امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگي و آثار آريستوفان

#1
قسمت اول


تراژديهاي يوناني از تراژديهاي عصر اليزابت تاريكتر و پراندوهترند، زيرا عامل آرامش بخش كميك، كه در فواصل تراژديها مي‌آيد و تحمل تماشاگران را در برابر سنگيني تراژدي افزايش مي دهد، در آن موجود نبود. درامنويس يوناني همواره مي‌كوشيد كه تراژدي را در مقامي بلند نگاه دارد، و كمدي را به نمايشهاي ساتيريك منحصر ساخته بود.

نمايشهاي ساتيريك در نظر مردم ارج و اهميتي نداشت، و فقط عواطف انگيخته شده تماشاگران تراژدي را فرو مي‌نشاند. در طي زمان كمدي از تراژدي جدا شد و استقلال يافت، و در جشنهاي ديونوسوسي يك روز مجزا بدان اختصاص يافت. در اين روز، سه يا چهار كمدي از نويسندگان مختلف در پي هم نمايش داده مي شد، و جايزه جداگانهاي به آن تعلق مي گرفت.

كمدي نيز، چون خطابه، در سيسيل آغاز شد. در حدود سال 484، مردي به نام اپيخارموس، كه فيلسوف و طبيب و شاعر بود، از كوس به سيراكوز آمد و، در سي و پنج كمدي، به نشر عقايد فيثاغورس و هراكليتوس پرداخت و مدافع فلسفه خردگرايي شد; ولي از كمديهاي او فقط قطعاتي پراكنده در نوشته‌هاي ديگران باقي مانده است. دوازده سال بعد از آمدن اپيخارموس به سيسيل، آرخون آتن اجازه داد كه براي اولين بار گروهي از خوانندگان در اجراي كمديها شركت كنند. اين هنر نو، از تاثير دموكراسي و آزادي، رشد و تكامل يافت و در آتن وسيله اصلي هجو اخلاقي و سياسي گرديد. آزادي بياني كه در كمدي وجود داشت سنتي بود كه از مراسم فاليسيسم جشنهاي ديونوسوس منشا گرفته بود. سودجويي ناروايي كه از اين آزادي مي‌شد موجب گشت كه در سال 440 قانوني وضع شود و حملات شخصي و فردي را در كمديها ممنوع سازد. ولي سه سال بعد اين قانون لغو شد و انتقاد و دشنام گويي، آزادانه، تا زمان جنگهاي پلوپونزي ادامه يافت. كمدي، از لحاظ انتقاد سياسي، در يونان قديم همان مقامي را داشته است كه امروز مطبوعات آزاد دموكراسيهاي جديد دارند.

پيش از آريستوفان كمدي‌نويسهاي بسيار بوده‌اند; حتي اين رابله بزرگ باستاني، پس از آنكه گرد و غبار جنگهايي كه با آنان كرده بود فرو نشست، به ثناگويي برخي از ايشان رضا داد. كراتينوس مدافع كيمون بود و بر ضد پريكلس سخت به جنگ برخاسته بود. وي پريكلس را ((خداي قادر، دارنده سرپيازي شكل)) مي‌ناميد. اما خواندن آثار وي بي‌نياز كرده است. يكي ديگر از پيشقدمان اين هنر فركراتس بود. وي در حدود سال 420 نمايشنامهاي نوشت به نام مردان وحشي، و در آن آتنياني را كه به اعتراف خود از تمدن بيزار و آرزومند ((بازگشت به طبيعت)) بودند مورد هجو قرار داد. ابداعات جوانان ما اين همه سابقه دارد. تواناترين رقيب آريستوفان، ائوپوليس نام داشت. اين دو كمدي نويس نخست به ياري يكديگر كار مي كردند، سپس با هم به نزاع برخاستند و جدا شدند، و سرانجام به هجو يكديگر پرداختند; اما هر دو بشدت از حزب دموكراتيك انتقاد مي كردند و در اين مورد با هم توافق كامل داشتند. در طي قرن پنجم، كمدي بدان جهت با دموكراسي خصومت داشت كه شاعران مالدوست بودند، و ثروت نيز در دست اشراف بود. اما علت اصلي آن بود كه كمدي مي خواست با انتقاد و اعتراض مردم را خشنود سازد، و در آن هنگام حزب دموكراتيك صاحب قدرت بود. از آنجا كه پريكلس، رهبر حزب دموكراتيك، با عقايد تازهاي چون آزادي زنان و رشد و اشاعه فلسفه عقلي موافق بود، كمدي نويسان، با اتفاقي مشكوك، در برابر هر گونه اصلاح اساسي صف كشيدند و بازگشت به آداب و رسوم و اصول اخلاقي ((مردان ماراتون)) را خواستار شدند. آريستوفان مبلغ اين نظر ارتجاعي بود، چنانكه سقراط و اوريپيد از افكار و عقايد نو هواداري مي‌كردند. سرانجام، صحنه تئاترهاي كمدي ميدان جدال دين و فلسفه گرديد.

آريستوفان را از اينكه دلبسته آريستوكراسي بوده است بايد معذور داشت; وي از خانداني فرهيخته و دولتمند برخاسته بود، و چنين به نظر مي آيد كه خود در آيگينا زمين داشته است. نام او نيز بر اصالت و نجابت خانوادگيش دلالت دارد، زيرا آريستوفان يعني ((بهترين پديدار شده)). آريستوفان در حدود سال 450 به دنيا آمد، و جنگ آتن و اسپارت، كه موضوع كمديهاي اوست، در دوران جوانيش آغاز گشت. آمدن سپاهيان اسپارت به آتيك موجب شد كه وي مزارع خود را ترك گويد و در آتن اقامت گزيند. وي زندگي شهري را دوست نمي‌داشت، و از اينكه ناگهان مجبور شده بود كه با مردمان مگارا و كورنت و اسپارت كينه بورزد آزرده خاطر بود. آريستوفان كشتار يونانيان به دست يونانيان را مذموم مي شمرد و در نمايشنامه‌هاي خود، پي در پي، مردمان را به صلح و دوستي دعوت مي كرد.

پس از مرگ پريكلس در 429، كلئون دباغ و ثروتمند فرمانرواي مطلق آتن شد. كلئون نماينده منافع تاجراني بود كه مي‌خواستند اسپارت يكسره از ميان برداشته شود و آتن بر سراسر يونان حاكم گردد


قسمت دوم

آريستوفان در يكي از كمديهاي خود، كه بابليان (436) نام داشت و اكنون در دست نيست، كلئون و تدابير او را چنان سخت به مسخره گرفته بود كه فرمانده كل او را به جرم خيانت تحت تعقيب قرار داد و به پرداخت جرمانه مجبورش ساخت. اما دو سال بعد، آريستوفان در نمايشنامه شهسواران انتقام خود را باز گرفت.

هر كس كنايه روشني را كه در اين نمايشنامه بود درمي‌يافت حتي كلئون خود از تماشاگران اين نمايش بود. تندي و شدت اين هجويه چنان بود كه هيچ بازيگري، از بيم عقاب سياسي، جرات نداشت كه نقش ((دباغ)) را در نمايش به عهده گيرد; از اين روي آريستوفان خود در اين نقش بازي كرد. نيكياس (نام فرضي و ساختگي جبهه اوليگارشيك) اعلام مي‌دارد كه يكي از غيبگويان به او گفته است كه دومين فرمانده خاندان دموس، قرمه فروش خواهد بود. اين پيشگويي تحقق مي پذيرد و گروهي از بردگان قرمه فروش را چنين شادباش مي‌گويند: ((درود بر كسي كه فرمانده آتن پرشكوه ما خواهد بود!)) قرمه فروش در جواب مي گويد: ((براي خدا مرا به ريشخند مگيريد! بگذاريد كه بروم و شكمبه‌هاي خود را بشويم.)) اما مردي به نام دموستن به او اطمينان مي‌دهد كه شايستگي اين مقام در او هست، زيرا كه مردي است رذل و جاهل. ((دباغ))، كه مقام خود را در خطر مي بيند، به شرح خدمات خود مي پردازد و وفادراي خويش را نسبت به ((دموس)) اظهار مي دارد، و چنين ادعا مي كند كه هيچ كس چون او به ((دموس)) خدمت نكرده است. در اين وقت مضحكه آريستوفاني به وجود مي آيد: ((قرمه فروش)) با شكمبه بر سر ((دباغ)) مي‌كوبد و، با خوردن مقداري سير، خود را براي مسابقه خطابه در مجلس آماده مي‌سازد. مسابقه شروع مي شود، و ((دباغ)) و ((قرمه فروش)) مي‌كوشند كه در چاپلوسي كردن بر يكديگر پيشي گيرند. برنده مسابقه كسي است كه ((دموس)) را بيشتر مدح و ثنا گويد و ((براي خشنود ساختن خاطر دموس و ارضاي شكم وي شايسته تر باشد)). هر دو رقيب مقدار كثيري تحفه و ارمغان با خود مي آورند و، قبل از انتخاب، به دموس تقديم مي دارند. ((قرمه فروش)) پيشنهاد مي كند براي تشخيص امانت و درستكاري هر يك از داوطلبان خزانه هاي آنان مورد تفتيش قرار گيرد. در خزانه ((دباغ)) مقدار كثيري خوراكهاي لذيذ و يك پاره نان قندي بزرگ يافت مي شود، و معلوم مي‌گردد كه وي از اين نان قندي تنها يك قطعه بسيار كوچك جهت ((دموس)) بريده و برده است (اشاره به تهمتي بود كه در آن روزها بر كلئون وارد مي‌ساختند و مي‌گفتند كه بخش بزرگي از اموال دولتي را دزديده و به خود اختصاص داده است). از اين رو ((دباغ)) از كار بركنار، و ((قرمه فروش)) به كارگزاري و صاحب اختياري خانه ((دموس)) انتخاب مي شود


قسمت سوم

كمدي زنبوران (سال 422) نيز دموكراسي را مورد هجو قرار مي‌دهد، اما با شدت و تندي كمتر. گروه همسرايان جمعي از شارمندان بيكاره را به شكل زنبور نمايش مي‌دهد كه همگي مي كوشند، از طريق قضاوت و عضويت دادگاه، روزي يكي دو اوبولوس كسب كنند، به سخنان ((چاپلوسان)) گوش دهند، و با اخذ جرمانه و مصادره اموال، پول دولتمندان را در خزانه دولت و كيسه فقرا بريزند. اما بايد دانست كه آريستوفان، در نخستين كمديهاي خود، فقط مي خواسته است كه جنگ را مذمت، و صلح جويي را ترويج كند. قهرمان كمدي آخارناييان (425)، كه ديكايوپوليس يا ((شارمند درستكار)) نام دارد، مردي است زارع، و دارد كه سربازان كشتزارش را ويران كرده اند و در باغ او ديگر انگوري نمانده است كه از فشردن آن شراب به دست آورد. ديكايوپوليس هيچ علتي براي جنگ نمي‌بيند و خوب آگاه است كه خودش با اسپارتيان جنگي ندارد. زماني دراز منتظر بوده است كه سرداران و سياستمداران صلح را اعلام دارند; ولي عاقبت كاسه صبرش لبريز مي شود و، براي صلح با مردم لاكدايمون، خود قراردادي نوشته، امضا مي‌كند; ولي هنگامي كه گروهي از جنگجويان ميهن پرست كشور همسايه با قرارداد او مخالفت مي‌كنند، وي چنين مي‌گويد:

اما ظن من بر آن است كه بر روي هم، تنها اسپارتيان را نبايد ملامت كرد.

همسرايان: چه گفتي اسپارتيان را نبايد ملامت كرد اي رذل بي سرو پا، چگونه جرات مي كني كه در برابر ما خائنانه سخن بگويي، گمان مي كني كه از خون تو خواهيم گذشت.

ديكايوپوليس مي گويد: اگر مدلل نساختم كه آتن نيز چون اسپارت سزاوار ملامت است، خونم را بريزيد.

سپس گردنش را بر روي تخته ساطور مي گذارند تا بحث و استدلال خود را آغاز كند. اما در اين موقع، يكي از سرداران آتني، كه شكست خورده است، خشمگين و كفرگويان وارد مي شود. گروه جنگجو از ديدن وي آشفته مي گردد، و ديكايوپوليس، كه شراب صلح مي فروشد و مردمان را با آن شادي مي بخشد، از مرگ رهايي مي يابد. نمايش دادن اين كمدي محتاج جرات و شهامت بسيار بود، و فقط در جايي امكان داشت كه تماشاگران به شنيدن سخنان طرف مخالف عادت كرده باشند. در كمدي رسم بر آن بود كه نويسنده با كنايه و ابهام، و از زبان گروه همسرايان، يا به وسيله يكي از قهرمانان، تماشاگران را مورد خطاب قرار دهد.

آريستوفان از اين خاصيت استفاده كرد و گفت: من در ميان آتنيان خرمگس مضحكي هستم.

شاعر ما از آن روز كه به نمايش كمديهاي خود پرداخت تاكنون هرگز خويشتن را در صحنه تئاتر نستوده است. ... ولي خود معتقد است كه نيكيهاي بسيار در حق شما كرده. اگر ديگر فريب بيگانگان را فراوان نمي خوريد، اگر ديگر تملق چاپلوسان شما را غره نمي كند، و اگر در سياست ديگر كودكان پيشين نيستيد، بدانيد كه همه از بركت وجود اوست. در زمانهاي گذشته، هر گاه سفيري مي خواست شما را بفريبد، در وقت خطاب، با احترام بسيار چنين مي گفت: ((اي ملتي كه تاج بنفشه بر سر داري.)) شما نيز تا لفظ ((بنفشه)) را مي شنيديد، بر جاي خود راست مي نشستيد و با عجب و خودپسندي به اطراف مي نگريستيد. و هر گاه كسي مي خواست كه غرور شما را برانگيزد، در وصف كشور شما مي گفت: ((آتن آراسته و ثروتمند.)) اين سخن در شما سخت مؤثر مي افتاد.

شاعر شما بزرگترين نيكي را در حق شما كرده و از اين فريبها بر كنارتان داشته است.

آتن قرار داد صلحي را به مدت پنجاه سال با اسپارت امضا كند. ولي اندكي بعد خصومت دوباره آغاز گشت و در سال 411، آريستوفان كه از مردان ميهن خود مايوس شده بود زنان يونان را به ترك خونريزي دعوت نمود. در آغاز كمدي لوسيستراتا، زنان آتني، سپيده دمان، شوهران خود را در خواب گذارده، نزديك آكروپوليس انجمن ميكنندو بر آن مي شوند كه تا زماني كه شوهرانشان با دشمنان آشتي نكنند، از محبت همسران خود بهره ور نگردند; از سوي ديگر، سفيري به نزد زنان اسپارتي مي فرستند و آنان را در اين جهاد به معاضدت مي طلبند. سرانجام، مردان از خواب برمي خيزند و زنان خويش را به خانه مي خوانند. ولي هنگامي كه زنان از بازگشت سرباز مي زنند، مردان آنان را محاصره مي كنند. جنگ در مي گيرد، و زنان با سطلهاي آب جوشان، و از راه نطق و بيان، مهاجمان را به بازگشت مجبور مي كنند. در كمدي لوسيستراتا (لشكرشكن) زنان به مردان چنين مي گويند:

در جنگهاي گذشته، سختيهاي فراوان كشيديم و رنجهاي بسيار تحمل كرديم. ... ولي، در عين حال، به دقت مراقب رفتار شما بوديم، و اغلب در خانه مي ديديم كه شما قصدهاي نادرست و انديشه هاي خطا در دل داريد. هر گاه از شما درباره اين امور پرسشي مي كرديم، در پاسخ مي گفتيد ((اين كار شما نيست، خاموش باشيد.)) ولي ما مي گفتيم ((پس چرا در اين كارها شما مردان چنين كودكانه رفتار مي كنيد))

رهبر و فرمانرواي مردان مي گويد كه زنان نبايد در كارهاي عمومي دخالت كنند، زيرا از اداره خزانه عاجزند.

(در اين وقت كه همگي سرگرم بحث و جدلند، بعضي از زنان، آهسته و پنهاني، به شوهران خود مي پيوندند و عذرها و پوزشهاي ((آريستوفاني)) مي آورند.) لوسيستراتا پاسخ مي دهد: ((زنان از خزانه داري عاجز نيستند، زيرا زمان درازي است كه بر كيسه شوهران خود تسلط دارند، و اين همواره به سود هر دوي ايشان بوده است.)) بحث و استدلال وي چنان پرشور و هيجان انگيز است كه همگي مي پذيرندكه شورايي از دولتهاي متخاصم تشكيل شود. هنگامي كه نمايندگان دولتها حاضر مي شوند، لوسيستراتا همه را از باده سرمست مي كند، و در حال شور و نشاط، قرارداد صلح را منعقد مي سازند. گروه همسرايان نيز، در پايان نمايش، سرودي در ستايش صلح مي سرايد


قسمت چهارم


آريستوفان و راديكالها

آريستوفان در پشت پرده فساد و تباهي حيات اجتماعي آتن دو علت اساسي مشاهده مي كرد: يكي آزادي، و ديگري بيديني. وي با سقراط در اين عقيده موافق بود كه تفوق و سيادت مردم، به حكومت سياستمداران منجر و مبدل شده است. ولي اعتقاد او بر اين بود كه، بر اثر شكاكيت سقراط و آناكساگوراس و سوفسطاييان، مباني اخلاقي مردمان، كه زماني موجب نظام اجتماعي و استقلال فردي بود، يكسره متزلزل شده است. جديد را بشدت انتقاد مي كند; مردي قديمي به نام سترپسيادس در جستجوي دليلي است كه بدان وسيله از پرداخت وامهاي خويش استنكاف ورزد. چون مي شنود كه سقراط براي اثبات هر ادعا، حتي ادعاهاي نابجا و نادرست، ((دكان استدلال و تفكر)) باز كرده است، سخت خشنود مي شود. سترپسيادس به مدرسه ((سخت انديشان)) راه مي يابد. سقراط را مي بيند كه در ميان مجلس درس، در زنبيلي كه از سقف آويخته شده، نشسته و غرق تفكر است. برخي از شاگردانش نيز خم شده، بينيهاي خود را بر زمين گذارده اند.

سترپسيادس: اين مردم كه چنين شگفت انگيز قد خم كرده اند، چه مي كنند؟

شاگرد: اينان در اسراري كه از تارتاروس ژرفتر است غوطه ورند.

سترپسيادس: اما ببخشيد اما چرا قسمت تحتاني بدن خود را چنين در هوا كرده اند شاگرد: زيرا قسمتهاي ديگر بدنشان به مطالعه نجوم مشغول است. (سترپسيادس از سقراط درس مي خواهد.) سقراط: به كدام خدايان سوگند مي خوري زيرا نزد ما هيچ خدايي معتبر نيست.

(سپس به سوي گروه ابرها اشاره مي كند.) خدايان بر حق اينانند.

سترپسيادس: پس زئوس چيست سقراط: زئوسي در كار نيست.


سترپسيادس: پس باران از كجاست؟

سقراط: اين ابرها. آيا هرگز ديدهاي كه آسمان بي ابر هم باران بفرستد؟

سترپسيادس: پس اينك بگو كه غرش تندر از كجاست من از صداي آن به لرزه ميافتم.

سقراط: ابرها مي غلتند و تندر پديد مي آورند.


سترپسيادس: چگونه؟

سقراط: ابرهاي آبدار به هر طرف مي غلتند، و چون بسختي بر يكديگر كوفته شوند، اين صدا برمي خيزد.

سترپسيادس: پس كيست كه آنها را مي جنباند و مي راند آيا اين زئوس نيست

سقراط: نه، هرگز. اين گردشار است كه ابرها را به جنبش ميآورد.

سترپسيادس: بزرگترين خدايان همين گردشار است اما غرش رعد از چيست

سقراط: من اينك علت آن را از روي وجود خودت به تو خواهم آموخت. آيا هرگز پس از آنكه در ضيافتي شكمت از آش پرشده، اختلالي در معده خويش احساس كردهاي و آيا هرگز مقداري از آن جوش و خروش دروني ناگهان بشدت از تو خارج شده است

در صحنه ديگر، فيديپيدس، فرزند سترپسيادس، ((استدلال بجا)) و ((استدلال نابجا)) را در صورت آدميان مي بيند. ((استدلال بجا)) به او مي گويد كه تو بايد فضايل رواقي مردان ماراتون را پيروي كني. اما ((استدلال نابجا)) قانون اخلاقي تازه را به او پيشنهاد مي كند. ((استدلال نابجا)) از او مي پرسد كه آدميان از عدل و فضيلت و اعتدال چه سودي بردهاند در ازاي يك مرد با تقوا و فضيلت، كه موفق و محترم باشد، هميشه ده مرد بي فضيلت و بي تقواي موفق و محترم وجود داشته است. خدايان را در نظر بگير: همگي دروغ مي گفتند، دزدي مي كردند، به جنايت و زنا دست مي زدند، و هميشه معبود بر اينكه غالب مردم موفق و محترم نادرست و بي تقوا بوده اند، خرده مي گيرد، ((استدلال نابجا)) چنين مي گويد:

استدلال نابجا: آيا مي داني كه قاضيان ما از كجا برخاسته اند؟ استدلال بجا: آري، از ميان اراذل.

استدلال نابجا: شك نيست. اكنون بگو كه شاعران تراژدي نويس چه كساني هستند؟ استدلال بجا: اراذل.

استدلال نابجا: و همه خطيبان ما؟ استدلال بجا: همگي ازاراذلند.

استدلال نابجا: اكنون به اطراف خود بنگر. (بر ميگردد و به تماشاگران اشاره مي كند.) دوستان ما كه در اين مجلس گرد آمده اند بيشتر از كدام دسته اند؟ استدلال بجا: (به دقت تماشاگران را مي نگرد) اكثريت با اراذل است.

فيديپيدس چنان شاگردي ((استدلال نابجا)) را به جان مي پذيرد كه پدر خويش را لگدكوب مي كند، زيرا هم توانايي اين كار را دارد و هم از آن لذت مي برد; از پدر مي پرسد: ((مگر تو نبودي كه مرا در دوران كودكي با چوب و لگد مي زدي)) سترپسيادس بينوا فرزند خود را به زئوس سوگند مي دهد، ولي فيديپيدس مي گويد كه ديگر زئوسي در كار نيست، و جاي آن را گردشار گرفته است. سترپسيادس، خشمگين و آشفته، در كوچه و بازار مي دود و مردم را به ويران ساختن اين مدرسه و برانداختن فلسفه نو دعوت مي كند. مردم به سوي ((دكان استدلال و تفكر)) حمله ور مي شوند و آن را آتش مي زنند، و سقراط بدشواري از مهلكه مي گريزد.


قسمت پنجم

اما درست نمي دانيم كه اين كمدي در پديد آوردن تراژدي مرگ سقراط تا چه حد موثر بوده است. كمدي ابرها در سال 423 به روي صحنه آمد، و بيست و چهار سال بعد از آن محاكمه مشهور سقراط روي داد. شوخ طبعي و طنز و لطيفه هاي كه در آن بود فيلسوف ما را رنجيده خاطر نساخت. روايت شده است كه سقراط خود در مجلس نمايش حاضر شده بود. تا دشمنان خود را بيشتر خشمگين سازد. از قراري كه افلاطون بيان مي كند، سقراط و آريستوفان حتي پس از اجراي اين نمايش نيز با يكديگر دوستي داشته اند. افلاطون نيز خود، نزد ديونوسيوس اول، فرمانرواي سيراكوز، كمدي ابرها را مي ستايد و، پس از مرگ استاد خويش، با آريستوفان دوستي مي كند. كساني كه در سال 399 سقراط را متهم ساختند سه تن بودند: يكي ملتوس بود، كه در وقت نمايش كمدي ابرها كودكي بيش نبود، و ديگري، كه آنوتوس نام داشت، پس از آن نمايش با سقراط دوست شد. احتمال بيشتر بر آن است كه گردش و رواج بعدي اين كمدي، به عنوان يك اثر ادبي، در محكوميت سقراط سهم موثرتري داشته است. چنانكه افلاطون در دفاعيه سقراط نقل مي كند، سقراط خود اين نمايشنامه را يكي از علل اصلي بدنامي خويش دانسته و گفته است كه تعصب قاضيان بدان سبب برانگيخته شده است.

كس ديگري كه در آتن آن زمان هدف تيرهاي هجو و انتقاد آريستوفان قرار گرفت اوريپيد بود. اما در اين مورد هيچ جاي آشتي باقي نمانده بود. آريستوفان شكاكيت سوفسطاييان، و فردگرايي اخلاقي و اقتصادي و سياسي موجود را، كه اساس حكومت و اجتماع را متزلزل ساخته بود، نكوهش ميكرد; به آزادي زنان، كه موجب تحريك و شورش اين جنس شده بود و با احساسات شديد از آن سخن گفته مي شد، بدبين بود; و نهضت سوسياليستي آن روز را، كه موجب طغيان بردگان مي شد، نمي پسنديد. آريستوفان همه اين بلاها و پليديها را در آثار اوريپيد مجسم مي ديد، و بر سر آن بود كه، با استهزا و ريشخند، تاثير درامهاي آن شاعر بزرگ را در اذهان مردم يونان خنثي كند.

وي، در سال 411، با كمدي تسموفوريازوساي به هجو اوريپيد پرداخت; عنوان اين نمايشنامه را از نام زناني كه، با خود داري از امور جنسي، براي دمتر و پرسفونه جشن گرفته بودند، اخذ كرد. در آغاز نمايشنامه، زنان خويشتندار و فداكار گرد هم نشسته، مشورت مي كنند كه اوريپيد، كه زنان را هجو كرده است، چگونه انتقام بگيرند. اوريپيد از قصد آنان باخبر مي شود و پدر زن خود را، كه منسيلوخوس نام دارد، كه در لباس زنان به ميان ايشان مي فرستد تا از وي دفاع كند. يكي از زنان شكوه از آن دارد كه اوريپيد وي را از كسب معاش محروم ساخته است، زيرا كه وي پيش از آن براي معابد تاج گل مي ساخته و بدان وسيله زندگي مي كرده است; اما از روزي كه اين شاعر درامنويس گفته است كه خداياني وجود ندارند، بازار اين كسب كساد شده است. منسيلوخوس در دفاع اوريپيد مي گويد كه هر آنچه اين شاعر درباره زنان گفته است بي ترديد درست است، و حتي از آنچه زنان خود درباره خطاهاي خويش مي دانند نرمتر و ملايمتر است. زنان برمنسيلوخوس بدگمان مي شوند، جامه وي را مي درند. منسيلوخوس، براي نجات خويش، كودكي را از آغوش زني مي ربايد و مي گويد كه اگر به وي نزديك شوند، كودك را خواهد كشت. اما زنان دوباره به وي حمله ور مي شوند. منسيلوخوس پوشش كودك را برمي گيرد و ناگهان درمي يابد كه آن زن مشك شراب را در پارچه پيچيده و به صورت كودكي در آورده است تا از پرداخت ماليات بگريزد.

منسيلوخوس، براي ترسانيدن صاحب مشك، فرياد مي كشد كه سر از تن كودك جدا خواهد ساخت. زن به زاري مي گويد: ((خون فرزندم را مريز. و اگر قصد كشتن او را داري، دست كم بگذار تا كاسه هاي بياورم و خون او را نگاه دارم.)) منسيلوخوس، با آشاميدن شراب، به جنگ و ستيز پايان مي دهد و، در ضمن كار، كسي را به نزد اوريپيد مي فرستد تا به ياريش بشتابد. اوريپيد، در موارد مختلف، به صورت قهرمانهاي تراژديهاي خود گاه به صورت منلائوس، گاه به صورت پرسئوس، و گاه در لباس اخو در اين كمدي ظاهر مي شود و سرانجام منسيلوخوس را از مهلكه نجات مي بخشد


قسمت ششم


آريستوفان، حتي پس از مرگ اوريپيد، وي را در كمدي غوكان مورد حمله قرار مي دهد.

ديونوسوس، خداي اين نمايشنامه، از درامنويساني كه در آتن باقي مانده اند خشنود نيست و به جهان ديگر مي رود تا اوريپيد را بازگرداند. هنگامي كه در كشتي به آن جهان مي رود، در راه به گروهي از غوكان برمي خورد. سخناني كه غوكان مي گويند بي شك يك ماه تمام ورد زبان جوانان آتني بوده است. آريستوفان، در اين كمدي، ديونوسوس و اسرار الئوسي را گستاخانه مسخره مي كند. هنگامي كه خداوند به جهان ديگر مي رسد، مي بيند كه اوريپيد بر آن سر است كه اشيل را از تخت پادشاهي درامنويسان به زير آورد و خود بر جاي او نشيند. اشيل بر اوريپيد تهمت مي زند كه وي، با نشر عقايد شكاكانه و نادرست و خطرناك خويش، اخلاق زنان و جوانان را تباه كرده است; و مي گويد كه بسياري از زنان شريف و مهذب را مي شناسيم كه بر اثر شنيدن سخنان زشت و قبيح اوريپيد خود را كشته اند. سپس ترازويي مي آورند، و هر يك از آن دو شاعر قطعاتي از اشعار خود را در كفهاي مي گذارد. يك عبارت وزين و پرمغز اشيل بر دوازده قطعه از اشعار اوريپيد مي چربد (در اينجا، هجو و طعن آريستوفان شامل شاعر سالخوردهتر نيز مي شود.) سرانجام اشيل تعهد مي كند كه اگر شاعر جوانتر خودش، زن و فرزندانش، و بار و بنهاش جملگي در يك كفه قرار گيرند، او در اشعار خود بيتي را خواهد يافت كه به تنهايي از آنها سنگينتر باشد. در پايان مسابقه، شاعر شكاك مغلوب مي شود، و اشيل پيروز به آتن باز مي گردد. اين كمدي، كه قديميترين نمونه سخن سنجي است، جايزه اول را ربود و چنان تماشاگران را خوش آمد كه پس از چند روز دوباره به صحنه آمد.

آريستوفان، در كمدي ديگري به نام زنان در شورا (393)، كه به پايه ساير آثارش نمي رسد، به نحو كلي، نهضت انقلابي زمان خود را هجو مي كند. در اين نمايشنامه، زنان آتن لباس مردان بر تن مي كنند، در مجلس گرد مي آيند، بر عليه شوهران و برادران و فرزندان خود راي مي دهند، و فرماندهان و حكام دولتي را از ميان خود انتخاب مي كنند. رهبر آنان زني است به نام پراكساگورا كه سخت طرفدار انتخاب زنان است و مي گويد زناني كه زير تسلط مردان ابله مي روند احمق و نادانند. وي معتقد است كه ثروت بايد ميان همه شارمندان به تساوي قسمت شود، و بردگان از آن بي بهره باشند.

آريستوفان در كمدي پرندگان (414)، كه شاهكار اوست، ((مدينه فاضله)) را با شدت كمتري مورد حمله قرار مي دهد. داستان اين نمايشنامه چنين است كه دو تن از شارمندان آتن، كه از اصلاح شهر خويش مايوس شده اند، به مقام پرندگان صعود مي كنند و اميدوارند كه زندگي مطلوب خود را در ميان آنان خواهند يافت. اين دو مرد آتني، در ميان زمين و آسمان، و به ياري پرندگان، شهري مي سازند به نام ((سرزمين چهچهه ابرها)); پرندگان، با نغمهاي كه چون سرودهاي شاعران تراژدي پرداز خوش آهنگ و دلنشين است، به آدميان چنين مي گويند: اي زادگان آدمي كه عمرتان بس كوتاه است، و با غم و اندوه از روزي به روز ديگر كشيده ميشويد; شما اي خاكيان تيره بخت كه عريان و بي بال و پر نالان و ناتوان و رنجوريد; به گفته پرندگان بلند پرواز، كه خداوندان جاويدان عرشند و از فراز آسمان، با ديدگان رحمت بار، بر رنج و تشويش و تيره بختي شما مي نگرند، گوش فرا دهيد.

پرندگان بر آن مي شوند كه ميان انسان و خدايانش حايل شوند. ديگر هيچ دودي از قربانيان به مشام خدايان نمي رسد; اصلاح طلبان مي گويند كه خدايان كهن از گرسنگي خواهند مرد، و پرندگان صاحب قدرت و جلال خواهند شد. از اين پس خدايان به صورت مرغان ساخته مي شوند. هر خدايي كه به شكل انسان پديد آيد در دم نابود مي شود. سرانجام، پيشواي مرغان تقاضاي خدايان كهن را بدان شرط مي پذيرد كه خادمه محبوب زئوس را به زني بستاند. پايان كمدي پيوند مسرتبخش خادمه زئوس با پادشاه مرغان است


قسمت اخر

هنرمند و فيلسوف

آثار آريستوفان تركيب درهمي است از زيبايي، حكمت، و زشتي. وقتي كه طبعش موافقت كند، چنان اشعار زيبايي مي سرايد كه تاكنون هيچ مترجمي را قدرت نقل آن نبوده است. گفت*****اي كمديهاي او سرشار از حيات است; و شايد حيات و واقعيت نيز ياراي آن نداشته باشد كه بدان پايه شدت، قدرت، و تندي از خود نشان دهد. وي، در قدرت بيان و استحكام لفظ، با رابله، شكسپير، و ديكنز برابر است; قهرمانان كمديهاي او، چون شخصيتهاي آثار اين بزرگان، بهتر از هر مورخي خصوصيات زندگي عصر وي را نمايش مي دهند. هيچ كس تا آثار آريستوفان را نخوانده باشد، آتنيان را نمي تواند شناخت. اما داستانهاي او همگي خنده آورند. از بي نظمي جهان وقايع چنين بر مي آيد كه حوادث را ارتجالا در پي هم مي نهاده است. گاهي، در اواسط داستان موضوع آن به پايان مي رسد، و وي ناچار است كه بقيه وقت را به هزل گويي و مسخره بازي بگذراند. لطيفه گوييهايش غالبا سخيف است; از مسائل بسيار ساده و بي اهميت سخن مي گويد; به كلام خود بيش از اندازه طول مي دهد; و غالبا، براي ايجاد خنده، از هضم و دفع غذا و ... دم مي زند. در كمدي آرخاناييان از كسي سخن مي رود كه هشت ماه مداوم به كار دفع مشغول است; در كمدي ابرها دفع مواد زايده بدن با فلسفه عالي در هم آميخته است. آريستوفان بيش از ساير شاعران قديم به سخن سرايان عصر ما شبيه است، زيرا كه نوشته‌هاي ضد اخلاق و منافي عفت هيچ گاه كهنه نمي شوند. ابتذال و سخافت كمديهاي آريستوفان وقتي بشدت آشكار مي شود كه پس از آثار شاعران ديگر يونان خاصه پس از تراژديهاي اوريپيد خوانده شوند. تصور نمي توان كرد كه تماشاگران آن درامها از اين كمديها چه لذتي مي برده اند.

اگر ما خود از محافظه كاران باشيم، مي توانيم بگوييم كه اين شاعر با هر گونه راديكاليسم مخالف، و به همه زشتيها و زيباييهاي قديم وفادار است. كمديهاي آريستوفان بيش از آثار ساير نويسندگان يوناني ضد اخلاق است; ولي، گويا به اميد جبران اين نقص، قصد آن دارد كه با فساد اخلاق جدا مبارزه كند. آريستوفان همواره طرفدار اغنياست، ولي جبن و كمدلي را نكوهش مي كند. خود درباره اوريپيد، چه در زمان حيات و چه بعد از مرگ او، بيرحمانه دروغپردازي مي كند، ولي در عين حال خيانت و دروغ را مذموم مي شمارد.

زنان آتن را به نحوي باورناپذير پست و بيمقدار مي خواند، ولي اوريپيد را به همين سبب محكوم مي سازد.

خدايان را چنان گستاخانه مسخره مي كند كه در مقام قياس با سقراط خداشناس بايد او را كافر مطلق بدانيم. ولي، از سوي ديگر، خود را هوادار مذهب مي شمارد و فلاسفه را، به جرم اينكه اساس دين را ويران ساخته اند، سرزنش مي كند. اما، با اين همه، كلئون مقتدر را هجو كردن و پليديهاي مردم را در برابر چشمشان نمايش دادن جرات و دليري بسيار مي خواهد. وي، با بصيرت و تيزهوشي بسيار، خطري را كه از مجراي دين و اخلاق، از طريق شكاكيت سوفسطايي و فردگرايي اپيكوري، حيات يونان را تهديد مي كند باز ميشناسد و آن را آشكار مي سازد. آتن اگر پارهاي از اندرزهاي آريستوفان را به گوش قبول شنيده بود و بر حسب آن از شدت امپرياليسم خود مي كاست و با اسپارت صلح مي كرد و فساد و اغتشاش بعد از دوران پريكلس را با رهبري آريستوكراتيك تقليل مي داد، شايد روزگارش بهتر مي شد.

اندرزهاي آريستوفان بيشتر از آن روي بي تاثير ماند كه وي خود به آنچه مي گفت چندان اعتنايي نداشت; افراطش در گفتگو از امور جنسي و هجو و دشنام موجب شد كه قانون، حمله‌هاي شخصي و فردي را منع كند. هر چند كه اين قانون بزودي لغو شد، كمدي قديم، كه به هجو و نقد مسائل سياسي مي رداخت، قبل از مرگ آريستوفان (385) از ميان رفت و، حتي در آخرين نمايشنامه‌هاي او، جاي خود را به ((كمدي ميانه)) داد، كه بيشتر به امور اخلاقي و عشقي توجه داشت. ولي در حقيقت اين نوع درام يوناني هنگامي رو به زوال نهاد كه شدت و تندي خود را از دست داد. فيلمون و مناندروس يك چند خودنمايي كردند، سپس ناپديد شدند و از يادها رفتند. ولي آريستوفان در برابر همه دگرگونيهايي كه در اصول اخلاقي و سنن ادبي روي داد پايداري كرد، و هنوز، در زمان ما، يازده نمايشنامه از چهل و دو نمايشنامه وي باقي مانده و پي در پي به نمايش در مي آيد. حتي امروزه، با وجود مشكلاتي كه در فهم و ترجمه اين كمديها هست، آريستوفان كاملا زنده و مورد توجه است

زندگي و آثار آريستوفان 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Alijah-1994
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان