امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تنهایی به قلم خودم

#1
Exclamation 
[این رمانو خودم نوشتم این رمان قسمت به قسمت  گذاشته میشه وای خدا عاشقی چجوریه یعنی تو دنیا کی تو دل من جا میگیره یعنی تو دنیا من اسیر کی میشم خدایا خستم از تنهایی وای چقدر هوا خنکه نسیمی که داره صورتمو نوازش میکنه وای اینجا چقدر قشنگه
]توی راه همین تور که داشتم میرفتم یهو یه پیرمردی رو دیدم که مشغول کار کردن بود نزدیگش شدم صورت خیلی معصومی داشت ادم هرچه قدر بهش نگاه می کرد]خسته نمی شد داشت تنه چوبایی که بریده بود رو جا به جا می کرد روی یه دونه از اون تنه ها نشتم نگاش کردم  انقدر با ذوق شوق  کار میکرد که اصلا حواسش به من نبود یهو عباس نوه ی دوست صمیمی مادربزرگم اومد سمتم از دور دیدمش کاری نکردم خیلی پسر ماهیه  هم خوشتیپ هست هم  از اون هیکل مایکن هاست

پشتمو کردم بهش داشتم راه می افتادم برم که یهو یه ضربه محکم خورد به سرم برگشتم دیدم عباسه بیشور کلیپسمو شیکوند برگشتم بهش گفتم
_چیه روانی؟
_کجایی تو سه ساعته دارم دنبالت میگردم

_شما لازم نکرده دنبال من بگردی
_خودمم نمی خواستم بیام مامانت گفت
_مامانم میگه بپر تو چاه تو میپری
_نخیر نخوردی مغز خر داری
_گنده تر از دهنت داری حرف میزنی
_نه بابا
_والا
_بدو مامانت کارت داره
_چیکار داره
_می خوایم بریم کوه
_کدوم کوه
_همون کوه  که صخره داره
_خوب تو برو من خودم میام
_لازم نکرده بیا بریم واسه چی اینجا یی
_به این پیرمرد نگاه میکردم
_پیرمردم نگاه کردن داره؟
_ااره مگه چیه؟
_دیونه شدیا
_دیونه خودتی
_باش من دیونه میشه بریم
_باید فکر کنم
_فکر کردنتون چقدر زمان می بره
_به شما ربطی داره؟
_تو چرا همش با من دعوا داری بیا یکم با هم خوب باشیم

ها چی این چی گفت چرا این جوری اصلا من چرا دارم با یه پسره قریبه حرف می زنم ای باز با با خودت حرف زدی چرا هول شدم یهو وای جوابشو چی بدم کم اودم ام
_یعنی چی
_تو همش داری با من کل کل می کنی بیا یکم با هم خوب باشیم
_منظورتو نفهمیدم ولی باشه
_خوشم میاد کم نمیاری
_خو ما اینیم دیگه
_می شه بریم
_باشه
را ه افتاد منم عین این جوجه اردک های زشت که راهو بلد نیستن دنبالش افتادم بیشتر که دقت کردم دیدم چقدر از مامانینا دورم بیشرف چه خوشتیپه اصلا حواسم به تیپش نبود  من بایدمخ اینو بزنم بیشور چند بار بهم چشمک زده ولی شماره هرو نمی ده هیم چند بار می خوام از این قضیه حرف بزنم ولی ولش کن الان با خودش میگه ببین منتظر بود شمارمو بهش بدم  نه اصلا بیخیال و را ه یه درختو دیدیم روش یه چاقو بود دویدم سمت درخت و چاقو رو برداشتم می خواستم یاد گاری بنویسم
مام دیگه همش دوس دارم کرم  بریزم  عباسم اومدو همون جوری نگام کرد    وقتی کارم تموم شد  عباس گفت

_او  جقدر با حال شد

_ممنون
روی درخت اول اسمم یعنی nو کنارش یه قلب کشیدم خیلی قشنگ شد

عباسم اول اسمشو نوشت و بعد  یهو یه پیرمرد تو را داشت میومد که سرمون داد کشید منو عباسم دویدیم توی باغچه پیش مامانینا رفتیم دیدیم نیستن عباس گفت

_ شاید رفتن کوه

_شاید

_بریم یه نگاه کنیم

_باش

کنار جاده یه کوه بود از باغچه اومدیم بیرون  دیدیم اره بالا کوهن من بدو بدو عین این ندید بدیدا دویدم سمت مامانینا تا رسیدم بهشون رفتم رو یه سنگ گنده  روی نوکش نشتم   همه چی از اونجا معلوم بود کل روستا از بالا کوه معلوم بود وای چقدر قشنگ بود همه جا اون ارازلین اوباشم که همیشه جلو یه مدرسه جمع بودن منو دیدن  هی دست تکون دادن و مسخره بازه منم کلی خندم گرفته بود کلی مسخره بازی در اوردن

تااینکه احساس کردم یکی داره بهم نزدیگ میشه برگشتم دیدم عیاس دستش سمت من دراز کرد ترسیدم جیغ کشیدم و زیر پام خالی شد کم بود بیوفتم که یهو دستمو گرفت منو کشید بالا انگار نه انگار که من نامحرمم را حت دستمو گرفت اورد بالا
کلی تعجب کردم منگ بود خیلی ترسیده بودم عباس گفت
_نازنین حالت خوبه
_ها
_میگم حالت خوبه چیزیت که نشد
_نه فقط یکم دستم درد میکنه
_خدارو شکر
به دستم به سر و وعضم نگاه کردم همه جام خاکی بود مانتوم یکم پاره بود وای کتونی هام پاره شده بود من این کفشامو خیلی دوس داشتم که دست خودم نبود خیلی عصابی رو به عباس کردم و گفت
_چی چی خدارو شکر ببین مانتومو ببین سرو وعضمو به نظرت این خوبه
_وا دیونه چرا حالا داد می کشی
_دوس دارم داد می کشم
_عه ببین کو چولو منم بلدم داد بکشم
صداش بد جور پیچید تو گوشم خیلی بلند بود دلا شدم دیدم مامانینا نیستن خیلی اروم گفتم
_مامانینا کوشن
_از بس رفتی تو بهر پسرا اصلا حواست نیست مامانینا رفتن گفتن من تور و بیارم
_ها واقعا؟
_بله  واقعا الانم بریم خونه
با اینکه دوس نداشتم برم خونه   سرمو انداختم پایین خیلی مظلومانه و ناراحت گفتم
_باش
_ببخشید سرت داد کشید
_نه اشکال نداره همه سر من داد می کشن
_اشک تو چشمام جمع شد و راه افتادم به سمت پایین نمی دونم چرا یهو گریم گرفت عباسم پشت سرم اومد

به جاده رسیدیم کنار هم بودیم که عباس گوشیش رو در اود یه اهنگ گذاشت اهنگش تو گوشم پیچید خیلی این اهنگو دوس داشتم مازیار فلاحی خونده بود
شبا مستم ز بوی تو . خیالم ازروی تو
خرامون از خیال خود . گذر کردم زکوی تو
بازم بارون زده نم نم . داره عاشق می شم کم کم
بزار دستاتو دستام عزیز هردم عزیزهردم
بازم بارون زده نم نم . دارم عاشق می شم کم کم
بزار دستاتو تو دستام .عزیز هردم عزیز هردم
یهو یه پیر مردو تو راه دیدم
_عباس اهنگو کم کن
_چرا؟
_نمی بینی اون پیر مرده داره میاد ؟
_خوب بیاد مگه چیه
_زشته عباس اینجا دهاته اورپا نیست که
_باشه بابا
اهنگو انقدر کم کرد که نسبتن صدای اهنگ قطع شد از کنار پیر مرد رد شد یم پیر مرده همچین چهار چشمی نگاه می کرد ما رو انگار تا حالا ادم ندیده بود
عباس یهو نیش خند زد من خیلی  عجیب پرسیدم
_چی شد؟
_هیچی
_نه بگو
]_پیرمرد یه جوری نگاه می کرد انگار منو تو با هم رفیقم
_خوب باشه مگه چیه
_چی !!!!!!!!!
_میگم خوب نگاه کنه
_اهان

داشتیم می رفتیم تا رسیدیم به اون ارازلین اوباش عباسو صدا زدن گفتن یه دیقه بیا عباس گفت وایسا من الان میام

اگه خوشتون اومد بیگین میزارم هروز دو قسمت  پس نظرتونو بگین
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1 ، gisoo.6 ، RєƖαx gнσѕт ، Ƒαкє ѕмιƖє ، ըoφsիīkα ، امیر69 ، elnaz-s
آگهی
#2
رمانت خیلی قشنگه عزیزم لطفا بقیشو بذار گلم منم دارم رمان مینویسم برو به این آدرس بخون نظرتو بده منتظرتما................HeartHeartHeartHeartHeartHeart

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=50826&pid=956298#pid956298
ویرایش شد.
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، ըoφsիīkα ، gisoo.6
#3
[rtl]وایسا من الان میام
[/rtl]
[rtl]میشه نری
[/rtl]
[rtl]یعنی چی؟
[/rtl]
[rtl]منو بزار خونه بعد بیا پیششون
[/rtl]
[rtl]وایسا یه دیقه الان میام دیگه چیه می ترسی؟
[/rtl]
[rtl]نه نمی ترسم باش برو
[/rtl]
[rtl]یه دیقه وایسی اومدم
[/rtl]
[rtl]دوید پیش اونا اونا هم هی منو نگاه می کردن می خندیدن  انقدر اون موقع حری خودم بالا خره خدا رو شکر عباس اومد ولی قیافش نگران بود یکم نا راحت اومد پیشم
[/rtl]
[rtl]سلام
[/rtl]
[rtl]سلام چیزی شده
[/rtl]
[rtl]نه بریم تو راه می گم
[/rtl]
[rtl]باش
[/rtl]
[rtl]راه افتادیمو رفتیم توی راه عباس همش تو فکر بود خلی کنج کاو بودم داشتم می مردم از کنجکاوی خیلی اروم وایسادم جلوش ازش پرسیدم
[/rtl]
[rtl]پیس چرا نمی گی
[/rtl]
[rtl]بریم خونه می گم
[/rtl]
[rtl]نه
[/rtl]
[rtl]چی نه
[/rtl]
[rtl]نریم خونه من نمیام
[/rtl]
[rtl]نازنین یه خواهش دارم ازت
[/rtl]
[rtl]چه خواهش
[/rtl]
[rtl] فقط بگی نه
[/rtl]
[rtl]چی میگی تو عین ادم حرف بزن ببینم چی میگی؟
[/rtl]
[rtl]بابا یکی از دوستام می خواد باهات رفیق شه خواهشن باهاش رفیق نشو
[/rtl]
[rtl]تو چه میگفتی چه نه من باهاش رفیق نمی شدم
[/rtl]
[rtl]مگه تو میشناسیش
[/rtl]
[rtl]اره بابا چند بار بهم تیگه انداخته  افتاده دنالم چشمک زده
[/rtl]
[rtl]از کجا می دونی اونه
[/rtl]
[rtl]اخه دیدم اون داشت باهات حرف می زد
[/rtl]
[rtl]همون که عینک دودی می زاره همیشه
[/rtl]
[rtl]اره
[/rtl]
[rtl]پس مطمئن باشم که باهاش  رفیق نمی شی
[/rtl]
[rtl]خیالت راحت عزیزم
[/rtl]
[rtl]عه چرا بهش گفتم عزیزم خاک تو سرم اه چرا این حرفو زدم اشکالی نداره رمانتیک تر شد
[/rtl]
[rtl]همین طوری زل زدم تو چشما م یهو گفت
[/rtl]
[rtl]نازنین
[/rtl]
[rtl]بله؟
[/rtl]
[rtl]میشه بریم یکم بگردیم خونه نریم
[/rtl]
[rtl]اره چرا نمی شه بریم باغچه
[/rtl]
[rtl]منم عین این ندید بدیدا از خدا خواسته قبول کردم خونه نریم
[/rtl]
[rtl]دستمو  گرفتو رفتیم باغچه تا رسیدیم باغچه دویدم رفتم خوابیدم رو زمین و اسمونو نگاه کردم عباسم اومد کنارم دراز کشید هیچی نمی گفت منتظر این بودم یه چیز بگه  همه جا سوت کور بود و هر دم یه بار صدای دارکوپ میومد رفته بود رو مخم خیلی ضایع بود وای خاک تو سرم حق دارم عباس بهم میگه دیونه چیکار وای حوصلم سر رفت چرا حرف نمی زنه اووووووووووووووووف چیکار کنم بزار خودم  صحبت کنم
[/rtl]
[rtl]چقدر قشنگه
[/rtl]
[rtl]اره خیلی قشنگه
[/rtl]
[rtl]چی قشنگه
[/rtl]
[rtl]اینکه توی یه جای سوت کور پیش عشقت دراز بکشی
[/rtl]
[rtl]چی عشقت یعنی من یعنی من وای خدا باورم نمی شه این چی گفت یعنی من واقعا عشقشم از
[/rtl]
[rtl]این حرفش خوشم اومد یه بار عین ادم حرف زد خیلی خشک گفتم:
[/rtl]
[rtl]یعنی واقعا تو منو دوس داری
[/rtl]
[rtl]نمی دونستی؟
[/rtl]
[rtl] نه
[/rtl]
[rtl]خوب بزار اینو بهت بگم نازنین  دوست دااااااااااارم
[/rtl]
[rtl]نمی شنوم بلند تر  بگو
[/rtl]
[rtl]دوست دارم
[/rtl]
[rtl]صداش خیلی بلند  بود  خیلی خوشحال بودم گفتم
[/rtl]
[rtl]چه خبرته
[/rtl]
[rtl]خودت گفتی بلند تر
[/rtl]
[rtl]ولی نه انقدر دیگه
[/rtl]
[rtl]نازنین چند سالته؟
[/rtl]
[rtl]من 13
[/rtl]
[rtl]خوبه
[/rtl]
[rtl] تو چند سالته؟
[/rtl]
[rtl]من 17
[/rtl]
[rtl]بچه کجای تهرانی؟
[/rtl]
[rtl]ملارد داریم میریم سه راه اذری
[/rtl]
[rtl]منم خونمون سه راه اذریه
[/rtl]
[rtl]واقعا
[/rtl]
[rtl]اوهوم
[/rtl]
[rtl]خوبه دیگه دلم برات تنگ نمی شه
[/rtl]
[rtl] اره دیگه
[/rtl]
[rtl]نازنین حوا دیگه داره تاریک میشه  ا
[/rtl]
[rtl]اره
[/rtl]
[rtl]بهتره دگه بریم خونه
[/rtl]
[rtl]باش بریم
[/rtl]
[rtl]عباس پاشد منم پاشدم کنار هم راه می رفتیم توراه  عباس شمارمو گرفت بهم تک  انداخت شمارش افتاد منو رسوند خونه خیلی خوش حال بودم سر شام همش می خندیدم   تا اینکا رخت خواب انداختن به عباس اس دادم
[/rtl]
[rtl]سلام عشقم
[/rtl]
[rtl]سلام عزیزم خوبی
[/rtl]
[rtl]تو خوب باشی منم خوبم
[/rtl]
[rtl]من خوب نیستم
[/rtl]
[rtl]چرا ؟
[/rtl]
[rtl]اخه دوست دارم الان تو پیشم باشی دلم برات تنگ شده
[/rtl]
[rtl]چیزی نیست فردا دوباره هم دیگه رو می بینیم اشکالی نداره
[/rtl]
[rtl]راست میگی فردا میای خونمون
[/rtl]
[rtl]چی
[/rtl]
[rtl]بیا خونمون با ابجیم دوست شو اون موقع من بیشتر می تونم ببینمت
[/rtl]
[rtl]اخه ابجیت از من خیلی بزرگ تره
[/rtl]
[rtl]نگران نباش بهش همه چیز رو گفتم
[/rtl]
[rtl]وای چرا گفتی ؟چیزی که نگفت؟
[/rtl]
[rtl]نه نگفت فقط  هی میگه به زن داداشم میگی فردا بیاد اینجا
[/rtl]
[rtl]اخه میام مامان بزرگت مخمو می خوره
[/rtl]
[rtl]یعنی چی
[/rtl]
[rtl]بابا همش میگه بخور میوه بخور اذیت می شم
[/rtl]
[rtl]میای با الهی میرین اتاق
[/rtl]
[rtl]اسم ابجیت الهی ست؟
[/rtl]
[rtl]اره
[/rtl]
[rtl]اسم قشنگی داره
[/rtl]
[rtl]ممنون
[/rtl]
[rtl]چند سالشه
[/rtl]
[rtl]19 سالشه
[/rtl]
[rtl]میگیرمش واسه داداشم
[/rtl]
[rtl]داداش داری؟
[/rtl]
[rtl]اره
[/rtl]
[rtl]چند سالشه
[/rtl]
[rtl]9 ماهشه مگه ندیدی؟
[/rtl]
[rtl]چرا فکر کردم پس خالته
[/rtl]
[rtl]نه بابا
[/rtl]
[rtl]اخه همش بغل خالت بود
[/rtl]
[rtl]اره اون خیلی بغلش می کنه
[/rtl]
[rtl]فردا ساعت چند میای؟
[/rtl]
[rtl]3 یاچهار که بعدشم بریم باغچه
[/rtl]
[rtl]اره خوبه
[/rtl]
[rtl]فعلا کاری نداری گلم
[/rtl]
[rtl]نه عزیزم شب خوش
[/rtl]
[rtl]شب بخیر
[/rtl]
[rtl]اصلا نفهمیدم کی خوابیدم
[/rtl]

این خارجی ها چیه؟

چرا این طوری شد
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє ، ըoφsիīkα ، gisoo.6 ، elnaz-s ، golrokh75
#4
گذاشتم که؟؟؟؟HuhHuhHuhHuh

صبح از خواب بیدار شدم خیلی خابالو حمله ور شدم سمت دسشویی وقتی اومدم رفتم جلو ایینه صورتم خیلی داغون بود لبام باد کرده بود رفتم سمت ضرف شویی صورتمو شستم اومدم یکم ضد افتاب زدم زیاد اهل ارایش نیستم یعنی غلط می کنم ارایش کنم لبام خیلی ضایع شد بود یکی از دور میدید فکر میکرد رژ لب زدم به حر حال مانتو مو با شلاورامو پوشیدم رفتم نشتم پیش مامانینا داشتن صبحونه می خوردن انقدر بدم میاد صبحونه رو میارن صدام نمی کنن من همیشه باید تنهایی صبحونه بخورم وای باورم نمی شه 4 روز دیگه میریم تهران دلم واس عباس تنگ می شه  وای باورم دلم واس اینجا تنگ میشه من نمی رم ای خدا چیکار کنم
بیخیل صبحونه رو خوردم مامانم منو فرستاد مغازه خرید داشت رفتم برگشتم هی منتظرم ساعت 3 بشه وقت در برم خونه عباس اینا وای یادم رفت به مامانم بگم وای چجوری بگم اگه نذاشت چی مطمئنم نمی زاره اهان رفتم پیش مامانم خیلی قشنگ نگاش کردم بهم گفت
-نازنین این جوری بهم نگا نکن اصلا حالم خوب نیست
-مامان
-یامان
-عه
-چیه؟
-من ساعت سه می خوام برم پیش رقیه
-تو غلط میکنی سری قبل رفتی بهت محل گذاشت
-نه این سری میزاره خودش گفت بیا
-کی گفت
-دیروز که داشتم با اون پسره عباس برمیگشتم
-باش برو
-عاشقتم مامان گلم
باشدم رفتم اتاق ساعت 12 اینا بود یکم خوابیدم از خواب که پاشدم دیدم ساعت 3 نیمه ای وای چرا منو بیدار نکردن ب گوشیم نگاه کردم عباس 5 بار بهم زنگ زده بود باشدم سری حاضر شدم وبدون اینکه به مامانینا بگم رفتم بیرون زنگ زدم عباس یعد سه تا بوق جوابمو داد
-الو
-سلام
-سلام چرا جواب نمی دادی؟
-خواب بودم
-ساعت خواب خانوم کجایی الان؟
- توراهم دارم میام
-باش ما منتظریم
-تو راه همش می ترسیدم با خودم میگفتم نکنه داره کلک میزنه بلایی سرم نیاره ای دا من به چیه فکر می کنم رسیدم خونشون در رو زدم که خوشبختانه الهی درو باز کرد کلی بهم خوشامد گو گفت رفتم تو با مادربزرگشم سلام کردم الهی بهم گفت که برم تو اتاق اونم الان میاد هی داشتم دنبال عباس می گشتم نبودش
رفتم تو اتاق عباس تو اتاق بود تا دیدمش هول شدم یه لب خند زدم 
-سلام
-سلام عشقم
-خوفی
-شما خوف باشی منم خوفم
رفتم نشستم رو به روش که الهی با چایی اومد تو
-سلام
پاشدم سینی رو ازش گرفتم گذاشتم زمین الهی هم نشت کنار من بعد به عباس گفت
-عباس
-بله؟
-مامان بزرگ هی میگه عباس کجاست کارت داره برو ببین چیکار داره
-باش
عباس پاشد رفت بیرون الهی شروع به صحبت با من کرد
-خوب نازنین خانوم شما چند سالته
-13 سالمه
-اصلا بهت نمی خوره
-بهم چند می خوره
-نمی دونم ولی بهت 13 سال نمی خوره
-ولی 13 سالمه
-تو با داوود رفیق بودی
وای باز اسم این پسره رو اورد اه اه انقدر ازش بدم میاد چرا همه فکر می کردن من با داوود رفیقم اصلا این داوود کیه چرا من اصلا ندیدمش بزار ببینمش حالشو میگیرم پسره ی ......
-نه داوود کیه ؟
-یعنی تو داوود رو نمیشناسی
-نه نمی شناسم تا حالا ندیدم وقت اسمشو شنیدم
-از کی ؟
- از دخترا اونا هم هی می پرسیدن تو با داوود رفیقی
-راستشو بگو رفیقی
-نه بخدا من فقط با عباس رفیقم
-قبلا باهاش رفیق نبوده
-تا جایی که یادم میاد نه
عباس اومد تو گفت
-چی میگید شما دوتا
الهی-هیچی بابا
عباس- من اینجا حوصلم سرمیره میشه بریم بیرون
پاشدیم رفتیم بیرون
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط elnaz-s ، gisoo.6
#5
اسپم ها پاک شدند
رمان تنهایی به قلم خودم 1
پاسخ
#6
بچه ها متاسفانه امروز نمی زارم ولی منکه دارم با دیوار حرف می زنم هیشکی از رمانم خوشش نیومد خیلی به نوشیکا حسودیم میشه نمی تونم عین اون ادم جذب رمانم کنم حیف ای کاش خوشتون میومدUndecidedUndecidedSleepySadcrying

از فردا می زارم
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6
آگهی
#7
نه رومانت خوبه بدک نیست اما یه مشکل داره اونم اینه که رومانت بیشتر شبیه خاطرات 13 بدره پیچ و خم نداره
پاسخ
#8
(02-09-2013، 14:43)lord_amirreza نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
نه رومانت خوبه بدک نیست اما یه مشکل داره اونم اینه که رومانت بیشتر شبیه خاطرات 13 بدره پیچ و خم نداره
 این رومان منو باید تا اخر بخونید

تو راه که داشتیم می رفتیم گوشی عباس زنگ خورد عباس نگاه کرد گوشی رو قطع کرد خیلی کنجکاو بودم ببنم کیه بعدش دیگه گوشیش زنگ نخورد
رفتیم نشستیم کنار رود خونه تو رود خونه من همش تو فکر بودم خیلی واسم سوال شده بود که اون کی بود که عباس جوابشو نداد حواسم نبود فقط اینو فهمیدم که یکی داره جلوم صورتم دستشو تکون میده یهو به خودم اومدم و گفتم
-هوم
-هوم چیه بله
-ببخشید الهی کوش
-رفتش اون ور الو بکنه
-اهان
-تو چه فکر بودی
-هیچی ما چند روز دیگه می ریم
-چرا انقدر زود
-خوب دیگه شما کی میاین
-ما وستای اردیبهشت
-چقدر دیر
-میشه تو نری
-نه نمی تونم
-حیف شد
عباس
-بله
-گوشیتو یه دیقه میدی
-می خوای چیکار
-می خوام بازی کنم حوصلم سر رفته
-مگه گوشی خودت بازی نداره
-چرا ولی انقدر بازی کردم تکراری شده
-باش بیاپسوردش 33444 بزن برو تو فایلا من برم الهی رو بیارم
-باش
گوشیش رو داد پاشد رفت منم از فرصت استفاده کردم رفتم تو تماس های دریافتیش
شماره رو پاک کرده بود چون شماره من اول  لیست بود گوشیش هم صایلنت بود اعصابم خیلی خورد بود داشتم دیونه می شدم خیلی ناراحت رفتم تو عکساش همین جوری داشتم نگاه می کردم
که گوشی زنگ خورد یه شماره ناشناخته بود جواب دادم هیچی نگفتم که یهو یه صدا دختر جوون پیچید تو گوشم
--الو
صدام می لرزید نتونستم حرف بزنم قطع کردم دوباره زنگ زد جوابشو دادم خیلی خشک بلند گفتم
-الو
-شما
-تو زنگ زدی میگی شما من باید بگم شما
-بیا منو بخور
-اگه بتونم میام
-دوس دخترشی نه
-به فوضولاش ربط نداره
-خیلی پروای ها
-خفه شو
-بیشور عباس اومد بهش بگو بهم بزنگه
گوشی رو قطع کردم درختا دور سرم می چرخید داشتم دیونه می شدم گوشی گذاشت رو زمین پاشدم رفتم خونه داشتم دیونه می شدم فقط به با گوشیم بهش اس دادم
سلام اس دادم برا خداحافظی منو تو به درد هم نمی خوریم تو فقط با من نیستی با خیلی ها هستی واقعا برات متاسفم دیگه بهم اس نمی دی بای
اصلا ج امو نداد خیلی عصبی بود
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط man-raham ، gisoo.6
#9
شب موقع خواب کلی گریه کردم باورم نمی شد اعصابم خورد بود حتی جوابمم نمی دادتا اینکه صبح از خواب بیدار شدم که صدای الهی رو شنیدم پاشدم رفتم بیرون الهی رو دیدم سلام کردم بهش خیلی چپ چپ بهش نگاه می کردم رفتم حیاط رفتم دسشویی از دسشویی که برگشتم دیدم الهی روبه رومه خیلی خشگ ولی عصبانی بهم گفت
-گوشی عباسو بده
-گوشی عباس دست من نیست
-اهان پس دست کیه
-دست صاحابش
-چرا داری دروغ میگی
-باور کن گوشی عباس دست من نیست من دیروز گذاشتم همونجا اومدم خونه
-از کجا باور کنم
-می تونیم بریم بهت بدم
-باش بریم
رفتم حاضر شدم اومدم بیرون دیدم عباس نشسته جلو در خیلی عصبانی از کنارش رد شدم همینطور که داشتم لا به لای درختا می رفتم عباس پشت سرم گفت واقعا برا ت متاسفم تو بخاطر یه گوشی خودتو از چشمم انداختی برگشنتم با تمام نیرویی که داشتم یه چک خالی کردم رو صورتش
قیافش عین مید ها شده بود سفید سفید شده بود خیلی  عصبانی بهش گفتم
-ببین اقا پسر اون گوشی که تو داری به هیچ درد من نمی خوره درسته قیمتش زیاده ولی به درد من نمی خوره تازشم دیروز اون دختره بهم زنگ زده بود گفت بهت بگم که بهش بزنگی واقعا برات متاسفم خیلی اشغالی بیشور
خشکش زده بود رفتم کنار رود خونه گوشیش رو کنار یه سنگ بزرگ گذاشته بودم رفتم برش داشتم دادم بهش
-بیا گدا اینم گوشیت من عین تو نیستم واقعا که خیلی بی شوری
از کنارش رد شدمم الهی پشتش وایساده بود به الهی خندیدم گفتم
-هه واقعا خجالت داره
رفتم خونه با اخرین سرعتم اصلا یادم نمیاد کی رسییدم خونه خیلی ناراحت بودم پشت بوم نشسته بودم داشتم گریه می کردم که واسم اس ام اس اومد
-باید همه چی رو برات تعریف کنم
-لازم نکرده من خودم همه چی می دونم یعنی فهمیدم
-بخدا اون طوری که فکر می کنی نیست
-اصلا دختره به کنار شاید واس اون دلیلی داشته باشی واقعا خجالت نکشیدی بهم گفتی دزد
-من کی گفتم
-به هر حال منکه از چشت افتادم
-اعصابم خورد بود اونطوری گفتم
-خفه شو
-تو منو دوس داری فکر میکنی نمی دونم الان داری بخاطر من گریه می کنی
-تو منو از کجا دیدی
پاشدم این ور اون ورو گشتم دیدم زیر درختا نشسته داره منو نگاه می کنه
بهش اس دادم
-گورتو گم کن دیگه نمی خوام ببینمت
-نازنین می خوام ببینمت
-منو از این بالا قشنگ داری می بینی
-می خوام از نزدیک ببینمت
-لام نکرده شما حواست به گوشیت باشه که دختره بهت زنگ نزنه
-نازنین اون دختره رفیقمه
- خوب چرا داره به تو زنگ میزنه
-ببخشید
-خوب چرا از من قایم کردی چرا جوابشو ندادی چرا گوشیتو صایلنت کردی چرا شمارشو پاک کردی
-نازنین داری اشتباه می کنی
-عباس دیگه تموم شد چیزی بین منو تو نیست خداحافظ
گوشیمو خاموش کردم رفتم تو اتاقم دختر داییم اینا اومدم رفتم محکم بقلش کردم خوشحال بودم اونم اومده
اونا هم اومده بودن چند روز بمونم برگشتنی با ما بریم شمال از اونجا بریم تهران
با دختر داییم رفتیم تو یه اتاق خالی لباساشو عوض کرد منم که.....
دختر داییم اومد رو به روم نشت و گفت :
-چی شده پکری
-پریسا
-بله
-تاحالا عاشق شدی
-اره
-خیلی سخته
-چیه عاشق یه دهاتی شدی
-شوخی نکن
-نازنین دیونه ای
-مگه هرکی عاشق میشه دیونس
-عاشق پسر جماعت شدن دیونه گیه
-میدونم
-دیونه
پاشد ساکشو گذاشت کنار کمد گفت بیا بریم بیرون منم پاشدم رو به روی خونه ما کوه هست یعنی خونه ما جلو تر از روستاست خیلی باحاله دور برشم پره درخت گردو عه پسرا جمع میشن زیر درختا می زنن می رقصن
رفتیم بیرون داشتیم همین طوری که می رفتیم بالا کوه عباس رو دیدم سری عین این کلی ها گفتم
-پریسا پریسا اوناهاش
-کی
-همونی که من دیونش شدم
-کو
-اونا اون پیرهن مشکیه
-عه اونه
-اره
-خوشگله چیه بهت پا نمی ده
-نخیر باهاش تموم کردم
- تو یا اون
-من
-اون وقت چرا
-بهم خیانت کرد تهمت دزدی زد بهم
پس خوب کاری کردی
رفت رو یه تیکه سنگ نشست
-نازنین
-بله ؟
-شماره سجاد رفیق اتوسا رو پیدا کردم زنگ بزنیم مزاحم بشیم
-نه بابا اون دیونس زنگ  میزنی فوشت میده خیت می شی
-اره راست میگی پی بیخال
-چجوری گیر اوردی
-داستانش زیاد میگم این پسره بدک نیستا باهاش اشتی کن گناه داره
-حرفتو نشنیده گرفتم
-مسخره
-دوس ندارم باهاش اشتی کنم چی میگی
-بیا بخور منو اون دختره کیه
-الهی ابجیشه
-اره خیلی شبیهن
-برن گم شن
گوشی پریسا زنگ خورد رفیقش بود پاشد رفت اون طرف منم نشستم سر جام همین جوری داشتم به این ور اون ور نگاه می کردم عباس همش به من نگاه می کرد پسره ی پرو بیشور گوشیم هنوز خاموش بود هی می خواستم گوسیمو روشن کنم ولی می ترسیدم عباس بره رو مخم خرش بشم
بیخیال شدم این ورو نگاه کردم دیدم عباس نیست
ناراحت شدم پاشدم رفتم پیش پریسا دیدم گرم صحبت با دتوس پسرشه  رو خاک نوشتم عباس دورش یه قبل کشیدم پاشدم که دیدم عباس با دوستش بدوبدو اومده بالا
عصبانی شدم گفتیم
-پریسا بیا بریم
پریسا-چی شد یهو
-حرف نباشه گفتم بیا بریم
عباس -نازنین وایسا
-عباس نزدیک من شی جیغ می کشم واقعا خجالت نمی کشی برو گمشو
رفتم پایین که مامان بزرگمو جلو در دیدم عباسم تا مامان بزرگمو دید برگشت تا مامان بزرگم نبینتش
پریسا گفت
-ولی خوشگله ها
-پریسا خفه
-باشه بابا
-

هر روز همین قدر می تونم بنویسم شرمندهUndecided
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6 ، elnaz-s
#10
از کوه رفتیم پایین مامان بزرگم اومد دم در وقتی عباسو بالا کوه دید یکم شک کرد  ولی چیزی نگفت منو پریسا رفتیم سمت درختای گردو بقل خونه یکم ناراحت بودم ولی اعصابم از دستش خیلی خورد بود عباس از کوه اومد پایین و رفت خونه ماهم رفتیم خونه تو خونه تنها فکر زکرم شده بود عباس از یه طرفم ....
نصف شب من همیشه عادت داشتم تنهایتو یه اتاق بخوابم همین طور گریه می کردم ناراحت بودم که خوابم برد واسم مهم نبود نفهمیدم چی شد اون چند روز سری گذشت اصلا هیچی نفهیمیدم
داشتم برا خطم یکی از هم روستا ای یا حاضر می شدم بریم مسجد ست مشک زدمو با یه کمر بند طلایی و کفش طلایی خیلی شیک شده بودم رفتیم مسجد پسرا دم در مسجد جمع شده بودند همهی هم روستایا اومده بودن  رفتیم تو مسجد اصلا واسم هیچی مهم نبود فقط داشتم گریه می کردم نمی دونم همه یهجوری بهم نگاه می کردن انگار من  فامیلم مرده بود اسگلم دیگه مراسم تموم شد شامو خوردیم اومدیم بیرون که چشمم به دایی مجردم مهدی افتاد از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم منو مهدی هم دیگه رو خیلی دوس داریم عین خواهر برادریم
مهدی دستاشو باز کرد با گریه پریدم تو بغلش محکم بغلم کرد منم اشکام می ریخت از بغلش اومدم بیرون از خوشحالی گفتم
_چی شد یهو اومدی
_هیچی یه هفته مرخصی گرفتم اومدم
-نمی دونی دلم چقدر برات تنگ شده بود
-گریه کردی
-اوهوم
-چلا
-بابا مرتیکه خیلی قشنگ می خوند
سرمو برگردوندم دیم الهی  بهم نگاه میکنه عباسم اون طرف بود اون اصلا بهم نگاه نکرد واسم هیچی مهم نبود همین جوری دم در مسجد وایساد بودیم منتظره بابا بزرگم بودیم که اصلا حواسم نبود دیدم پریسا داره با یه دختره  حرف می زنه نزدیکشون شدم
-سلام پریسا بیا بریم
پریسا -باش بریم
دختره -سلام
جوابشو ندادم اومدم این طرف مهدی رو دیدم کلی انرژی گرفتم
پریسا اومد گفت
-اییش مغرور چرا جوابشو ندادی
-خوشم نیومد ازش
-مسخره
-چیه
-هیچی بابا
-حالا چی می گفت
-هیچی شمارمو گرفت باهام دوست شد
-مسخره
-برو بابا
-بریم خونه دارم می میرم تو خواب
-باش
منو پریسا مهدی افتادیم جلو مهدی یه اهنگ گذاشت اعصابم خورد شد دلم نمی خواست اهنگ رو بشنوم ولی خوب چیزی نگفتم
رد شدن از تو عشق تو برام ساده نبود
ساده نبود
اخه قلب من مثله قلب تو اواره نبود
ساده نبود
رو در دیوار خونو رو نوشتم
تو کجایی تو کجایی
داشتم دیونه میشدم ازشون زدم جلو تا صداشونشنوم
رسیدیم خونه رفتیم خوابیدیم
فرداش ما مهدی رفتیم گشتیم کلی خوش گذشت دوره بره ساعت 3 یا 4 بود گه پریسا گفت پاشو بریم بیش اون دختره منم گفتم باشه با همون تیپ شبم فقط روسری و شلوار سفید پوشیدم رفتیم
رفتیم دم در خونشون دختره حاضر شد گفت بیاید بریم بچرخیم
واسم خیلی عجیب بود رفتیم تو یه باغ پره دختر سیب بودم اونم قرمز وای چقدر قشنگ بود دراز کشیدم رو زمین به اسمون خیره شدم اون دوتا هم داشتن با هم حرف می زدن چشامو بستم خیلی خوابم میومد

بچه ها با دوستام رفته بودم بیرون خسته کوفته اومدم اینو نوشتم فردا 3 برار اینو براتون می نویسم
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6 ، elnaz-s


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان