امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب)

#1
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره*ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند، از پدر می پرسد: این چیست ؟

پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید:

پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم .

در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره*ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته شد. پدر و پسر ، هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی* رفت. هر دو خیلی* متعجب تماشا می کردند که ناگهان ، دیدند شماره*ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره*ای باز شد، و آن ها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله ای از آن اتاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
پاسخ
 سپاس شده توسط amirff ، *Armila* ، lili st ، رومینا اتیش پاره ، blackskull7 ، کیمیانا ، M.barselona ، sandi ، W O L F ، سانا50 ، مریم 1378 ، ''HeisEnbErg'' ، Interstellar ، یاسی@_@ ، mohamad-124 ، دختر شاعر ، farzguee ، (-_-)
آگهی
#2
منتقل شد.
داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#3
مرسییی
داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#4
مرسییییییی جیگر
به سلامتی اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمی  داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#5
میسی گلم
ماازون دختراش نیستیم ک ساپورت بپوشیم حاجی..
ازوناش نیستیم ک کفش پاشنه بلندپامون کنیم...
ازوناش نیستیم نیستیم ک هرشب یه جا ول باشیم...
ازوناش نیستیم ک هشتادقلم ارایش کنیم...
مانتومون ساده و مشکیه..شلوارمون لش و خاکیه..
پامون کفش تخت و ورزشیه!
یه کلوم ماازون لاشیاش نیستیم حاجی...
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#6
ههHeartقشنگ بودHeart
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
آگهی
#7
ممنون
داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب) 1

داستان طنز پیرمرد و اسانسور(بسیار جالب) 1
فقط از اینا : )
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#8
دستت درد نکنه
از انار باید اموخت تاج برسر هزاران استSleepySleepy
پاسخ
 سپاس شده توسط رومینا اتیش پاره
#9
Heartمی30 عزیزم Heart


       Heart    گاهی دلم تفریح نا سالم میخواد مثل فکر کردن به توHeart


دوستی را از زنبور عسل یاد نگرفتم که وقتی از گلی جدامیشه میره سراغ گل دیگه دوستی را از ماهی یاد گرفتم که وقتی از اب جدا میشه میمیره پس صادقانه بهت میگم دوستت دارم
پاسخ
#10
Big GrinBig Grin ممنون
نه نه نه نه نه نه نه فردا رو نمیخوام
واسه فردا این همه راهو نمیام
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یه داستان خنده دار
  داستان های کوتاه خنده دار
  جوکهای خفن و بسیار خنده دار
  طالع بینی بسیار جالب دانشجویی
Big Grin جملات بسیار خنده دار و جالب (فقط بخند)
  داستان ترسناک من و دوستام در جنگل...کاملا واقعی...نیای پشیمون میشی
Wink داستان خنده دار سه زن در بهشت !
Video وردهای داستان های هری پاتر « قسمت چهارم »
  داستان طنز در مورد زن و شوهر
  داستان های کوتاه و طنز

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان