امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک (شب بیا که نتونی بخوابی)

#1
سالها پیش در مدرسه ای كوچك در دهكده هالیرز در حوالی شهر نیویورک
پسر بچه ی كوچكی با حالتی آشفته در محوطه حیات مدرسه
با عصبانیت به پاره سنگهای جلو پایش لگد می انداخت
نگاه مایوسش را به پنجره كوچك كلاس انداخت
كه دختری با موهای طلایی در چهارچوبش خودنمایی میكرد
دخترك كه انگار نگاه پسر را حس كرده بود مسیر نگاهش
از روبرو را بطرف پسر برگرداند و لبخندی نثارش كرد دوباره صورتش رو برگردوند
پسر بچه بغضی كرد و پشتش را به پنجره كرد
همان لحظه صدای زینگ زنگ مدرسه سكوت محوطه را شكست
و بلافاصله صدای فریاد و هیاهوی بچه ها حسابی جو را عوض كرد
پسری درشت هیكل همراه دونفر كه گویا نوچه اش بودند با عجله
بسمت پسر آمدند پسر درشت هیكل كه دنیل نام داشت فریاد زد:
هوی چارلی به چه جراتی پشتت رو بمن میكنی
مثلینكه تنت میخاره چارلی با ترس رویش رو برگرداند
و با خشم دنیل روبرو شد دنیل مشتی سنگین به سمت
صورت چارلی پرت كرد كه باعث شد چارلی با دماغی خونین
روی زمین بیافتد از پشت سرشان صدای نازك دخترك بگوش رسید:
ولش كنید چیكارش دارید!
دنیل لبخندی زد و گفت: میبینید بچه ها نگران چا چا جونش شده
بعد بروی چارلی نیم خیز شد و گفت:
میخوای پول امروزتو بدی یا نه؟
چارلی با سرعت و ترس دست در جیبش كرد
و اسكناس كهنه ای بیرون كشید هنوز از جیبش درست بیرون نیاورده بود
كه دنیل رو هوا قاپید.و دور شد دخترك بدو بدو بكنار چارلی اومد
و زانو زد و با مهربانی به چارلی نگاه كرد.
بیست سال بعد در دل یك شب صدای هیاهو
خیابان آلتین رو پر كرده بود دنیل با همان صورت خوك مانند و عبوس
خودش دركت شلوار دامادی خیلی خنده دار بنظر میرسید
ولی برعكس دخترجوانی كه كنارش بود مثل یك عروسك
كه اسیر یك دیو شده باشه بغض كرده و بی صدا اشك میریخت
چند متر آنطرف تر چارلی با ناراحتی گوشه پیادرو مخفی شده بود
و با حسرت و عصیانبت به آن صحنه نگاه میكرد.
صبح فردای آن روز وقتی دنیل میخواست
از خانه حارج بشه جلوی در خانه یك نامه پیدا كرد
آن را با تردید باز كرد و زوع به خواندنش كرد:
سلام دنیل عزیز
خیلی وقته كه همدیگه رو ندیدیم اگر مایلی كه
پس از سالها یك دوست قدیمی رو ملاقت كنی به آدرس
زیر مراجعه كن:
خیابان كانتر آپارتمان شماره سیزده طبقه‌آخر
دنیل ابروهاشو در هم كشید و گفت:
خیلی جالبه حتما آلبرت یا فلیپ باید باشه و دوباره به خانه برگشت و درو بست.
بعد از ظهر آن روز دنیل شال و کلاه کرد و بسمت خانه دوست ناشناسش رهسپار شد
وارد آپارتمان شماره سیزده و سوار آسانسور شد چند لحظه بعد به آخرین طبقه رسید
و در زد چند لحظه بعد در باز شد ولی کسی پشتش نبود!
دنیل نیشخندی زد و گفت: قایم موشک بازی دیگه بسه
وارد خانه شد و در را بست درودیوار خانه پوشیده از فلش بود که بسمت اتاقی تاریک
راهنمایی میکرد. دنیل گفت: سورپرایز هان؟!
و وارد اتاق شد بلافاصله تا وارد شد در پشت سرش محکم بسته و قفل شد.
دنیل برای اولین بار احساس دلهره عجیبی کرد و سریع چراغ اتاقو روشن کرد.
درو دیوار خونه غرق خون بود و با عکسهایی تزیین شده بود
عکسی که همان دخترک در کودکی با پاکی کودکانه لبخند میزد
و عکسی دسته جمعی از بچه ها ی مدرسه که دور صورت سه نفر دایره قرمز رنگی
کشیده شده بود یکی از آنها خود دنیل بود که ضربدری هم روی صورتش بود
همان لحظه صدای خنده شیطانی یک عروسک سخنگو که درب و داغون شده بود
سکوتو شکست دنیل بسمت تلویزیونی که در گوشه اتاق بود رفت و روشنش کرد
یک مرد شنل پوش با ماسکی شیطانی و وحشتناک شروع به صحبت کرد
سلام دوست و رفیق دیرینه!
تا یک ساعت دیگه یا میری جهنم یا تقاص پس میدی و بعد آزاد میشی
انتخاب با خودته پس اگه میخوای نجات پیدا کنی
باید کلید اتاقو پیدا کنی وقتت خیلی کمه!
صبر کن یه راهنمایی کلید داخل دستگاه چرخ گوشته که تا ۱ دقیقه دیگه روشن میشه
حالا هم قبل از اینکه یخ بزنی بگرد پیداش کن و برفک صفحه را پر کرد.
همان لحظه از لوله های دوش مانند سقف آب یخ مثل باران ریخت و دنیل را خیس کرد
هنوز چیز ینگذشته بود که از ۴ دریچه کولر سرد ترین باد ممکن مثل فریزر فضای اتاقو
یخ آلود کرد دنیل با سرعت برق بسمت چمدان گوشه اتاق پرید و درش را باز کرد.
شیشه ای اکواریم مانند پر از سوسک و هزارپا و جونورهای دیگه چندش آور بود
که ته شیشه بحدی که فقط مچ دست بهش میرسید دهانه چرخ گوشت بود
که کلید ته آن بود دنیل با ناچاری دستشو داخل آن کرد تا کلید و بردارد همین که
دستش به کلید خورد چرخ گوشت روشن شد و خون شیشه رو گرفت انگشتش
قطع شده بود و آستینش چند سوسک را بهمراه داشت با دست دیگرش سعی کرد
کلید رو در بیاره و موفق شد اما ۲ انگشت دیگرش هم پرید از شدت درد جیغ های
گوشخراش میکشید با بدبختی کلید رو در قفل در چرخوند ولی خبری نشد
بار دیگر صدای خنده عروسک کهنه شروع شد دنیل فهمید رو دست خورده و
کلید قلابی بوده در سمت دیگر اتاق یک کمد خاک گرفته بود
سریع در کمدو باز کرد داخلش یک شیشه بود که بدلیل تاریکی هیچ چیز معلوم نبود
دستش را داخلش کرد و بعد از شد درد چند برابر در حد بیهوشی فریاد کشید و افتاد
داخل شیشه پر از عقرب های سمی بود.
کف اتاق افتاد و شدت سرما و درد مرد.
فردای آنروز برای آلبرت و فلیپ دو دوست و نوچه دنیل هم نامه ای رسید.
و اما آلبرت چند دقیقه زودتر از فلیپ آمد و مثل دنیل وارد اتاق اسرار شد
بعد از روشن کردن تلویزیون همان مرد در کنار جسد وحشتناک دنیل
شروع به صحبت کرد : سلام رفیق
خوب به حرفام گوش کن وگرنه تا چند دقیقه دیگر بسرنوشت دوستت دنیل دچار میشی
توی این اتاق هزاران خطر هست در اتاق بغلی تو یک نفر دیگه هست که کلید درست در
شکمش قرار داره برای رهایی تنها راهت یافتن اون کلیده برای راحتتر شدن کارت
یک ساطور بغل دستت هست مطمئنم بدردت میخوره
عجله کن زیاد وقت نداری برفک تلویزیون رو گرفت.
باران یخی مثل دفعه قبل شروع شد و آلبرت با سرعت در کدو باز کرد و با شیشه عقرب
روبرو شد دریچه ی کوچکی پشت شیشه بود که برای رسیدن بهش باید شیشه را
میشکست . چاره ای نداشت شیشه را شکست و عقربها کف اتاق را گرفتند
با سرعت داخل کمد پرید و شروع به شکستن دریچه چوبی کرد یک عقرب درست زیر
پایش بود و میخواست نیشش بزند اما آلبرت سریع لگدی بهش زد و پرتش کرد.
ب چند تنه و ضربه دریچه کهنه چوبی شکست و وارد اتاق بغلی شد اتاقی که سرمایش
طاقت فرسا تر بود فردی کف اتاق افتاده بود و فریاد میزد من کجام
آلبرت با سرعت ساطور را بلند کرد و همین که خواست بکشدش دید اون فرد کسی
نیست جز دوستش فلیپ!
عقربها داشتند از دریچه به سمتشان میآمدند آلبرت به شانسش لعنت گفت
چاره ای نداشت مجبور بود فلیپو بکشد وگرنه هردو میمردند با ساطور درجا شکم
فلیپ رو زنده زنده پاره کرد و فلیپ را کشت اما اثری از کلید نبود و رودست خورد بود
همان لحظه صدای خنده عروسکی از آن اتاق بگوشش رسید بدو بدو
از دریجه رد شد و همین که خواست بسراغ عروسک بره یکی از عقربها نیشش زد
و از شدت درد درست جلوی عروسک بزمین افتادعروسک بار دیگر خندید داخل دهانش
چیزی خودنمایی میکرد
با ناامیدی آلبرت دست در دهانش کرد و یک کلید بیرون کشید امیدی تازه وجودش
را فرا گرفت و بدو بدو بسمت در رفت و کلید و چرخاند و در باز شد
از شادی حنده ای دیوانه وار کرد و در راباز کرد اما انگار این هم یک تله بود
روبروی در جسد دنیل افتاده بود و پشتش روی دیوار با خون نوشته بود:
از چارلی بترس
و بعد درست در کنار جسد یک بمب ساعتی ثانیه شماریشو شروع کرد:
۵-۴-۳-۲-۱...
و بعد خانه منفجر شد و هر سه دوست تبهکار سوختند
همان لحظه چند خیابان پایین تر چارلی با لبخندی از رضایت در حال قدم زدن بود
و لبه ی پالتواش را بالا کشید و کلاهش رو پایین داد و بسمت خانه دنیل و عشق کودکی رهسپار شد.....
حال کردی سپاس بدهBig GrinBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط آیتین ، محسن جون ، aida 1 ، FARID.SHOMPET ، سایه2 ، *Armila* ، eri 5 ، ERF@N ، roblex ، اليناز ، دالتون انجمن 2 ، دختر اتشی ، tin tin ، easnajon ، HESAM-9 ، amirff ، شاهزاده گاردنیا ، 2arh ، سورنا فاول ، ♥♥♥نــازگــل♥♥♥ ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، mxad ، زهرا10000 ، رومینا اتیش پاره 2 ، Berserk ، !...rana ، Black_Man ، M2.N ، صنوبر ، چشم آبی تنهای تنها ، عسل شیطون ، روح سپید ، mobina81 ، ♥zed bazi♥ ، mohammad1254 ، AmIr GoD BaNgI
آگهی
#2
این جاش بخش ادبیات هست نه این جا
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط amirff
#3
اخه سردر بخش فرهنگی نوشته بود
فرهنگی
دانلود کتاب و کتاب خوانی، فرهنگ کشور ها، بیوگرافی و ...
دیدم نوشته کتاب خوانی این جا زدمSadSadSadSadSad
پاسخ
#4
فرهنگی درباره ی فرهنگ و معرفی کتاب و دانلود کتاب الکترونیک هست. فرستاده شد به ادبیات.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
#5
ممنون ولی مطمئنم شب می خوابم راحته راحت
اکنون گور او را بس است




آنکه جهان اورا کافی نبود
پاسخ
 سپاس شده توسط sub fc
#6
فقط تقلیدی از فیلم اره بودAngry
خدایا ...
بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفم!!!...
من عصبانی بودم برای انسانی که تو میگفتی ارزشش را ندارد و من پافشاری کردم.... crying
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ narges ღ ، روح سپید
آگهی
#7
حالا من چجوری بخوابممممcrying
پاسخ
#8
تکراری
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91
#9
ترسناك نبود شب ميخوابم
چون حال كردم سپاس را ميدم
سپاس
بهترين عشق اينست كه بزاري يكي ديگه خوشبختش كند
پاسخ
 سپاس شده توسط روح سپید
#10
قشنگ بودTongueTongueTongue
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان