امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

** داستان زمونه ما جوونا **

#1
** داستان زمونه ما جوونا **

پسرگفت: اگر میخواهی با هم بمانیم باید همه جوره با من باشی.

دخترک که به شدت پسر رو دوست داشت گفت: باشه عزیزم هرچی تو بگی.

پسرک دختر را عریان کرد، دخترآرام میلرزید ولی سخن نمیگفت میترسید.

میترسید عشقش ناراحت شود..پسرک مانندابری سیاه دختر را به آغوش کشید.

و بدون کوچیکترین بوسه شروع کرد.. دخترک آهی کشید.

و پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین میشد.

دخترک بدنش میسوخت ولی صدایی نمیداد.

پسرم چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد،دخترک بالبخند گفت: آروم شدی عروسکم!

پسرک آروم خندید و لباس هایش را پوشید و رفت.

دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت زنگ زد وگفت:

سلام عشقم.

وپسرک مثل همیشه نبود و تنها گفت: دیگر بمن زنگ نزن و قطع کرد.

دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آروم گریست.

...چند سال گذشت/تبریک میگویم به پسرک!
همان دخترک زیبا شد فاحشه قصه ها

** داستان زمونه ما جوونا ** 1

همه میخوننو نظر نمیدن. بابا خب یه چیزی بگینHuhSad
اونـــــی که دستش دور گردن شماست
قــــلادش دست ما بود !!
خوب پارس نـکرد ولش کردیــــمـ !
پاسخ
 سپاس شده توسط ساچلين ، Zakie76 ، Mutemit
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  کیرول چیه؟رول ورلد چیه که اینقد جدیدا جوونا میرن سمتش؟
  داستان کوتاه عاشقانه
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی
  داستان به دنیا اومدن سید پوتین
  داستان واقعی ترسناک درباره اتفاقات عجیب

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان