21-02-2021، 6:21
از سری مزیّت های فلشخور ، مجالِ فکر کردنه. مثلاً فلان موضوع شخصی یا صراحتاً توی گفتگو های آزاد بیان می شه یا نه در قالب یک تایپک با بیانی سمبلیسم ابراز می شه.
مزیّت جدیدی که فلشخور -حداقلّ برای من- داره ، فرصتِ خوانش دوباره است.
این جا دوباره دیوان حافظ رو تورق می کنیم، از همون غزل اوّل :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
کاس معنای ظرف می ده. جامی که در آن شراب می نوشند. قدیم الایّام شراب خوردن محفلِ به خصوص خودش رو می طلبیده. افراد دایره وار می نشستند و ساقی ، قدح به دست(قدح ظرف بزرگ شراب هست. یک چیزی همچو پارچ) دور تا دور می چرخیده و آدمیون رو شراب می خورانده.
ادر هم فعل امر هست به معنای بگردان. ناولها نیز به معنای "به ما بخوران" هست.
به بوی نافه کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دل ها
یک شبکه معنایی یا به عبارت ادبیات مآبانه ش مراعات نظیری بین کلمه نافه و مشکین و خون وجود داره.
مُشک ماده خوشبوییست که از نافه آهو می گیرند. نه که آهو رو صید بکنند ها ، فی الواقع هر از چند گاهی آهوان درد شکم می گیرند و برای خلاص شدن از درد شکمشون رو به سنگ ها و صخره ها می کشند و ماده سیاه رنگ آغشته به خونی از نافه آهوان به جا می مونه.
افرادی هم در موسم به خصوصی به جنگل ها رفته و این ماده خوشبو رو جمع می کردند و به قیمت گزافی هم می فروختند.
طُرّه هم تار های گیسوانِ یار هست که روی پیشونیش می افته. می تونیم مجاز از زلف یار بگیریم.
لبِ کلام این هست که زلف یار بوی مشک می ده از بس که لامذهب خوشبوست.
صبا هم که معرف حضور هستند. باد صباست که از میان گیسوان یار ما می گذره و بوی مشک رو بلند می کنه.
حالا چرا حضرت حافظ می فرماید بگشاید ؟ چرا بو باید گشاییده بشه؟
در مصراع بعد از "تاب جعد" صحبت می کنه. به طور کل معشوق ادبیّات کهن فارسی موهای فر داره. بالاخره زیبایی شناسی نسبیه و در هر دوره ای یک چیزی به قول ما امروزی ها مُد هستش.
وقتی موی یار خم اندر خم باشه ، گویی در زلفش گره هایی وجود داره که اون گره ها گشاییده می شند. برای همین حضرت در مصراع قبل می فرمایند "بگشاید"
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
*در بعضی نسخ مصراع اول این گونه ضبط شده : " مرا در منزل جانان چه جایِ عیش چون هر دم"
یک الگوی پر تکرار که از ادبیّات عرب هم وارد شعر ما شده ، زیربنای این بیت هست که در حال حاضر دقیق خاطرم نیست و ساعت هم شش و سی و سه دقیقه صبحه و هنوز نخوابیدم پس نمی خوام اراجیف بنویسم. فعلاً از این بخش می گذریم تا با اطمینان در بیت های آتی بیانش کنم.
نکته ای که برای این بیت باید گفت جرس هست. خیلی از شرح ها به اشتباه جرس رو چیزی همچو طبل یا حتّی شیپور تصوّر کردند که بغایت غلط هست. جرس چیزیست همچو زنگوله که به گردن اشتر های کاروان آویخته شده.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
اگر مجالی بود حتماً راجع به تصوف چیزکی می نویسم. امّا علی الحساب این رو داشته باشید که در راه تدریجی تقرب به خدا ، نیاز به مردانِ خدایی هست که به نام مراد می شناسیمشون. کسانی که مسیر سختی رو طی کردند و حالا علم دار هستند و فانوس راه به دستشونه. منی که می خوام راه پر پیچ و خم تصوف رو برم و نیازمند مراد هستم نیز نامم مرید هست.
عارفان دو دسته هستند. بعضی همچو شمس اعتقاد راسخی به مراد و مریدی ندارند و بعضی هم همچو حافظ بغایت معتقدند به داشتن یک مراد. خیلی جاها از این مراد با عنوان "پیر مغان" یاد می کنه که این عبارت خودساخته حافظ هست و پیش از حافظ کسی چنین عبارتی رو به کار نبرده.
پیر مغان یک تناقض بنیادینی داره که خیلی قشنگه. واژه "پیر" برای عارفانِ اسلامی به کار می رفت و واژه "مغان" به معنای روحانیِ زرتشتیست که در دوره حافظ اهالیِ این دین مرتد و گرفتار کفر شناخته می شدند.
حال اگر کفر رو سیاه در نظر بگیریم و پیر رو سفید، متوجه تناقض عبارت خودساخته حافظ میشیم.
تضاد بعدی رنگین کردن سجاده با می هست. شراب آلتِ کفر است و سجاده آلتِ ایمان.
اگر سجاده ای با می رنگین بشه ، طبق شرعیات نجس محسوب می شه و از عقلانیت به دور هست که مرد با ایمانی که مراد ما باشه از ما چنین درخواستی بکنه.
اما حافظ معتقده که اگر مراد ما چنین چیزی هم از ما خواست که در تضاد با شرعیات باشه، بی شک باید آن عمل صورت بگیره.
چرا که سالک از راه و رسم منزل ها - به عبارتی پیچ و خم راه- بی خبر و غافل نیست. به حتم مرادِ ما همچو خداوندش حکیمه و دلیلی برای درخواستش داره که ما بی چون و چرا باید انجامش بدیم.
*این جا ارجاعتون می دم به داستانِ قرآنی خضر و موسی. همون داستان معروف که خضر کشتیی رو سوراخ می کرد و موسی هم که دلیل رو نمی دونست به خضر خرده می گرفت و الخ ...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خودکامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
فکر می کنم این بیت هم همچو بیت قبل نیازی به توضیح اضافی و هرزگویی من بنده نداره امّا راجع به "ساختن محفل از راز" باید بگم کنایه از نقل مجلس شدنِ راز هست.
رازی که در تمام محفل ها گفته می شه که نهان نمی مونه.
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ترجمه مصراع دوم : چون به دیدار آن دوست رسیدی دنیا را واگذار و رها کن.
تا غزلی دیگر در پناه پشوتن باشید.
مزیّت جدیدی که فلشخور -حداقلّ برای من- داره ، فرصتِ خوانش دوباره است.
این جا دوباره دیوان حافظ رو تورق می کنیم، از همون غزل اوّل :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
کاس معنای ظرف می ده. جامی که در آن شراب می نوشند. قدیم الایّام شراب خوردن محفلِ به خصوص خودش رو می طلبیده. افراد دایره وار می نشستند و ساقی ، قدح به دست(قدح ظرف بزرگ شراب هست. یک چیزی همچو پارچ) دور تا دور می چرخیده و آدمیون رو شراب می خورانده.
ادر هم فعل امر هست به معنای بگردان. ناولها نیز به معنای "به ما بخوران" هست.
به بوی نافه کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دل ها
یک شبکه معنایی یا به عبارت ادبیات مآبانه ش مراعات نظیری بین کلمه نافه و مشکین و خون وجود داره.
مُشک ماده خوشبوییست که از نافه آهو می گیرند. نه که آهو رو صید بکنند ها ، فی الواقع هر از چند گاهی آهوان درد شکم می گیرند و برای خلاص شدن از درد شکمشون رو به سنگ ها و صخره ها می کشند و ماده سیاه رنگ آغشته به خونی از نافه آهوان به جا می مونه.
افرادی هم در موسم به خصوصی به جنگل ها رفته و این ماده خوشبو رو جمع می کردند و به قیمت گزافی هم می فروختند.
طُرّه هم تار های گیسوانِ یار هست که روی پیشونیش می افته. می تونیم مجاز از زلف یار بگیریم.
لبِ کلام این هست که زلف یار بوی مشک می ده از بس که لامذهب خوشبوست.
صبا هم که معرف حضور هستند. باد صباست که از میان گیسوان یار ما می گذره و بوی مشک رو بلند می کنه.
حالا چرا حضرت حافظ می فرماید بگشاید ؟ چرا بو باید گشاییده بشه؟
در مصراع بعد از "تاب جعد" صحبت می کنه. به طور کل معشوق ادبیّات کهن فارسی موهای فر داره. بالاخره زیبایی شناسی نسبیه و در هر دوره ای یک چیزی به قول ما امروزی ها مُد هستش.
وقتی موی یار خم اندر خم باشه ، گویی در زلفش گره هایی وجود داره که اون گره ها گشاییده می شند. برای همین حضرت در مصراع قبل می فرمایند "بگشاید"
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
*در بعضی نسخ مصراع اول این گونه ضبط شده : " مرا در منزل جانان چه جایِ عیش چون هر دم"
یک الگوی پر تکرار که از ادبیّات عرب هم وارد شعر ما شده ، زیربنای این بیت هست که در حال حاضر دقیق خاطرم نیست و ساعت هم شش و سی و سه دقیقه صبحه و هنوز نخوابیدم پس نمی خوام اراجیف بنویسم. فعلاً از این بخش می گذریم تا با اطمینان در بیت های آتی بیانش کنم.
نکته ای که برای این بیت باید گفت جرس هست. خیلی از شرح ها به اشتباه جرس رو چیزی همچو طبل یا حتّی شیپور تصوّر کردند که بغایت غلط هست. جرس چیزیست همچو زنگوله که به گردن اشتر های کاروان آویخته شده.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
اگر مجالی بود حتماً راجع به تصوف چیزکی می نویسم. امّا علی الحساب این رو داشته باشید که در راه تدریجی تقرب به خدا ، نیاز به مردانِ خدایی هست که به نام مراد می شناسیمشون. کسانی که مسیر سختی رو طی کردند و حالا علم دار هستند و فانوس راه به دستشونه. منی که می خوام راه پر پیچ و خم تصوف رو برم و نیازمند مراد هستم نیز نامم مرید هست.
عارفان دو دسته هستند. بعضی همچو شمس اعتقاد راسخی به مراد و مریدی ندارند و بعضی هم همچو حافظ بغایت معتقدند به داشتن یک مراد. خیلی جاها از این مراد با عنوان "پیر مغان" یاد می کنه که این عبارت خودساخته حافظ هست و پیش از حافظ کسی چنین عبارتی رو به کار نبرده.
پیر مغان یک تناقض بنیادینی داره که خیلی قشنگه. واژه "پیر" برای عارفانِ اسلامی به کار می رفت و واژه "مغان" به معنای روحانیِ زرتشتیست که در دوره حافظ اهالیِ این دین مرتد و گرفتار کفر شناخته می شدند.
حال اگر کفر رو سیاه در نظر بگیریم و پیر رو سفید، متوجه تناقض عبارت خودساخته حافظ میشیم.
تضاد بعدی رنگین کردن سجاده با می هست. شراب آلتِ کفر است و سجاده آلتِ ایمان.
اگر سجاده ای با می رنگین بشه ، طبق شرعیات نجس محسوب می شه و از عقلانیت به دور هست که مرد با ایمانی که مراد ما باشه از ما چنین درخواستی بکنه.
اما حافظ معتقده که اگر مراد ما چنین چیزی هم از ما خواست که در تضاد با شرعیات باشه، بی شک باید آن عمل صورت بگیره.
چرا که سالک از راه و رسم منزل ها - به عبارتی پیچ و خم راه- بی خبر و غافل نیست. به حتم مرادِ ما همچو خداوندش حکیمه و دلیلی برای درخواستش داره که ما بی چون و چرا باید انجامش بدیم.
*این جا ارجاعتون می دم به داستانِ قرآنی خضر و موسی. همون داستان معروف که خضر کشتیی رو سوراخ می کرد و موسی هم که دلیل رو نمی دونست به خضر خرده می گرفت و الخ ...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خودکامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
فکر می کنم این بیت هم همچو بیت قبل نیازی به توضیح اضافی و هرزگویی من بنده نداره امّا راجع به "ساختن محفل از راز" باید بگم کنایه از نقل مجلس شدنِ راز هست.
رازی که در تمام محفل ها گفته می شه که نهان نمی مونه.
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ترجمه مصراع دوم : چون به دیدار آن دوست رسیدی دنیا را واگذار و رها کن.
تا غزلی دیگر در پناه پشوتن باشید.