مداد رو كمي تو دستش چرخوند و سرش
رو كج كرد و گفت:
-و لباسش رو پاره كردي؟
ادي گيج سرش و تكون داد كه آركا يهو سرش و كج كرد و لبخندي
زد و گفت:
-خب ...اشتباه كردي!
قبل اين كه بفهمم چي شد مداد رو بلند كرد و كوبوندش تو دست
ادي كه روي ميز بود جوري كه مداد تو گوشت
دستش فرو رفت
همه جيغ زدن و ادي داد زد و افتاد زمين و پرستارا دورش جمع
شدن و آركا برگشت سمتم و لبخندي زد و اومد
روبه روم ايستاد و برگشت سمت پرستاره و خيره نگاهش كرد اون قدر
خيره و ترسناك كه پرستار فوري روپوش
سفيدش رو دراورد و آركا روپوش رو گرفت و جلوم ايستاد و سرم رو
پايين انداخته و گريه مي كردم.
روپوش رو، رو شونم انداخت و دستام رو اروم يه دونه يه دونه تو
آستيناش فرو كردم و آركا سر خم كرد و دكمه هاي
روپوش رو آروم آروم بست
صداي داد ادي ميومد و پرستار كه موهاي مشكي صورت ريز و
آشنايي داشت گفت:
-اين جا هيچ اتفاقي نيفتاده نگهبانارو صدا نزنيد بيمار ها رو ببريد
اتاقشون
نگاه لرزونم رو به چشماي آركا دوختم و نيشخندي زد و موهام رو به
هم ريخت و گفت:
-بيا بريم اتاقم يكم فَك بزن
با بغض لبخند زدم
اين پسر ديوونه بود؟
آره بود ولي ديوونه ي جالبي بود
يكي از پرستارا به سمت دختر مو مشكي رفت و گفت:
-آليس،اين پسره رو بايد داد دست نگهبانا!
دختر مو مشكي برگشت و با اخم به آركا خيره شد و گفت:
-نه،از بيمار دفاع كرد كارش رو تاييد نمي كنم اما نياز به تنبيه و
شوك نيست ببرينشون اتاقاشون فقط تا دو روز
حق هوا خوري نداره.
ادي داد مي زد و به خودش مي پيچيد و دست خون آلودش رو
چسبيده بود.
نگهبانا اومدن طبقه بالا و پرستارا گفتن اتفاق پيش اومده و فوري به
كمك پرستارا ادي رو بردن.
پرستار مو قرمز و خال خالي بازوي آركا رو گرفت و گفت:
-راه بيافت ببينم.
پرستار مو مشكيه اومد سمتم و دستم رو نرم گرفت و لبخندي زد و با
ديدن روپوشي كه تنش بود و اتيكت كنارش
فهميدم پرستار نيست و دكتره.
موهام رو ناز كرد و دست پشت كمرم انداخت و آروم آروم من و به
سمت پله ها برد.
بعد از رد شدن از راه رو و بعد پيچ راه رو در اتاق درمان و باز كرد و
وارد اتاق شديم و دكتر برگشت و به چشماي
براقش زل زدم و دستكش هاش رو در اورد و نگاهم رو به ادي كه بي
هوش روي تخت بود دوختم
خسته کننده‌ترین برنامه کهکشان راه‌شیری:"انسان (زنده)، تکرار: هرروز"
پاسخ
 سپاس شده توسط Par_122 ، _Strawberry_ ، ممد دوستدار حقوق گاو ها ، єη∂ℓєѕѕღ ، ѕααяeη


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان تیمارستانی ها(: - _ƇRAƵƳ_ - 06-01-2021، 19:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان