امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راز دهکده ی متروکه

#1

قسمت اول

در انتهای یه جاده ی کوهستانی جائی که بیشترین فاصله با شهرستان کوهستانی اون منطقه داشت ،دهکده ای وجود داشت که به دهکده ی متروکه معروف بود. سالها بود که در این دهکده کسی زندگی نمی کرد و شایعه شده بود که این دهکده موجب بدبختی و حتی مرگ آدمهایی می شه که به اونجا می رن .به همین دلیل کسی به اون دهکده سر نمی زد .تنها گاهی بعضی وقتها، آدمهایی که ادعای شجاعت داشتند یا کسانی که خیلی کنجکاو بودند ،چند نفری باهم ،قبل از اینکه هوا تاریک بشه به دهکده می رفتند و توی اون گشتی می زدن و زود هم اونجا رو ترک می کردن. اونها وقتی به شهر برمی گشتن چیزهای ترسناکی راجع به دهکده ی متروکه تعریف می کردن. اونا مدعی بودند که سرو صداهای مرموزی شبیه صدای آدمها از زیر زمین می شنیدن .یا مدعی بودن که سنگی به سر یا دستشون اصابت کرده که پرتاب کننده ای نداشته . گاهی خبر از جاری شدن خون از تنه ی درختای دهکده می دادن .به همین جهت سریع اونجا رو ترک می کردن .گاهی دیده می شد بعضی از کسانی که از دهکده دیدن می کردن به طرز مرموزی در روزهای بعد می مردن.
مثلا یکی از اونها یه عکاس بود که برای گرفتن عکسهای هنری به دهکده رفته بود .او در ابتدای بازگشتش به دوستش گفته بود که خبرهای جالبی راجع به دهکده داره و از دوستش خواسته بود که همه ی دوستانش رو به قهوه خونه ی شهر دعوت کنه .اما قبل از اینکه موفق بشه به قهوه خونه برسه صورتش کبود می شه و می میره .
به جز او یه زن که دوست داشته از خونه ی پدر بزرگش توی دهکده دیدن کنه وقتی از دهکده برگشته قبل از اینکه بتونه با کسی حرف بزنه ،شروع به جیغ کشیدن و دست و پا زدن می کنه و در حالی که خون بالا می یاره ،می میره .
بعد از این اتفاقات، فقط یه دیوانه جرات پیدا می کرد به اون دهکده بره که اتفاقا همین طور هم شد .در اون شهر کوهستانی مثل همه ی شهرهای بزرگ دیگه، بیمارستانی مخصوص بیماران روانی وجود داشت .دیوانه ای در این بیمارستان بود که به علت جنون خطرناک، تحت مراقبتهای شدیدی قرار داشت این دیوانه اهل این شهر ستان نبود.مردم می گفتند سه سال پیش از بیمارستان بزرگ مرکزی پایتخت به اینجا آوردنش .این دیوانه دوبار موفق به فرار از بیمارستان شده بود. که هر دوبار به کمک مردم و پلیس به مامورین بیمارستان تحویل داده شده بود. اما وقتی برای بار سوم موفق به فرار شد به سمت دهکده ی متروکه رفت .
این دیوانه که چیزی از اسرار دهکده ی متروکه رو نمی دونست یا باور نداشت، وارد این دهکده ی مخوف شد و قصد داشت اونجا رو محل زندگی خودش قرار بده تا دیگه پلیس اونو به بیمارستان برنگردونه .دیوانه با خستگی و بی حوصلگی نگاهی به اطراف خودش انداخت که ...


قسمت دوم

در قسمت اول گفتیم دهکده ای مخوف و ترسناک بود که در مورد آن شایعات وحشتناکی وجود داشت. این دهکده که در دل یک کوهستان قرار داشت از سالها پیش متروکه بود و کسی اونجا زندگی نمی کرد کسانی که به اون دهکده می رفتند با اتفاقات وحشتناکی روبرو می شدن و گاهی بعد از خروج از دهکده هم به طور مرموزی می مردند. به همین دلیل به جز یک دیوانه کسی جرات رفتن به اون دهکده رو نداشت و اتفاقا همین طور هم شد .یعنی یک دیوانه از تیمارستان شهر فرار کرد و به دهکده گریخت و قصد داشت همون جا بمونه ...
دیوانه با خستگی و بی حوصلگی نگاهی به اطراف انداخت در نزدیکی خود درختی دید که طناب داری از آن آویزان بود. دیوانه به درخت نزدیک شد و طناب را برید مثل اینکه از آن خوشش آمده بود. طناب را به گردنش انداخت و دیوانه وار شروع به جست و خیز کرد. به نظر می آمد هرگز در تمام عمرش چیزی راجع به طناب دار نشنیده بود. هنوز از آن درخت ترسناک دور نشده بود که یک خنجر تیز به جایی که او بر درخت تکیه کرده بود اصابت کرد .از جای اصابت خنجر چند قطره خون جاری شد. دیوانه انگشتی در خون درخت کشید و در دهان برد و مزه کرد ولی از طعم آن خوشش نیامد و عصبانی شد. دسته ی خنجر را گرفت که آن را بیرون بکشد که دستش با نیرویی عجیب درد گرفت و خنجر را رها کرد. صدای رعد و برق به گوشش می رسید و لحظه به لحظه بلند تر می شد اما اثری از رعد و برق در آسمان نبود .با همه ی این وجود دیوانه هیچ توجهی به اطرافش نداشت و گویا متوجه هیچ چیزی هم نمی شد .
او که گرسنه شده بود و هنوز دستش درد می کرد در دهکده به راه افتاد و قصد پیدا کردن جایی برای استراحت و خواب داشت .به خانه های متروکه ی دهکده نزدیک شد. از پشت سر سنگی به کمرش کوبیده شد .سریع به عقب برگشت و با عصبانیت چندین سنگ پرتاب کرد و طبق عادت قدیمی اش به پرسنل بیمارستان ناسزا گفت و برای آنها آرزوی مرگ کرد.
بار دیگر یک تیر سنگی کوچک که گویی از تیر کمان پرتاب می شد به گوش دیوانه خورد او برگشت اما مجددا کسی را ندید زبانش را بیرون آورد و ادعا کرد که اصلا دردی را متحمل نشده است
دیوانه یک خانه ی متروکه ی خشتی پیدا کرد و وارد آن شد داخل حیاط خانه دو درخت قدیمی با فاصله ی دومتری از هم وجود داشتند که یک ننو از دوطرف به آن دو درخت بسته شده بود. دیوانه مقداری نان از جیبش بیرون آورد و روی ننو دراز کشید. اول یکی از قرصهایش که به شدت خواب آور بودند را خورد و سپس شروع به خوردن نان کرد هنوز تکه ای از نان مانده بود که به خوابی عمیق فرو رفت .خوابی که تا ساعت ده فردا صبح آن روز طول کشید.
از خواب که برخاست دید روی خاک روی زمین دراز کشیده و اثری از ننو نیست. طبق معمول چندین ناسزا به مسئولین تیمارستان گفت و از جا برخاست. گویا کاملا فراموش کرده بود که شب را کجا سپری کرده است .او گرسنه بود و جز یافتن صبحانه فکر دیگری نداشت .به خانه های اطراف سری زد اما چیزی نیافت. فقط هر از گاهی بوی غذا در نسیم صبحگاهی اطرافش حس می کرد. او که شامه ی فوق العاده ای داشت به دقت بوی غذا را دنبال کرد .بوی غذا از آخرین خانه ی مخروبه ی ده شنیده می شد .دیوانه نزدیک خانه شد و از دور پیرمردی را داخل حیاط خانه دید اما وقتی وارد خانه شد هیچ کس را آنجا نیافت. بیش از هر چیزی تنوری در گوشه ی حیاط توجه او را جلب کرد.بی هیچ توجه و نگرانی به سمت تنور داخل حیاط رفت و در تنور را برداشت .تنور نزدیک به دومتر گود بود و در آن چیزی جز یک اسکلت سر دیده نمی شد.اسکلتی که با وجود ردی از خون خشک شده از کاسه ی چشمهایش تا نزدیک چانه اش ترسناکتر به نظر می رسید. دیوانه داخل تونل پرید تا پایش به زمین رسید صدای جیغ بلندی او را به شدت تکان داد و ترساند .بعد از چند لحظه میخکوب شدن شروع به خندیدن کرد و بلند بلند خندید و شکلک درآورد. بعد از مدتی چرخی داخل تنور خورد و متوجه یک دهانه ی گرد در دیواره ی تنور شد دهانه ای که شبیه لانه ی روباه به نظر می رسید . دیوانه از آن دهانه ی باریک عبور کرد تا خودش را در فضای یک تونل تاریک یافت .
او پیش رفت و پیش رفت تا به انتهای تونل رسید در انتهای تونل فضای بازتری قرار داشت دیوانه کمی جابجا شد و ناگهان درون چاهی دو و نیم متری افتاد و روی چاه بسته شد .دیوانه که دیگر جایی را نمی دید با دست دیوارهای اطراف چاه را لمس می کرد ...
                                                                                                 
                                                                                                                                Bring it on back to me
                              
                                                                                  دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
راز دهکده ی متروکه 1
پاسخ
 سپاس شده توسط asa14
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart رمان در دهکده دل

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان