امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق مثلثي

#1
سلام من ايزابلاهستم وميخوام براتون داستان زندگي خودموبگم.
من تويه خونواده ي نسبتافقيربه دنيااومدم ودخترخيلي لجبازي هستم البته لجبازوباحال اوضاع ازاين قراره كه پدربزرگ من باپدربزرگ شاهزاده ي قصه مون باهم قرارگذاشتن كه نوه هاشون باهم ازدواج كنه من هنوزدبيرستاني بودم ونه من ونه خونواده ام ازاين موضوع هيچ خبري نداره مدرسه اي كه من ميرفتم بامدرسه ي شاهزادمون يكي بودواون عاشق ودلباخته ي دختري تومدرسه مون بوديه روزكه داشتم تومدرسه بايه سطل رنگ راه ميرفتم سطل خيلي سنگين بودومنم داشتم اونوحمل ميكردم كه يهوسطل ازدستم دررفت وافتادروپاي ..............
واين داستان ادامه دارداگه سپاس هابه 5رسيدبقيه اش روميزارم البته اگه خواستيداينامنت نيسBig Grin
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط haryy pattr ، عاطفه70 ، ღ دختـــر آسمان ღ ، LOVE8 ، ریما - رامی
آگهی
#2
چه خوبه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عشق مثلثي 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عشق مثلثي 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ناديا
#3
مشتاقم ادامشو بخونم راستی چند قسمته Heart
رمان عشق مثلثي 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ناديا
#4
(18-05-2013، 12:59)زیبا ترین دختر دنیا نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مشتاقم ادامشو بخونم راستی چند قسمته Heart

اگ خدابخوادتو7و8قسمت خلاصه اش ميكنم
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
#5
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying:cry:cryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying:
من فقط دوتاسپاس ديگه ميخوام
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying

cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
من فقط 2 تاسپاس ديگه ميخوام
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
#6
خيله خوب اينم ازادامش:
سطل ازدستم دررفت وافتادروپاي كريس (شاهزاده)اوه اوه اوه اوه يني كفشش شده بودازرنگ پوست ادمم اون ورترمن كه وقتي نگاش كردم اول حالم بهم خوردولي تاسرمو گرفتم بالاتاازكسي كه رنگ روخالي كرده بودم روپاهاش معذرت خواهي كنم تاديدم اون همون كريس زوديه دستمال ازتوجيبم دراوردم ونشستم كفشش روسابيدن يه دفعه اي كفشش وپرت كردوخوردبه ديوارهمه ام درمون جمع شده بودندنميتونستم سرموبالابيارم وازكريس معذرت خواهي كنم به خاطرهمين درحالت سربه زيري بهش گفتم ببخشيد
اونم مثل يه گاوسرشوانداخت پايين ورفت منم ديگه دماسنجي شده بودم برگشتم بهش گفتم:
من:هوي ياروفك كردي كي هستي كه منوجلواينواون خوارميكني ها؟
وبعدباهمون كفش كثيف محكم زدم به پشت لباسش اصلايه جوري برگشت بهم نگاكردكه ترسيدم وفراركردم.
بعدش رفتم پيش دوستام توحياط وكلي باهم خنديديم حالابزاريددوستاموبهتون معرفي كنم:
شارلوت:مثبت جمع ماواهل اخلاق خوب وعينكي
انا:متوسط گروهمون وبعضي وقتااين وري بعضي وقتاهم اون وري ولي قاطي منه ميتونه40نفرروبخره
هلن:اونم كه فقط عشقي عمل ميكنه وبعضي وقتابيش ازحداحمق ميشه
ماهايه گروهيم تومدرسه موقع تعطيل شدن من بادوچرخه برميگشتم خونه رفته بودم ازبوفه ي مدرسه امون خوراكي خريده بودم داشتم ازجلوي اتاق كارگاهمون ميگذشتم كه يه دفعه اي كريس روبايه دختره ديدم اسم اون دختره پادنابودشاهزاده داشت به اون ميگفت:
كريس:ببين خودت كه موقعيت منوميشناسي من يه شاهزاده ام واگه توالان به درخواست ازدواج من جواب منفي بدي خانواده ام برام يكي رودرنظرميگيره واين همه عشقي كه بين ماهست تموم ميشه پس فقط كافيه كه توبه درخواست من جواب مثبت بدي
پادنا:.................
بسه ميخوام برم درس بخونم تابعداباي 5تاسپاس خوبه قربون دستت
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
آگهی
#7
سلام میشه ادامشو بذاری داره جالب میشه می خوای من 4تا دیگشوبدم؟؟Huh:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان