امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين

#1
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام ..ممنونم كه وقت گرانبهاتون و چشماي زيبا با ارزشتونو در اختيار من گذاشتين من سحر هستم و اين اولين فعاليت من توي اين سايته اما يكي دوماهه ميرم و ميام و خوشم مياد از اين سايت و صد در صد از كاريراي خوب و بامعرفتشرمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1خوشحالم كه بالاخره ثبت نام كردم
بگذريم..بريم يكم از داستانم بگم وتا جايي كه ميتونم داستانو بنويسم
حقيقتش خواستم دفعه اولي كه ميخام اينجا داستان بنويسم يكي از بهترين داستاناموبزارم  كه تا مرز چاپ رفت و من پشيمون شدم رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1دلايلشم كاملا شخصيه البته كسايي هم بودن كه ازم خواستن فعلا صبر كنم و منم همين كارو كردم
خوب اگه بعضي جاها ديدين من كلماتو جابجا مينويسم مثلا بجاي كتاب نوشتم نتاب شما به بزرگي خودتون ببخشين چون با موبايل معمولا آنلاين ميشم وبا لب تاب زياد تايپ نميكنم و دستم روون نيست
ببخشيد سرتونو درد اوردم آخرين توضيحم ميدم و ميريم واسه داستان!من داستانام همش از اتفاقات روزمره زندگيه و چيزاييه كه ديدم و شنيدم و تجربه كردم ! توي داستاناي من از عشقاي افسانه اي كه مثلا اگه عشق طرف سرفه كرد طرف تب كنه و تا دوماه كابوس ببينه وجود نداره(فرض مثال گفتم نياين يقمو بگيرين چرا داستانمو مسخره كردينااااااا) و همونطور كه گفتم چيزاييه كه تو واقعيت ديدم و شنيدم هست اميدوارم بپسندين و لذت ببرين يا علي....
...../....../....../...../......./......./.......
رد پاي عشق...
بعدي...بعدي....بعدي.....139 ...آها پيدات كردم صداي آهنگ پيچيد تو فضاي ماشين ... چند ثانيه كه گذشت خواننده شروع كرد به خوندن...
من عاشق تو هستم من تو رو ميپرستم يه عمره عاشقانه به انتظار نشستم 
براي قلب خستم تو ماه آخريني...
همونطور كه داشتم باهاش ميخوندم درجه كولرو بيشتر كردم و زير لبي گفتم....:چقد هوا گرمه امروز....و با يادآوري ثبت نام دانشگاه لبخند گشادي زدمو گفتم :خداييش شاهكار كردما...خودمم باورم نميشد مهندسي بيارم اونم تو شهر خودم ....صدامو بالاتر بردم و با صداي خيلي بلندي با خواننده خوندم...عااااشقم منننننن دنياي من تويييييييي تووووووووو عااااشقم منننننننن رويايييييي من تويييييي توووووو اي كه بي تووووووووووووو شبم سحر نميشهههههه عاشقم مننننننننننننننننن......گومب.....پامو گذاشتم رو ترمز و ماشين فوري وايساد ....ماشيناي پشت سري شروع كردن بوق زدن....راهننا زدم و همونطور كه حواسم بود ماشين عقبي كه زده بود به ماشينم فرار نكنه يه گوشه پارك كردم...اونم پشت سرم پارك كرد...عينكمو در اوردم و گذاشتم جلوي ماشين و ريموت ماشينو زدم و پياده شدم و اخماي تو هم پشت ماشينمو نگاه كردم....آخ آخ سپرش داغونه.....نگاه به صاحب ماشين عقبي كردم و يه تاي ابرومو انداختم بالا و گفتم بفرماييد دسته گلتونو تماشا كنيد....حواستون كجا بود آخه؟؟؟!
پوزخندي زد و سرشو تكون داد....
_:ااااا نكنه زبون ندارين؟؟!
لبخندش گشادتر شد و بعد چند ثانيه گفت:...ببخشيدا من بايد بپرسم حواستون كجا بود يا شمااا؟؟؟؟؟!
صداشو برد بالا و ادامه داد:سه ساعته دارم چراغ ميزنم ميخام رد شم خانوم نميدونم حواستون كجاست...
من كه ضربان قلبم از همون اول بالا رفته و عصبي بودم گفتم:به هر حال كه چي؟؟من كه كنار نرفتم نتونستين دوتا بوق بزنين؟؟؟؟!نكنه ميخاين بدهكارمم كنيد؟؟؟؟؟!
_نخير خانوم ما كوچيك شما هم هستيم ولي خودتونم مقصرين رانندگي كه فقط گاز دادن و ويراژ رفتن نيست رانندگي دقته...
پوزخندي زدمو اشاره اي به سپر ماشينم كردم و گفتم:دارم ميبينم.....!
مرده باز لبخندي زد و گفت..:به هرحال شما هم حواستون نبوده ديگه اوهمه علامت دادم نديدين....!ضمنا اگه مشكل بينايي دارين از عينك استفاده كنيد...
ديگه زيادي پررو بود شيطونه ميگه بزنم سرشو....لا اله الا الله.....
_:نخير آقا شما به عينك نياز داري نيازتونم فوريه اينطور كه پيداست ماشين دسته گلمو ..... نذاشت حرفم تموم بشه پريد وسط حرفمو گفت:خيلي خوب خانوم ببخشين سپر ماشين باباتون خش برداشت و برين خونه حسابي دعواتون ميكنه بفرماييد اينم خسارت ....
اينو گفت و چند تا تراول پنجايي گذاشت  رو صندوق عقب ماشينمو فوري سوار ماشينش شد و با يه گاز تويتا كمري مشكيش بين ماشينا گم شد...
دهنم باز مونده بود،...خاك تو سرت هما نتونستي يه جواب درست درمون به اين پيرمرده بدي تو كه يه تنه ده نفر حريفي....عرق از سر و روم ميچكيد تراولا رو برداشتمو نشستم تو ماشين و رفتم سمت خونه....
*********
_الو ....هما صدامو داري؟؟؟!
_آره بگو ببينم چيكار داري؟؟!
_شاهرخ گفت سپر ماشينو تعويض كرده بيا ببرش ....
_باشه تا يه ساعت ديگه ميرم برميدارم....
_خيلي خوب به همايون سلام برسون...
_بميري كه دست از سر داداشم بر نميداري
اينو گفتمو گوشيو قط كردم...
سريع مانتو شلوارمو پوشيدمو از اتاق زدم بيرون....
مامان توي حياط بود...داشت گلا رو آب ميداد...
_تو اين گرما داري به اين گلا آب ميدي مامان؟؟؟؟!بيا تو ببين كلي عرق كردي؟؟؟بدش من اون شيلنگو خودم بهشون آب ميدم
_لبخندي زد و گفت:دستت درد نكنه هما خودم بهشون برسم بهتره ...الان ميرم دوش ميگيرم .چرخيد سمتم و وقتي ديد دارم بند كتونيامو ميبندم با تعجب گفت:مگه نميگي گرمه؟؟؟!خودت داري كحا ميري با اين اوضاع بي ماشينيت؟؟؟!
_دارم ميرم رخشمو بيارم...شاهرخ آمادش كرده
_خوب ميذاشتي عصر بري...گرمه كه؟؟؟!
_نه مامان ماشين كه آمادست ميرم بنزينم ميزنم يكم دفتر خودكار ميخرم واسه دانشگاه و ميام تا واسه فردا آماده باشم....
_باشه برو خدا پشت و پناهت
_خداحافظي گفتم و درو بستم و رفتم سمت خيابون يه تاكسي گرفتم و آدرس مكانيكي شاهرخو دادم ....
پاسخ
 سپاس شده توسط Ati-74 ، 021ali021 ، ***Z.E*** ، キム尺刀ム乙 ، zolale qasemi
آگهی
#2
Huh ادامه داره دیگه ؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Sahar123050
#3
(02-10-2013، 23:41)Ati-74 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
Huh ادامه داره دیگه ؟؟؟
آره عزيزم ادامه دارهSmile ممنون كه وقتتو به من و داستانم دادي دوست خوبم
پاسخ
#4
من که نخوندم ولی ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط Sahar123050
#5
حوصله خوندنشوندارم
هركي خوندخلاصشو تودوخط بنويسه
پاسخ
 سپاس شده توسط Sahar123050 ، bahare_021
#6
سلام دوستاي گلم.
اون موقع نتونستم بنويسم الان اومدم يكم ديگه بنويسم ....
بازم تشكر بابت نگاهاتونHeart
..../..../....../......
يه رب بعد در تعميرگاه يا همون مكانيكي شاهرخ بودم....يراست رفتم سمت دفترشون و حساب كتاب كردم و ٢٠تومن از پولي كه طرف داده بود ارزون تر دراومد ههههههههه فداي سرم ....
_به به هما خانوم مگر كارت لنگ ما باشه بايا خودتم دقت كردي؟؟
_يكي زدم تو كلش و گفتم:نه كه خودت بيس چار ساعت پلاسي خونه ما.....
خنده بلندي سر داد و گفت تو اصلا تصميم داري بزرگ شي هما؟؟؟؟!
_بزرگم چشم بصيرت ميخاد هههه
_برو بابا من كه چيزي نميبينم ...
_گفتم كه چشم بصييييرررررت ....!
_خيله خب بابا حالا فكر كردي چي هستي؟؟؟!پستونكت يادت رفته بياري چرا ميخاي منو بخوري؟؟؟؟؟!
_خدايا منو نجاتم بده ازين كافر كه همه رو مثه خودش ميبينه فكر ميكنه منم مثه خودش و اون آبجيش نيني هستيم خخخخخ
_حالا چيكار به شهلا داري؟؟؟بزار بهش بگممممممم
_غلط كررررردي 
دنبالش دويدم گرفتمش و كلي موهاشو كندم تا قول داد به شهلا هيچي نگه...بچه پر رو
ماشينو گرفتم و وقتي فهميد حساب كردم قبلا كلي ناراحت شد و آخرشم گفت ايشالله دفعه بعد....
_جيغي كشيدم و گفتم غلط كرديييييييييييييييييي
....
خريدامو كه كردم ديگه نايي واسه نمونده بود...از در خونه كه وارد شدم بوي قرمه سبزي پيجيد تو دماغم و فوري رفتم تو آشپزخونه و از مامانم خواهش كردم ناهارمو كشيد لباسامو عوض كردم و خوابيدم....
_هما؟؟؟!هما كجايي ؟؟؟؟
چرخي زدم....خدايا ....تازه داشت چشمام گرم ميشدا....
_همااااااااااا؟؟؟؟!
_بله؟؟؟
_پاشو هما جون همايون پاشو يچيزي بگم بعد بخواب؟؟!
_چته بيدارم؟!
_نه پاشو بشين هما جون داداش....
با بي حالي نشستم رو تخت....
يكمي اين پا و اون پا كرد و با خنده گفت:خيلي خرررررري!!!!
چشامو گرد كردمو دويدم سمتش ...بگيرمت كشتمت همايووووون....
ديگه خوابم نميبرد....زنگ زدم به فرزانه دوستم و قرار شد ساعت هفت در حياطشون باشم تا هفت و جهل و پنج دانشگاه باشيم و تا هشت و نيم كه كلاسا شروع ميشه كمي سوراخ سمبه هاي دانشگاهو زيرو رو كنيم......
...
با صداي آلارم گوشيم بيدار شدم،...
فوري دست و رومو شستم ولباس پوشيدم بعدش صبحونه مفصلي خوردمو خيلي ريلكس رفتم ماشينو از تو پاركينگ در اوردم و رفتم سمت خونه فري اينا.....
يه بوق كوتاه زدم فوري درو باز كرد با لبخند سوار شد و سلام بلندي گفت و با سرخوشي گفت:هما جون تو داريم ميريم مهندس بشيم؟؟؟؟مهندس هما پاكزاد...فرزانه نعمتي....او لالا خخخخخخخخخ
_خيلي نديد بديديا
_قربون تو كه ترم آخري...
با هم زديم زير خنده .... 
_حلواتو بخورم
..._غلط كردي من زودتر ميخورم ....
_الهي آميييين....هما ولي گفته باشم من مثه تو امل نيستم توي عروسيم حلوا بدم مهمونام حلوا مال مرده هاس....اينو گفت و از ته دل زد زير خنده...
_بترشي بخندم...مرده شورتو ببرن كه ميميري واسه شوهر......
با شوخي و خنده ماشينو روبروي دانشگاه پارك كردم ...خوشبختانه چون زود اومده بوديم جا واسه پارك بود....از ماشين پياده شديمو رفتيم سمت در ورودي دانشگاه .....
_باورت ميشه هما؟؟؟
_اينقد سه بازي در بيار همه بفهمن خر ذوق شدي....
_گمشو هما عوضي....اينجا كه جز من و تو كسي ديگه نيس هست؟؟؟؟!
_دانشگاهيما...دبيرستان نيستيم فري حواستو بيشتر جمع كن از من بتو نصيحت امل نديد بديد.....
خنده ريزي كردمو دست فري رو گرفتم و كشيدمش سمت گوشه حياط كه پر از درختاي بلند بود....
_ميبيني هما؟؟؟!...
_چيو فري؟؟؟
_اون دوتا رو ميگم خره....صبح زود چه كركري راه انداختن بنظر تو صبح ساعت چند پاشدن واسه اينهمه آرايش و شنيون؟؟؟!خخخخخخخ
لبخندي زدمو روي يكي از نيمكتا نشستم و گفتم :خدا كنه بخير بگذره...اينا چطوري اومدن دانشگاه دولتي خدا داند....اينا كه جز فرنچ ناخن و پروتز و كرم پودر زدن و ماتيك قرمز كاري ديگه بلد نيستن.....

(03-10-2013، 1:42)021ali021 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
من که نخوندم ولی ممنون
ممنونم باز...هر طور راحتي دوستم Shy

(03-10-2013، 1:49)Vampire2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
حوصله خوندنشوندارم
هركي خوندخلاصشو تودوخط بنويسه
Smile
بازم ممنونم از نظرت و ممنون كه اومدي خوش باشي
پاسخ
 سپاس شده توسط Ati-74 ، 021ali021
آگهی
#7
لطفا ادامه شو بذاررررررررررررررر
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Sahar123050
#8
فري سري تكون داد و دستمو گرفت و يواش يواش رفتيم سمت كلاسها دنبال شماره كلاس مورد نظرمون ميگشتيم....بالاخره كلاسو پيدا كرديم و به آرومي وارد شديم....كلاس نسبتا شلوغي بود بيست نفري ميشديم رو هم رفته....سلام بلند بالايي كرديم و رفتيم رو دوتا صندلي كنار هم نشستيم....فري همش پسراي كلاسو نگاه ميكرد و بعد چند ثانيه زير گوشم يچيزي ميگفت كه منم به خنده وا ميداشت.....
اون روز دوتا كلاس داشتيم خسته و كوفته برگشتيم خونه بالاخره به راحتي عادت كرده بوديم و برامون سخت بود اونهمه ساعت پشت هم رو اون صندلياي خشك بشينيم با ابن وجود كلي بهمون خوش گذشته بود....
...اون ترم به سرعت سپري شد و موقع امتحانات بود و من و فري برخلاف سالهاي ديگه بدجور خودمونو درگير درس كرده بوديم به عبارتي نميخواستيم كم بياريم جلوي اونهمه دختر پسر درسخون ....
آذر ماه بود كه اون اتفاق افتاد....اون روز همايون با ماشين من رفته بود شركت...آخه ماشين خودش تعمير گاه بود....
با فري گوشه خيابون ايستاده بوديم و من زير لب غر ميزدم و همايونو فحش بارون ميكردم..بي ماشيني واقعا برام سخت بود... از وقتي دانشگاه دولتي قبول سده بودم بابام واسم زانتياي مشكيمو خريد...قرار شده بود يكي دوسال بعد برام عوضش كنه و يه ماشين بهتر بخره.....
بيييييييب بيييييييييب
با صداي بوق پرادويي كه كنارمون ايستاده بود به خودم اومدم....فري دستمو گرفت و كشيد :بيا بريم هما جون تو تا فردا هم بمونيم نه واحد مياد نه تاكسي بيا ديگه خسته شدم ....
اخمامو تو هم كردم ولي سوار شدم...راننده پسر جووني بود...تا سوار ماشين شديم خنده اي كرد و گفت :سلام خانوم خانوما 
فري:_آقا لطفا برين سمت ...(آدرس محله مونو داد)
پسر روشو برگردوند و لبخند مسخره اي زد...پاشو گذاشت رو گاز ماشين از جا كنده شد....
از تو آينه نگاهي به ما دوتا كه ساكت كز كرده بوديم انداخت و گفت:خوب خانوما ترم چندين؟؟؟
_بله؟؟؟!
دوتاييمون با هم گفتم ....فري ادامه داد:فكر نميكنم به كارتون بياد بفهميد ما ترم چنديم آقا...
لبخند زد و گفت: اگه به كارم نميومد كه نميپرسيدم...!!!!!
ما ديگه جوابي نداديم...بعد يه دقيقه گفت:ببينيد خانوما من راننده آژانس نيستما....
نذاشتم حرفشو تموم كنه پريدم وسط حرفش و با صداي بلند و عصبي گفتم:پس چرا وايسادين ما سوار شيم؟؟؟مثله اينكه مريضيد بله؟؟؟
_اجازه بدين حرفمو تموم كنم بعد جبهه بگيرين خانوم خوشگله...
چشم غره اي از توي آينه بهش رفتم باز لبخند كريه لي زد و گفت:اوه اوه چقد بد اخلاق قصدم خيره ....
فري بلافاصله گفت:آقا اگه قراره اينطوري پيش برين لطفا نگه دارين ...
از توي آينه به فري نگاه كرد و با خنده گفت:چطوري كردم من؟؟؟!
فري نفسشو با صدا بيرون داد و گفت:اينطوري كه دارين زر ميزنين ما سرمون رفت....
پاشو گذاشت رو ترمز و ماشين ايستاد بركشت سمت ما و گفت:.....

(03-10-2013، 11:13)Ati-74 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
لطفا ادامه شو بذاررررررررررررررر

باشه دوست گلم ممنون از نگاه قشنگت Heart

برگشت سمت ما و اخماشو تو هم كرد و با تندي رو به فري گفت:نخير اينطوري كلاهمون پس هم ميره ها....
من و فري كه داشتيم درو باز ميكرديم هر كدوم از يه طرف با هم گفتيم به درك و در ماشينو محكم به هم زديم....
فري اومد سمت من كه كنار پياده رو بودم دستمو كشيد و تند تند شروع كرديم راه رفتن..پسره پر رو....
يكمي جلوتر اومد و شيشه سمت مارو داد پايين و گفت:به هم ميرسيم خوشگلاي بي ادددددددب
اينو گفت و زد رو گاز و رفت....
فري همينطور غر ميزد:خدايا هرچي ازت خواستم كاري كردي به گوه خوردن بيفتم...اصلا نخواستم بيا بريم اينجا يه تاكسي تلفني بايد باشه..خاك تو سر بي غيرتش كنن...همينطور كه غر ميزد منم باهاش راه ميرفتم وارد يه سوپري شديمو من يه آب معدني خنك خريدمو از مغازت اومدم بيرون نصفشو خوردم نصفشم دادم فري خورد باز راه افتاديم...
_واي هلاك شدم فري حاضرم صد هزار تومن بدم الان يكي منو برسونه در خونمون.....خدايا بدادم برررررس مردم....كاش دندون سر جيگر گذاشته بودم اين پسره زرشو ميزد حداقل ميرسوندمون خونه كه....
يهو يه تاكسي اومد فوري رفتم تو مسيرشو دستمو تكون دادم...تاكسي ايستاد روحم شاد شد خدايا شكرت اين وقت ظهر يكيو رسوندي.....
از گشنگي نايي نداشتم...فوري چپيدم تو آشپزخونه ناهارو كه بوبيا پلو بودو كشيدم و خوردم...به فري زنگ زدم:الو فري زنده اي؟؟؟؟!
_سلام هما يعني رسما به ...رفتم....
_بي ادب شديا آفتاب خورده تو مخت مخت فاسد شده خخخخخخخ
_گمشو هما..جون جدت يجوري اين همايونو راضي كن با تاكسي بره وگرنه من فردا دانشگاه بيا نيستما....
_باشه بابا انگاري بخاطر من داره مياد دانشگاه...اه اه ايكبيري....
_گيس بريده مگه من نبينمت بخاطر تو بود كه من اومدم مهندسي ديگه....
_نه بابا اند رفاقت ...چه فداكاري بزرگي...برو خودتو رنگ كن حسودددددددددددد
فري جيغي كشيد از تو تلفنو گفت:بميري هما جون تو تنم نمونده جوابتو بده ولي فردا حسابتو ميرسم اساسي....
_خفه جوجه....
اينو گفتمو گوشيو قط كردم گذاشتمش سايلنت و دراز كشيدم رو تخت..لوري خابم برد......
****
_هما ؟؟هما مادر بيدار شو كارت دارم دخترم.....
غلطي زدم و پتو رو كشيدم رو سرمو با صداي خفه اي گفتم:هااااا؟؟؟؟!.....
_پاشو هما مهمون داريم.....
_....كيه؟؟....
_نوچ....د پاشو ميفهمي ديگه.....!!!!!!
_مامان جون اذيت نكن ديگه مهمون كيلو چنده سرم داره ميتركه از درد....
_خود داني بعد نگي چرا سارا و سنم اومدن بيدارم نكرديا...
از جا پريدم مامان خنده ريزي كرد و از اتاق رفت بيرون....سارا و سنم دختر داييام بودن....تهران درس ميخوندن هر دوسه ماهي يبار ميومدن خونشون يسرم به ما ميزدن كه اكثر اوقات يا من خونه نبودم يا خواب بودم...ولي بي نهايت دوستشون داشتم دوستاي قديميو فابريك بوديم اونا دوقلو بودن اما شباهت چنداني باهم نداشتن و دوسال از من بزرگتر بودن...صنايع شيميايي تهران درس ميخوندن....
لباسامو عوض كردم دست و رومو شستم هنوزم خستگي از تنم در نرفته بود.....
وارد سالن كه شدم سنم و سارا پشتشون به من سلامي گفتم و پريدم بغل سنم...بعدشم سارا....انقد همو ماچ بارون كرديم كه داد مامان در اومد....
سنم:خيلي بي معرفتي هما....
لبخندي زدمو گفتم:از بي لياقتيته...!!!
چشاشو گرد كرد و با جيغ گفت:ميكشمت هما خاك تو سرت كي بزرگ ميشي؟؟؟؟!
لب و لوچمو جمع كردم واسشونو با شكلك مامان بزرگي گفتم:هنوز خيلي وقت دارم تا مثه تو مامانبزرگ بشم ....
سارا:بيخيال بابا اينهمه نزنيد تو سر و كله هم....ميخام يه پيشنهاد بدم ببينم پشيمونم ميكنين يا نه؟؟؟؟!
من و سنم گوشامونو تيز كرديم و خيره خيره به سارا نگاه كرديم...مامانم لبخند مرموزي رو لباش بود...لابد اونم ميدونست....مشتاقانه منتظر پيشنهاد سارا بوديم...مثله اينكه سنم هم مثه من بيخير بود از همه چيز.....
سارا كه خندش گرفته بود ازحرف گوش كني ما لباشو از هم باز كردو رو به من گفت:هما ترمت تموم شده؟؟آره؟؟؟
با سردرگمي گفتم:دوتا امتحان مونده...يكيش فرداست يكيشم سه روز ديگه
سارا دستاشو به هم زد و با سرخوشي گفت....
پاسخ
 سپاس شده توسط 021ali021 ، Ati-74
#9
بقــــــــــــــــــــــــــــــــــــیش Angel
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1
پاسخ
#10
بدك نبود ادامشو زود بذار +like
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان رد پاي عشق.....به قلم خودم لطفا پست اولو مطالعه كنين 1
كـــ___آش تــ__×و رومـــ×م يــ كــ__م حــ_س خ}جــ_الت دآشتــ__تي و از اولــ_ش
بـــ__ام صــ__×داقـ__ت داشــتي..
چيــ__Heart شد ــتــ__ا حــ__رف از صــ_داقت شــ__د يــهؤ صـــ_د×ات قط شد..
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان