امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطرات خنده دار

#1
مامانم سر سحر رفته داداشمو بیدار کرده.
داداشم تو اوج خواب داره میره سمت در حیاط.بابام میگه کجاداری میری؟میگه سر سفره سحر دیگه.بابام میگه الاغ بیا اینجا.
منم ساکت و آروم دارم میخورم.بدون مقدمه بابام میگه داداشت که امید ما بود انقدر گاو شد،لابد تو هم الان میری تو دستشویی غذابخوری،پاشو دیگه.برو گمشو،مگه نمیگم برو.

بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟
میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ? ، برای اطلاع از موجودی
حساب شماره ? و …
گفت زهر مار و قطع کرد !
دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم !
گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی !
گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟
گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله !

بعد دو سال رفتم خونه دوستم.داشتیم فیلم میدیدم.بهنوش بختیاری بازی میکرد،گفتم اینا که دماغشونو عمل میکنن خرهستنا،خداداده دیگه شما چرادس میزنید.دیدم دوستم سرخ شد.
.
.
پنج دقیقه بعد دیدم مامانشو خواهرشو نامزدش از بازار اومدن.
اول خواهرش اومد،بعدنامزدش،بعد مامانش...با چسب رو دماغه هرسه تاشون.
آخه یکی نیس به من بگه مگه ته فوضولی که ملت دماغ عمل میکنن یا نه.

گوشی بابام تو جیب من بود
بهم میگه گوشیه من رو ندیدی منم گفتم تو جیب منه
یهو زارت گذاشت پس کلم!
گفتم چرا میزنی؟
میگه منو مسخره میکنی؟
میگم مسخره چیه ایناها تو جیب منه
دوباره زارت گذاشت پس کلم!
میگم واسه چی دوباره زدی!!؟
میگه آخه گوشیه من تو جیب تو چیکار میکنه!؟
گوشی رو دادم بهش و دوباره زارت گذاشت پس کلم(!)
... این دفعه فقط با چشمای اشک آلود نگاش کردم
میگه دیدم کتک خورت ملسه یکی دیگه زدم Smile)))

بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم ، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم !
واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم !!!
دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد !!!

نصفی از کودکیم رو میخاستم رو سقف خونه راه برم ولی نشد

یکی از لذت های بچگیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم توی کیسه برنج
آی حال میداد آی حال میداد
آی مامان صداش در می اومدD:

پسر عمم تعریف میکرد:
کلاس زبان داشتم،کلی تیپ زده بودم و اینا! راه افتادم تو خیابون.همین جوری که میرفتم همه برمیگشتن و یه جوری نگام میکردن،منم باخودم گفتم عجب خوش تیپ شدما!
چند دقیقه بعد د یدم نه مثل اینکه قضیه یه چیز دیگست،خودمو تو ویترین مغازه ها نگاه کردم و دیدم نه بابا خیلی خوشتیپ و با کلاسم و دیگر هیچ! با اعتماد به نفس سرمو گرفتم بالا و رفتم کلاس.نشستم رو صندلی سرمو انداختم پایین دیدم ای داد بی داد بجای کفش دمپایی پام کردم! اونم نه از این دمپایی خوشگلا،یه جفت دمپایی پلاستیکی نارنجی...! :|

شما یادتون نمیاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صــد برگ واسش انتخاب می کردیم!

یکی از تفریحات کودکی من این بود که:
با تلفن خونه زنگ بزنم خونمون ببینم اشغاله یا نه!

یه دوست دارم بنده خدا خجالتیه خیلی شدید
یه ماه پیش یه مدتی بود اینترنت قطع شده بود (این بنده خدا هم اینترنت داشت) من بعد یه هفته زنگ زدم تهران مرده با کلی راهنمایی اینترنت رو درست کرد بعد از سه هفته از دوستم می پرسم اینترنت وصل شد میگه نه زنگ نزدم
من:OOOOOO
یعنی اگه نمیگفتم فکر کنم تا جنگ جهانی سوم زنگ نمیزد

آقا ما 7 سالمون بود
اون موقع ویدیو خدایی بود واسه خودش
یه شب ما به اتفاق خانواده نشستیم فیلم (( سوپر من )) و نگاه کردیم
بعد از تماشای فیلم حال عجیب غریبی داشتم هم سنو سالای من درک میکنن حالمو !!!
احساس قدرت میکردم احساس می کردم که منتخب بودم و خبر نداشتم ...
خلاصه رفتیم تو حیاط تاب سواری تاب و روندیم و روندیم تا سرعت رسید به 140 بلند شدم ایستادم
و مدل سوپرمن که دستاشو مشت می کرد و پرواز میکرد شدم و چشمام و بستم و رفتم ........
چشمام و که باز کردم خودم و رو تخت بیمارستان دیدم و خانواده محترم به همراه بچه های محل و تعداد کثیری از هوادارا همه دورم حلقه زده بودن ....
سرتون و درد نیارم واسه اینکه به زندگی عادی برگردم 1 ماه تحت مراقبت های ویژه بودم و بعد از اون تا سالها تو محل و در و همسایه و فامیل ملقب به (( امیر سوپر من )) بودم

چند هفته پیش یه فکری به ذهنم رسید خودم خیلی باش حال کردم
برنامه ای رو که اجرا کردم این بود.
اول یک برنامه تغییر صدا دانلود کردم که صدامو تغییر بدم و باهاش صدا مجری رادیو در بیارم . خلاصه سوالارو با صدای اوون یارو پرسیدم بعد خودم جواب سوالاشو با صدای خودم دادم
سوالا هم در مورد این بود که مثلا من یه اختراع مهم کردم...
خلاصه این فایل آماده شد و ریختم رو گوشیم
رفتم پیش خانواده گفتم رادیو ساعت 3/5 باهام مصاحبه کردن
بابام هنگ کرد و می پرسید برا چی آخه؟
گفتم حالا می بینید دیگه
ساعت 3/5 شد با FM transmitter اجراش کردم
رادیو آوردم و گذاشتم رو اون موج
آقا بابام بنده خدا بدجور شوکه شد (اینم بگم از این چیزا استفاده نمی کنه سنش بالاس) آخرش اشک شوق می ریخت می گفت بابا فرمول این چیزیو که ساختی به کسی نگی ...


* * * * * * * * * * *

پشت فرمون بودم داشتم از یه کوچه تنگ رد میشدم که یهو یه ماشینه از پارکینگ اومد بیرون مجبور شدم وایسم تا اون بره (چون ماشینش نصف کوچرو گرفته بود)، رانندش یه دختره بود...
پیاده شد از ماشین که بره در پارکینگ رو ببنده منم وایساده بودم که بیاد بشینه تو ماشین راه بیوفته منم حرکت کنم...
یهو دیدم دوست دخترم داره زنگ میزنه!!! گوشیو برداشتم گفتم جانم؟؟؟
گفت کجایی؟؟ گفتم تو خیابون... دوست دخترم: دروغ
میگی، پس چرا صدا خیابون نمیاد؟؟ یه بوق بزن ببینم؟؟
منم یه بوق زدم یهو اون دختره راننده اون ماشینه که از پارکینگ اومده بود بیرون داد زد که : واایــــسا دیگــــــــه گل پسر الان در رو میبندم میام...
دوست دخترم: ااااااای کثااافت بیشرف صدای کی بود؟؟؟ با کدوم ... خانومی رفتی تو خونه که داره در پارکینگو میبنده بیاد؟؟؟ خیلی آشغالی دیگه زنگ نزن به من عـــــوضی...

* * * * * * * * * * *

پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟
یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا

* * * * * * * * * * *

من یه دوستی داشتم این بنده خدا چشاش خیلییی ضعیف بود. اینا یه شب قرار بوده برن فرودگاه استقبال دایییش که یه 10سالی بوده رفته بوده المان و تو این 10 سال دوسته من مهشید خیلی اصرار کرده بوده که دایییش بیاد ایران چون خیلی خیلی دوسش داشت خلاصه اون شب اینا میان حاضر شن برن فرودگاه که زنگ خونشونو میزنن مهشیدم حول میشه بدون عینک میدو میگه دایییه میخواسته غافلگیرمون کنه خلاصه درو باز میکنه میپره بغل یارو دبووووووووس کن....بعد 5مین میفمه باباش میگه ابرمو بردی این اقای سعادتی همکارمه...

* * * * * * * * * * *


سر کلاس دینو زندگی نشسته بودیم ، آخرای زنگ بود ، معلم که داشت تند تند درس میداد ...
تو همین حالت از شدت تند حرف زدن اومد بگه جاندار زنده ، گفت : زاندار ج*** (هی واییییی من ...) من که دیدم از شدت و سنگینی و جدیت درس دادن همه دارن به خودشون میپیچن ولی نمیخندن ، خودمو نگه داشتم ، ولی داشتم میمردم ...
میزو فشاااااااااااااااااار میدادم که خندم نگیره .... ولی ای دل غافل ...
یهو ترکیدم ... : پوفففف ...
کلاس رف تو آسمون ...
... معلمه هم با خنده گفت : بتتتتتترکی .... یه دقیقه تحمل میکردی خو ...
منم فقط میخندیدم ................
زنگ خورد و ما زنگ بعد هم با همین معلم داشتیم .... من 1 دقیقه ای دیر رسیدم سر کلاس ... درو باز کردم .... یه نگا به معلم ، یه نگا به بچه ها ... دوباره ترکیدم .....
معلمه هم اومد به من گفت برو بیرون هروقت خنده ات تموم شد بیا تو ...
منم رفتم بیرون انقد خندیدم که دلم درد گرفت ینیاااااا .... شاید اونقد خنده دار نباشه این ... ولی تو اون شرایط ....



* * * * * * * * * * *


معمولا اتوبوس های دانشگاه یزد و دانشگاه آزاد تو ساعت تموم شدن کلاسها از شدت جمعیت در حال انفجارند ..سر یکی از ایستگاه های واحد ، یه خانم مسنی با ۲ تا شونه تخم مرغ می خواست از درب خواهران سوار اتوبوس بشه ،بنده خدا دید اگه بخواد معمولی سوار بشه تخم مرغ ها بین فشار جمعیت له میشن!

خانم ابتکار به خرج داد و پشتش رو کرد به سمت در و دنده عقب از پله ها اومد بالا ...
... راننده کلید درب رو زد و درب داشت بسته می شد که حاج خانم با لهجه شیرین یزدیش داد زد :

آقای رانندَه نِگَهدار ! تُخمُم رفت لایِ در!
خودتون تصور کنید یه اتوبوس پر از داشنجوی دختر و پسر چطوری منفجر شد!



* * * * * * * * * * *


خواهرم میخواسته به مدیرعاملش بگه ساعت کاری من زیاده..قوای جسمی ندارم........!!! خانوم سلطان سوتی گفته....من قوای جنسی ندارم.....



* * * * * * * * * * *


رفتم الکتریکی می‌خواستم کابل میدی بگیرم واسه کیبرده دوستم یه زنه نشست بود اومدم بگم میدی دارین برگشتم گفتم میدی ؟؟؟
یعنیا آب شدم !!! برگشت گفت بله؟؟؟؟ آب دهنمو قورت دادم گفتم یه کابل میدی می‌خواستم



* * * * * * * * * * *
بچه که بودیم یه روز خواهرم اومد با خوشحالی بهم گفت:بدو که یه بسته بادکنک پیدا کردم...خلاضه همه رو باد کردیم و یه نخ بهشون بستیم و دویدیم تو کوچه...هر کی می رسید با خنده می پرسید اینا رو از کجا آوردین؟ ما هم خوشحال می گفتیم از تو کمد مامانو بابام...یکی دو ساعتی که پرسه زدیمو آبرو ریزی کردیم یکی از همسایه ها از تو کوچه جمعمون کرد و سپردمون دست مامانمون !!



* * * * * * * * * * *


تو مدرسه بودم گفتن مدیر مدرسه تو سالن اجتماعات میخاد حرف بزنه به دوستم گفتم میری سالن گفت حوصلشو ندارم گفتم توبیا بریم مدیر دیونه بازی درمیاره ما هم میخندیم یهو دیدم یه نفر دستمو گرفت سرمو چرخوندم دیدم مدیره گفت بیا اتاقم کارت دارم نمی دونم چی شد ولی تا به خودم اومدم دیدم دو سه خیابون از مدرسه دور شده بودم وداشتم نفس نفس میزدم



* * * * * * * * * * *


دیشب همه فامیل دور هم جمع بودیم یهو دیدیم زنگ میزنن …رفتم در رو باز کردم دیدم پسر عمومه…تایلند بوده یه راس از فرودگاه اومده بود خونه ما.. خانومشم خونه ما بود… خلاصه اومد نشست و یه چایی چیزی خورد یهو بلند بلند به خانومش گفت عزیزم ، هیشکی مثل تو نمیشه !!! یهو دیدم مث اینکه اتم زده باشن جمع از هم پاشید و هر کی رفت یه طرف…!!! پسر عمو سوتی بده من دارم؟سوتی نبود که تیر آهن وِل کرد لامصب…!!!یه لحظه خودمو گذاشتم جای زنش و این فکر اومد تو سرم که: از فحش خواهر و مادر بدتر اینکه شوهرت از تایلند برگرده، بگه: عزیزم ، هیشکی مثل تو نمیشه !!!



* * * * * * * * * * *
رفیقم یه پراید داره شیشش دودیه , بعد این یارو برای ما آش نذری اورده بود , آشا رو گزاشته بود رو صندلی بقلش بعد شیشه عقب هم بالا بود , این زنگ زد گفت بیا دم در آش بیگر من رفتم گرفتم ازش , یه انگشت خوردم , گفتم این چیه دیگه برو اینارو بده مادرت ( به شوخی ) بعد یهو مادرش شیشه عقب ماشین رو کشید پایین گفت سلام امین !



* * * * * * * * * * *


بچه ها روز عاشورا پارسال بهم گفتن میای فوتبال ... نمیخواستم برم گفتم عروسی دعوتم... برو تو سوتی



* * * * * * * * * * *


پنجشنبه همین هفته بود دور هم جمع شده بودیم توی حیاط خونه مادربزرگم بودیم، من دمپایی مامانمو پوشیده بودم مامانم هی ازدور با اشاره میگفت دمپاییمو بده ،دمپاییمو دربیار!

یهو منم بلند گفتم

دربیارم چیکار کنم؟

خیلی خجالت کشیدم



* * * * * * * * * * *

یادمه بابام یه عمه ای داشت که عمرشو داد به شما وقتی فوت کرد من با خانوادم رفتیم خونشون برای تشییع خلاصه که من با مامانم رفتم تواتاق زنا تا عمه بابامو اوردن خونش برای خداحافظی اینم بگم که دخترعمه بابام خیلی شبیه مادرش بود خلاصه که جنازه رو اوردن همه گریه بعد که جنازه عمه بابامو بلند کردن ببرن یه دفعه دیدم یه چیزی افتاد دادزدم وای خدا جنازه افتاد هی دادمیزدم بعد دیدم همه دارن نگام میکنن دیدم دخترعمه بابام بوده که بیهوش شده افتاده زمین منم که بدجور ضایع شده بود دیگه حرف نزدم



* * * * * * * * * * *
یه روز از کلاس زبان که داشتم برمیگشتم تو اتوبوس دوسته دوران دبیرستانمو دیدم خلاصه موقعی که میخواستم پیاده بشم به دوستم گفتم من کرایشو حساب میکنم خلاصه آقا وقتی رفتم پوله کرایرو بدم داشتم فکر میکردم اگه 500 تومن بدم و کرایه دوستمم بدم 200 تومن برام باقی میمونه خلاصه رفتم پیشه راننده به جایه اینکه بگم واسه 2 نفر گفتم 200تومن میشه حالا خودم در حد انفجار بودم و فقط میتونستم لبخند بزنم راننده هم اسگول متوجه نشده بود ولی پسری که روبروم نشسته بود از حرفم داشت میپکید از خنده خودمم بعدش تو خیابون میخندیدم که اگه هر کس میدید فکر میکرد دیوونه شدم

“““““““““““

شر بودن و شوت بودن چقدر با هم فرق دارن همین قدر بگم که یکی از فامیلهای ما برای اینکه بفهمه چقدر بنزین تو بشکه هست کبریت انداخته توش و همین باعث شد که از اتیش بترسه و دفعه ی بعد انگشت کنه تو هلدر لامپ و زمانی که فهمید برق هم خطرناکه ” با ترقه ور رفت و ترقه تو دستش ترکید اما در کمال تعجب به جون خودم الان از منم سالمتره …

“““““““““““

عاغا بچه که بودم (هنوزم هستم با اجازتون) یکی از تفریحات کاملا سالم بنده (:دی) این بود که وقتی برق محلمون میرفت،با دوستام میرفتم زنگ خونه ها رو فشار میدادم و چسب نواری میزدم روش.
بعدش که برق میومد انگار تو محله عروسی به پا شده بود… خخخ
اصن یه وضی….!!!!!
البته در این میان ساکنان محله چند فحش درست و حسابی هم نثار بنده و دوستان می کردند… بیخیال …. !!!!
شما هم میتونین اون قلبه(بهش میگن لایک :دی) که اون بالاست رو بکوبین.انگار منو زدین درب و داغون کردین…

“““““““““““

دوستانی ک از دست دهه هشتادیا شاکیَن….. انتقامتونو از ی دهه هشتادی گرفتم:دی
خواهرمینا اومده بودن خونمون بعد دختر 8 ساله داره.. این بعد از ظهر خوابیده بود تو اتاق من مامانش با مامانم رفته بودن بیرون
رفتم ی دستمال کاغذی اوردم کردم تو گوشش.. دیدم اثر نداره.
یکم بعد یه لگد زدم داد زدم: بیتا خونه اتیش گرفته !!
اقا مث مرغ بلند شد دوید خورد دیوار نشست گریه کرد :دی
بعد مامانم اومد ی فصل منو زد |:
از ترسش شبا خواب ندارم :دی
دست به دست هم دهیم به مهر… دهه هشتاد را کنیم ذله
مخلصیم

“““““““““““

مترو یهو ترمز زد یکی گفت واسه چی اینجوری می کنه؟ بغلیش گفت حتما دوچرخه پریده جلوش بعدم پاره شد از خنده، به هر حال اوضاع خوب نیست

“““““““““““

چن وقت پيش خيــــــرِ سرمون اومديم با تاكسى ( اَ اين خطيا ) بريم محل كار،هيچى ديگه نشستيم تو تاكسي و سه نفر ديگه هم مسافر زد و خلاصه راه افتاد آقاي راننده ى محترم
همينجور كه داشتيم ميرفتيم تو يه بلواري بعد صحبتهايي فرمودن كه كمي جلوتر يه بونكر سيمان با دو الي سه خودرو ديگه تصادف شديد كردن و خلاصه اين ترافيك سنگين واسه خاطر اونه!عاغا هميجور رفتيم و رفتيم اين خيابونه تموم شد دريغ اَ يه خط ترمز و آثار تصادف…
حالا ما كه فهميديم ايشون كلاً حالش خوش ني و كلاً جلو تشريف دارن برگشتيم ازش سوال كرديم عاغا اين تصادف كه ميگفتين كو پَ ؟!؟! (•_•)
يه كاره برگشته جلو سه تا آدم عاقل و بالغ ميگه : اِ رد شديم،نديدين!!!!؟
يعني جايز بود با جُف پا اَ تاكسي شوتينگ كنيم بيرون مرديكه ي لاف زنِ شيرين عقل رو …!؟

“““““““““““

بابام از این دستگاها که نشون میده خونه گاز مونوکسید و سرب و از این چیزا داره یا نه خریده و زده به دیوار(استانداردش باید عدد زیر پنج نشون بده) که عدد سه رو نشون میداد!آقا من کرمم گرفت رفتم یا هااااااااا اساسی کردم بهش دیدم تا هفت هشت رفت بالا!بعدش بابام رفت ها کرد دیدم رفت رو چهارده و صدای بوقش دراومد!یعنی یه وضعی بود واسه خودش
به این نتیجه رسیدم که هرچی آلودگی تو خونه هستش از صدقه سر خودمونه!

“““““““““““

دیروس ی پورشه پیدا کردم نمیدونستم چی کارش کنم اولش با خودم گفتم باداشتن این ماشین دست رو هر کی بذارم باهام ازدواج می کنه اما ی کم که فکر کردم دیدم مال حروم از گلوم پایین نمی ره انداختمش صندوق صدقه.

“““““““““““

دیروز از مغازه داشتم میومدم خونه تو راه چند تا پسر بچه از این دهه هشتادیا به سرعت از پیش من گذشتن یهویی یکیشون برگشت گفت : بچه نه دزدنت
منSmile))
بچهSad((((((((((((
کلا دهه هشتاد Smile ()()()()()

“““““““““““

به جان خودم راست ميگم!
دختر عمه ام برگشته به مامانش ميگه مامان چرا بلوتوثت روشنه؟عمه ام با اعتماد به نفس كامل ميگه خب اگه روشن نباشه كه اس ام اس نمياد،يهو كل فاميل با هم رفتن رو هوا!
عمه ست ما داريم؟؟؟

“““““““““““

زبان گوشیم عربی هست به دوست دخترم فرستادم جطوری کلم (منظورم گلم بود)
برگشت گفت کلم جد و آبادته
یکی نیس به این بفهمونه منظورم چی بود؟؟؟؟؟
اما خداییش از کلم هیچی کم نداره
هه هه هه

“““““““““““

غاغا یادش بخیر دوران مدرسه ما دهه شصتی ها
تو امتحان 2 گرفتم واسه اینکه گندش در نیاد خواستم جلوش 0 بذارم رفیقم گفت همه میدونن عرضه بیست گرفتن نداری جلوش 1 بذار تابلو نشه
منم اشتباهی پشتش گذاشتم به جای 12 نمرم شد 21 گندش در اومد و کتکو خوردیم هم از بابام هم از معلم
من ……….
بابام ………….
فیثاغورث !!!!!!!!
همه (….)

ی بار سر کوچه با دوستام بودم ک یکی دیگه از دوستام با ی وانت ک توش ماشین لباسشویی بود اومد ب یکی از بچه ها ک از هممون گنده تر بود گفت بیاد کمک خلاصه این رفیقمون بعد از چند دقیقه اومد پیشمون گفت اینکه تو تبلیغات تلویزیون میگه ماشین لباسشویی ۷ کیلویی خالی بندی این خیلی سنگین بود دیگه شما خودتون حدس بزنید حال مارو همگی مردیم از خنده

**************

یادمه خیلی سال پیشا وقتی که پیش دبستانی که میرفتم مربی از تک تک بچه ها پرسید میخواین در اینده چه شغلی داشته باشین…
یهو یکی از پسرای کلاس با افتخار بلند شد و با صدای رسا و در کمال سادگی داد زد و گفت دزد…….

**************

ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻛﻔﺶ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﻛﻴﻔﻢ
ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﭘﻮﻝ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﭙﻮﺷﻦ
ﺷﻢّ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ

**************

آقا ما یه پسرعمه داریم تو کار فروش و نصب پرده و اینا. یه متر همیشه تو دستشه.
یه روز خونمون جمع شده بودیم بحث مسائل اقتصادی و تورم بود به طور جدی و هرکی یه نظری میداد. این میخواست بگه کفش چقد گرون شده.
برگشته میگه: آقا پارسال یه جف کفش ورزشی 12هزار بود امسال شده متری 30 هزار.
اون کفشا :|
فروشنده کفش:|
ما Smile ))))))))))
یعنی همه چیو متری میبینه. آخه پسرعمه عزیز ما همه جا که مث اون پروده فروشی شما نیس متری کار کنن

**************

من هميشه نگران اين بودم كه نكنه سباستين مادرشو پيدا نكنه
هر وقت بل و سباستين مشكلي واسشون پيش مي اومد از ته دل گريه ميكردم
ياد تلويزيون توشيباي سياه سفيد بخير
هر كي خانم رضايي يادشه بكوبه لايكو

**************

دیروز تربیت بدنی داشتیم، استاد یه مانع 20 سانتی گذاشت گفت یکی یکی از روش بپرین…
من یدفعه گفتم: نه حسن! خطرناکه حسن!!!
دیدم تمام بچه ها از خنده رو زمین پخش شدن…
یکی از بچه ها اومد بهم گفت اسم استاد حسنه!!!!
هیچی دیگه استادم منو حذف کرد.

**************

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم تو عروسی ازاین هزار تومنیایی که قلابیو مبارک بادداره ۳تا دونه گرفتم بعدش فرداش رفتم بقالی سر کوچمون یه پیرمرد خیلی پیری بود هزارتومنیا رو دادم بهش یه عالمه قاقالیلی خریدم ازش و نفهمید پولا قلابیه(فکر کنم اسم هشتادیا بددررفته ماهفتادیا حریف میطلبیما‏)‏

**************

خسته و کوفته اومدم خونه داداشم رو در پذیرایی یادداشت گذاشته یه نوشته گذاشتم تو اتاقت برو بردار…
رفتم تو اتاق دیدم نوشته سرت کلاه گذاشتم یادداشت اصلی پشت همون برگه ایه که رو در بود…
رفتم یادداشت رو درو کندم پشتش نوشته یه یادداشت تو یخچاله زیر ظرف میوه ها…
منم حرصم گرفت بدون توجه به یادداشت یه نیمرو درست کردم و خوردم…بعد ناهار یادداشت زیر ظرف میوه رو خوندم دیدم نوشته ما رفتیم خونه خاله اما مامانم برات پیتزا که دوست داری درست کرده گذاشته تو فر…اما اگه نیمرو خوردی دیگه پرخوری نکن بذار اومدم باهم میخوریم…
خداوکیلی من سرم رو کجا بکوبم با این فک و فامیل؟

**************

رفيقم بهم اس داده صدا PC قطع شده برام درس ميكني،گفتم اره،رفتم ازش PC گرفتم اوردم خونه،روشنش كردم ي اهنگ گذاشتم ديدم ميخونه ولي صداش ني، صداشو زياد كردم درس شد
من =@ =) =| =/
دوستے دارم ذرنگ شك نكں

**************

چند وقته یه سوالی برام پیش اومده
چرا تو کارت ماشین بابام نوشته ظرفیت چهار نفر ولی 3 تا کمربند ایمنی تو صندلی عقب گذاشتن؟ ممنون میشم اگه یه دیوار بهم بدین.نمی خام سرمو بکوبم توش میخام باهاش ماشینو خورد کنم
تا حالا دقت کردین

**************

امـــــروز امتحان ریاضــــی داشتیم (میان ترم)
نشـــستیم سر جلـــسه ،
منم هیچی نخونده بودم و اســـترس داشتم
برگه هــــا رو دادند و شروع به نوشــــتن کردم …
چند دقیقه بعــــد بغل دســــتیم برگه حضور و غیاب امتحان رو داد بهـــــــم
دیـــــدم خودش اســـمش رو نوشــــته و یه شماره که اولــــش 911 بــود
منم اســــــم و شــــمارمو ایرانسلمو نوشـــــتم و دادم به دختر بغل دستیم
اونم هــــم نوشت و دوباره برگــــه رو برگردوند و گفت : اوســــکل ، شماره دانشجوییت رو بنویس نه شماره موبایلت رو Smile ))
مارو میگی :|
اون :؟
کارت دانشجویی :|
ایرانسل :|

**************

پســــرداییم تو سالـــنٍ دانشگاشون بـــوده, میبینــــه یه دختــــرٍ هی میــــره هی میـــاد مثٍ کســـی که با طرف کار داره! خلاصه هـــرجوری شده میــــره جلــــو پســــرداییمو میگیـــــره میگه: آقایٍ فلانــــی میشه چن لحظه بیاین؟؟
پســــرداییم: خانــــوم مـــن نامــــزد دارممم( آره گــــور داره جــونٍ خالـــش Smile )
دختـــــرٍ: ایـــــــــش! چقد بــــی جنبه! برخـــوردٍ اجتمـــاعیت صفــــرٍ هااااا ؟؟؟ میخواستــــم بیای این کلیدٍ کارگاه گیــــر کرده تو قفلش بیای بازش کنــــی نـــــامـــــــزد!!!
پســــرداییمم کــم نیاورده گفته: اول بــاید از نامــــزدم اجازه بگیـــــرممم!
Smile ))

**************

امـــروز ســر کلاس استــادمون برگشــت مارو نصیــحت کنه!
گف زمــانه مــا کــه دانــشـگاها اینجـــوری نبود!
منم اومدم حرفشــــو تایید کنم گفتــــم: بععععله استاد زمان شما دانشگاه ها سیاه سفید بودن! :دی
مرتیکه زد حذفم کـــــــــرد :|
عاخه اســـتادم اینقدر بی جنبــــه!
همــــون باس تیکه بندازم تاییدشــــون کنم همینجوری میــــشه! :|

**************

بـه مامانم میگم : یه سوال کنم راستشو میگی ؟
میگه آره
گفتم : منو از پرورشگاه آوردین یا سر خیابون پیدا کردین؟
میگه : خفه شو جز جیگر گرفته! الهی زیر گِـل بری راحت شم از دستت! الهی سرب داغ بریزن تو حلقت دیگه از این حرقا نزنی
من :|
ماهی ها Sad (((((((
سازمان حمایت از آبزیان Sad (((((((
یونیسف Smile ))))))
من که میدونم منو از تو جوب پیدا کردن بقران انقدر بهم برخورد که میخوام
برم خواننده شم فعلنم دنبال اسپانسر واسه اهنگام میگردم :| :|:

یه بار با رفقا رفته بودیم دربند. رفتیم توی یه قهوه خونه . یه آقای غول پیکری پشت دخل نشسته بود. نشستیم روی تخت ، من بلند صدا زدم : گـارسـون!!!
یهو اون آقا گندهه برگشت گفت : گارسون و زهر مار! نوکر باباتم مگه؟ پاشو بیا اینجا بگو چی میخوای کوفت کنی؟!
اون روز زهـرمارم شد Sad
خودتونو بذارید جای من

***************

زمـــانٍ دانشجـــویی مـــامـــانم یادمــــه 5سالم بودش, یه بار منُ بــــرد دانشگـــاشون! این هم کلاسیـــاش كچـــلم کـــردن انقـــد حرف میــــزدن!
یکشیـــون گف: امیـــــر به مــــن بگــــو خالــــه سمیـــــرا!
مــــن: عه شمـــا سمیــــرایی؟! همـــونی که بـــابـــاش زندانٍ؟! شوهـــرش معتـــادٍ؟! خـــودتم میری دزدی؟! Smile )
آقــــا ندیدین چی شد که؟!
سمیــــــــرا: کی این حــــرفارو بهت زده؟!
مـــن: مـــامـــانم همیشه به بـــابـــام میگه!!!!!!!
دعـــواشونُ یه ذره یادمـــــه! ولی دعــــوایی که مـــامـــان خانــــوم باهام کردُ هیـــچ وخ یادم نمیــــره!
خــــو مــــامــــان خانـــــوم این حرفا چی بوده جلــــو بچه میــــزدی؟! Sad

***************

اعتــــراف میــکنم یه بــار یه دختـــــرٍ بهم گف : خوشگلـــــه دوس دختــــر داری؟!
مـــــن: بلــــــه!
یــــارو: بلـــــه و بلا , بلـــــه و آرپیچـــــی! چرا بهش خیـــانت میکنی؟! چـــــرا جوابٍ منُ دادی؟! خدا میدونه کارتشو در آورد بهم داد گف: هـــر وخ ازش سیــــر شدی بهـــم زنگ بـــزن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اعصـــاب تعطیلن بعضیـــــا به قـــرآن!
همی مونده بود با اون فولاد زره دوس شـــــمSmile

***************

تـو اتوبـوس نشسته بـودم یـهو یـه پـیرمرده اومد سوار شـد ، یـه نفرم اومـد مثلـاً فردین بازی در بـیـاره بلـند شـد گـفت حاج آقا بـفرمـا بشین ، پیرمرده گفت نمی شیـنـم شما بـفرمایید. یارو گفـت نـه حاجی باید بشیـنی! پـیرمرده گفت نمی شیـنـم برادر من! شما راحت باش.
یـه دفه یارو قاطی کرد گفـت : حاجی بهت میگم بشین بشین دیگه! پیرمرده گفت : نمی شینم آقا مگه زوره؟؟!
من :|
بلند شدم که مثلاً وساطـتت کنم خیـر سرم ، گفتم : آقا بشین زشته نمیخواد بـشـینه دیگه چه اصراریه؟
یـهـو پیرمرده برگشت گفت : اصلاً من می شینم جای این آقـا! حرفیه؟!
من :|
جـمعیت :|
پیـرمرده Smile )
اون یــارو Smile ))
خو لامصبا می گفتید از همون اول میخواید منو از جام بلند کنید دیگه !
همشهریان مردم آزاره داریم؟!

***************

یادم میادقبلامعلممون گفت پردرامدترین شغل موادمخدره.
دوستمم ازاخرکلاس دادزدچراافغانستان انقدگدای!
معلممون موندچی بگه.

***************

هی خدا اهای دهه شصتیا بیان دهه هشتادیا رو ببینی هی از ماها مینالیدین خدایی سال اول دبستان از ما میپرسیدن میخوای اینده چی کارا کنی مام در کمال صداقت میگفتیم درس بخونیم هی حالا از این دهه هشتادیا بپرس دماغ عمل کنم گونه پروتز کنم اصن ی وضیBig Grin

***************

از بيرون امدم خونه ديدم گدزيلا خواهرم خونمونه<بچش دهه هشتاد> گوشيمو گذاشتم رو بخاري رفتم تو اتاقم ك لباسامو دربيارم بعدشم سرم بند شد ب نت بعد30 دقه ديدم ي دودي راه افتاده بو سوختني مياد رفتم ديدم بله كره خر بخاري رو تا آخرزياد كرده گوشي ماهم نابود شده بعد امده ميگ يامين يامين گوشيتو سرخ كردم
من :’-(
گودزيلا :-) )

***************

ديروز رفتم خونه مامانبزرگم.دوستشم اونجابود.به مامانبزرگم ميگم:بابامو راضيش ميكني تابرام ايفون4 بخره.؟دوستش برگشته ميگه:وااا اولا اخه فورتاايفون ميخاي چيكار؟ ثانيا من ميدونم فورتا يعني چهارتا .سوما براهرخونه اي يه ايفون بسه!
من:|
دوست مامانبزرگمSmile)
مخترعين توقبرشون~~~
الان واقعا من چي بگم ديگه!!!!!!!!!

***************

شمايادتون نمياد يه زماني وقتي مي خاستيم يه فيلم ياكليپ از اينترنت دانلود كنيم زيريه سقف به پااينترنت پيرمي شديم فقط يكي نبود بياد عقدمون كنه‌! واسه همينم مامان بابامون اجازه نميدادن زياد باهم باشيم مجبورمي شديم وسط كار بهم بزنيم!!!!!يادش بخير

***************

من هر وقت حوصله ام سر می ره یه اس ام اس به یه شماره اتفاقی می دم با این مضمون: جنازه رو قایم کردم، حالا چیکار کنم؟

یادش بخیر چقدر اسکل بودم. نیم ساعت دست به سینه میشستم تا مبصر اسممو جزو خوبها بنویسه. بعد معلم میومد بدون نگاه کردن به لیست خوبها و بدها تخته رو پاک میکرد
و چقدر اسکلتر بودم که زنگ بعدی هم دست به سینه میشستم

***************

تو آموزشی قبل از اینکه لباسای نظامی رو بپوشیم من ظرف غذامو گم کردم .رفتم وسط آسایشگاه داد زدم هر کی ظرف غذای منو برداشته بیاره و گرنه میرم به تیپ آموزش میگم بیان کوله همه رو بگردن .نقشه ام گرفت یکی از بچه ها ظرف رو آورد و گفت پیداش کردم.
نیم ساعت بعد از پوشیدن لباسهای نظامی و همشکل شدن دور هم نشسته بودیم داشتم برا یکی از بچه ها تعریف میکردم که “یک نامرد کثیفی از همین روز اول دزدی ها شو شروع کرد آشغال ظرف غذای من رو دزدید منم تهدید کردم و اونم پس داد”
وقتی داشتم براش تعریف میکردم یکهو متوجه شدم که طرف خودشه و من دارم برا خودش تعریف میکنم
وای که این 45 روز آموزشی چه به من گذشت
بدشانسی که تو رژه هم کنار من بود

***************

بعدازظهر عاشورا هر سال همه فامیل برا پختن شله زرد خونه مامان بزرگ جمع میشن.پارسال هم همینطور. پسر دایی 8 ساله شر ما هم داشت بچه ها رو تو حیاط سازماندهی میکرد ولی خیلی هم سرو صدا و فضولی میکرد.که باباش گفت بیا بشین میلاد بسه دیگه .اونم گفت “نمیخوام سبیل مرغ” بعد هم سریع رو به بچه ها گفت “سبیل بابام شکل پشت مرغه ”
دیگه تصور کنید ما تو اون شرایط چند متر از زمین رو گاز گرفتیم و کندیم نزدیک بود به نفت برسیم

***************

عاغا چشتونروز بد نبینه! دیروز رفتیم حموم یهو آب قطع شد! با ناله مامانمو صدا کردم میگم آب قطه مامااااااان!
با عصبانیت بهم میگه خب چیکار کنم! (حیف ک مطمئنم سر راهی نیستم!) منم با خونسردی گفتم : لپ تاپمو واسم بیار! عاغا جواب داد! با یه ظرف آب گرم اومد!!!!!!

***************

دهه شصتیها یادشونه کلاسامون پنکه توش نبود معلم اخلاق نداشت زنگ تفریح رو با چکش میزدن نیمکت کلاس یادگاری ده سال قبل هم روش نوشته بود یه روز طول میکشید کتابهامونو جلد کنیم تا خراب نشه . دفتر کاهی رو برا مشق یه دفتر صد برگ واسه املا با جلد پلاستیکی قرمز یکی ابی واسه تمرین ریاضی
یاد اون روزها بخیر





به خدا اینا سپاس نداره؟
حیفه ببندینش نه؟

نظر و سپاس نشه فراموش
رفیق فابریک roxi

هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش

چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني

چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي ناپلئون


پاسخ
 سپاس شده توسط LOVE KING ، glembert girl ، سایه 72 ، alirezal ، roxi ، سایه2 ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، صحرا 2 ، S-O-H-E-I-L ، یاسی@_@
آگهی
#2
مرسیییییییییییییییی
واقعی بودن؟؟؟؟؟HuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuh
if I'm not back again this time tomorrow carry on carry on as if nothing really matters.
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91
#3
مرسی دست درد نکنه ولی خیلی خیلی طولانی بود حال خوندنشو ندارم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطرات خنده دار 1
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91
#4
(01-04-2013، 18:59)آیه نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسیییییییییییییییی
واقعی بودن؟؟؟؟؟HuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuh
والا بیشترشون خاطرات خودم و آشنایان هستم ولی بعضی هاش زاییده ی تخیل قوی بنده هستSmile
رفیق فابریک roxi

هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش

چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني

چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي ناپلئون


پاسخ
#5
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودن
دمت گرم495495495495495
رفیق فابریک noora92
از شمع سه چیز آموختم: ایستاده بمیرم بیصدا بمیرم به پای دوست بمیرم.Blush
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91
#6
ممنون تازه واردیا ولی خوب پیشرفت کردیTongue
رفیق فابریک roxi

هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش

چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني

چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي ناپلئون


پاسخ
آگهی
#7
آفرین تخیلات بالایی داری:cool:
خاطرات خنده دار 1

پاسخ
 سپاس شده توسط noora91
#8
عالی بود مرسی مخصوصا قارچ خورهBig Grin
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Big Grin خاطرات امروز من = طنز و باحال
  (دفترچه خاطرات چهارم ابتداییم برادرم را يدا كردم !!!)
  خاطرات یک مداد (قابل توجه کسانی که مداداشنو گاز میگیرن)(به ترتیب هفته بخوانید)
  عکس های خنده دار (انفجار خنده) سری 2
  خاطرات یک خون آشام
  خاطرات روز های مدرسه
  استاتوس های طنز و خنده دار فیسبوک (طنز جدید اعترافات خنده دار طنز اول مهر طنز مورد د
  خاطرات یه دکتر باحال...
  بمب خنده (اگه میخوای نمیری از خنده نیا تو)
  تنها محض خنده !!! ( شادی و خنده)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان